خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دخترم دنیا اومد

خوشحالم که هست

  • . خزعبلات .

مارشال ،خیلی دوستانه اگر بخواهیم بگویم، خر است.

این جمله توهین نیست.

این جمله در سمانتیک ، ( معنی شناسی زبانی) یک گزاره ی صادق است.



حالا بگذریم که چه جور یه تنه رید به مهمونی و ....


داستان اول:

سوسک رفت ماست بخورد،لا به لای شوید و نعناع غرق شده بود.اولین سوسک مغروق ،نه نه مستغرق را دیدم.


داستان دوم:

این روزها برای از دست دادن وحید همش گریانم.بعد مرگهای عجیب غریب اطرافم ،آرزو میکنم که دوتایی خیلی شیک بمیریم.


داستان سوم: 

مارشال دارا و زنش شام اینجا بودند و حقیقتا خوش گذشت.


داستان چهارم:

باید یک رابطه ی منطقی بین نداشته ها و به دست آمده های زندگیم وجود داشته باشه.چون همه چی خیلی عجیب غریب داره به حقیقت میپیونده


داستان پنجم:

فردا نمیرم دانشگاه.


داستان ششم:

درباره ی لاحول ولا قوت الا بالله 


داستان هفتم:

که تازه اصل ماجراست.من تازه با هایپر رئال آشنا شدم.سبک عجیب و اگزجوره ی نقاشی .عجیب غریب تر از این ندیده بودم

http://www.google.com/search?q=%D8%B3%D8%A8%DA%A9+%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%BE%D8%B1%D8%B1%D8%A6%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85&prmd=ivsn&tbm=isch&tbo=u&source=univ&fir=Z5BDPRVWqwqb8M%253A%252Cwwr-YgK3Vzlp5M%252C_%253B_URmPpFmnVOWTM%253A%252C5jnDVQ_9NxsciM%252C_%253BeiQymLRhJcDYHM%253A%252C5jnDVQ_9NxsciM%252C_%253BJ4i64oTxzLzUJM%253A%252Ckt5WLsYXpVumvM%252C_%253BFGhXeG6QZ2xL7M%253A%252CPDFJwmwlN-EvNM%252C_%253BnbMrbktaxDE4tM%253A%252CMgSkT7p_Nn0bSM%252C_%253BKOWq_x4yr-4yxM%253A%252CDCVv5T7FH8VDwM%252C_%253B80TT3genZvVAyM%253A%252Ckt5WLsYXpVumvM%252C_%253BFRyejrQ3jCmyjM%253A%252CjVBTkFuvG7yf0M%252C_%253BwC-Qhzw5jwjimM%253A%252Ch7fyUCjvFW5JZM%252C_&usg=__BemAr-awKNDUCURPgeksraCgO0I%3D&sa=X&ved=0ahUKEwiJ7d-Yr7rNAhUiEJoKHSFfAyYQsAQIKA&biw=601&bih=962#imgrc=skkAcC-5jt4SXM%3A

http://www.google.com/search?q=%D8%B3%D8%A8%DA%A9+%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%BE%D8%B1%D8%B1%D8%A6%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85&prmd=ivsn&tbm=isch&tbo=u&source=univ&fir=Z5BDPRVWqwqb8M%253A%252Cwwr-YgK3Vzlp5M%252C_%253B_URmPpFmnVOWTM%253A%252C5jnDVQ_9NxsciM%252C_%253BeiQymLRhJcDYHM%253A%252C5jnDVQ_9NxsciM%252C_%253BJ4i64oTxzLzUJM%253A%252Ckt5WLsYXpVumvM%252C_%253BFGhXeG6QZ2xL7M%253A%252CPDFJwmwlN-EvNM%252C_%253BnbMrbktaxDE4tM%253A%252CMgSkT7p_Nn0bSM%252C_%253BKOWq_x4yr-4yxM%253A%252CDCVv5T7FH8VDwM%252C_%253B80TT3genZvVAyM%253A%252Ckt5WLsYXpVumvM%252C_%253BFRyejrQ3jCmyjM%253A%252CjVBTkFuvG7yf0M%252C_%253BwC-Qhzw5jwjimM%253A%252Ch7fyUCjvFW5JZM%252C_&usg=__BemAr-awKNDUCURPgeksraCgO0I%3D&sa=X&ved=0ahUKEwiJ7d-Yr7rNAhUiEJoKHSFfAyYQsAQIKA&biw=601&bih=962#imgdii=-pUMPHp8HMKRFM%3A%3BuiioWCMUHYAt5M%3A%3BuiioWCMUHYAt5M%3A&imgrc=uiioWCMUHYAt5M%3A

  • . خزعبلات .

من همیشه دوستش داشتم

خلیت خاصی در کارهایش بود و چون از همان بزن در رو ها دارم خیلی حال میکنم باهاش

ایندفعه کاندید شود

باز رای میدهم که بیاید گوه بزند به تمام تپه های نریده اش تا به امید حق کار خودش و ما یکسره شود

ولی کل ماجرا این نیست

داستان از آن حرکت بولدزری خرکی هاییست که من و محمود به اشتراک داریم

عین سفرهای استانی اش

من هم دوره ی مهمانی راه انداختم

با غذاهای رشتی ( اناربیج و ماهی فیفیج ) برای اکابر و کباب چینی و سالاد لبنانی و از این جینگولک دسر،پیش غذاها برای جوانتر ها.

ماهی را مزه دار کردم و اناربیجم ۱۰۰٪ آماده س.

گوشت شامی رشتی را ریش ریش کردم و منتظرم برم با حبوبات مخلوط کرده و سرخش کنم

سالاد و مسقطی و ماست پرورده و ... هم امروز با وحید سلفون پیچ کردیم و بایگانی

الان هم گلاب به روی همگی

آمده ام روی همان صندلی سفید سرامیکی دوست داشتنی نشسته ام و دو دو تا چهار تا میکنم که فردا کی بروم دانشگاه کی برگردم و خرید مابقی محصولات چه؟


نخ دندان هم همزمان میکشم.


امشب خیلی خانم شده بودم و علی رغم میل باطنی برای وحید که داشت یورو نگاه میکرد تخمه بو دادم و نشستیم و حالش را بردیم


رفت خوابید


من ماندم و باقی پته


  • . خزعبلات .

اوایل مهر ۸۷ بود ارشد قبول شدم و رفغتم تهران

اون موقع هم تلویزیون نداشتم، مثل الان که ندارم

یه اکس ویژن خریدم و تنظیمش کردم شبکه چهار

مزیت چهار اینه که یه رادیویه که تصویری شده

عملا بعد یه مدت چشمم دنبال یه سرگرمی بود

اولین بار که رفتم رشت

پته های مامان و برداشتم

سال ۶۴ وقتی حامله بود منو و کرمان زندگی میکرد واسه ماههای آخر شروع میکنه به پته دوزی

یه مقدار نخ و یه پته چهارگوشه متقارن برمیدارم و.....

هنوز که هنوزه درگیرشم

امشب احساس کردم گردنم قیژ قیژ میکنه

تمام مدت تهران انیس و مونسم بود

مدتی که رشت بودم چون هوا شرجیه و پته پشمی،کلا گذاشتمش کنار

الان دس به سوزن شدم

قابش رو خیلی وقته خریدیم

و وحید نصبش کرده 

تا پایان ماه رمضون تموم میشه

با احتساب سفری که در پیش دارم

تاخیر دوباره داره میاد سراغم

  • . خزعبلات .

با پاره شدن بخشی از روده،پی پی مامانی از واژنش میاد بیرون.

خدا رو هزار مرتبه شکر حاجی بابا به دیار باقی شتافته وگرنه....

خخخخخخخ

خیلی مریضی فتیشیه.

  • . خزعبلات .

چرا بیدار شدم؟

فقط یادمه آخرین تصوسری که ازش دیدم داشت زور میزد که تو شرایط نامتعادل پاشو فرو کنه تو لنگه ی شلوار جینش.بعد درباره یادداشت پشت ر یه چیزی گفت که یادم نیست و بعد مراسم خدافزی و من ۱۰ بیدار شدم 

درحالیکه هر روز تا ۲ میخوابم 

در حالیکه ۶ صبح خوابم برد

دمر افتادم و دارم تماشا میکنم که نره خرهای هم دوره ی من چقد سخیف و زن بازانه زندگی میکندد

چقد محتاج و بی بنیه طلب میکنند

اینها واقعا مَردَند؟

حالا جاش نیست بگم


یه مرد تو دنیا هست

  • . خزعبلات .

سوسک بزرگ قهوه ای رو همت با دست گرفت

خونه ی جواد خوش گذشت

سوغات گرفتم

بچه مون پرید

کلی فیلم دیدیم    رخ دیوانه و خدافزی طولانی

پته دوزی ادامه داره

روحانی شعار    به آمریکا اعتماد نکن رو یادش رفت و انتخابات سال بعد رو از دست داد

هر شب تا طلوع بیدارم

و مهمتر ازهمه    یه متری پوست مار دراز کشیدم و اولین باره دارم به دقت به فلسهاش نگا میکنم

راه پله گربه داره و معمولا شبها ترجیح میده رو پادری بخوابه

تمام طول روز هم کلید پشت در آویزونه ،چون همش میرم طبقه یک و میام

و شبها غمم میگیره که درو وا کنم و تو تاریکی چک کنم که وحید کلیدو برداشته یا نه.

چون اگه گربه نیاد،حتما جن میاد تو.

امشب اکتشافیدم.

یه کلید زتاپاس رو از تو خونه میندازم تو قفل،اگه چرخید که چه بهتر ،اگه نچرخید اول لامپ دسشویی و آشپزخونه رو روشن میکنم و بعد انتحاری میزنم و شب بند و میبندم

  • . خزعبلات .

ماشین این مدت ماجرای حال بهم زنی بود

بعد داغون شدن سرسیلندر حدود ۱ تومن

جریمه ی ۶۷۰ تومنی و

اکسل عقب و موج گیر عقب و 

بعد سفر کالپوش،شکستن کمکهای چی چی جلو

کلی خرج گذاشت دستمون.

اینو نوشتم یادم باشه که دنده بدم،به قول همت تا صفحه کلاچ و گیربکس قوز نشند.

  • . خزعبلات .

پنجشنبه جمعه بینظیر و بیصدا اومد و رفت.

نون سیر بیمزه ی ستاره شهر،شب نشیینی پارک شقایق،مهمونی خاله شهناز،فوت ناگهانی مادر مریم و تعمیرات سادونلی خونه توسط همت،استرداد ۳۰۰ تومن شهریه ی زبون بسته ی روزبه ، و کلی اتفاقات خیلی خاله زنکی.

امشب همت نشست پای فوتبال،ترکیه باخت و بعدش هم والیبال.من خیلی راحت شدم.

الان هرساعت از شبانه روز جارو دسته بلند میگیرم دستم و نگران خواب مارشال نیستم و هر پنج دیقه یه بار میگم وحید ممنون منو از سرامیک راحت کردی.

امشب هم جارو کشیدم و پشت بندش تی کشیدم و الکل به دست جاهایی که احتمال میدادم گوشی معنون هیژ باشه رو غسل ارتماسی دادم.

البته خودش به معدون علاقمنده ولی ریشه ی معدون ع د ن است و ریشه معنون ع ن ن .

الان کارم تموم شده و گردو میشورم تا فردا رنگینک شیرازی درست کنم.

همت ورقه هامو تصحیح کرد و امشب نمره ها وارد شد.از فردا منتظرر تلفنها و ....بچه ههام.

ما آدمهای معمولی بهونه های معمولی واسه خوشبخی بسه مونه.

همین که همت امروز از حالت سیبیل توده ای درومد خودش به مثابه سعادته.

همینکه من میتونم هرشب ااسپپرسوو بخورم و ممهمتر از همه ظرف نمیشورم خودش اصل شادکامیه.

منتظرم برم رشت.

همینکه منتظظرم برم رشت خوشبختیه.

گور  بابای درس.

همینکه  .....  م تکون نمیخوره واسه درس،اصل خوشبختیه.

  • . خزعبلات .

زور گفتن کاری نداره

ولی اینکه وحید رو بدون زورگویی در عمل انجام شده قرار بدم خیلی سخت و صبوری لازمه

هیژ کاری نکرد

فقط آیفون رو وا کرد و گذاشت رو میز و رفت

و دلهره ی ماشالله وار همت از همون لحظه که فهمید آیفون قطعه شروع شد

و امروز خیلی انتحاری نقل و انتقال تابلو ها و عکسها و لااجرم آیفون سه سوت انجام شد

همت نشست پای بازی آلبانی و فرانسه

منم پته دوزی

با اومدن بسته ی جدید محصولات فرهنگی,درحال چش و چال درآوردن از هنر هستیم

سرزمین بیکران همای و امیر بی گزند شروع خوبیه.

فیلمها و باقی آوازها بمونه واسه بعد.

تو اینستا نادر فلاح و ستودم.

اولین بار تو چند متر مکعب  ،بعدش الماس پدر حلیمه تو اژدها وارد میشود و سرآخر نقش بینظیرش واسه یدی تو چند کیلو خرما.

خداحافظی طولانیو تازه خریدم.

نادر فلاح داره.

نمیدونستم‌.

«علیهذا   آوخ

چه کنم جانم رفت.

چرا شتر مرگ همیشه اینجا خوابیده؟

چرا»



پ.ن. ترانه ی مورد علاقم.

  • . خزعبلات .

بر منکرش لعنت کما کتب من قبلکم

ولی تو این جمله یه جور استدلال منطقی حاکی از اینکه همینی که هست میخوای بخا میخوای نخا موج میزنه.

خیلی هم حال میده زور بگه.

میتونه،میگه.

میتونید،بگید.

  • . خزعبلات .

با دست پایین تنه ش رو هل دادم سمت دیگه

مهم ملحفه م بود ،چون اینجا سرده

بیرحمانه کشیدم از زیرش

فقط مونده بود دستش

از آرنج تا کردمش و تو هوا سرگردون ولش کردم

خب

ماموریت تموم شد.



همین لحظه با زانو اومد تو دنده های چپم.


با چی دارم زندگی میکنم؟ 

  • . خزعبلات .

ملحفه رو انداز من گوله شده زیر باسنش

دستش رو بالش من

ملحفه خودش عین شال گردن دور صورت و گردنش

بالش اضافمون لای پاش

خر خر صداش بلند

قطری خوابیده رو تخت مربع

الان من کجام جا میشه تو این مثلث کوچیک باقیمونده؟

  • . خزعبلات .

همه میدونند خونه ی ما نباید پا برهنه راه برند

یا آب شستشوی دستشون بچکه زمین

یا ظرف

یا میز

یا شیشه ها



من زیادی بشور بشورم


امشب نه واسه بشور بشوری دل خودم بلکه به عشق وحیدم اندازه ۱۲ تا ۴ صبح گردگیری و جاروکشی و واکس زنی و ... داشتم.

رو استیکر نوت واسش نوشتم چسبوندم به در.

لیاقتش خیلی خیلی بیشتر از داشتن یه خونه ی درخشانه.




پ.ن.حالا فردا دعوا شه،فقط بیاین ببینین من چی بارش میکنم.خدا چرا زنها رو دم دمی مزاج و خرفت آفرید؟ همین حالا که عاشقشم،یاد دنده عقب رفتنش میفتم دلم میخواد بزنم تو ملاجش بترکونمش.

  • . خزعبلات .

اسفند نامزدیشون بود

ما رشت بودیم

ندیدیمشون

فقط شنیدیم


صبح فهمیدم شهید شده

تو سوریه

بی سر میارنش خونه.

  • . خزعبلات .

شام سقوط میکنه

پرچم قرمزی بالا میره

از خراسان فتنه وارد میشه





امشب با توپی حرفش بود.دهنم سرویس شد.سرچ کردم.دقیق حدود ۴ بود.بعد نماز صبح.اول خوف کردم.بعد دششوییم گرفت از ترس.الان هم به گوه خوردن افتادم.

نزدیکه

  • . خزعبلات .

از اولش هم من مخلص ایسوس بودم،البته تلفظ صحیحش اَسِس ases

امروز شیرمرد بیشه ی طبقه ی دو ،سادونلی گفت که میخواد واسم گوشی بخره و من از این اَسِس عزیزی که سه ساله دستمه خلاص شم.

گرچه هنوز هزار الله اکبر عین بمب کار میکنه فقط ۷.۳ اینچه و دیگه بعنوان تلفن همراه جواب نمیده و کلا دایورته رو اَسِسِ همت.

ایشالا به همین فرمون بریم میریم که داشته باشیم

zenfone from asus

  • . خزعبلات .

خب اینکه مرد طوفان کند طبیعی ست

امشب هم زارت و زورتی کرد و خوابید

و من خیلی هم ازش متنفرم

و دم افطار گفت متین اگه من بمیرم دلت نمیسوزه؟

و من گفتم حتما موقع شوهر کردنم واسه دفعه بعد ،انتخاب بهتری خواهم داشت.

و کلا الان ریختش رو نمیتونم ببینم و کلا مقصر خودم هستم و او ذاتا مردم آزار نیست ولی من هستم.

این حرفها به کنار

رفته بودیم اژدها وارد میشود.

نادر فلاح خیلی خوب است.

دوست داشتنی و مغرور

خودتان برید ببینید.

  • . خزعبلات .

درویش بوده

مثل باباطاهر

فیلمش را امشب دیدیم

شب اول رمضان

بعد همت خوابید

همیشه همینجوری است

بعد کنسرت ها

بعد فیلمها

بعد ملاقات ها

میگیرد میخوابید

چون ارگاسم میشود

من نشستم نقدها را خواندن

چیزی نبود چنگی به دل بزند

بایست بنویسم

بعدا

  • . خزعبلات .

بینهایت یک جوری ام

امشب داشت پست میگذاشت

اصلاحش کردم

غلط میگفت

من شعرهایش را از خودش بهتر بلدم

سلام

سلام گرم من

به اندام لخت تو

پیشانی

و به خصوص دستهات



پ.ن. جوگیرم الان.نه اسنکه غلط بگه داشت سانسور میکرد.گوشزد کردم.دوباره خوانی کرد

  • . خزعبلات .

عطف به جمله ی بینظیر smell of their necks

تازه بعد ازدواج فهمیدم که غریزه اولین انگیزش جفتگیریه

مثل سگ باشید

بو بکشید

باید آنزیمها و هورمونها جفت و جور باشند

  • . خزعبلات .

هیچی دیگه.

اول بسم الله

سحر نداریم.

روزه ی فردا و سوالات تایپ نشده و خونه سالمندان و هزار و یه کار دیگه

با حرارت زیاد روزای کویر خاک به سر

خدایاااااا

دهنمون سرویسه

یک و نیمه و باید سه و بیس دیقه پاشم چایی بذارم و ....

نیک نیک امشب اومده بود 

کاری ندارم که چقد فوق العاده س

داشتم فک میکردم من چه مادر فوق العاده ای هستم

این جمله آخریه از همت بود که الان داره خر خر میکنه

نمیدونم چرا جدیدا اکسپلوسیو خرپف میکنه

انفجاری

  • . خزعبلات .

بودم بنویسم چقد دلم بچه میخواد،شکر خدا عزیز دل با اون پست خصوصی هرچی زده بودم و پروند

  • . خزعبلات .

?first of all I should ask why in English?

secondly ,don judge me from kilometers away

an at last improve ur English babe

you have many grammatical problems translating directly from persian

  • . خزعبلات .

ve been reading ur blog, for so long. mean as long as u start writing in hear. and I was kinda curious about ur relationship whit ur husband, the way u found each other, your love, your fight, every thing.


I know that in spite of every thing, u love him. so much.

 I'm about to say something which it is probably the most selfish thing I've ever said in my life,

but my heart is broken. it smashes . its been before, but this time I wasn't really expect it, and in the last 72 hours of my life, I was thinking about u, and I was wondering that how come that some one like u is so lucky to marry the guy she loves the most, and some one like me, is always a looser. and when I say always, I mean always

and I  am totally mad about this. and I am angry. and I'm wearing my denial face and I'm kinda pretend that I didn't spend months loving some one who probably doesn't wanna be loved.

I mean u, u are so happy. u have every thing. u may not see that, but I tell you. u r the happiest person in the world no matter how unbearable ur husband  sometimes is, no matter that he works too much or he sleeps so soon or every thing that u complain about it over and over again.


u have every thing. u have HIM. always and for ever.

 it may not mean much to u, but it means a lot to me.

I've been so in pain, for the last few hours of my life I'v been comparing me to u, so obsessed to know what exactly do u have what exactly did u do, that I don't, that I can't. 

I've been so jealous to ur life. to ur love. cause I know it is something I would never have. and it sucks.


I'm sorry for that, for being so mean, about my poor manner , but I'm here to tell u something.


if I ever read any thing here, about you two fighting again, I swear to God that I will come and find u and punch u in the face very hard.


live ur life and enjoy it. and if that happen ever again, being on the edge of madness and rage. just remember that u r lucky. there are so many girls out there like me. that every night thinking and dreaming about their beloved. reminisce the smell of their neck. widely aware that the guy is gone and sharing his body with 

somebody else.

  • . خزعبلات .

زردک ،سفید رو بلعید و به مدت دو روز چنان خشمگین و داغون بودم که نه به غذاش سر زدم و نه بردمش حموم

دیروز هم گذاشتیمش باغ خاله روح انگیز

و دقیقا ۱۱ شب گریه های من شروع شد

دلم زردک و میخواست که صداش کنم و از تو آشپزخونه جیغ جیغ کنه

و صدای شالاپ شولوپ آب خوردنش بیاد

باغ تاریکه 

جای خواب زردک رو زمین سفته

گربه و سگ شاید ....

و مهمتر از همه چی بخوره؟

و طبق روال همیشه من همش گریه و گریه 

وحید هم قول داد امروز بریم پسر مامان رو برگردونیم خونه

دلم واسش ضعف میره تا بیاد

  • . خزعبلات .

فقط وقت میشه منتظر اومدنش باشم

‌وقت نمیکنم کار دیگه ای بکنم

  • . خزعبلات .

من کلی خل بازی ازش دیدم

ولی همیشه 

تا آخر عمر

حتی اگه آلزایمر بگیرم

یادم نمیره سر مزار لطفی

عربده زد

واااااای استاد

پااااااشو

ما اومدیم

پاشو بیات راجه بزن


از همین جا ارادت

  • . خزعبلات .

بعد سه سال

امشب بی سفید میخوابم

زردک سفید رو خورد

همین.

  • . خزعبلات .

برگشتیم و خیلی عالی استراحت کردیم

استراحت مطلق مامان و بریز بپاش بابا تا حدودی حالمو بد کرد و لی همت،همت کرد و رو براهم کرد

زردک مثل یه شخصیت متعهد و با وقار لحظه لحظه ی سفر آروم بود و کلا بیشتر از چندتا کؤَک چیزی نگفت

اکبر جوجه ی محبوب من اختتامیه بود

و کلی اتفاقات خوب

الان هشت صبحه 

من یه دنیا لباس شستنی و ظرف تو راهی و کلی چیز میز خیاطی و یه خونه خاکی دارم 

که باید بهشون حمله کنم

پیش به سوی شنبه های پاکیزگی من

  • . خزعبلات .

سرمون شلوغه

طراحی سوالات پایان ترم و

برگزاری کلی کلاس جبرانی و

خرید و مهمون داری و 

مهمونی رفتن و ملاقات با دوستان و

نظافت نا فرم منزل و 

سفر به گنبد و دشت شقایق کالپوش و 

کنسرت طلایی و کلهر و 

کلی کار دراز و کوتاه این چند مدت

منو از نوشتن انداخته

چه کنم

  • . خزعبلات .

دیشب به مراد دل رسیدم. من و متین رفته بودیم کنسرت داریوش طلایی و مجید کیانی. لامصب دقیقه 90 داریوش طلایی و مجید کیانی آس رو رو کردن و بیات اصفهان زدن. لامصب یه تیکه هم تکنوازی بیات ترک زده. کلا داریوش طلایی خیلی خوبه. مدتهاست که تارنواز اول من شده طلایی.
آخرش هم با ما عکس گرفت. تا میخواستیم عکس بگیریم، گفت این آخرین عکسه. من قالب تهی کردم. یکی از همکارای شرکت لطف کرد و به داریوش خان گفت اینا از علاقمندان هستن و خلاصه عکس رو گرفتیم با استاد. قبلش بهش دست دادم و گفتم که تموم روز عروسیم آهنگ "سبز در سبز" رو گوش دادم. ولی کلا هیچ احساسی بروز نداد. خیلی خشک و رسمی.
  • . خزعبلات .

خیلی کم مال هم بودیم امروز

معهمان داشتیم

من در آشپزخانه

وحید پخش و پلا روی کاناپه

خیلی کم نگاهش کردم

بوس های عجله ای

بلاخره همه چیز خیلی سریع گذشت

داشتم فیلم عروسی را نشانشان میدادم

وحید آمده بود کیک را ببریم

دستش

انگشتهای دستش را دوست دلارم

بلند گفتم

آرمین

وحید سر کار کسی را اذیت میکند؟

بعد همه گفتند نه

من گفتم

بچه ها من لیاقت آدمی مثل وحید را ندارم

زنها گرخیدند

یکیشلان آرام در گوشم گفت

از مرد تعریف کنی خر میشود

خر پدر خودش است

خر پدر

وحید خر نمیشود

خوابیده

بوی عرق گردنش را میشناسم

من زیادی دوسش دارم

امروز کم مال هم بودیم

من این آدم را خیلی دوست دارم

اصلا دلم نمیخواهد برود سرکار

همه میدانند

من از نبودنش بیزارم

  • . خزعبلات .

کی میتونه به عشق شهرام شب پره کل زندگیش رو بذاره یه گوشه ، و عاشقانه اونو بپرسته

زنگ بزنه خونه ش

درگیر زندگی شهرام باشه؟

  • . خزعبلات .

خیلی زیادند این روزا.

زردک هم شده اندازه یه گوسفند،تمام روز تو سینک داره جیغ جیغ میزنه بهش غذا بدم.

سفر و کلی چیز میز فرهنگی در پیشه.

پناه به خدا

  • . خزعبلات .

مگر چند بار آدم از درد ستون فقراتش تیر میکشد؟

آن هم برای منی که ید طولایی در گریه دارم.

برای فیلم چند متر مکعب عشق ،سه چهار دقیقه گریه کردم.

رفتیم بیرون.

۱ شب بود.

تا یک عمر ستون فقراتم تیر میکشد.



پ.ن. اولین فیلمی که با هم تهران خریدیم و اولین فیلمی که بعد از یکسال و سه ماه زندگی مشترک دیدیم.


  • . خزعبلات .

دیشب دیر خوابیدم.

خیلی دیر.

۱۱ ۱۲ بود تلفن زنگ زد.

برنداشتم و بیدار شدم.

خیلی زن شده ام این روزها.

لباسها را تا کردم.

خیلی دقیق.

تمام جورابهای وحید را چک کردم،بو نداشت.

زیر بغل همه ی تیشرتها و پیراهنها را چک کردم،

شستنی ای وجود نداشت.

لپ تاپ خودم را روشن کردم،تصمیمم عوض شد،

فورس شات داونش کردم.

رفتم سراغ لپ تاپ وحید،

درش را که باز کنی می آید بالا.

مثل همیشه

مثل خودش

که خیلی حساب شده کارهایش را جفت و جور میکند

یک راست رفتم سراغ سنتی ۴

بک زدم

رفتم پوشه ی پاپ

اولی ۲۵ بند

آخریش یگانه

یاد حرف خودم و امین افتادم

کثافت

همه چیز کثافت

از آغاز خلقت کثافت همراه بوده ی ماست

گفتم امین، ریگ ها ست و الماسها.

یاد حرف خودم خیلی لذت داشت 

داشتم میان ریگها دنبال الماسها میگشتم

ش. ن. هیچوقت الماس نبوده

حتی یکبار که شنیده بودم خونش حلال شده ، نشسته بودم تو هانوفر کشته بودمش.

با تفنگ مهران.

مهران تنها عضو خانواده ی ماست که اسلحه ی گرم دارد.

زمان زیادی بود بالا پایین کردم

زدم ترامادول.

بعد یک نفر آمد مرا بلند کرد،

جسمم را انداخت روی مبل وسط خانه( درحالیکه وقتی خونه تنها هستم همیشه روی مبلی میشینم که پشت به دیوار باشم،از بی پشت و پناهی میترسم)

جسمم را انداختم روی همان مبل سه نفره وسط خونه

بعد روحم را برداشت برد 

برد همون موقع ها که زیر چشمم کبود شده بود

دو هفته نرفته بودم دانشگاه

غذا نمیخوردم

آدم موجود بی شعوری نیست

ولی اگه بخواهد 

شعورش را برمیدارد میگذارد لای پتو

با طناب میپیچد 

دو تا سنگ میگذارد لای پتو

به دوشش میکشد

میبرد در عمیق ترین رود عدم ولش میکند

دستش را به هم میزند و خاک شلوارش را میتکاند

برمیگردد

و میریند به گذشته و آینده ی خودش

همان کاری که امین دارد میکند

همان کاری که متین دارد ازش فرار میکند.


هیچ چیزت را به من نگو  هیچ چیزت را به من نده لطفا

بگذار گمان گندم نگات در ذهن لهجه دار من

با شک به  هستی عجین شود

اصلا من بعد اصلن ما بد

 

اینجا که شعر هیچ غلطی نمی کند

من هم که مست

                                      من هم که مست کدام شعور

                               ما همه چیز را در مبال خانه جا گذاشیم

                   اطرافمان مشتی خزنده که راه به راه پوست می اندازند و

                           حقارتشان را در تصور تخریب ما زنده میکنند

                             اینجا کسی نمانده که حتی شکایتی کند

                          هیچ کس بزرگ نیست هیچ چیز عمیق نیست

                                   هیچ کداممان مهم نیستیم دیگر

        تنها سکوت سطحیه خاک گرفته ی حجم این کتاب هاست که زنده است

 زمان دروغ میگوید تاریخ زنده نیست مکان توهمی است که ما درآن ..س میکنیم

                               چیزت را به من نگو چیزت را به من نگو

                               چیزت را به من نده چیزت را به من نده

                                        آرام گریه کن آرام نعره بزن

  • . خزعبلات .


من عاشق مبارزه با اسراییل هستم
  • . خزعبلات .

ما نداشتیم

از اولش

نه اینکه دستگاهش را نداشته باشیم

سخت افزار داشتیم

نرم افزار نداشتیم

یعنی همه ی سیم و کابلها وصل بودا

ولی نمیگرفت

من تقریبا یک سال در سانسور خبری محض بودم

مسابقه نمیدانستم چیه

خندوانه 

صد برگ

آکادمی

حتی این اواخر دلم برای حیاتی  و معظم له تنگ شده بود

هر چی بود را از آخرین خبر میخواندم

تا همت یک روز با یک ۹ خوشکل آمد

۹ آنتن بود

با یک ست آپ باکس

که بیا مثل آدم از صفر شروع کنیم

آن شب ما از صفر شروع کردیم

و الان پس فردای شبی است که از صفر شروع کردیم

خان طومان مقتل ۵۰۰ کوماندوی داعشی شده

هول کردم

رفتم سراغ سخت افزاری که حالا نرم افزارش کنارش بود

no signal 1

no signal 2

no signal 3

no signal news

no signal k kalle

پیام دادم

متن پیام بدین شرح است:

عزیزم،میتونم باهات صمیمی باشم؟

...... تو اون دیش و آنتن و سیگنال و اخبار و ست آپ باکس.

.

.

.

بعد رجعت زدم.

همه ی سخت افزار ها را خاموش کردم رفتم سراغ آرشیو لپ تاپم.

آآآآآآآآآی یکی بود یکی نبود ..........

یه عاشقی بود .........

.

.

.

الکی مثلا خان طومان اصلن مهم نبوده برایم.

  • . خزعبلات .

عزیز خوابالو

موهامو ماشین کنم؟

خخخخخخور پوووووووف

وحید موهامو بزنم؟

بزن.

ماشین کاری کردم،خلاص

  • . خزعبلات .

امروز دیدم دادستان نیشابور تلفنی کنسرت کلهر و لغو کرده و شفاها گفته اگه اجرا شه عوامل بازدداشت میشند.

معلقیم.

یه عده گره گاگول دور هم ،ذوق میکنیم که زندگی میکنیم.

اون چیز میزا به کنار،

امروز با یه دسته گل سرخ قرار دارم ،با مزار حکیم الهی.( ملا علی)

حدود ساعت ۵ میرم.

خدا کنه سر قرار باشه.

یعنی منتظرم میمونه؟

  • . خزعبلات .

فک کنم هر چی رو علنی کنی، حتی اگه تو اسکیل خودت و دوستات باشه یه جورایی انگار تو عمل انجام شده ای،

نهار پایین بودم،گفتم قراره بریم هند.

بعد بیچاره ها منو نیگا کردن،همدیگه رو نیگا کردن ،دوباره منو نیگا کردن و گفتن به سلامتی.

اینجور شد که از الان دارم برنامه رو میبندم.

موضوع بعدی مهندس گرزینه،که خانمش سفره و مهمونیمون دیلی شد و منتظرم ببینمشون.

همت هم خوبه و میشه گفت که سطح روابطمون به دو هفته قبل که همه چی گل و بلبل بود برگشته.

و موضوع آخر اینکه،

دلم میخواد یه سری رو از اینستام شوت کنم بیرون تا راحت تر باشم ولی نمیشه.

یا همین بیان،

اگه خواننده نداشتم راحتتر مینوشتم ولی خب عملی نیست.

طلایی و کلهر در راهند.

آخر هفته یحتمل بریم قائمشهر و از اونجا که همت حکم و باخته باید جوجه مهمون کنه همه رو.

کلاس دارم.

آزمون استخدامی مرحله یک هم پاس شد

تا یار چه خواهد

  • . خزعبلات .

چند روزی است دوستش ندارم

نه اینکه کار بدی،حرف بدی، چیز بدی انجام داده باشد

همینجوری دارم به جدایی فکر میکنم

اثرات لونژیل است یا روان به فاک رفته ی من نمیدانم

ولی هرچی هست دروغکی نیست

دیروز داشتم حساب کتاب میکردم

سمسار بیاید همه چیز را بخرد 

بعد خیالم راحت شود بعد از من کسی از وسایلم استفاده نمیکند،پولش را هم نمیخواهم،

بعد میروم رشت،

کار قبلی،

ایندفعه شاید ماشینم را بفروشم،بروم یک هاچ بک مدل ۸۲ ۸۳ بگیرم.

پرنده ها رو هم آزاد میکنم

فقط اردک را میبرم باغ.

جدایی لازم است.

خیلی لازم.

  • . خزعبلات .

مبارک دل بزرگ همگی شون

السلام علیک یا ابا عبدالله و علی ارواح لتی حلت فنائک.


حلت بفنائک خیلی عمیقه.


  • . خزعبلات .

داره میاد سالن کومش.

با کیهانی.

امین کیهانی رو بد داره.

گفت اگه نمیومد ،میومدم.

دو تا بلیط گرفتم از هنر اول.

پایه ی نگهدارنده ی سی تارمون هم تو مغازه ش بود.

۳۰ اردی میریم ببینسمش‌

وحید دیده،من نه.

  • . خزعبلات .

۸ صبح میریم دولستان.

یه عالمه دول ۲ ۳ متری.

جزییاتش بمونه واسه بعد.

  • . خزعبلات .

کم پیش میاد دست کسی چیزی ببینم و دلم بخواد، یا خونه ی کسی،یا ماشین و لباس.

کلا کم پیش میاد کسی رو خیلی خاص و مبهوت کن ببینم.

بعد آشنایی با کانال هدی رستمی،قاطی پاطی کردم و یه هفته س روان همت و به گا دادم از بس بهونه گرفتم.

اون معصوم هم هی میپرسه چته و چت نیست و چرا پِر میزنی و ....

چی بگم؟

بگم این آدم منو تا ته کباب کرده؟

چی بگم

  • . خزعبلات .

۱۲ ب اغما رفتیم

خواب خرخاکی دیدم

بزرگ

داشتند پرنده هایم را میخوردند

با ججییییییغ بیدار شدم

وااااای

سر درد

  • . خزعبلات .

خیلی زود موضوع عروسیدن ح و ا پیش اومد و خیلی زود به خاطر الکل از بین رفت.

  • . خزعبلات .

این دلبر چاق من:

امشب داشت شوت میزد،

رفته بود توپ آورده بود،

ما را پیاده کرد،

خودش رفت توپ بیاورد.

تخمه میشکستم،داشتم توی تاریکی راه میرفتم،

بچه ها گفته بودند غریبی نکن، بیا پیش ما.

زیر نور نشسته بودند سرشان به گوشی نفر وسط .

داشتم توی تاریکی راه میرفتم.

داشتم فکر میکردم مگر چقدر خانه دور است؟

مگر توپ دم دست نیست؟

دیر شده.

چرا نمی آید.

بعد یکی گفت ما همگان محرمیم،محرمیم،محرمیم.

داشتم فکر میکردم چراغ ۲۰۶ چه شکلی است؟

داشتم خودم را سرگرم میکردم و پوست بادام می انداختم جلوی ابر مورچه ها.

خانه دور نیست.

چرا این دوری اینقدر طول کشیده؟



بعد مثل همیشه رفتم سراغ همان دلهره ی همیشگی.

اگر یکیمان بمیرد،رشت دفنش کنیم یا سمنان؟

دوری سخت است.

داشت اشکم می آمد.

دوباره گفت : بیا،غریبی نکن.

رفتم بنشینم،دیدم اشکم دارد سرازیر میشود.

گفتم زن محمد خیلی خر است.

به زن محمد کاری نداشتم.

داشتم خودم را فحش کش میکردم.

تمام لحظه هایی که داشتم میگفتم زن محمد احمق است،داشتم به قبر خودم فک میکردم توی رشت،و قبر وحید توی سمنان.

باد گَرد ما را بهم نمیرساند.

لعنت به البرز.

لعنت به البرز.

  • . خزعبلات .

بعد جهالت تاسف بارم درباره ی کشک و محل جغرافیایی کشور اردن دیشب گند سوم و امروز گند چهارم زده شد.

نوکیا اسم شهری تو فنلانده

بی مهابا غلطه و بی محابا درسته

  • . خزعبلات .

امروز صبح موسی زنگنه بهم پیام داد.

بالوادی المقدس طوی.

پابرهنه رفتم دانشگاه.

مست بودم.

انگار برهه ای از زندگی مهبوط شده باشه جلوم.

خیره خیره رفتم.

  • . خزعبلات .

در باره ی سکانس آخر بادیگارد و کارن همایونفر بنویسم.

چادر راضیه،راضیه المرضیه.

و موسیقی متن لحظه ی سماع نیکی کریمی تو تاکسی نصیریان تو تونل دوباره زنده شد.

  • . خزعبلات .

ما بودیم

بلیط تمام شد.

هاهااهاااا

  • . خزعبلات .

سید نورالدین رضوی سروستانی (۲۱ فروردین ۱۳۱۴ در سروستان - ۸ اردیبهشت ۱۳۷۹) از استادان آواز و موسیقی اصیل ایرانی بود.


رضوی سروستانی از سن ۲۰ سالگی یادگیری موسیقی را در شیراز نزد مشیر معظم افشار آغاز کرد. صدای او برای نخستین بار در سال ۱۳۳۷ از رادیو شیراز پخش شد.


رضوی سروستانی در سال ۱۳۳۶ برای تکمیل آموخته‌های خود به تهران رفت و از محضر استادانی چون مرتضی محجوبی، احمد عبادی، رضا فروتن، سلیمان امیرقاسمی، علی اکبر شهنازی، اصغر بهاری و نورعلی خان برومند بهره‎های فراوان برد. وی برای گسترش و شناساندن موسیقی اصیل ایرانی و شیوه صحیح آواز از سال ۱۳۵۲ با همکاری گروه‌های موسیقی شیدا، سماعی، درویش، مولوی، پرویز مشکاتیان، فرامرز پایور،حسین علیزاده کنسرت‌های بسیاری در ایران و خارج از ایران اجرا کردند.


در آبان ماه ۱۳۵۵ دکترای افتخاری موسیقی توسط پادشاه بلژیک به ایشان اعطا گردید.


او در مدت بیش از چهل سال عمر هنری خود علاوه بر تربیت شاگردان زیاد، دهها تصنیف از خود به جای گذاشت. از آثار منتشر شده ایشان می‌توان به «رنگ فرح» (موسسه ماهور) و «سروستان» (انتشارات سروش) اشاره کرد.


صدیق تعریف از شاگردان معروف استاد رضوی سروستانی می‌باشد.


از دیگر شاگردان ایشان می‌توان به محمدعلی احدی، علیرضا وکیلی منش، علیرضا قربانی، علی کاظمی راد، پوریا اخواص، حسین علیشاپور، مهدی کلاهدوز، علی مرادی و... اشاره کرد.


این هنرمند سرانجام در ۸ اردیبهشت ۱۳۷۹ درگذشت و در حافظیه شیراز در قطعه هنرمندان به خاک سپرده شد.


اینو بشنوید،مست نشدید فحش کشم کنید.



http://www.aparat.com/v/S1p7k/%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D9%84%D8%A8%D8%B1_%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7%DB%8C_%D9%85%D9%86

  • . خزعبلات .

کنسرت کلهر

امشب بلیط خریدیم،با مداح بریم

فردا  هم بلیط داریوش طلایی،اجرای سمنان رو میخرم.

زیادی داره حال میده

  • . خزعبلات .

دلبر گلودرد

از کیم و سیربیج و آجیل شروع شد

تمام شب خس خس بیخوابی

۶ صبح آویشن بوخورش دادم

۴۴ دیقه ست که لالا کرده

متین فدای اون راه تنفس مسدودت


  • . خزعبلات .

وحید گلو درد داشت.از دیشب.کنارم وول خورد‌.زنگ هشدار ساعت را خاموش کرد.بیدار شدم.

عزیز،آموکسی سیلین رو میز آشپزخانه است.

نمیبوسمت،سرما خوردم.

بعد صدای پایش رفت آشپزخانه.بعد در.بعد خانم توی آسانسور گفت طبقه ی همکف.

پاشدم.زردک را چک کردم.

برگشتم.

دراز کشیدم.

سرچ کردم موسی زنگنه شاعر+ به سان باد از پنجره های رو به جنوب گذشتم.

من عاشق این آدمم.

سال ۸۴ مهدی عباسی سی دی آورده بوددانشگلاه با خط نستعلیق شکسته.

نوشته بود موسی زنگنه.از همان روز من عاشق این آدم شدم.

موسیقی اش بیداد میکرد. موزیک پلیر بنکیو داشتم۲۵۶.صبحها یک سری از دکلمه ها.عصرها یک سری دیگر و اینجور کلاسهای صبح و عصر را با حجم کم پلیر تقسیم بندی میکردم.

امروز بعد ۱۰ سال گوگل کردم.

سال ۸۵ رفته بودیم حج.همان بنکیو بود و البته بقیه دکلمه ها توی گوشی.

وقت طواف داشت توی گوشم میگفت: از روبرو میآیم.به شامه ی سگ و چشم عقاب.

امروز گوگل کردم.

موسی زنگنه.

رشته ی حسابداری دانشگاه ارومیه.

ارومیه.

خاک بر سر مهدی عباسی عزیزم که نگفت زنگنه هم دانشگاهی ماست.

امروز بعد ۱۰ سال انگار فرصت دیداری از دست داده باشم ( که داده ام) بد ججور بغض...

  • . خزعبلات .

شرط ازدواجمون نبود بچه بود

بعد تقریبا ۲ سال آشنایی البته کمتر،هنوز همون حرفهای قدیمی و قرار قبلی بین ما برقراره.

امروز با خوندن کتاب خیلی راحت تر تونستم قبول کنم که حدسم درست محض بوده و به تاریخ ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ بیانیه تاریخی خودم رو مینویسیم



ما مجبور نیستیم که یک توان بالقوه را به هر قیمت بالفعل کنیم.

رحم من و اسپرمهای وحید میتوانند همیشه در بانک داشته های ما بایگانی شوند دقیقا مثل تمام میلیونها میلیون شنودی که دولت آلمان از جنگ جهانی دوم به یادگار دارد.

  • . خزعبلات .

از بس خواب آشفته دیدم سر درد انفجاری دارم

همین حالا همت رفت آریا

مرگ دارم

یکی بیاید این نعش را بیاندازد روی بند رخت

  • . خزعبلات .

عدا بنویسم

ترک موتورسواری و تهران گردی

ملاقات وحید و عطا امیدوار

جمعه بازار پروانه

آب هویج بستنی تموم

مرقد امام و سقفش

مرغ ترش دایی جان پز

و ....

  • . خزعبلات .

آقا یکی برود میلادروشن را بخواند.مخصوصا در اینستا

  • . خزعبلات .

امروز زنگ زدم.

خیلی آرام و مودب بود.رفته بود تهران.گفتم آقا میم شب میرسید سمنان؟ 

گفت حتما خودم را میرسونم.بعد دیدم توی صدایش یه چیزی هست که دلش میخواهد بیاید خونه ی ما.حالا اگه دیگران بودند میگفتند که او کلا آدم فضولی است ولی توی صداش اصلا فضولی نبود و بیشتر خواسته ی دلی بود.شماره ی مریم را گرفتم و زنگ زدم گفتم مریم با همسرت هماهنگم ،شام خونه ی ما.

بعد یهو تمام ذهنیت ساخته شده ی من طی یک سال چپکی شد.مریم برخلاف آنچه که همه تصور کردند هی حرف میزد و گوشی را قطع نمیکرد.همه داشتند فکر میکردند مریم زیر لفظی میخواهد تا حرف بزند ولی صاف و پوست کنده رفت سر اصل ماجرا.

قبلا تو مهمانی خونه ی حاجی عمو اومده بود در گوشم گفته بود کسی را نبوسیدم ولی تو را میخوام ببوسم و من خیلی حیرت زده لپم را دادم ببوسد.

اصل ماجرایش برایم حیرت آور بود، 

گفت به زندگی تو حسرت میخورم،پدر وحید دوستت داره و تو عزیزی و همه پشت سرت تعریف و تمجید و ....

بعد گفت شما همه چیز دارید ،هم مالی و هم اخلاقی و معنوی

بعد گفت وحید مرد بینظیریه

و بعد یک جورایی صداش لرزید و گفت هربار زنگ زدیم شما گردش و مهمانی و سفر بودید،

بعد دوباره با خودم مرور کردم دیدم راست میگوید،یکبار زنگ زدند تازه از تهران بامبلها رسیده بودیم،دفعه بعد واسه عروسی مهسا میرفتیم رشت،بعد داشتیم بعد از چین میرفتیم رشت و آخرین بار هم پریشب که خونه ی محمد مهمان بودیم.

بعد گفت قدر بدون که مثل من حسرت گذشته رو نخوری 

 و من برای اینکه آرام کنمش گفتم شوهرت دکتره،بهترین جا کار میکنه،تو سن مناسبی بچه دار شدی،خونه ت بزرگه و همه سلامت هستین 

حرفمو قطع کرد و گفت نمیخوام غیبت کنم و دیگه چیزی نگفت.

من خداحافظی کردم.

اولین باره که با یه نفر از این حرفهای زنانه میزنم.

اولین باره که یه نفر مستقیما بهم میگه که حسرت زندگی منو میخوره.

اونم کی؟ زن آقای دکتر.

این اصلا حس یک آدم برنده نیست،حس یه آدم گیجه که نمیدونه چرا همه فک میکنن خیلی خوش به حالشه.


  • . خزعبلات .

: دوسم داری؟

: خیلی.   زیاد

: من چی؟ دوست دارم؟

: خیلی.      زیاد

.

.

.

.

بعد مثل همیشه که بند نمیشوم رفتم آنجاها

صدایم را به یاد‌آر گر آواز غمگینی به پا شد

من این شعر گرانم که از ارزان و ارزانی جدا شد

من هرچه‌ام با تو زیباترم

بر عاشقت آفرینی بگو

تابیده‌ام من به شعر تنت

می‌خوانمت خط به خط مو به مو

بی تو بی شب افروزی ماندنت

بی تب تند پیراهنت

شک نکن من که هیچ آسمان هم زمین می‌خورد

  • . خزعبلات .

دقیقا مشکل از لحظه ی کن فیکون آغاز شد.

کاش نبود.

  • . خزعبلات .

روز خوبی رو شروع کردم

زیادی خوب

خیلی ها

  • . خزعبلات .

اینهمه رسول ردیف شدند و خود و خانواده شونو داغون کردند که بفهمونن به ما، دنیا جای خوبی واسه موندن نیست.

بعد همه ی ما هر روز صبح با فحش و نکبت ،بدون رسول،هزار بار اذعان میکنیم که ای بابا ،باز یه روز دیگه.دیروزش چی بود که امروزش باشه.

ما خودمون ختم رسالتیم.

ما آدمای آخر الزمان دوس داشتنی.

  • . خزعبلات .

هنوز ۷۲ ساعت از آمدن ایشون نگذشته ،ماهی حوض ما رو خوردند.

نوش جونت مااادر

  • . خزعبلات .

با اومدن زردک خیلی خوبم

از نت یاد گرفتم چه جور پوشکش کنم تا پی پی نکنه

امروز تمام مدت رو کابینت بود و بعد از هرکاری که میکردم صدام میکرد و بوس میگرفت ازم.

همین حالا رو میز کنار دستم داره چرت میزنه و به نظر راضی میرسه.

ناهار امروزش نون سنگک خیس خورده بود و ساقه طلایی.

همین حالا یه چشمی داره منو زیر نظر میگره و دندون قروچه میکنه.

خوشحالم دارمش.

ایشالا با همین فرمون برم بهمن ماه شترمرغ میخرم

  • . خزعبلات .

صدا محشررررررررر

بی نظیر

عین موم همه چی تو دستش

  • . خزعبلات .

هر زمان نو میشود دنیا وما

بعد از یه هفته کلنجار با خویشتن خویش

آخرش زنگ زدم و گفتم که دانشگاه بودم و بعد گفت پاشید بیاین هفته دیگه خونه ی ما.

و بعدش طوفان کردم.

کیوان و دعوت فروغ و حرفهای عظیم و خانم خره و لجاجت های کودکانه را یکهو ریختم وسط گود و گفتم نمی آیم.

بعد آرام شدم.

وحید از دانشگاه آمد.

تازه فهمیدم که بلوزش با شلوار کتان شکلاتی چقد خواستنی شده.

بعد دیدم ععع چهارخانه های زرد.مثل بِربِری زیبا شده.

بعد دیدم غذا ها مانده باید دور بریزم.

باید بند بیاندازم به پشت لبم.

موها.واقعا موهای کوتاه خوبند.

همه چیز عوض شد.

باید همان یک هفته پیش راحت میکردم خودم را.

  • . خزعبلات .
  • . خزعبلات .

پا شود بیاید اینجا.

دارد برف میبارد در خانه.

  • . خزعبلات .

مثلا آدم بیاید از این پست های فلسفی تخیلی علمی فرهنگی آسیب شناسانه بذارد خیلی هم آدم فرهیخته و بافرهنگ و هنری است اما مشکل از آنجا شروع میشود که من همش از خودم میپرسم خوب که چی؟

مثلا قرار است مگر بعد از مرگ کسی بیاید این حرفهای مرا جمع آوری کند و بعد رو جلدش بنویسد فرازهایی از اندیشه های ناب متین ( قدس) ؟

قاعدتا نه.

بعد آدم اینجاست که باید شیفت بدهد به مسایل دلباب خودش.زندگی روزانه اش.

مثلا که چی بشود؟

مثلا گیرم بیست سال دیگر وقت نداشت که بمیرد و افلیج و خاک به سر خانه نشین که شد بشیند با همت اینها را بخواند و حال نماید و به ریش افکار جوانی اش بخندد.

حالا اونها که برای خوانده شدن مینویسند را کاری ندارم ولی اونها که دارند واسه دوران پیری مینویسند باید خیلی مسایل روزمره بنویسند چون به نظرم وقتی ۷۰ سالم شد اونجایم هم تکان نمیخورد که در ۳۰ سالگی آیا من دموکرات بودم یا لیبرال و یا مثلا جریان سیال ذهنم کتونی دوست داشت یا از این لانگ هیل ها.

اون موقع من باید بشینم هر هر بخندم که وحید ( چون احتمالا زودتر از من میمیرد) خدا بیامرز چه عاذتهایی خنده داری داشت...

بعد بیشتر عاشقش بشوم.

خاک بر سرم که بعد مرگ وحید هم دوسش دارم و نمیتوانم بروم شوهر کنم.

بعد هم که یک روز دارم پست شماره هزار و هشتاد و دو روپ میخوانم آئورتم جر میخورد و به دلیل خونریزی داخلی میمیرم.

البته همیشه دلم میخواست خون بالا بیاورم و بمیرم ولی چون معده ام سالم است،همون خونریزی داخلی خیلی هم گزینه ی خوبی است.کثافت کاری هم ندارد.

آنچه که از ما دو تا به جا میماند ،نصف برای بچه ی مهسا،نصف برای بچه ی علی.

بقیه هم مال خانه ی سالمندان.

به همین راحتی.

  • . خزعبلات .

رندم درس خواندم

رندم سرچ کردم خزعبلات

رندم عاشق شدم 

رندم آمدم اینجا

و امروز مثل همیشه رندم شروع کردم به پلی کردن موزیک

.

.

.

.

آرش سبحانی وقتی توی کیوسک بود خیلی خیلی محبوبم بود.مخصوصا ویلونیست بی نظیرش ( سارا دادگر بود اسمش فک کنم،حال ندارم سرچ کنم) بعد گذشت و گذشت و کیوسک باغ وحش جهانی را داد بیرون و من عاشق تر شدم.

امروز از لئونارد کوهن leonard cohen یک ترک پلی کردم اسمش dance بود.

داشتم دستمال کشی میکردم اتاق خواب را.دقیقا داشتم آینه را پاک میکردم که یهو دیدم آرش سبحانی هم تو زرد درآمد از آب.

آآآآخ که آدم چه جوری میشود میبیند چند سال داشته با موسیقی فیک حال میکرده.مثل ....

  • . خزعبلات .

وحید غیرتی است.

مثلا یکبار برگشت گفت چرا با اون آقاهه داشتی حرف میزدی، بعد اونجا بود که فهمیدم خیلی دوست دارد فقط با خودش حرف بزنم و با کارواشی و مکانیکی و نصاب حرف نزنم.بعد هم که ماشین قر قر میکرد گفتم ببرم لوشاتو،گفت با امین برو.

و تمام داستان از اینجا شروع شد که رفتم اسکان دنبال مداح اهل بیت و دوتایی همسفر شدیم.از ساعت ۱۱ تا ۲.

حالا چی گفت و چی گفتم بماند،آخرش داشت گریه میکرد.با احتساب امین ،من توانستم اشک ۵ تا مرد را دربیاورم.بعد حتی گذاشت بفهمم که دارد اشکش میریزد.گفت دستمال داری؟

بعد من گفتم لعنت به تو و تف توی رویت.من خیلی دوستت دارم امین.تو دقیقا متین سالهای ۸۷ تا ۹۳ منی.

بعد گفتیم آب دماغ بز.بعد دوباره اشکش آمد و من اذعان کردم که نه ره آ و نه مهرنوش نباید منیت ما را له کنند.

بعد به مادرش فحش دادم و فهمیدم گونه هایش سرخ شد.حقش بود.

بعد گفتم من باید بروم.

تو هم برو و زن پیدا کن.

بعد گفت

متین، نمیتونم.

و من فحشش دادم  و ریموت را بستم و مثل خاک به سرها کیفش را گذاشت روی دوشش و کنتش را روشن کرد و رفت.

  • . خزعبلات .

بخیه دندانم را کشیدم.یکی که خودش باز شده بود صبح.دوتا را با قیچی سیاه کوچولو ( همانی که موهای دماغ وحید را کوتاه میکنم باهاش) کشیدم.

دوتا دیگر مانده.

حرف نصفه شبی من یه چیز دیگر ست.

حدود یک بود بیدار شدیبم و ماکارونی  زدیم و چای گذاشتم و نماز خواندیم.

بعد نشستیم پای نت.

من در به در دنبال تور.مسکو،سنپترزبورگ،آگرا،جیپور،ازبکستان و جاده ابریشم.وحید هم فک کنم درباره ی لاهور داشت یه چیزایی میخواند


تا اینکه این را فرستاد برایم 

1989/06/24

گیتا می‌خواهد از هم جدا بشویم... می‌گوید که در زندگی با من خوشحال نیست ... قرار شد در این دو ماهی که نیستند کم کم به گوش غزاله بخواند آماده‌اش کند وقتی برگشتند من بروم. کجا؟ تنها جایی که به نظرم می‌رسد پستوی دکان است. همان جایی که می‌خواهیم دفتر شرکت بکنیم. یک کاناپه هم اضافه کنیم. خوشبختانه مستراح موجود است و برای قضای حاجت دچار دردسر نمی‌شوم. بهتر است فعلا فکرش را نکنم. گیتا می‌گوید تو متخصص ماست مالی هستی. فعلا بگذرد بعدا یک طوری می‌شود، راست می‌گوید ولی در چنین مواردی چه کاری می‌توانم بکنم، جز ماست چه در چنته دارم و جز مالیدن چه هنری؟ نمدمالی، خشت‌مالی، شیره‌مالی؟... فقط فکر نوشتن است که همیشه ماه‌ها و گاه سال‌ها پیش می‌دود وگرنه چه فردایی؟

روزها در راه _ شاهرخ مسکوب


بعد من رفتم تا ته ته زنانگی خودم.فکر کردم هر مردی یک تکیه گاه لطیف میخواهد که خیلی آرام نوازشش کند و به او بگوید تو داری بهترین و سختترین کار دنیا را انجام میدهی.همانجوری که من دلم میخواهد وحید بیاید با دستهای اندازه کفگیرش بغلم کند بگوید تو بهترین و لطیف ترین زنی هستی که سراغ دارم.

بعد فکر کردم مرهم بودن برای مرد خیلی بهتر از مرحم الکی بودن است.

گیتا اگر مرهم بود شاید مسکوب خیلی بهتر میشد،نمیدانم

شاید همین مرحم الکی بودن گیتا بود که مسکوب را مسکوب کرد.

 دارد A2 بازی میکند.

خواستم بروم بگویم که من خودم تنهایی فقط تو را قبول دارم و میدانم هرلحظه داری بهترین کار روی زمین را انجام میدهی، دیدم آدم نیست که ،حواسش ( همین حالا گفت رد کردم،مرحله ی ۱۰۱) کلا به بازی است،اینجا برایت مینپیسم که تا قیامت روی من حساب کن .من همیشه ی همیشه طرفدار توام.










  • . خزعبلات .

قصه ردباره دوستاست که دوش اینجا بودن و بعد آیس دک زدن و رفتن به بام تصمیم گرفتیم آب هویج خونگی بزنیم.

در اثنای آبگیری دستگاه خاموش شد و ...

الهی من برای فهم و شعور و مهربونی وحید بمیرم که رنگش شد گچ دیوار و من وانمود کردم همه چی رو به راست و اومدم پیش مهمونا و اون یه سره موند به ور رفتن با دستگاه و معلوم شد رابطش مورد داشته.

وحید هروقت میخواد اذعان کنه که من دوسش دارم ،میگه یادم نمیره با دهن روزه تو آفتاب تیر اومدی سر میدون و منتظرم موندی،و این دقیقا حادثه ایه که دلبر جان من با غرور و بغض ازش یاد میکنه،

و از بین هزاران هزار کاری که واسم انجام داده،چهره ی نگرانش یادم نمیره که چه جور قطعات دستگاهو سرهم میکرد تا مطمئن شه دستگاه سالمه.

دیشب بهش گفتم،فهمیدم که نگران بودی

بهم گفت: میدونم فیلیپس و دوس داری.نمیخواستم خراب شه که ناراحت شی.

این ساده ترین راه خوش بختیه.

من یه سوپر خوشبختم.

  • . خزعبلات .

جفتمان کلاس داشتیم

من که از ۸ صبح تا ۷ عصر یکسره

و همت بعد کارش آمد با ماشین پدرش رفت

بعد تقریبا با هم رسیدیم پایین

من سیر تازه خوردم

زیاد

با پنیر لیقوان و بربری داغ و گوجه و خیار و نمک

بعد همت گفت ماه رمضون شده؟

بعد من چای شیرین خوردم با نون و پنیر و سبزی

بعد آمدیم هوندلی

خوابم برد

بیدار شدم

۱۱:۳۸ به وقت محلی

کل برنامه هامان هوا رفت

همت خوابیده

ما را همه شب نمیبرد خواب

  • . خزعبلات .

دیروز کوتاهش کردم.

خیلی

یعنی یک جورایی مردانه ی مردانه.

شده اندازه موهای وحید.

مدل خامه ای.

هاهااااا.

خامه ای.

از آن خامه قرمز ها.

کی فکرش را میکرد؟

  • . خزعبلات .

پروژه شبانه ی تماشای فیلم دونفره به صورت احمقانه و حال بهم زنانه ای خاتمه یافت.

کلا کپید.

منم لپ تاپو از برق کشیده نکشیده ،پشت کردم و ...

هنوز نخوابیدم،دارم پست میذارم.

چرا زندگی واقعی اینقد با خیالات فرق داره آخه؟

  • . خزعبلات .

دعوا شد

با بلاهت تمام جلوی خانواده کوبیده بود روی شانه ام

که مثلا چی؟

خر فهمم کند

خر خودش است

بعد مثل هر دو آدم دوپایی که شب آرامش لازم دارند

شروع کردیم خیال پردازی

که چی بشود؟

که حالم خوب بشود

موضوع چی باشد؟

بچه 

نه نه

بچه نه

با تاکید

دخترمان باشد

دختر من باید مردادی باشد

باید مثل مادرش یکدنده باشد

بعد من تنه زدم 

محکم

با سرشانه توی قفسه سینه

بعد دوباره تکرار کرد

دختر م مردادی یکدنده

من باید شبها از روی شکم نوازش

داستان

بعد من رفتممممممم

یاد همه ی نوزادانی که نوازش نشده لگد خوردند

بعد یاد زنان حامله ی توی شالیزار

یاد دکتر رادمهر

زن کرد پیرانشهری در برف زاییده بود و با سنگ بند نافش را ....

یاد همه ی زنان دردمند

همه ی آنهایی که آبستن درد و رنج بودند

یاد عمه مادرم که بیشتر بچه هایش را هنگام دروی برنج 

یا وقت نشا

یا وقت کاشت سیر و پیاز و باقالا

توی باغ

توی گل شالیزار

پشت چاه

توی طویله زایید

یاد همه ی نوزادانی که همین حالا شیر ندارند

مادرانی که همین امشب کتک خورده اند

همه آمدند توی ذهنم و رفتند

باید چیزی بنویسم

بچه من باید مثل تمام غنچه های نارس باغ

تمام بهار نارنج هایی باشد 

که قبل بودن

از رنج بودن گذشته اند

بچه ی من 

دختر قشنگ من

گیلانه ی من باید توی یاد مادر و پدرش

به دنیا بیاید

بزرگ شود

و بالنده باشد

دنیا جایی برای تولد بچه ی من ندارد


  • . خزعبلات .

بس که نرفتیم تهران

خودش داره میاد سمنان

هاهااااا

جمعه

  • . خزعبلات .

بعدا یادم باشه در مورد مهمونی بنویسم.

ِهِرّه بازار  بودااااا

  • . خزعبلات .

۶ تایی رفتیم اونجا

همه چیزش بینظیر

توضیحات بیشتر تو اینستا

یه هاپو بود اونجاش مریض بود

بهش مرغ دادم

دلم سوخت

  • . خزعبلات .

اینکه نفس به نفس بخوابیم قاعدتا شدنی نیست، با خرطومی که جای دماغ داره همه ی سهم اکسیژن منو بالا میکشه

معمولا پشت میکنه و بعد دو دیقه میگه بغلم کن

من هم به سان مادر مهربان بغلش میکنم و یهووووو....

دقیقا تو بغلم جون میده

وقتی روحش درمیره کاملا تکون میخوره

بعد من هی گردنشو بو میکشم

و از روح رمیده ش خواهش میکنم هرجا میره صبح برگرده.

شاید یه صبح برنگشت.

کسی چه میدونه؟؟


  • . خزعبلات .

دیروز رفتم

فروغ آمد بغلم کرد

خیلی شبیه آدم یخی ،آدم برفی،آدم گچی ...

دمپایی ش پاره شده،پاهایش یه وری اند.

به وضوح دیدم انگشت شست و دوم و سوم روی زمین کشیده میشوند.

بلوز جدید مبارک فروغ.

با محمد کار داری......؟

دکتر مُرده گُفت.

داشتم توی ذهنم به اسکرمبیلینگ زبانی فکر میکردم.

فروغ ورنیکه آفازی ندارد.

ولی اسکرمبل میکند.

بگذریم.

تخت شماره ۲۳.

مریم یحیایی.

دکتر مُرده گفت.

چی؟

بلد بودم چه جور حرف آفازی را آن اسکرمبل کنم.

دکتر گفت: مُرده.

یحیایی .

همیشه اندازه یه مشت قرص داخل بالشش بود.

نمیخورد.

داشت اُتانازی میکرد.

  • . خزعبلات .

امروزه مرض اپدمیک یهو می آید و گوه همه چیز را در می آورد و سریع خز میشود

پروژه گل گلی و شهرزاد یکی از آنهاست

من در مبارزه با این موضوع تمام کادوهای گل گلی را بخشیدم به دیگران چون اطمینان داشتم که شخص کادو دهنده خیلی هنگام خرید خخیلی با خودش حال کرده که دارد برای تازه عروس گل گلی میخرد و این در حالی بوده که او در خریت محض بوده و خانه ما ججایی برای کادوی گل گلی احمقانه اش نداشته

و از طرف دیگر علیرغم تعریف تمجید و تبلیغات همگان ححالم از شههرزاد بهم میخورد و مرغ آمینی که مرجان آورد را میندازم دور.

من آدم دگم و نچسبی ههستم.

خخیلی ههم رگ فوش دادنم زده بالا.

تنها چیزی که واگیر شده و خیلی دوستش دارم مستر دماغ است.

  • . خزعبلات .

ی روز عادی

با بیدار شدن عادی

با دوش عادی

با تمیز کردن قفسهای پرندگان عادی 

با چسب زدن نمد عادی

با قهوه خوری عادی

با گشنگی عادی

با خونریزی عادی

با خواب آلودگی عادی

با یه مادر شوهر عادی

با موبایل مادر شوهر عادی

با نصب تلگرام عادی

با شستن لباسای عادی


میریم که داشته باشیم یه مهمونی شام غیر عادی رو

خاک تو سرشون

  • . خزعبلات .

یکی از منقارکج های وحشی بند آخر انگشت وسط  شوهر سفید و  قطع کرد 

به پوست آویزون بود

چسبوندمش

خوب شو پسرم

  • . خزعبلات .