خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

از صحنه هایی دوست نداشتنی

يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۱ ق.ظ

اسمش را بلد نیستم.همانی بود که روز اول گریه زار زار که من یار امام زمان باشم ،امروز تا کمر میشد خط رطوبت ادرارش را دید، غرق در جیش خودش یک قرآن بزرگ روی پاهایش داشت سوره ی نمیدانم چی را میخواند.

رساندن عین نجاست به نص مبارک حرام کبیره است.همینجور این جمله داشت تو سرم دوران میزد.عین نجاست، روی عین نجاست، دقیقا روی عین عین نجاست.بعد داد کشید امروز شهادت حضرت زهراست ،ورزش خندیدن ندارد، پشت کرده بود به ما،رو به قبله، قاطع دروغ گفتم از فردا شروع میشه و به فقرات خمیده اش زل زدم، زیر بلوز مشکی نازک به وضوح مهره های بیرون زده ....

عین نجاست تا کمرش.قرآن روی پایش.

بگذریم.

بعد آب دهنش از گوشه راست لبش شره کرد رو قرآن، روز اول که دیدم قرآنش برگ برگ و چروک و خیس خورده فکر کردم اشک...

ولی آب دهن بود با عین نجاست.

بگذریم.

ماه روزه از وقتی پیش چشمهایم حمله صرعی داشته دیگر در چشمهایم نگاه نمیکند، پشت کرده بود و با اشرف میخندیدند،به همان تخت دومی که اندازه مردها ریش دارد و به وضوح میتوان دید که ورزش را محکم تر از همه انجام میدهد.هورمون است دیگر.یه وقت بالا پایین میشود، زن را مردنما...

بگذریم.

بطول خانم: بیا ببین پیرهن زیپدارم در کمد....

کمد با سوسک،با سوسکهای زیاد،لعنتی خیلی زیاد،نان را توی جورابش گذاشته در کمد،شاید شب دستش را دراز کند نانی، سوسکی، جورابی ،چیزی ....

اسمش را نمیدانم،چهار دندان طلا و یک زخم عمیق روی پنجه، اولین بار بود استخوان دست آدم زنده را از لابلای گوشتهای سوخته میپیدم،یکی دیگر روی آرنج،روی مچ،روی پا،لعنتی این زخمها تمامی ندارد.

.

.

.

فروغ :

موووووووووومد،ااااااااالو.مممممممممحممممممد

زنگ بزنی فروغ؟ 

آآآآآآآآلللللله.مممممَممممد.

تبلت را گرفتم رو گوشم

الو ممد آقا سلام فروغ کارتون داره

الووووووو.مممممد.نهههههه.پرتتتتتتتخخخخخخال

فروغ پرتقال میخواست.همه ی پرتقالهای زندگی ام را بالا آوردم.همانجا سرپا،وقتی ممد داشت بهانه می آورد که نمی آید و فروغ داشت راضی میشد که نه، راضی میکرد خودش را که ممد پشت خط هست و نمی تواند بیاید.

پرتقال.

پرتقال.

ساده ترین چیزی که این روزها همه جا ریخته.

گوشی را داد دستم.دختر ۵۰ ساله که جز یک ممد خیالی و یک پرتقال چیزی نمیخواهد روی سینه ام گریه کرد.

گفتم پرتقالش را بیاورم

ممد را چه؟

  • . خزعبلات .

نظرات  (۱)

  • صحــ ـــرا
  • چقدر تکان دهنده اند.
    من هر بار که رفته ام فقط احساس می کنم "باید زودتر بمیرم".
    پاسخ:
    تو چرا زودتر بمیری؟ همه با هم بمیریم و خلاص
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی