خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

نوستالژی کودکی (فیلم آخرین آبادی)

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۰۲ ق.ظ

19 اسفند 95، با متین رفتیم سراغ خرید بسته فرهنگی خونه. مدت ها بود سی دی موسیقی و فیلم جدیدی نگرفته بودیم. کلی فیلم و آلبوم موسیقی خریدیم که یکیش فیلم "سیانور" بود که یکی دو شب بعد خریدش،بعد دیدن فیلم، من و متین نتونستیم طاقت بیاریم و نصفه شبی رفتیم توی خیابونا و در موردش حرف میزدیم و اتفاقا رفتیم توی بلوار شریف واقفی سمنان و یاد کردیم از این موجود بزرگ. چقدر در مورد شخصیت های این فیلم از نوجوونی خونده بودم و چقدر این در و اون در زده بودم تا تیکه های پازل زندگی اونها رو کنار هم بذارم. در مورد این فیلم و ماجراهای واقعی اون باید توی یه پست بسیار مبسوط بنویسم.
اما چیزی که این پست رو به خاطر اون گذاشتم، یه فیلمی بود که مدتها توی اینترنت دنبالش میگشتم و پیداش نمیکردم و اصلا فکر نمیکردم که کارگردانش مجید مجیدی باشه.
بچه که بودم، یه فیلمی نشون داد که یه کتابدار کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میره توی روستاهای صعب العبور و برای بچه ها کتاب میبره. بعد توی برف گیر میکنه و از ترس گرگ ها میره بالای درخت و مردمان آبادی میان کمک مصطفی که کتابدار کانونه. روایت فیلم عالیه، چون داستان از توی یکی از کتابهایی که دست یکی از بچه های آبادی هست داره روایت میشه و اون کتاب قصه توی برف گیر کردنه مصطفاست که بچه ها به بزرگترها میگن و با کمک اونها مصطفی رو از شر گرگ ها نجات میدن.
من از همون بچگی این فیلم توی ذهنم مونده بود. گذشت و گذشت تا اینکه وقتی درگیر کتابها و فیلم های کانون شده بودم، به فکرش افتادم و هر چی توی اینترنت رو زیر و رو کردم، چیزی پیدا نکردم. آخه نه اسم فیلم رو می دونستم و نه کارگردان و هیچ چیز دیگه.
تا اینکه اون شب توی کلوپ اسکان، این فیلم رو خیلی اتفاقی و با اصرار متین برای خریدن مجموعه آثار "مجید مجیدی" پیدا کردم. اسم فیلم هست "آخرین آبادی" و هنوز وقت نشده که با متین بشینم و تماشاش کنیم. خوشحالم که مثل آلبوم "راز شیدایی" که بعد سالها پیداش کردم، به این فیلم هم رسیدم.

پ.ن:
دلم میخواد از تمام کسانی که توی کانون پرورش فکری بودند و هستند و برای اعتلای دانش و خلاقیت کودکان ایران تلاش میکنند، تشکر کنم و دستشون رو ببوسم. از نویسنده و نقاش و فیلمساز بگیر تا مربی ساده کانون و اصلا هر کی توی کانون کار میکنه، حتی آبدارچیش. نفسشون گرم و تنشون به ناز طبیبان بی نیاز باد.
  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی