سه شنبه، ساعت 13.30 از اداره مرخصی گرفتم و اومدم خونه که با متین بریم سمت رشت. تا وسایل رو جمع کنیم و حرکت کنیم شد ساعت 14.30. به اغذیه یاسین هم سفارش ساندویچ کباب ترکی دادیم و ساندویچ رو هم توی ماشین و کنار هنگ ژاندارمری سابق خوردیم و ساعت 14.45 به سمت رشت حرکت کردیم. روز چهارشنبه رو با مسئولم هماهنگ کرده بودم که ایشون که میره ماموریت، من هم در رشت راجع به جزییات مستنداتش کار می کنم. همه چی خوب بود تا اینکه عوارضی سوم بزرگراه غدیر که تموم شد، صدای عجیبی از سمت من اومد. سریع ماشین رو بردم کنار بزرگراه و متین دید پوست چرخ جلو سمت راننده کنده شده و سیم و الیاف چرخ قشنگ معلومه. در جا دست به کار شدم و زاپاس رو از صندوق عقب در آوردم و جک زدم و لاستیک رو عوض کردم. بدبختی اینکه باد زاپاس کم بود. یکی از پرسنل راهداری توقف کرد و ازش آدرس نزدیک ترین منطقه شهری رو پرسیدم که گفت برید ماهدشت. خلاصه آروم رفتیم سمت ماهدشت و باد چرخ ها رو تنظیم کردیم و دوباره افتادیم توی بزرگراه غدیر و حدود ساعت 10 شب، رسیدیم رشت. شب یلدا رو با مهسا و عظیم و دخترخاله های متین و پدر و مادر بودیم. چقدر از دست بابای متین خندیدیم در مورد جمله ای که راجع به متین گفت. خلاصه شب گذشت و پدر متین به یاد مرحوم خواجوی تفالی به حافظ زد و غزلی اومد که هیچ ازش نشنیده بودم با این مطلع:
ز در در آ و شبستان ما منور کن
هوای مجلس روحانیان معطر کن
بعدش خوابیدیم و صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم پیامک مرکز اومده که فلان ترانس گرمسار رفت. گفتم بیا، اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد. در عرض 7-8 دقیقه، فقط تماس بود که به همراهم میومد. با جزییات کاری ندارم، فقط به خاطر خاموش بودن تلفن همراه مسئولم، از رشت تا گرمسار برگشتیم. بعد از 4 ساعت و خورده ای رانندگی، کارمون تموم شد و به اصرار همکارم، ناهار رو در خونه پدرشون خوردیم و خواستیم برگردیم سمت رشت که ماشین استارت نمیزد. دیگه تصمیم گرفته بودیم برگردیم سمنان که جلوی خونه پدر همکارم، مغازه باطری فروشی بود و گفت اتومات استارت مشکل داره و باطری مشکل خاصی نداره. دوباره ماشین رو روشن کردیم و 460 کیلومتر اومده رو مجدد برگشتیم. تموم مسیر برگشت رو متین پشت فرمون نشست. بالاخره بعد از 920 کیلومتر رانندگی در عرض 10 ساعت، دوباره برگشتیم رشت. ولی واقعا خسته شدیم. جالب اینکه متین از سنگسر، کله پاچه خریده بود و قرار بود برای شام کله پاچه درست کنه. بالاخره برگشتیم و به کله پاچه ای که مامان متین بعد از رفتنمون درست کرده بود، رسیدیم.
پنجشنبه صبح از سرمای صبحگاهی خوابم نمیبرد ولی بالاخره ساعت 9 از خواب بیدار شدیم و بعد از صبحونه، صحبت های من و پدر متین بود در مورد میرزا کوچک و هوشنگ گائوک و خالو قربان و احسان الله خان دوستدار و چقدر نکته های خوبی رو در این مورد روشن کردند. بعد حرف هیات اتحاد اسلام شد و رسیدیم به قرارداد سایکس پیکو و حرف های دیگه. خلاصه که حرف زدن با این بشر، خیلی لذت بخشه. شب یلدا هم از حضور اتفاقی خودشون در مزار جناب خواجوی گفتند، اونم در شب سالگرد ایشون یعنی 9 آذرماه. از دیدارشون با همسر جناب خواجوی گفتند و....
این متن رو در چند نوبت نوشتم. الان وارد روز جمعه شدیم. متین حدود 1.5 ساعت پیش، رفته به خونه عمه خودش برای کارهای خیاطی با دخترعمه اش. ما هم نشستیم و پنج نفره، مسابقه استعدادیابی شبکه گیلان رو می بینیم. بساطیه والله.
انشاالله جمعه شب هم برمی گردیم سمت خونه. هوا هم عجیب سرد شده.