خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

مثل اون روزی که

پنجشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۵ ق.ظ

پاشه و مشکی ترین لباسش رو بپوشه و بدونه که وقتش رسیده که جونش رو ببره دفن کنه، در شادترین شرایط، جدایی از وحید برام مثل به خاک سپردنشه.این چندروز شدید سرگرم صدسال تنهایی بودم و شبها تا ۳ بیدار.۴:۵۰ بیدار شدم.تاکسی نبود.دامن رو لخت پوشیدم و شال بدرنگی کشبدم سرم.غصه دار حتی تو آسانسور وقتی بوسم کرد جون نداشنم بغلش کنم.نفس از دماغ کشیدم که اشکم رو کنترل کنم.فقط موقع خروج لاستیک رفت رو یه چیزی و گفتم چی بود.تا ۵:۵ که پیاده شد فقط دوبار گفتم خیلی حس فلاکته.خیلی حس فلاکته و گفتم یاد صبحهایی افتادم که غریب میرفتم تهران.

بعد مثل اینکه جونت رو زنده بگور کنی پیاده ش کردم و به خدا گفتم سپردمش به تو .گرچه تا حالا هرچی سپردم دستش یا مرده یا گم شده یا ازم بیزار.

رسیدم خونه.اسید معده م مچاله م کرده بود.مثل دیروز صبح که همونبوسیدیم.رفتم آب بخورم دفترچه تلفن کنار پنجره باز بود.روی ت.روی تاکسی تلفنی.روی همه ی دردهای تنهایی و جدایی که من یک تنه میفهمم یعنی چه.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی