بیا تا قدر یک دیگر بدانیم
شنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۱۲ ق.ظ
دیشب پای تلویزیون مشغول تماشای پایتخت بودیم و داشتم کانتکتهای موبایلم رو مرتب می کردم که دیدم سه نفر فوت شدند. خاله متین، آقای کاظمی و عمو یوسف. متین هم کنارم دراز کشیده بود و داشت به صفحه موبایلم نگاه میکرد. تا اسم عمو رو دیدم، یهو خشک شدم، بعد متوجه شدم متین هم متوجه شد. بهش گفتم دیدی چی شد و او هم سر تکون داد. بعد به اسم خاله متین رسیدم و بعد آقای کاظمی.
روحشون شاد. ما هم یه روزی میریم... به یاد این شعر مولانا:
بیا تا قدر یک دیگر بدانیم
که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم
چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد
چرا با آینه ما روگرانیم
کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم
فسون قل اعوذ و قل هو الله
چرا در عشق همدیگر نخوانیم
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا از دل نرانیم
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم
- ۹۷/۰۱/۱۱