از همان خیالهای عجیب دوست داشتنی که دوست ندارم
دعوا شد
با بلاهت تمام جلوی خانواده کوبیده بود روی شانه ام
که مثلا چی؟
خر فهمم کند
خر خودش است
بعد مثل هر دو آدم دوپایی که شب آرامش لازم دارند
شروع کردیم خیال پردازی
که چی بشود؟
که حالم خوب بشود
موضوع چی باشد؟
بچه
نه نه
بچه نه
با تاکید
دخترمان باشد
دختر من باید مردادی باشد
باید مثل مادرش یکدنده باشد
بعد من تنه زدم
محکم
با سرشانه توی قفسه سینه
بعد دوباره تکرار کرد
دختر م مردادی یکدنده
من باید شبها از روی شکم نوازش
داستان
بعد من رفتممممممم
یاد همه ی نوزادانی که نوازش نشده لگد خوردند
بعد یاد زنان حامله ی توی شالیزار
یاد دکتر رادمهر
زن کرد پیرانشهری در برف زاییده بود و با سنگ بند نافش را ....
یاد همه ی زنان دردمند
همه ی آنهایی که آبستن درد و رنج بودند
یاد عمه مادرم که بیشتر بچه هایش را هنگام دروی برنج
یا وقت نشا
یا وقت کاشت سیر و پیاز و باقالا
توی باغ
توی گل شالیزار
پشت چاه
توی طویله زایید
یاد همه ی نوزادانی که همین حالا شیر ندارند
مادرانی که همین امشب کتک خورده اند
همه آمدند توی ذهنم و رفتند
باید چیزی بنویسم
بچه من باید مثل تمام غنچه های نارس باغ
تمام بهار نارنج هایی باشد
که قبل بودن
از رنج بودن گذشته اند
بچه ی من
دختر قشنگ من
گیلانه ی من باید توی یاد مادر و پدرش
به دنیا بیاید
بزرگ شود
و بالنده باشد
دنیا جایی برای تولد بچه ی من ندارد
- ۹۵/۰۱/۲۱