خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

امروز به رسم وعادت هر روزه، سری به صفحه اصلی ویکی پدیای فارسی زدم. تصویری در گوشه سمت چپ بود که دیدم برای شخصی به نام آنری دونان هست، یکی از بانیان صلیب سرخ جهانی که اهل سوییس بودند و به خاطر پیامدهای جنگ سولفرینو، تصمیم گرفتند با همراهی عده ای، سازمان صلیب سرخ جهانی رو تاسیس کنند.

یهو افتادم به کلاس چهارم دبستان و روزی که معلم ما داشت املا می گفت و ما می نوشتیم:

"در حدود صد سال پیش، در ایتالیا، جنگ سختی درگرفت. نویسنده ای از مردم سوییس، درباره وضع ناگوار زخمیان این جنگ، کتاب کوچکی نوشت....."

هنوز که حدود 26 سال از اون زمان میگذره، طنین صدای آقای صفابینش در حال دیکته گفتن اون روز، توی گوشمه و یادم اومد، اون "نویسنده ای از مردم سوییس"، "آنری دونان" و اون جنگ، "جنگ سولفرینو" بوده. بعد 26 سال، جزییات داستان کامل شد و کجا به کجا ربط داده شد. 

پیر شدیم رفت. 

  • . خزعبلات .

دیشب با متین این فیلم رو دیدیم که سومین قسمت از "سه گانه کوکِرْ" اثر عباس کیاس رستمی هست. از اون فیلم هایی که برای زیباییش نباید هیچ بنویسی و به طرف فقط باید بگی برو ببینش. اون صحنه آخرش که دوباره یادآور انتهای فیلم "خانه دوست کجاست" و اون سربالایی پیچ در پیچ بود، دلم میخواست داد بزنم. از اونجا به بعد تا آخر فیلم رو سرپا دیدم.

از موسیقی تیتراژ " خانه دوست کجاست؟ " که اولین قسمت این سه گانه هست، به امین الله حسین و آلبوم "راپسودی ایرانی" رسیدم و از موسیقی زیر درختان زیتون، به نام" دومنیکو چیمارُزا" رسیدم که جالبه توی موسیقیدانان کلاسیک، اصلا به اسمش برنخورده بودم.

روحت شاد کیارستمی بزرگ که از پنجره ای منحصر بفرد به این دنیا نگاه می کردی.

پ. ن:

عجیب دلبسته گیلان شدم. فیلم در روستای کوکر و نزدیک رستم آباد رودبار گیلان فیلمبرداری شده بود. برام مهم نیست وقتی مردم، کجا خاکم کنند، ولی دوست دارم اگه به خودم باشه، توی گیلان دفن بشم. خیلی خوبه، حالا هر کجا شد. از سلیمان داراب و کنار پدربزرگ مرتضی کیوان و میرزا و شیون فومنی و نصرت رحمانی، تا بی بی حوریه کنار احمد عاشورپور یا امامزاده هاشم کنار امین کیوان یا تازه آباد یا باغ رضوان یا توی سنگر، یا کنار شیخ زاهد لاهیجان یا توی روستای خرطوم کنار مزرعه چای کارخونه چای منهاج یا...... .

گیلان یه تیکه از بهشته، شک ندارم و خدا در روز جزا از هر گیلانی، دو بار حساب میکشه به خاطر همین زیبایی. 

  • . خزعبلات .

هر روز حدود 600 نفر توی ایران به علت کرونا می میرند و هیچ بعید نیست فردا یا روزهای بعد، من یکی از اون 600 نفر نباشم (البته اگه مرگ و میر روزانه همین حدود بمونه).

الان متین خوابیده. عصر با علی و سعیده رفتیم سمت چاشم و خطیرکوه و کمرود. کمرود رو برای اولین بار می دیدم. چقدر طبیعت زیبایی بود، اما لحظه لحظه به یاد گیلان بودم. متین سر درد گرفت از پیچ های جاده و دوش گرفت و روی مبل 3 نفره روبروی آشپزخونه خوابید.

داشتم می گفتم، هیچ بعید نیست من هم یکی از فوتی های کرونا نباشم. خواستم بگم آرزوهای زیادی دارم، خیلی کارها دلم میخواد انجام بدم و... هزاران چیزی که دلم میخواد و نشده که البته اکثرا توی دو دسته خلاصه میشه: خوندن کتاب و دیدن ایران و جهان.

توی این زمونه ای که مرگ بیش از هر زمان به من و عزیزانم و صدالبته هموطنانم نزدیکه، در زمونه ای که به ظاهر، عصر حکمرانی عقله ولی جهالت و تعصب و تحجر موج میزنه، دلم میخواد دست هر کسی که این نوشته رو میخونه، بگیرم و ببرم به تماشای چیزهای زیبایی که توی زندگی دیدم.

اولین بار هستتحت این عنوان می نویسم و اگه شد، ادامه اش میدم، نوشته هایی که طرحی برای یه کتاب بودند دوست داشتم ازم به یادگار بمونه.

توی این یادگاری ها، انگار دارم از این دنیا میرم و دلم میخواد تموم چیزای خوبی که توی عمرم دیدم رو به یادگار بذارم.

نمیدونم ولی تموم مدتی که متن بالا رو می نوشتم، به یاد نقاشی های پرویز کلانتری بودم. پس از هنر شروع کردم و از هنر نقاشی و نقاش محبوب ایرانی من، یعنی پرویز کلانتری.

دوست دارم به همه انسان های عالم بگم، ایهاالناس، ای ابنای بشر، لذتی، جادویی، زیبایی و هنری در نقاشی های کلانتری هست که منو از این زمین خاکی می کنه، خصوصا نقاشی هاش با تِم شهرهای کویری ایران. اون نقاشی ها، چیزی ناشناخته در درون من رو بیدار می کنه و کاری می کنه که از بودنم و به دنیا اومدنم پشیمون نباشم و توی این اقیانوس لایتناهی عفونت زندگی، جزیره ای امن برای زیستنه. خوشحالم که چشم داشتم و نقاشی های این بشر رو دیدم. بنابراین از نگاه من، دنیا میتونه به نقاشی های کلانتری بنازه که چنین کارکردی دارند. توی نوشته های بعدی تحت عنوان یادگاری، باز از زیبایی هایی که توی زندگیم دیدم خواهم نوشت و دلم میخواد تا پیش از مرگ، بتونم طرح کاملی از چیزای زیبای زندگی از دریچه چشم و گوش و عقل من جمع کنم و اینجا به یادگار و اشتراک بذارم. 

  • . خزعبلات .

بعد مدت ها به سایت جناب شیوا فرهمند راد رفتم. لینکی گذاشته بودند از مصاحبه خودشون با روزنامه شرق به تاریخ 9 اردی بهشت 1400 به بهانه سی و هشتمین سالگرد دستگیری طبری و سایر رهبران حزب توده ایران. مطلب اصلی پس از ذکر نحوه آشنایی ها و ارتباطات، در مورد دست نوشته های احسان طبری بود که بعدها توسط جناب فرهمند راد با نام "از دیدار خویشتن" چاپ شدند.

من عجیب دیوانه و شیفته داستان های زندگی آدم های اون دوران هستم، خصوصا انقلابیون، از هر طیف و گروه و دسته ای که بودند.

همیشه آرزوی دیدار دو نفر رو دارم، یکی رضا قاسمی، رمان نویس و موسیقیدان و دیگری شیوا فرهمند راد. براشون آرزوی سلامتی دارم. 

  • . خزعبلات .

دیشب جشن تولد گرفتیم برای مامان. 58 ساله شد. موجود عجیبیه. بارها به متین و علی گفتم که موندم از صافی و صداقت این بشر که همه چیز رو برای غیر میخواد و خودش در میونه نیست. عمرش دراز که ستون استوار چادر زندگی همه ماست.

چون کادو نگرفته بودیم، قرار شد شام تولد با ما باشه. از اداره که زدم بیرون به کبابی محل زنگ زدم که 12 سیخ کوبیده واسه 20.40 میخوام و کباب ها رو گرفتم و شام رو خونه بابا و مامان، به اتفاق علی و سعیده و متین خوردیم.

بعد از شام هم کیک دستپخت سعیده رو به عنوان کیک تولد خوردیم و آرزوی سلامت کردیم برای همه.

دوشنبه شب هم به اتفاق علی و سعیده و متین رفتیم باغچه خودمون و احسان و محمد و وحید و مهتاب هم اومدند و تا حدود ساعت 11 شب اونجا بودیم. چقدر خوش گذشت ولی لحظه لحظه به یاد امیر بودیم. 

  • . خزعبلات .

دیشب حدود ساعت 10، وحید و مهتاب مهمون ما بودند و تا ساعت یک و نیم صبح پیش ما بودند. از هر دری حرف زدیم و چقدر خوش گذشت. هر جا هم که رها می شدیم، حرف امیر بود و بس.

من توی زندگیم دو تا دوست نزدیک داشتم، یکی امیر و یکی وحید. امیر که این اواخر کلا نبود و الان هم فقط وحید مونده. با امیر فقط حرف می زدیم و هر دو هم حرف میزدیم و حرف کم نمی آوردیم، اما با وحید سکوت هست و بی حرفی و توی همین سکوت، آرامشی عجیب برای من هست. از خدا میخوام این رفیق رو دیگه ازم نگیره که دیگه هیچ کس برام امیر و وحید نمیشن. 

  • . خزعبلات .

از بیپ تونز خریدمش. آلبوم مشترک حسین علیزاده و رامبرانت تریو. چیز تازه ای به لحاظ ملودی نداشت و تکرار همون ملودی های سابق علیزاده بود، در لباسی جدید با رنگ آمیزی صدایی جدید که رگه هایی از موسیقی غرب رو با ملودی های ایرانی ترکیب کرده بود. داشتم فکر می کردم خلاقیت و نوآوری و بدعت هم برای خودش زمانی داره و اگه ازش رد بشه، آدم می افته به تکرار. بعد به خودم فکر کردم که دارم به چهل سالگی می رسم، یعنی تموم شدن خلاقیت و.... و این واقعا دردناکه.

اما این آلبوم هر چی نباشه، یه چیزی داره برای من، منو با همون ملودی های تکراری قدیمی، به قول فریدون مشیری، منو می بره به جهانی که در آن همه موسیقی جان است و گل افشانی نور.

سر حسین علیزاده سلامت که 15 روز دیگه 70 ساله میشه و از نوادر دوران ماست. عشق سالیان نوجوانی که با اشتها و ولعی عجیب آلبوم هاش رو کم کم صد بار گوش می دادم. 

  • . خزعبلات .

امشب با بچه ها بودیم، شهمیرزاد، کلا توی فضای باز و آسمون و طبیعت رو بی واسطه درک می کردیم. آش رشته و املتی درست کردیم و خوردیم که مزه هیچ کدومشون از یادم نمیره. فقط جای امیر خالی بود. انقدر این نبودنش آزار دهندست که حد نداره. هر حرفی، هر خاطره ای، هر تکیه کلامی، یاد او رو زنده میکنه. کاش امیر بود. کاش بود و صدای خنده هاش می پیچید توی جمعمون.

امروز متین دوز اول واکسن خودش رو زد که به واسطه معلم ها، نوبتش شده بود. تمام مدت یاد مهکامه بودیم، هم من و هم متین و متعاقبش یاد همیشگی امیر. خیلی خیلی جاش خالیه و درد نبودنش التیام ناپذیر. 

  • . خزعبلات .

امروز صبح واکسن زدم. تمام مدت رفتن و برگشتن تو دلم با مهکامه بودم.

کاش میشد برم دنبالش.

کاش امیر بود.

وحید هزار مدل نوشیدنی برام گرفت.قندی نمکی ترش خنک و.....

هر جرعه ش برام زهرمار بود.

 

خیلی گریه کردم. بعد هم خوابم برد، دوباره امیر رو دیدم. هربار که خوابش رو میبینم یه طرف بدنم بیحس میشه.

امیر ما حواسمون به خانواده ت هست. کاش کاری از دستمون ساخته بود😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

  • . خزعبلات .

براتون می نویسم، بعد مدتها. دارم از تست ترموویژن بر می گردم. فقط تعجب اینه آهنگ های رامین (رانندمون) قبلاها عالی بود، اما الان کالکشن جفنگیات از دو تا باند پشت سرم پخش میشه.

حالم خیلی خوبه و خدا رو شکر از این بابت. دو شب پیش نزدیک بود با پوست ناقابل بادوم زمینی خفه بشم. متین چقدر تقلا کرد منو نجات بده. خوشحالم که او شریک زندگی منه و تمام. 

  • . خزعبلات .

همین که سعدی اون بالا گفت. 

  • . خزعبلات .

شنبه شب، شام خونه بابا و مامان بودیم. علی و سعیده هم بودند.

شبی که گذشت یعنی یکشنبه شب در شهمیرزاد پیش حجت و فریبا بودیم. از پنجشنبه که از رشت اومدیم، هر شب یه جا بودیم. تنها خبر خوب امروز هم این بود که فردا نوبت واکسن مامان رسیده. انشاالله این کرونای لعنتی هم تموم شه که دردی غریب بود روی تموم غم ها و بدبختی هایی که توی مملکت خودمون داریم.

فردا و پس فردا دورکارم با کلی کار مربوط به خونه. گریه بید لطفی رو گوش میدم. متین جان هم خیاطی می کنه. تا چه پیش آید. 

  • . خزعبلات .

ساعت سه صبح دیشب خوابیدم. صبح ساعت هفت و نیم از خواب بیدار. دورکار هستم و اداره هم نمیتونم برم. متین هم روی مبل سه نفره مجاور خوابیده. دیشب بعد از من بیدار بود. شب قبل شهمیرزاد، پیش محمد و میترا بودیم و همه بودند. اوضاع احوال روحی که مساعد نیست، جسمم هم نمیکشه ولی کتاب خوندن رو بعد از مدت ها شروع کردم. باید کاری بکنم، وگرنه این گرداب منو نابود می کنه. دارم کتابی با عنوان "مریمیه، از فریتیوف شوان تا سیدحسین نصر" رو میخونم. تا چه شود. 

  • . خزعبلات .

دیروز ساعت 9.20 صبح به همراه متین، از رشت برگشتیم سمنان. ساعت 4 صبح بود که از رشت حرکت کردیم. شب قبل و بهتره بگم روز قبلش رو خوب خوابیده بودم، ولی متین نخوابیده بود. برای همین، از قزوین تا سمنان رو متین خواب بود.

با اومدن متین زندگی توی خونمون جریان پیدا کرد و هم من و هم خودش به یه آرامشی بعد یک هفته نا آروم رسیدیم. استراحتی کردیم و عصر سری به اداره زدم و بعد هم رفتیم خونه وحید و مهتاب. جای خالی امیر منو آزار میداد. لحظه ای نبود که به یادش نباشم. یاد آخرین باری افتادم که خونه وحیدشون بودیم و امیر هم بود. توی هال و توی بالکن همش یاد خاطرات اون شب بودم. یادش بخیر. 

  • . خزعبلات .