خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

امروز مهمون های رشت رفتند. تا ساعت ۶ عصر مشغول مرتب کردن خونه بودیم. بعد روی تخت دراز کشیده بودیم که کلیپی که مهندس د.گ از کنسرت مرحوم فریدون پوررضا فرستاده بود رو دیدیم. جادوی صدای پوررضا ما رو برد. بعد متین کلیپ کاغذنویس رو پیدا کرد و به بدبختی از فیسبوک دانلودش کردیم. گوش دادیم و بغض کردیم و رفتیم توی فکر. به متین گفتم انگار رودکی و چنگش الگویی تکرارپذیره مثل تمام پدیده های دیگه که هیچ وقت به یک زمان و یک مکان و یک فرد یا یه سری افراد ختم نمیشه. من که اهل گیلان نیستم، دلم برای گیلان رفت با صدای پوررضا. به متین گفتم آدمایی مثل پوررضا یا شیون فومنی که شاعر ترانه کاغذنویس هست، مثل پدر استاد علی اکبر مرادی یا پدر آیت الله بهجت که دیشب فهمیدم شعر "مکن ای صبح طلوع" مال ایشونه، با کائنات انگار بی واسطه شدند و به وحدت رسیدند که کلامشون انقدر گیراست. روح پوررضای بزرگ و شیون فومنی شاد. عجیب آهنگی بود این کاغذ نویس.

  • . خزعبلات .

چند شب پیش برق رفته بود و زمان بی برقی هم طولانی شد. متین شمع روشن کرد و روی مبل نشستیم و منم چند تا آهنگ داریوش دانلود کردم و گوش دادیم. آهنگ "دستای تو" منو به فکر فرو برد. همه چی مرتب، ترانه و آهنگ و تنظیم و صدای جادویی داریوش. موندم الان کی رو داریم معرفی کنیم بگیم مثلا یک هزارم داریوش صدا و هنر و اقبال و هر چی فکر کنید داره. والله یک یک میلیونیم هم بگم نداریم. داغانیم. والسلام.

  • . خزعبلات .

دیشب ساعت 4 صبح خوابیدم. با کبیر و همسرش و متین حرف می زدیم، از اون حرفایی که شاید دیگه نشه این حرفا رو زد. دیشب شده بودیم یه خونواده واحد که در مقابل یه تهدید خارجی تموم انرژیش رو جمع میکنه. به هر زوری بود رفتم سر کار. مثل گذشته از کارها عقب بودیم و هر چی می دویدیم کارها تمومی نداشت. فردا ساعت 12 با مدیر جلسه داریم. سه ماهه نامه اومده و هنوز وقت نشده بهش برسیم. البته خدایی خیلی هم وقت گیره. کبیر و همسر امروز ناهار مهمون بابای من بودند و ساعت سه و نیم هم از پیش ما رفتند. دلم براشون خیلی تنگ شده. سفرشون بی خطر.

  • . خزعبلات .
سه روزه از کار دورم و خیالمم پرواز دادم که هیچ جوری سمت کار و مسئولیت هام نره. واقعا ریلکس شدم. کبیر و همسر دارند مستند ابوئیست رو می بینند که قبلا خودم خریده بودم و تماشا کرده بودم. همه چی خوبه. باز فردا کار و تلاش شروع میشه. روزهای خوبی بود. یادم رفتم بگم، روز چهارشنبه درگیر قربونی و پخشش بودم با همسر کبیر. قدر لحظات رو میدونم که بعدا پشیمون نشم.
  • . خزعبلات .
متین جان خودت میدونی چقدر شلوغیم، ولی باشه بازم تموم زورم رو جمع میکنم و وقت خالی میکنم و میام.
خب باید بگم که امروز هم مثل روزای گذشته شلوغ بود. امروز کبیر از رشت اومد. ظهر کوبیده خریدم و با کبیر و همسرش و متین زدیم. عصر خواب کوچیک و بعد هم رفتیم بازار که طلافروشی ها بسته بود و متین و مادرش دپرس شدند. عجب ماجرایی شد ماجرای تعویض لوله جاروبرقی. لعنت به یه بوم و دو هوا و هزار جور قیمت. الان کبیر اتاق پشت خوابیده و من با لپ و مامان متین هم خندوانه می بینه و متین هم پای موبایل.
امروز زادروز حسین علیزاده بود. عمرش دراز.
  • . خزعبلات .