خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

قطران در عسل

يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۷ ق.ظ

پریشب و دیشب، بکوب نشستم و کتاب "قطران در عسل" رو که از دو ماه پیش شروع شده بود، تمومش کردم. دیشب خونه علی بودیم. قرعه کشی که تموم شد، مشغول کتاب شدم تا تموم شد. مهرماه که تهران بودم، کتاب "با گام های فاجعه" رو تموم کردم. بدجوری درگیر شیوا فرهمند راد شدم. همونجوری که متین این چند روز درگیر سال بلوای عباس معروفی و سنگسر شده. خیلی دلم میخواد وقتی بود و مفصل و اساسی در مورد قطران در عسل می نوشتم. همیشه کتابهای مبتنی بر واقعیت رو دوست داشتم، خصوصا اگه تاریخی باشه، خصوصا اگر مربوط به گروههای چپ دهه 40 و 50 باشه و خصوصا و خصوصا اگه یه بیوگرافی و خصوصاتر اگه اتوبیوگرافی باشه. 
این کتاب به لحاظ نوشتاری بسیار پخته و غنی و به لحاظ ساختاری هم با رویکردی مدرن و روایتی نامنظم نوشته شده بود که مثل داستان های هزار و یکشب آدم رو وادار میکرد که داستان رو ادامه بده.
چقدر اسم آدم های مختلف رو دیدم و چقدر نکات و حقایق برام روشن شد. چقدر اسم سمنان و پادگان چهل دختر و شاهرود و انزلی و مهدیشهر و شهمیرزاد و ... اومده بود توی کتاب. از دانشگاه شریف و خیابون های اطراف اون. خیابون هاشمی، خیابون زنجان، خیابان 16 آذر و ...
خیلی برام جالب بود که رضا قاسمی بزرگ هم کتابهای شیوا فرهمند راد رو خونده و براشون نکته هایی نوشته. اول کتاب "با گام های فاجعه" نوشته رضا قاسمی رو دیدم.
دلم میخواد برم سوئد و پای حرفهای شیوا بشینم. انشاالله با رفتن اکرم، جور بشه و بتونیم بریم سوئد برای دیدن اونها و شیوا.
دلم درد میکنه. امروز که از خواب بیدار شدم، مستند اعترافات سران حزب توده رو گذاشتم و دیدم. فکر کردم دقیقا لحظه ضبط اون مصاحبه ها شیوا کجا بوده؟ واقعا مارکسیسم، اون چیزی نبود که این همه آدمی که عاشق خدمت به خلق بودند رو به میل درونیشون برسونه. خوشحالم از اینکه شیوا فرهمند راد عارش نمیاد که عقاید گذشته رو ببره زیر سوال و بسیاری جاها بهشون بخنده. به آرمانشهر شوروی و طبقه کارگر که خیال خامی برای سوءاستفاده همین طبقه بدبخت نبوده.
اما حرف آخر از میون بی نهایت حرفی که دلم میخواد بزنم و نه حالش رو دارم و نه حوصلشو. اول فیلم فروشنده اصغر فرهادی، دیدم که فیلم به "یدالله نجفی" تقدیم شده. جالب بود که شیوا ماجرایی از یدالله نجفی و همسرش آورده بود و بسیار قدردانشون بود برای پناه دادن بهش، در روزهای سخت اون سالها. بسه دیگه
  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی