خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

پنجشنبه گذشته، اولین ماموریت امسال رو به اتفاق مافوق رفتیم. صبح که داشتم می رفتم اداره، کتاب "بانگ نی" هوشنگ ابتهاج رو هم با خودم بردم که توی ماشین بخونمش. خوندمش و خوندمش و لذت بردم و تاسف خوردم و گاهی بغض گلوم رو گرفت، گاهی هم روی صفحه ای یا بخشی، درنگی طولانی می کردم و چندین بار می خوندمش. کاش این پست رو همون روز که کتاب رو خوندم می نوشتم. چند مطلبی که در مورد این کتاب به ذهنم رسیده بود رو میخواستم مطرح کنم و چند نمونه از ابیاتی که خیلی به دلم نشست. از نکات جالب و چیزهای جالبی که در ذهنم شکل گرفت شروع می کنم:

- کتاب با تصویر صفحه اول مثنوی معنوی ای که مرتضی کیوان در 6 اسفند 1332 به دوستش هوشنگ ابتهاج تقدیم کرده شروع میشه و اولین ضربه کوبنده کتاب همین جاست و یادی از این نکته که ابتهاج این مثنوی رو به یاد دوستش مرتضی کیوان شروع به سرودن کرده.

- کتاب در قالب مثنوی سروده شده. مثنوی ای که در طی سالیان طولانی (30 تا 40 سال) سروده شده و هر بار به بهانه ای و به یادی و به مناسبت اتفاقی به محتوای اون افزوده شده.

- مثنوی "مرثیه" که ابتهاج در سال 1368 و بعد از درگذشت "احسان طبری"، رفیق هم حزبیش در حزب توده سروده شده، بخشی از این کتابه و چقدر خوب و کوبندست، خصوصا قسمت آخرش که میگه:

آن همه فریاد آزادی زدید               فرصتی افتاد و زندانبان شدید

آنکه او امروز در بند شماست               در غم فردای فرزند شماست

راه می جستید و در خود گم شدید               مردم اید اما چه نامردم شدید

- در آلبوم های چاووش (تا جایی که ذهن من یاری می کنه)، در دو آلبوم از اشعار این مثنوی استفاده شده. یکی در چاووش 1 (به یاد عارف) که در آواز مثنوی بیات ترک، شجریان ابیات آغازین بانگ نی رو میخونه:

باز بانگی از نیستان می رسد                غم به داد غم پرستان می رسد

- در آلبوم چاووش 8، شهرام ناظری بخش های بیشتری از این مثنوی رو در شوشتری میخونه که بی نهایت (واقعا بی نهایت) زیباست:

باز شوق یوسفم دامن گرفت              پیر ما را بوی پیراهن گرفت

همین الان چاووش 8 رو باز کردم و این ابیات بانگ نی رو شهرام ناظری با تار لطفی می خوند:

چشمه ای در کوه می جوشد، منم              کز درون سنگ بیرون میزنم

از نگاه آب تابیدم به گل           وز رخ خود رنگ بخشیدم به گل

پر زدم از گل به خوناب شفق         ناله گشتم در گلوی مرغ حق

پر شدم از خون بلبل لب به لب         رفتم از جام شفق در کام شب

آذرخش از سینه من روشن است           تندر توفنده فریاد من است

هر کجا مشتی گره شد مشت من      زخمی هر تازیانه پشت من

هر کجا فریاد آزادی منم          من در این فریادها دم می زنم

و میره تا به تصنیف جاودان "کاروان شهید" در دستگاه همایون می رسه. 

- در سریال "زیر تیغ" و در آهنگ "شوق یوسف" و این بار با آهنگی از حسین علیزاده، از بیت "باز شوق یوسفم دامن گرفت"، تصنیف زیبایی به همراه گروه هم آوایان خونده میشه.

- آدم وقتی مثنوی رو میخونه، اگه اطلاعات تاریخی خوبی داشته باشه، میتونه به راحتی شان سروده شدن بخش های مختلف مثنوی رو بفهمه و من به شخصه چقدر ردپای دوستان ابتهاج که زندانی یا کشته شدند رو در بخش های مختلف می دیدم.

- پنجشنبه شب مهندس د.گ و خونواده به خونمون اومده بودند. امین هم بعد مدت ها اومد خونمون. بگذریم از اینکه یه سکته قلبی رو به علت افراط در سیگار کشیدن پشت سر گذاشته بود. مهندس می گفت ابتهاج به لحاظ فرم و زبان، چیزی به ادبیات اضافه نکرده و منم بعد توضیحاتش قبول کردم ولی به ایشون گفتم اینکه در قالب مثنوی، و با زبانی شبیه مولانا، مفاهیم صد در صد اجتماعی رو به پرده بکشی، هنر کمی نیست. هم فخامت و استواری زبان مولانا با اون حکمت های عمیق به ذهن آدم متبادر می شد و هم مفاهیم معاصر زمان خودت رو می بینی که به مثل یک فیلم از جلوی چشم هات در حال عبوره. یه چیز جالبی هم که این مثنوی بلند داره اینه که اگه کسی همون اتفاقات معاصری که دلیل سروده شدن بعضی از بخش هاست رو ندونه، ازش کلی حکمت یاد میگیره و از این باب کار ابتهاج بدیعه. از لحاظ همون فرم و زبان هم با اینکه تکراریه، ولی در منتهای زیبایی آفریده شده.

- اگه ابتدای کتاب کوبنده بود، پایانش آدم رو جوری به شعف می آوره که حد نداره و جوری تمومش میکنه که هیچ وقت از باد آدم نمیره. دلم میخواد همه بخش آخر کتاب رو تایپ کنم (که کردم). ابتهاج در اینجا از غربت میگه و با نگاهی به گذشته و ناامیدی و تمام اتفاقات، از نی کمک میخواد:

                                       ای نی محزون کجایی؟ سوختیم                        تیره شد آیینه ای کافروختیم

                                       آه از آن آتش که ما در خود زدیم                         دود سرگردان بی سامان شدیم

                                       راندگان دل نهاده با وطن                                  ماندگان غربت طاقت شکن

                                       باغ این آیینه بی برگ و نواست                          آن بهارانگیز گل گستر کجاست

                                       سینه می جوشد ز درد بی زبان                         ای نوای بی نوا، نی را بخوان

                                       نی حدیث حسرت و حرمان ماست                     نی دوای درد بی درمان ماست

                                       نی خبر دارد از آن باران که ریخت                       آشیان لک لکی از هم گسیخت

                                       نی خبر دارد از آن گم کرده جفت                       آهوی کوهی که جز در خون نخفت

                                       نی خبر دارد ز اشک پهلوان                              دشنه در پهلوی سهراب جوان

                                       نی خبر دارد از آن مردان مرد                             خون شان گلگونه ی رخسار زرد

                                       نی خبر دارد ز درد اشتیاق                               سینه های شرحه شرحه از فراق

                                       بشنو از نی چون حکایت می کند                      از جدایی ها شکایت می کند

فکر نمی کنم بهتر و کوبنده تر از این میشد مثنوی رو تموم کرد. تا این بیت آخر که بیت اول مثنوی معنوی مولاناست رو دیدم به یاد حرف دکتر محمدجعفر محجوب در سخنرانی هاش رد مورد عطار و مولانا افتادم. اینکه در سراسر ادب فارسی، تنها کتابی که بدون مقدمه و بدون حمد خدا و ستایش خلفا و سبب سروده شدن کتاب و .... شروع شده، مثنوی مولاناست و آخرش هم وسط یه داستان قطع میشه. به خودم گفتم شاید این بانگ نی ابتهاج بعد از حدود 800 سال، مقدمه ی ننوشته مثنوی معنوی بوده که ابتهاج گفته و گفته و گفته تا رسیده به همون بیت اول مثنوی که بشنو از نی چون حکایت می کند، از جدایی ها شکایت می کند.

- من خانم یلدا ابتهاج (دختر هوشنگ ابتهاج) رو در اینستاگرام و فیسبوک دنبال می کنم و خیلی مشتاقم از ایشون بپرسم که از پدر بپرسند که شان سروده شدن هر بخش از بانگ نی چیه (غیر از بخش هایی که میدونیم). اینم هم نکته جالبیه. در زمانه ای هستیم که ابتهاج زیر سقف همین آسمون نفس میکشه و به لطف سهولت ارتباطات، میشه با شاعر کتاب حرف زد و ارتباط گرفت. میدونم که خانم یلدا ابتهاج به سوالات پاسخ میدن و اگه مطلبی باشه از پدر می پرسند.

- نکته بعدی اینکه در عظمت بانگ نی همین بس که قرار بوده نی نوای علیزاده به عنوان موسیقی پس زمینه برای دکلمه اشعار بانگ نی قرار بگیره که خود ابتهاج به علیزاده میگه حیف این موسیقی نی نوای تو، زیر صدای من گم بشه و بعدا به صورت مستقل منتشر میشه و میشه همین نی نوایی که هنوز که هنوزه، موسیقی ای ایرانی بهتر از اون در قالب سازهای غربی نیومده.

- نکته ای که در آخر و همین الان یادم اومد اینه که از ابتهاج پرسیدن از اومدن به دنیا راضی هستی و گفت آره و چرا که نه؟ کجا می شد سمفونی نه بتهوون رو شنید؟ کجا میشد عشق داند لطفی و شجریان رو شنید؟ و منم میخوام بگم از اینکه به دنیا اومدم و بانگ نی رو خوندم راضیم و حیف و وای بر کسی که به دنیا بیاد و گوهری مثل "بانگ نی" رو نخونه و از این عالم بره.

  • . خزعبلات .

دیشب از ساعت حدود 12 شب تا ساعت پنج صبح مشغول تماشای مصاحبه سایت آرته با استاد محمدرضا درویشی بودم که توی 13 قسمت ضبط شده بود. مصاحبه خیلی خوبی بود. میگم خوب به لحاظ حرف های عمیق و تازه درویشی برای ذهن من. نکته هایی که توی این مصاحبه به نظرم جالب اومد رو اینجا یادداشت می کنم:

1- ایشون متولد 25 مهر 1334 در شیراز هستند. درویشی می گفت: نام فامیلی ما برگرفته از شغل خاندان ما بود که در کار صوفی گری بودند. 

2- ایشون در خرداد 57 از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، در رشته آهنگسازی با رتبه اول فارغ التحصیل شدند که برای دریافت مدال باید پیش شاه می رفتند که به خاطر تمایلات چپ، از رفتن به پیش شاه خودداری کردند و به همین خاطر دو تا بورس تحصیل در مقطع بالاتر رو از دست دادند و بعد از انقلاب فرهنگی هم از ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر منصرف شدند. موضوع پایان نامه ایشون هم کار روی شعر "چگوری" اخوان ثالث بوده  و قرار بوده توسط ارکستر سمفونیک تهران به رهبری فرهاد مشکات اجرا بشه. یادم رفت بگم ایشون دوره ای در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به آموزش موسیقی می پرداختند. ابتدا در مرکز اصفهان و بعد در مرکز نیاوران.

3- برای تحقیق در بحث موسیقی مناطق ایران، از سال 1359، سفر به مناطق مختلف رو آغاز می کنند که هنوز ادامه داره. به قول درویشی، این سفر ها برای پیدا کردن خود بود تا پیدا کردن موسیقی.

4- از خاطرات هم خونگی با پرویز مشکاتیان در سال 54 یا 55 گفت که در خیابان بهبودی نزدیک میدان آزادی، با هم زندگی می کردند و می گفت که شب و روز کار می کرده و می خونده و شبانه روز فقط سه ساعت می خوابیده.

5- شروع به مطالعات تصوف در 21 سالگی، به توصیه دکتر داریوش صفوت و به موازات مطالعه فلسفه غرب و مارکسیسم. به دلیل جو انقلابی دست از مطالعات تصوف بر میداره و بعد هم دست کشیدن از مارکسیسم و آغاز سفرها به منظور برون رفت از این گم گشتگی و دوگانگی شدید.

6- مذاکره با صدا و سیما و حوزه هنری و نهادهای دیگه برای در اختیار گرفتن خودرو و امکانات برای سفرها. برگزاری بزرگترین فستیوال های موسیقی ایرانی که نه قبل و نه بعد از ایشون سابقه داشته. فستیوال هایی مثل هفت اورنگ، آیینه و آواز در سال 73 و موسیقی حماسی ایران در سال 76 و نوشتن مقاله ها و کتب مختلف در این زمینه و بزرگترین اثر مکتوبشون یعنی دائره المعارف سازهای ایرانی.

7- موسیقی فیلم که با بهترین و خاص ترین کارگردان ها کار کردند. اون هم در یک مدت 10 تا 15 ساله. مثلا در مورد موسیقی فیلم "آتش سبز" می گفت که اول موسیقی فیلم بر مبنای فیلم نامه ساخته شده و بر مبنای اون تمام گروه طراحی فیلم و کارهای مرتبط با اون رو انجام می دادند یا در مورد موسیقی فیلم "وقتی همه خوابیم" بهرام بیضایی گفت که بیضایی برای موسیقی، فیلم نامه موسیقی نوشته و دست خط بیضایی رو با قید ثانیه ها نشون داد که خیلی عجیب بود.

8- جالب ترین مطلبی که درویشی گفت این بود که هنر از مقوله خلق نیست بلکه از مقوله کشف هست. بنابراین به لحاظ کشف، هنرمند با دانشمند در یک سطح قرار دارند ولی دانشمند در جستجوی کشف قوانین "طبیعت" هست، ولی هنرمند در جستجوی کشف قوانین "خیال"، یعنی تبدیل "خیال" به "واقعیت".  چگونگی تبدیل شدن خیال ذهنی فرد به مقوله ای به اسم هنر، از دو طریق بوجود میاد : اول ذات و دوم آموزش و پرورش و تربیت و به نظر درویشی بخش عمده به "ذات" برمی گرده.

9- صحبت در مورد عبدالقادر مراغی که آخرین نظریه پرداز موسیقی ایران تا الان بوده و بحث آلبوم "شوق نامه" و فیلم مستند "شش قرن و شش سال" شد. حرفهایی در مورد فرهاد فخرالدینی که موسیقی امام علی رو بر مبنای الحان عبدالقادر که در دو رساله "جامع الالحان" و "مقاصدالالحان" ساخته شده هم زده شد که نقدهایی جدی به فرهاد فخرالدینی وارد بوده که بعدا دکتر حجاریان در مورد تمام کارهایی که دیگران در مورد عبدالقادر کرده بودند نوشته و پاسخ فرهاد فخرالدینی رو داده که گفته بیست سال روی رسالات عبدالقادر کار کرده و اولین کسی بوده که این الحان رو استخراج کرده. خودم یادمه که توی مصاحبه ای، مرتضی حنانه (که درویشی ارادتی هم به حنانه دارند) هم در مورد رسالات عبدالقادر حرف می زد و معلوم بود در این زمینه کار می کردند و مطالعاتی داشتند.

10- به نظر درویشی، الهام وجود ندارد و در صورت اتصال و یکی شدن به طبیعت، دریافت تمام احساسات امکان پذیر است.

11- درویشی می گفت یوگا کار میکنه و تن و بدنش از خیلی از جوون ها سالم تره. راستی چقدر سیگار دود شده توی زیرسیگاریش بود و آخرهای مصاحبه که کلا سیگار به دست بود.

12- نکته خیلی خوبی که گفت این بود که به نظر ایشون تفاوتی میان موسیقی مدرن ناب و موسیقی سنتی ناب وجود نداره. چون هر دو از طبیعت الهام گرفته شده و هیچ طیف یا قطبیتی بین اونها وجود نداره و کاملا بر هم منطبقه و دو نمونه هم در این زمینه پخش کرد که دقیقا هر دو الهام از اصوات طبیعت بود.

13- در بخشی از صحبت هاش و به طور اخص در قسمت آخر در مورد پروژه تبدیلات صحبت کرد و تفاوت تبدیل و تغییر رو به صورت ساده بیان کرد که اینجا نمیشه خیلی در موردش صحبت کرد.

14- یک موسیقی از نظر درویشی زمانی می تواند کارکرد اجتماعی داشته باشد که پس از اینکه هنرمند از اثر خود لذت برد، بعد از اقبال و لذت بردن مردم، می تونه کارکرد اجتماعی داشته باشه. خود درویشی می گفت من آثارم رو در قدم اول برای لذت خودم می سازم.

15- در آخر حرف های عمیق و عجیبی زد. اینکه:

درویشی خود را کودکی که در جستجوی کشف می باشد دانست و گفت سال هاست هیچ آرزویی ندارد و دلخوشی او به این است که هست و وجود دارد (یاد حرف ابتهاج در مصاحبه با بهنو افتادم که می گفت بدون هست بودن و در زمین کجا میتونست این همه زیبایی رو درک کنه که برای نمونه ابتهاج مثال سمفونی 9 بتهوون رو زد یا عشق داند لطفی و ...)

  • . خزعبلات .

دیروز سفارش هامون از دی جی کالا رسید و علاوه بر کتابهای دیگه ای هم که سفارش داده بودم، دو جلد هم از کتاب بانگ نی اثر هوشنگ ابتهاج به دستم رسید که یکیش مال خودم و دیگری هدیه روز تولد باجناقه که بعد از رسیدن به رشت، به صورت کادوپیچ باید تقدیم ایشون بشه.

مدتها بود که دنبال این کتاب بودم. این کتاب از چند جهت برای من مهم و خوندنیه. اولا که این مثنوی بلند در طی سالیان طولانی سروده شده و بسیاری از بخش هاش، شان نزول و قرینه تاریخی دارند. مثل مثنوی مرثیه که بعد از مرگ احسان طبری سروده شده با این مطلع درخشان:

روزگارا قصد ایمانم مکن                زانچه می گویم پیشمانم مکن

دیروز به محض رسیدن کتاب به دستم، شروع به خوندنش کردم که اتفاقاتی افتاد که تا آخر شب، فرصت مطالعه دست نداد. چون مشغول تماشای مصاحبه سایت آرته با محمدرضا درویشی شدم که مصاحبه مفصل و خوبی از آب در اومده بود و چقدر حرف های درویشی خوب و آموزنده بود. در مورد این مصاحبه در پست بعدی می نویسم.

از بحث دور نشیم، نکته دومی که در مورد "بانگ نی" برام جالب بود، اولین برگ کتاب بود که تصویر صفحه اول مثنوی معنوی ای بود که مرتضی کیوان در مورخ 6 اسفند 1332، در سالروز تولد ابتهاج به او تقدیم کرده و روی همون با افکت کامپیوتری، دست خط ابتهاج در اسفند 1385 نقش بسته که با یاد مرتضی کیوان، کتاب خودش رو آغاز کرده. تا کتاب رو باز کردم این رو که دیدم، بغض تموم گلوم رو گرفت. رفاقت دو تا دوست و برادر که یکی 65 سال پیش اعدام شده و دیگری هنوز زندست و در غربت و تا یاد و نام مرتضی کیوان میاد، اشک دیدگانش رو پر میکنه.

نکته بعدی که قابل عرض هست اینه که حسین علیزاده، قرار بود "نی نوا"ی خودش رو زیر صدای ابتهاج در دکلمه بانگ نی بذاره که خود ابتهاج میگه به علیزاده گفتم حیفه "نی نوا" زیر صدای من پنهون بمونه و بهتره به صورت مستقل منتشر بشه.

نکته بعدی این که در چاووش 8 و موسیقی سریال زیرتیغ، این شعر رو با این مطلع به گوش جان شنفتیم که:

باز شوق یوسفم دامن گرفت               پیر ما را بوی پیراهن گرفت

این شعر هم در این مثنوی قرار داره که چقدر من باهاش خاطرات دارم و موسیقی تصاویر ذهنی من از دوران انقلاب و جنگ با این شعر گره خورده.

نکته بعدی اینکه به قول متین، ابتهاج حکیم زمانه ماست. بزرگترین استاد غزلسرای معاصر ماست و اینکه در همین لحظه در جایی از همین زمین داره نفس میکشه. بعضی وقت ها اگه ندونی و غزلی از او رو بشنوی، اگه ازت بپرسند مال کیه، قطعا خواهی گفت برای مولانا. همون طوری که خودم دوبار به اشتباه افتادم. برای نمونه دو تا مطلع شعر رو میارم که هر کسی بشنوه فکر میکنه این رو مولانا گفته:

نامدگان و رفتگان از دو کرانه زمان         سوی تو می دوند هان، ای تو همیشه در میان

یا این شعر با این مطلع:

ای عاشقان، ای عاشقان، پیمانه ها پرخون کنید         وز خون دل چون لاله ها رخساره ها گلگون کنید

 

حال این استاد غزل، وقتی مثنوی بگه، چی میشه؟ خصوصا همون طوری که گفتم بخش هایی از این مثنوی شان نزول هم داشته باشه و به حوادث اجتماعی معاصر پیوند خورده باشه.

کلی مورد دیگه هم میشه در بزرگی این مثنوی نوشت که دیگه از حوصله ام خارجه. انشاالله بعد از مطالعه و اتمام این مثنوی، در مورد یافته های جدید و دریافت هام خواهم نوشت.

  • . خزعبلات .

چند روز پیش، دوستم عارف، فایلی صوتی از سید خلیل عالی نژاد فرستاد که شعر حافظ با این مطلع رو میخوند:

 

چه مستیست ندانم که رو به ما آورد                 که بود ساقی و این باده از کجا آورد

 

این موسیقی رو قبلا شنیده بودم ولی این بار که گوش دادم تمام روحم رو پر می کرد و حالت خلسه و سماع و هیجان بهم دست میداد. جوری که سر کار هم که هستم، توی لپ تاپ کنارم، ای آهنگ در حال پخش یا امروز که خونه بودم و مشغول امورات خونه، تمام مدت توی هدست توی گوشم در حال پخش بود. شعر حافظ و مغز شعر بک طرف، تنبور جادویی سید خلیل در گوشه شوشتری یک طرف و صدای سوزان و دردمند و قلندرانه سید خلیل از طرف دیگه، ملغمه ای درست شده بود که آدم رو به سماع می برد. جالب اینه که این موسیقی انگار گوشه خانقاهی یا دکنج خلوتی و محفلی ضبط شده و کیفیت خیلی زیادی نداره، اما بنا به شعر دیگر جناب حافظ که "چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد"، چون همه چی جمع شده و مهیا، اثری ناب از کار در اومده و اثری هنری، همون که به قول رضا قاسمی بزرگ، آدم رو جادو می کنه. جادو شدن یعنی مفعول بودن و افتادن در ورطه ای که هیچ ندونی ازش و همین جادوی صدای سید خلیل و تنبورشه که تو رو میبره به لامکانی که هیچ نمی دونیه چیه، ولی در عین بی قراری، قراره عجیبی بهت میده. روحت شاد سید.

  • . خزعبلات .

دیشب از ساعت 10 تا پنج صبح، 5 قسمت سریال چرنوبیل رو تماشا کردیم. سریال جوری بود که یه کله تا تهش رفتیم. خیلی اثر تاثیرگذاری شده بود و چقدر این الگو رو در حکومت های توتالیتر میشه. چقدر این الگوها قابل انطباق با زمونه خودمون هست و ....

اما یه نکته ی بدی توی ترجمه فیلم موجود بود که کلمه "رفیق" که کمونیست ها زیاد به هم میگن رو "هم رزم" ترجمه کرده بود که بدجوری توی ذوق میزد. آدمی که دست به ترجمه میزنه (چه توی کتاب و چه توی سریال) باید یه دانش حداقلی و اولیه راجع به موضوع داشته باشه. بعد از اغلاط فراوان کتاب "هزار خورشید تابان"، این کلمه "هم رزم" به جای "رفیق" توی این سریال، بدجوری حالم رو گرفت.

  • . خزعبلات .

بی حاصل ترین و بدترین روزهای زندگی در حال سپری شدنه. ساعت 6 صبح می خوابیم و ساعت 14 از خواب بیدار میشیم. منم که از فردا باید برم سر کار و دو روز هستم و باز سه شنبه نباید برم و ....

توی این مدت کوچکترین ماجرایی، منجر به یه مشاجره عجیب غریب میشد و چقدر فرسایشی بود از بین بردن اثرات بعد این مشاجرات که البته به طور کامل از بین نمیره.

منطق الطیر رو اصلا نمی تونم پیش ببرم و دیشب مجموعه سی دی های "شناخت دستگاه های موسیقی ایرانی" رو شروع کردم که تا الان خوب بوده و آدم مشتاق میشه که دنبالش کنه. 

دیشب از بادغیس خوندم و فهمیدم تلفظش Badghis هست و نه اونجوری که من فکر می کردم "بادغِیْس" تلفظ میشه. نوشته بود که شاید به معنی "بادخیز" باشه و محصول پسته توش فراوون به عمل میاد، مثل دامغان که واقعا بادخیزه. جالب تر اینکه داستان نصر سامانی که بخارا رو ترک کرده بوده و نمیرفته به پایتخت، به خاطر رفتن به هرات و اطراف اون بوده که دقیقا به "بادغیس" اشاره داره. نکته جالب تر اینکه هرات قدیم شامل هرات فعلی و ولایات بادغیس و غور و فراه بوده و این گمان که باید کلمه Farah در کتاب "هزار خورشید تابان" به "فراه" ترجمه میشده و نه "فرح" قوت بیشتری گرفت. چون خانواده مریم و پدرش جلیل در هرات بودند و فراه هم جزو ولایت هرات بوده که هم خانمها سلیمان زاده و گنجی (مترجمین کتابی که من خوندم) و هم آقای غبرائی (مترجم همین کتاب در چاپی دیگر) در کتاب خودشون این کلمه رو به اشتباه "فرح" ترجمه کرده بودند.

چند روز گذشته چند تا مستند هم دیدم. اولیش مستند سه قسمتی "فرزند انقلاب" در مورد صادق قطب زاده بود که چقدر حرف های تازه برای گفتن داشت و به نظرم هر کسی که مشتاق و علاقمند به سرگذشت انقلاب ایران هست، باید اون رو ببینه و مطالبش باید در تحلیل تاریخی کتب مربوطه به کار بره. دو تا نکته کلی که هیچ وقت از این مستند یادم نمیره یکی تلاش توده ای ها برای از بین بردن و خنثی کردن توطئه قطب زاده بود و همون ها دقیقا سال بعد اعدام شدند یعنی سرهنگ بیژن کبیری و سرهنگ هوشنگ عطاریان و بد بازی ای خوردند. دوم اینکه صحنه آخر مستند، قبر قطب زاده بود در ابن بابویه که کنار قبر پدر و مادرش بود و نامعلوم بدون هیچ سنگی و در آخر مستند با افکت، سنگی برای اون فاصله خالی درست شد. این مستند رو نباید از دست داد.

پریشب هم گفتگوی شهران طبری با نوشابه امیری رو دیدم و تازه فهمیدم شهران طبری، دختر احسان طبری نیست و برادرزاده ایشونه. مصاحبه کننده هم خانم نوشابه امیری بود که دوبلور معروفی بودند و توی کارتون سرندی پیتی، صداپیشه شخصیت "کُنا" بودند و بعدها خوندم که همسر "هوشنگ اسدی" روزنامه نگر هستند که در گذشته هم سلولی آقای خامنه ای بودند. 

مصاحبه بعدی هم برای برنامه "به عبارت دیگر" بود که با خانم "میهن قریشی (جزنی)" همسر بیژن جزنی انجام شده بود. در اونجا دو تا مقاله نظرم رو جلب کرد. مقاله "ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا" از امیرپرویزویان و "مبارزه مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک" از "مسعود احمدزاده هروی" که دانلود کردم که بخونم. یعنی اگه همه ما و خصوصا حکام از تاریخ درس بگیرند، یه کشور نباید اینقدر بهاهای سنگینی برای یه سری مسائل بده. انقلاب های چپ که واقعا ناگزیر بودند، ثمره شون تغییر قهری نظام های فاسد و دیکتاتور بود ولی همون آدم های انقلابی، گزینه های خوبی برای رهبری نبودند، خصوصا با وابستگیشون به شوروی و چین و .... به قول دوستم عارف که آمریکاست، کمونیسم تنها کاری که توی حکومت هاش کرد این بود که "فقر" رو عادلانه بین همه ملتش تقسیم کرد. همین پویان و احمدزاده و ... اگه زنده میموندند معلوم نبود چی سر ملت می آوردند، ولی در صداقتشون و ایمانشون به مبارزه و فدا کردن جونشون شکی نیست و براشون احترام قائلم. همیشه هم نگاهم توی تاریخ، خصوصا تاریخ معاصر به این آدم ها بوده از طیف مسلمونش بگیر تا توده ای و مجاهد و فدایی و .... ولی داره کم کم یه سری چیزا خصوصا از نگاه حزب و دسته ای که بهش تعلق داشتند داره دستم میاد. مثلا توده ای ها که واقعا معلوم الحال بودند و گروهی نوکر شوروی و تابع اوامر اونها. بریدن مسکوب بعد از وقایع مجارستان برای من اولین سند سرسپردگی اونها بود، عدم مداخله حزب توده در ماجرای کودتا علیه مصدق و ... یا مجاهدین هم همین طور و یقیه رو باید بخونم و بخونم. ولی باز هم میگم برای بسیاری از اونها احترام قائلم و باید رفتار اونها رو در همون قاب زندگی اون عصر خودشون دید و سنجید. همین که جون خودشون رو فدا کردند، کم چیزی نیست که من بخوام بیام اونها رو تحلیل کنم که درست بود یا غلط، ولی تاریخ و سیر تاریخ به کلیت درست یا غلط بودن حرکت حزب و دسته گواهی میده.

تاریخ عجیب غریبه و آدم سر از کار خودش در نمیاره. با همین امیالش و میلش به قدرت و اینکه اگه اون بالا بشینه قشنگ میشه یه آدم دیگه. هر کی هم که میخواد خدمت کنه میکننش زیر آب، مثل قائم مقام فراهانی و امیرکبیر و مصدق و ....

آدمی شاید در عالم خاکی نمی آید به دست، شاید!

  • . خزعبلات .

یکی از چیزای جالبی که باهاش آشنا شدم، اپلیکیشن CastBox هست که توسط مهندس د.گ بهم معرفی شد. چند تا از تولیدکنندگان رو دنبال می کنم. یکی از اونا اسمش هست مترونوم. توی یکی از قسمت هاش راجع به داستان ساخته شدن آهنگ آفتابکاران جنگل صحبت می کرد و رفته بود فیهاخالدونش رو در آورده بود. ماجرا به این صورته:

شخصی به اسم داود شراره ها (که میگن اسم اصلیش داود اردلان هست) که دانشجوی شیمی دانشگاه آریامهر یا همون صنعتی شریف فعلی باشه، حدود دو ماه قبل از پیروزی انقلاب 57، چند تا شعر با خودش از ایران میبره به واشنگتن. اشعار مال سعید سلطانپور از رهبران چریک های فدایی خلق ایران بوده که در زندان سروده شده بودند. اعضای کنفدراسیون دانشجویان ایران در واشنگتن، به مهرداد بران (که اسم کاملش مهرداد رنجبران) هست، میگن چنین فردی اومده و یه سری اشعار داره و میشه روش موسیقی گذاشت. در عرض چند روز، آهنگ ها ساخته میشن و خود داود شراره ها آهنگ ها رو میخونه به همراهی حدود 14 نفر اعضای گروه کر که بچه های دانشجوی آمریکا بودند و بعد داود شراره ها آلبوم رو با خودش میاره ایران و توی خیابون میکده تهران در بلوار کشاورز، که بخش تبلیغات و فرهنگی چریک های فدایی بوده، نوارها تکثیر میشه و تموم ایران رو پر میکنه. حتی بعد انقلاب از تلویزیون پخش میشده. نوشته شده حدود دو میلیون از این آلبوم فروخته شده بوده، بدون اینکه نامی از شاعر، آهنگساز و خواننده و اعضای گروه کر بیاد. بعد ها گروه میرحسین موسوی در انتخابات 88، بر روی همین ملودی، آهنگی گذاشت و پخشش کردند.

این داستان آلبوم. اما مهرداد بران از سال 58 در فرانسه و تبعید و داود شراره ها هم گفته میشه در اروپا زندگی می کنند. چقدر آدم کشته شدند. چقدر به تبعید رفتند، چقدر در تبعید مردند مثل غلامحسین ساعدی و ...، چقدر در تبعید خودکشی کردند مثل اسلام کاظمیه (یکی از مجریان ده شب گوته تهران) و .... 

امروز توی یوتیوب، پای صحبت های "مهرداد بران" نشستم که نیم ساعتی راجع به این آلبوم حرف زد و چه حسرتی خوردم از دیدن این مستند. رفتم به اون سالها، توی دل آدم های اون دوران، آرمان هاشون و زجرها و دردهایی که کشیدند و تقاص هایی که دادند. به همون 13-14 دختر گروه کر که الان کجا هستند؟ داود شراره ها چه جوری گذران زندگی میکنه؟ یا همین مهرداد بران و کلی آدم دیگه. چه چریک فدایی، چه توده ای و چه و چه...

من نمیگم اگه چپی ها مثل سعید سلطانپور مونده بودند چی میشد که همیشه گفتم با تجربه از انقلاب های چپ دیگه، احتمال اینکه خودشون میشدتد مثل استالین و اعوان و انصارش یا چائوشسکو و انور خوجه و سایر رهبران کمونیستی، کم نبوده. ولی بحثم فقط روی این مساله است که این همه آدم که خیلی هاشون نیت خیر داشتند و انسان های با ایمان به عقیده برابری و آزادی بودند، از میون رفتند. چقدر از تحصیلکرده های ما کشته شدند، تبعید شدند و ...

چه سرمایه هایی از بین رفت. درد فقط همینه که نوشتم نه اینکه بگم کاش سعید سلطانپور بود، کاش حمید اشرف بود، کاش کیانوری و اعوان و انصارش بود و .... 

دردِ دردهایی که جوانان انقلاب کشیدند، عجیبه و مثنوی ای طولانی که خیلی هاش توی سینه ها موند و به سینه خاک رفت و تا ابد مکتوم موند.

از بچگی که این حرفا توی خونمون بود، در جستجوی قصه های این آدم هام. این قصه ها، خواستنی ترین و شنیدنی ترین قصه های محبوب من هستند.

  • . خزعبلات .

مدت ها پیش قصد داشتم کتاب منطق الطیر رو مطالعه کنم. شاید از سالهای بسیار دور. سال گذشته سخنرانی های مرحوم دکتر محمدجعفر محجوب در مورد منطق الطیر رو از بیپ تونز خریدم. انتشارات ماهور این فایل ها رو منتشر کرده بود. یلدای گذشته که رفتیم رشت، بعد از برگشت از مزار، رفتیم یه مغازه که متین همیشه به اونجا سر میزنه، چون سمساری جالبیه و چیزای خوبی میاره. کتاب دست دو هم می فروخت و اون وسط کتاب منطق الطیر به تصحیح دکتر سید صادق گوهرین رو داشت که درجا خریدم.

بعد از اتمام کتاب هزار خورشید تابان، این کتاب رو گذاشتم دم دست و توی نگاهم که هر وقت، وقت خالی گیر اومد، برم سراغش. خلاصه که رفتم در نخ جماعت تصوف و ببینم تا آخر کتاب چی از من در میاد :)

روزهای تعطیلی که می گذره رو در خونه هستیم و زندگی شبانمون شروع شد. یعنی ساعت 14 از خواب بیدار میشیم و ساعت 6 صبح می خوابیم. خدا بخیر بگذرونه. شب ها هم پایتخت 6 و دوپینگ رو تماشا می کنیم. اوایل که فقط دوپینگ نشون می داد، خیلی خوشمون اومده بود و واقعا هم خوب بود، ولی از وقتی پایتخت 6 شروع شد، جوری بقیه جلوی این سریال رنگ باختند که حد نداره. یعنی سر هر دیالوگش می خندیم و واقعا خوب ساخته و پرداخت شده. همشون خوب بازی می کنند، ولی رحمت، یه حماقتی داره که واقعا بهش نشسته.

  • . خزعبلات .

برای اولین بار توی زندگیم، برای لحظه سال تحویل بیدار نشدم. منی که یادم نمیاد سال تحویلی رو رد داده باشم، اونم با سفره چیدنش و مابقی ماجراهاش. این از این. بعد اینکه خونه نشین بودیم. منی که عاشق رشت هستم و از مدت ها قبل، شکمم رو صابون زده بودم برای خوراک های اونجا و رفتن و استراحت، به خاطر کرونا، نتونستیم بریم اونجا و رشتی ها هم نتونستند بیان سمنان و این اتفاق، افسردگی عجیبی به همراه آورد. 

اما اومدم اینجا تا دو تا اتفاق جالب رو بنویسم. روز اول نمی دونم چی شد که یهو این شعر هوشنگ ابتهاج افتاد سر زبونم و امروز هم این رو میخوندم:

باز شوق یوسفم دامن گرفت             پیر ما را بوی پیراهن گرفت

امروز هم به یاد مثنوی "بانگ نی" ابتهاج افتادم و یادم افتاد اون شعر در این مثنوی بلند هست که طی سالیان دراز طولانی شده و چند سال پیش کتابش چاپ شده. بخش هایی بسیار مختصری از این مثنوی در آلبوم چاووش 8 با اهنگسازی محمدرضا لطفی و صدای شهرام ناظری خونده شده و عجب موسیقی داره در همایون و شوشتری. 

خلاصه به فال نیک می گیرم این اتفاق رو. امیدوارم همه خوب و سلامت باشند و سال جدید، سالی پر از امید باشه که این بی امیدی ما رو کشت.

  • . خزعبلات .