خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

خوب نیستم.هیچ ربطی هم به پریود ندارد.یک چیزی که فهمیدم درباره سفر است.من خیلی تفریح میخواستم ولی سفر به جان کندن گذشت انگار موظف باشی همه جاهای تاریخی بلگراد را ببینی.خستگی راه مونده به تن و حسرتش به دلم.این خیلی معادله ی ساده ایست.و بدتر از آن زندگی با یک سرهنگ بازنشسته ی مهربان است که هرقدر هم لطیف باشد دیکتاتوری خفی دارد.و فاجعه اینجاست که اصلا دوست ندارد هم صحبت هم باشیم.من در معرض یک لووز بزرگ هستم.ناراحت و غمگینم و بدتر از آن وحید نمیتواند این حجم از سرخوردگی حسی مرا درک کند.

چه غمگینانه تنهام.


  • . خزعبلات .
22 اردیبهشت آراد یک ساله شد. توی اوایل اردیبهشت پدربزرگش مرحوم شد و بعدش هم ما رفتیم مسافرت. دیشب فرصت شد بریم و کادوی تولدش رو که از بلگراد خریده بودیم بهش بدیم. دیگ آبگوشتمون رو هم برداشتیم و رفتیم خونه آرمین و زهره و شام رو با هم بودیم. تاب آراد رو هم نصب کردیم و بعد 5 نفره رفتیم توی شهر می چرخیدیم. بستنی نعمت ایستادم و آرمین مهمونمون کرد. آراد هم آرومِ آروم بود و بیرون رو تماشا کرد، ولی داشت از خواب می مرد. جالب این بود که گیر داد مستر دماغ جلوی ماشین رو میخواد و متین بخاطرش اجازه داد آرمین اونو از جاش در بیاره. یادش بخیر، اون موقع ها که با آرمین همکار بودم، یه بار گیر داده بود مستر دماغ رو از جاش در بیاره و کاغذهای اطرافش رو بکنه. کاری که آرمین نتونست بکنه رو پسرش انجام داد. هوای سمنان عالی شده، خیلی عالی. کاش بمونه همین جور.
  • . خزعبلات .

مثل شب قبل توی اتاق مطالعه هستیم. متین مشغول خالی کردن گوشیش و منم مشغول کارهای مالی خونه. یه افسردگی خاصی گرفتم که اسمش رو میذارم افسردگی بعد از مسافرت. همین الان متین تماس گرفت ژورک و یه پیتزا چهار طعم سفارش داد که تا ده دیقه دیگه بریم بگیریم. این چهار پنج روزی که صربستان بودیم تمومش روی اصول و برنامه پیش رفتم و چون رسیدیم ایران و کار خاصی ندارم، دپرس شدم، حتی امروز حسش نبود برم سر کار. یادش بخیر توی صربستان اول صبح بیدار میشدیم، اونم توی اوج خستگی. امروز شام و ناهار پایین بودیم. سر ناهار سوغاتی های بابا و مامانم رو دادیم و سر شام علی و سعیده رو دیدیم و بعدش متین سوغاتی هاشون رو داد. ما بریم که ژورکی ها منتظر ما هستند.

  • . خزعبلات .

یه ساعتی هست از فرودگاه برگشتیم سمنان. صبح بلگراد بودیم و الان سمنان. سفر خیلی خوبی بود. الان من و متین توی اتاق مطالعه مشغول باز کردن چمدون سوغاتی ها هستیم. یادش بخیر، عزیز بیتا اون موقع ها که می رفت مشهد، یه چمدون سوغاتی می آورد. شب که پیشش می خوابیدیم یهو می گفت بریم زیرزمین و چمدون رو باز میکرد و سوغاتی های هر کس رو نشونمون میداد. الان خودمون شدیم مثل عزیز. سومین سفر هم به خوبی و خوشی و با همسفرهای خوب تموم شد، به جز یه نفر: گسر گلم، محمد متین جان (ما رو عقد کرد رسما)
دانوب و نووی ساد و بلگراد با همه زیبایی هاش تموم شد، منتظرم ببینم سفر بعدی کجاست. عصر که شکوفه های گیلاس ما رو بدجوری هوایی کرد توی هواپیما. تا چه پیش آید.
راستی توی این سفر با آقای هرمز هدایت و همسرشون خانم آزاده پورمختار همسفر بودیم.

  • . خزعبلات .

یکی موتور وحید رو خاموش کنه.خخخ

  • . خزعبلات .

هرکاری که از دستم برمیاد برای شادیش میکنم.دوست عزیز و همنفس و بی ادعای خوشگلم.این دوست داشتن عمیق ، نشون دهنده ی صداقت بی حد و مرزه بینمون.اینکه تا نباشی خوشی بهم حرومه.تا نباشی دلم آروم نمگیره.که همیشه باش از سر و کولت بالا برم و هزار بار دوباره بهت دل بدم که بدونی بی کم و کاست همون هستی که میخوام.همون که صبورخان منی، جوجه جان منی، ثومپول منی، عزیزتترین و بههههههترینی.

که دلم برات میزنه و دنیا بدون تو برام متصور نیست.

من وفادار این عشق ابدی ام.هر کلمه که مینویسم ریشه هام عمیق تر و یرم بلندتر میشه.

من این هجمه از حجم علاقه رو کجای دلم قرار بدم که خونه برق میزنه از وجودت تمیز آقای من.من جونم کف دستمه ، میذارمش کنار ، برای تو.

  • . خزعبلات .