خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۵ مطلب با موضوع «فیلم و مستند» ثبت شده است

دوره ای هست که مطلقا حس نوشتن ندارم. چند خطی می نویسم که فراموش نشه:

دیروز سومین سالگرد مرگ امیر بود. انگار دردهایی که بعد از مرگش زنده شدند، تا لحظه مرگ درمان و میرایی نداره. تموم دیروز به یادش بودم. از بامداد ۲۳ اردیبهشت که تولد عظیم رو تبریک گفتم (و اتفاقا همون روز هم روز مرگ امیر هست) تا آخر دیشب، ولی دستم نمی رفت چیزی به یادش بنویسم.

چهارشنبه گذشته مستندی سه قسمتی از "ادوارد سعید" به اسم "در جستجوی وطن شرقی" دیدم. بعد از تموم شدنش تموم بدنم سر شده بود. زمان ایستاده بود و قابلیت حرکت نداشتم‌. خیلی دوست دارم بیشتر در مورد ادوارد سعید بدونم و بخونم، خصوصا از جنبه مربوط به وطنش فلسطین و دل بستگی هاش و اقداماتش. خصوصا مشتاقم کتابش به نام Orientalism رو مطالعه کنم.

الان توی ماشین هستم و دارم از ماموریت شاهرود به طرف سمنان بر می گردم.

حال پدر بزرگ متین خوب نیست. متین دیشب با اینکه جفتمون هشت شب خونه رسیدیم، از استرس خبرهای بد این موضوع، خوابش نبرد. انشاالله هر چی خیر هست پیش بیاد.

  • . خزعبلات .

من شنبه این هفته رو سر کار نرفتم. خونه موندم و خستگی رانندگی 12 ساعنه مسیر برگشت رشت به سمنان رو از تن به در کردم. یه چیری همین الان به صورت یه سری جمله معترضه طولانی بنویسم تا یادم نرفته (مثل محسن نفر که می گفت توی ضبط آلبوم وصل مستان، یه قطعاتی بداهه به ذهنش می اومد و وسط ضبط قطعات، توقف می کرد و اون قطعات بداهه رو ضبط می کرد و اتفاقا توی آلبوم هم گذاشت. فکرم این چنین فاحشه خونه ست. سریع از شاخه ای به شاخه دیگه می پره). اما برسیم به اون جملات معترضه که وسطش یه پرانتز جملات معترضه دیگه در شباهتش نوشتم.

من عجیب و غریب دوست دارم بنویسم. نمی دونم وسوسه اش دقیقا از کی شروع شد، ولی میدونم از سال 1381 شمسی به صورت مکتوب شروع کردم به نوشتن خزعبلاتی از این دست که حالا به صورت اینترنتی در اومده. این دوست داشتن داره هر روز و اگه بهتر بگم، هر لحظه بیشتر و بیشتر میشه، طوری که امروز یک لحظه هوس شدیدی کردم که کاش روزمرگی توقف پیدا می کرد و من تا آخر عمر می نوشتم. نمی دونم به چه دلیل ولی دوست داشتم فقط بنویسم. شاید بعدها دلیل این هوس رو مثل خیلی سوالات بی پاسخ دیگه که در طول عمر به جوابش رسیدم، پیدا کردم و فهمیدم.

بگذریم، یکشنبه رو هم با مرخصی اول وقت رفتم سرکار. دیشب تا حدود چهار و نیم صبح، بخاطر تنش ایران و اسراییل بیدار بودیم و دیر خوابیدیم. حتی با متین رفتیم بیرون دوری زدیم و بنزین ماشین رو پر کردیم و صد البته از آیس پک کره گردوی آقای خندان غافل نشدیم و بعد مدتها آیس پک خوردیم.

دیروز یعنی یکشنبه 26 فروردین 1403 روز شلوغی بود. به کارهای خودم رسیدم و البته یه سری داد و هوار هم سر مدیرمون کشیدم و به کار ادامه دادم. متین هم روز بسیار شلوغی رو داشن. عصر دانشگاه تدریس داشت و من اداره موندم تا اینکه ساعت 6 عصر اومدم اداره دنبالم و با هم اومدیم خونه و دیگه وقت نشد بریم خونه شهمیرزاد. شام مختصری خوردیم و متین حدود ساعت 10:15 شب رفت خوابید.

بعد از خوابیدن متین، من نشستم به پوست کردن لوبیا کشاورزی که روز قبلش خیسشون کرده بودم و صد البته تصور می کردم لوبیا چیتی هست و خیس کرده بودم که یه خوراک لوبیای خوشمزه (که بسیار دوست دارم) درست کنم. از اونجایی که دوست نداشتم پرت تایم بدم، نشستم به تماشای فیلم "نفر دهم" که سالها پیش دیده بودم و امروز همکارم شروع کرد به تعریف کردم فیلمی که چند شب پیش در شبکه نمایش دیده بود و یه خورده که گفت، فهمیدم منظورش همین فبلم "نفر دهم" محصول سال 1988 میلادی هست.

القصه، به موازات پوست کردن لوبیا کشاورزی، هدفون رو توی گوشم گذاشتم و فیلم رو تماشا کردم و من چقدر این فیلم رو دوست دارم. یعنی چیزی تو مایه های "سینما پارادیزو" که دوست دارم n بار تماشاش کنم. قبلا فیلم رو با زیرنویس و بدون سانسور دیده بودم ولی این بار به صورت دوبله و سانسور شده. بازی بی نظیر "آنتونی هاپکینز" که چقدر بازی این بشر رو من دوست دارم. قصه بسیارخوب و قرص و محکم و صدالبته فضای دوران جنگ جهانی دوم که عجیب به اون دوران توی فیلم ها علاقه دارم. بعد از تماشای فیلم در موردش جستجو کردم و متوجه شدم این فیلم، یک فیلم تلویزیونی بوده. چقدر فضا و حالت تئاتر گونه این فیلم هم به دل می نشست. یاد فیلم Dogville افتادم که البته فضای تئاتری گونه اون خیلی بیشتر از این فیلم بود. بازی "کریستین اسکات تامس" در فیلم هایی که در فضای جنگ جهانی دوم داره، منو ناخودآگاه یاد فیلم "بیمار انگلیسی" میندازه که توش بازی می کرد و اون فیلم هم ناخودآگاه منو یاد هتل "Utkarsh Vilas" در آگرای هند میندازه که دوره اقامتمون در آگرا در سفر هندوستان سال 1398 شمسی رو توی اون هتل گذروندیم. حموم اون هتل و شیر های حمامش، ناخودآگاه آدم رو یاد فیلم "بیمار انگلیسی" مینداخت. خلاصه فیلم "نفر دهم" یکی از فیلم های بسیار مورد علاقه من هست.

حرف دیگه ای نمی مونه. فقط دارم با خودم کلنجار میرم امشب و در ادامه شب زنده داری، پست مفصل مربوط به "ناخدا اسفندیار حسینی" رو که مدتهاست در سر دارم بنویسم یا نه. تا چه پیش آید.

پ.ن:

عجیب دلم میخواد تنها باشم. حوصله آدم ها رو به هیچ عنوان ندارم. تنها دلخوشی وجود متین هست و واقعا اگر نبود نمی دونم چه جوری زندگی رو ادامه می دادم. با اینکه در منتها درجه دوری از آدم ها هستم و سعی میکنم از کوچکترین تماسی هم خودداری کنم، باز در برخوردهایی که پیش میاد، این بنی بشرها میرن روی مخم و جدیدا علاوه بر عصبی شدن، دلم میخواد بگیرمشون زیر چک و لگد و تا جایی که میخورند، بزنمشون. اون موقع که دارو مصرف می کردم خوب بود، نمی دونم اثر نبود دارو هاست یا واقعا ملت روی مخ تر شدند یا من حساسیتم زیادی رفته بالا. خلاصه که وضعیت خوبی نیست و کوچکترین تخطی از وضعیت های منطقی، منو بهم میریزه. 

  • . خزعبلات .

چند روزی هست سمنان هستیم. الان در ماشین اداره و در مسیر بازگشت از ماموریت دامغان و امیریه می نویسم. روزهای بسیار شلوغی رو دارم و مشغول به روز رسانی کارهای اداره هستم. دیروز که تا نزدیکای اذان مغرب اداره بودم.

همین الان راننده ما، کولر ماشین رو روشن کرد. یادم انداخت این نکته مهم رو یادآوری کنم که سمنان دو فصل بیشتر نداره؛ یه تابستون نکبت و وحشتناک گرم و یه زمستون سوزناک بی بارون و برف. حال آدم واقعا از این آب و هوا بهم میخوره.

فردا انشاالله راهی ماموریت هستم و بعد از اون به سمت رشت حرکت می کنیم و تعطیلات عید فطر اونجا هستیم. عید فطر هم مصادف هست با مرگ امیر و یاد اتفاقات سه سال پیش که اتفاقا رشت بودم و علی اون خبر شوم رو بهم داد. خودم که به این سفر نیاز دارم.

پنجشنبه گذشته افطار منزل علی و سعیده بودیم و بابا و مامان هم با ما بودند. اون شب تا حدود یازده و نیم شب اونجا بودیم و متین خونه علی موند و من اومدم طبقه پایین. فرصتی دست داد و مستند "آواهایی به وسعت دشت های سرزمین من" ساخته وحید موسائیان رو تماشا کردم که در مورد آثار موسیقی فیلم محمدرضا درویشی بود. مستند رو مدتها قبل شایان برام فرستاده بود و نشستم به تماشای اون. واقعا درویشی موجود عجیب و نادری هست و آثارش نیز چنین. در مورد موسیقی دو فیلم "سرود دشت نیموَر" و "کیسه برنج" صحبت کرد. بر روی صحنه ی بیل گردانی در فیلم سرود دشت نیمور، نیاز به صدای کباده داشته که با زنجیر عزاداری و سینی های مسی و تغییرات در ساختمان اونها، چنین صدایی رو تولید کرده بود.

همون شب از بیپ تونز آلبوم شماره ۵ "گزیده آثار موسیقی محمدرضا درویشی" که موسیقی این دو فیلم در اون قرار داشت رو خریدم. قطعه ای ارکسترال به مدت زمان ۶.۱۳ در قطعات مربوط به موسیقی فیلم "سرود دشت نیمور" بود که چند روزی هست منو مشغول خودش کرده و الان هم در حال گوش دادن بهش هستم (توی پرانتز بگم خمین الان از کنار کاروانسراهای صفوی و سنگی آهوان رد شدیم). این قطعه که بالای ۳۵ سال پیش تصنیف شده، بسیار بسیار زیبا و با اصالت هست و تاثیرات فرم آهنگسازی مرتضی حنانه بر روی اون به وضوح مشهود. در اون مستند راجع به استفاده از موسیقی های نواحی در آثارش گفت و هویت مستقل یا غیر مستقل آثاری که برای موسیقی فیلم تصنیف میشه که در مورد استقلال این آثار با ایشون موافق بودم ولی در مورد استفاده خالص از موسیقی های نواحی برای فیلم هایی با روایت زمان حال، چندان موافقت صد در صد نداشتم.

نکته جالب دیگه ای که این چند روز بهش برخوردم در صحبت های مهدی سیدی در پادوست خوانش تاریخ بیهقی. بحث به جلسه ۱۶ با عنوان "تدبیر خوارزمشاه و نامه به مسعود" رسیده. در اونجا بحث "احمد عبدالصمد" وزیر و پیشکار آلتونتاش خوارزمشاه شد و گفت این مرد بعد از خواجه احمد حسن میمندی، وزیر سلطان مسعود میشه و "نصرالله منشی" دبیر دوره بهرام شاه غزنوی که برگردان کننده کلیله و دمنه از عربی به پارسی هست، نوه دختری همین "احمد عبدالصمد شیرازی" معروف هست که جالب بود.

پ.ن:

راستی ما و آدم هایی مثل من برای چی می نویسیم؟ ترس از مرگ و ثبت چیزی برای باقی موندن در تندباد زمان؟ انتشار دانسته ها و اشتراک اونها با دیگران؟ انبار کردن دونه مثل مورچه ها برای خوراک روزهای پیری که معلوم هم نیست به اونجا برسیم؟ واقعا چه دلیلی هست که کل مسیر برگشت از ماموریت، به خودم زحمت میدم و با موبایل و با تکون های بی پایان خودرو، اینجا می نویسم؟

برای من همه این چیزهایی که در بالا برشمردم هست ولی واقعا مهم تر از همه حس باقی موندن. هم باقی موندن خودم و هم باقی موندن اون لحظاتی که شیرینی و حس بسیار خوبی برای من داشتند.

در پایان موسیقی ای که در بالا براتون گفتم و در یکساعت گذشته به صورت لاینقطع و مکرر بهش گوش میدم رو براتون به اشتراک میذارم. واقعا جادوی عجیبی داره برام:

موسیقی متن فیلم سرود دشت نیموَر

  • . خزعبلات .

طی سه روز اخیر یعنی شنبه و یکشنبه و امروز دوشنبه، مستند پنج قسمتی پرویز ثابتی، تهیه شده در شبکه من و تو رو دیدم. حین تماشای این مستند ناخودآگاه به یاد امیرحسین فطانت بودم. با راست و دروغ حرفهاش کاری ندارم. تنها چیزی که نمی شد توش شک کرد، نبوغ عجبب این آدم بود و بس. حوصله نوشتن ندارم. اگه چیز دندون گیری یادم اومد، با ذکر تاریخ اضافه کردن اون نکته، در ادامه همین پست می نویسم. 

جالبه هم نعمت الله نصیری که متولد سمنان بود و پرویز ثابتی که متولد سنگسر یا همون مهدیشهر و هر دو از بالاترین مقامات ساواک، هم استانی من بودند.

الان سه شنبه ۱۲ دی ساعت ۲۲.۴۱ و من این پست رو تکمیل تر می کنم:

در بخشی از مستند دو خواهر و برادر گیلانی برای روستاهای اطراف سیاهکل وارد مصاحبه مطبوعاتی ثابتی پس از حادثه سیاهکل شدند. به گفته ثابتی این دو نفر کسانی بودند که اعضای گروه چریک های فدایی خلق سیاهکل رو با همراهی سایر روستاییان دستگیر کردند. سادگی عجیبی داشتند، خصوصا وقتی که تماشاچی ها براشون دست زدند، مرد گیلک با سادگی تمام دست میزد. چرا دنیا اینجوریه؟

  • . خزعبلات .

ساعت سه و نیم صبحه و ساعت شش صبح هم باید سر کار باشم. عجیبه که این موقع دارم می نویسم، اما اگه یه سری چیزا رو سر زمان و با حس اون لحظه ننویسی، انگار به هدر دادیش یا مثل نماز نخونده، قضاش کردی. توی روزایی که به شدت دلم میخواد بنویسم و حرفهایی هم هست برای نوشتن، اما رخوت مفرط من با تموم زورش جلوش رو گرفته، واقعا خودمو جمع کردم تا الان و این موقع بنویسم. 

متین رفته رشت. روز شنبه حدود ساعت ده و نیم شب بود که بعد از یکساعت و نیم معطلی توی ایستگاه، سوار قطار شد و رفت رشت، برای روزهای آخری که میتونه قبل از مهاجرت مهسا، کنارش باشه. اما داستان این بود که امشب بعد مدتها رفتم اینستاگرام و دیدم کلی پیام دارم و چند تایی هم از متین بود. یکی از اون پیام ها تکه ای از فیلم "سر به مهر" با بازی لیلا حاتمی بود. لیلا حاتمی، بازیگر مورد علاقه منه. نمی دونم متین من باب چی این پیام رو فرستاد. به خاطر لیلا حاتمی؟ یا جمله ای که توی اون کلیپ بود؟ یا صدای شهرام ناظری در پس زمینه؟ نمی دونم و مشتاقم بدونم متین از چه بابی این پیام رو فرستاد.

متین یه سری مدارک رو با خودش نبرده بود. حدود ساعت یک و نیم بامداد بود که کل خونه رو زیر و رو کردم و مدارک رو پیدا کردم و عکسشون رو براش فرستادم. بعد زد به سرم که این فیلم رو ببینم. با اینکه همون موقع هم خسته بودم و هم حوصله هیچ کاری رو نداشتم. نشستم و فیلم رو تماشا کردم. 

قبلش یه چیز دیگه بگم. چند وقت قبل، احسان ص. ، برادر حسین، دوست دوران دبیرستانم، توی اینستاگرام پیام داده بود و گفت اگه فرصتی دست داد، دیداری داشته باشیم. دیشب بهش زنگ زدم و ساعت 8 شب اومد و بعد از سالها گفت و گویی کردیم جانانه، مثل گفت و گوهای سالها قبل. فکر می کردم ببینمش، همون آدم لاغر بلند قد دو بعدی باشه، اما دیدم چاق شده و اصلا اون تصویر احسان گذشته رو نداره. شام هم با هم بودیم و گفتیم و شنفتیم و از درونیات خودمون گفتیم که به لطف گذر سالها، امکان برون ریزی این درونیات پیدا شده بود. عصر دیروز هم فیلم "توت فرنگی های وحشی" برگمان رو دیدم و انگار این فیلم و حرف هامون با احسان باید به جای دیگری هم می رسید و اون نقطه، همین فیلم امشب بود.

بازی لیلا حاتمی همیشه برام جذاب بوده. از اونور دیدم که بخشی از داستان، از نوشته ها و درونیات شخصیت اصلی فیلم و در بستر وبلاگ جریان داره. به یاد وبلاگ خودم و اتفاقاتی که برای خود من توی این وبلاگ رخ داده افتادم که مهم ترینش، آشنایی با متین و ازدواج با او بود. انگار مثل سال ها قبل که زن عموی متین سوالی از متین پرسیده بود و از همون نقطه، متین به وبلاگ من رسید و منجر شد به ازدواج ما، با گذشت سالها، این بار متین با یه کلیپ توی اینستاگرام، منو به این فیلم رسوند و زنده شدن اون روزها و تایید حرف های دیشب با احسان. آهنگی که شهرام ناظری توی این فیلم می خوند و به صورت بسیار پر رنگی توی فیلم حضور داشت و اتفاقا فیلم با همون آهنگ به پایان رسید، یکی از زیباترین آهنگ های شهرام ناظریه که سالها باهاش احساس و حال خوبی دارم. قطعه ای که در آلبوم "شعر و عرفان" هست و بی نهایت زیبا و در ماهور که دستگاه مورد علاقه منه.

از فیلم بسیار خوشم اومد، اما مهم تر از اون این نکته است که نشونه ها، عیان در جلوی چشم ما میان و میرن، فقط میمونه یه حواس جمع و گذر نکردن ساده از کنار اونها که با جمع کردن و رمز گشایی اون نشونه ها، میشه استوارتر و آگاهانه تر زندگی کرد.

 

پ.ن:

نمی دونم چی نوشتم. اصلا سر و ته داشت یا نه، ولی از آدمی که ساعت 4 صبح داره می نویسه و کلی حرف و مسائل مختلف توی سرش میگذره، انتظار بیشتری نیست. هر چی اومد به ذهنم نوشتم و نوشتم برای یادگار که این حس زیبای امشب با نگاه به حرف های دیشب و سایر نشونه های این روزها، از بین نره. تمام!

  • . خزعبلات .

با اینکه چندین بار برنامه بازگشت ما تغییر کرد و قرار بود برگردیم، اما هنوز در رشت هستیم. دیروز متین و مهسا برای ویزیت پزشک به طرف گلسار رفته بودند. بیست و اند روزی میشه که صدای متین عوض شده و با اینکه سونوگرافی و آزمایشات چیزی رو نشون نمی دادند، برای اطمینان خاطر، پیش یه متخصص هم رفتند و خدا رو شکر ایشون هم گفتند هیچ چیز خاضی مشاهده نمیشه. نکته دیگه ای که متوجه شدیم این بود که شاید بوی شوینده ها متین رو اذیت میکنه، خلاصه باید با توجه بیشتری زندگی کنیم. 

بعد از رفتن متین و مهسا، من در اتاق مشغول تماشای مستند "حیات شگفت انگیز احمد فردید" شدم. مستندی که در گفت و گو های شب قبل صحبتش شده بود. مستند رو تماشا کردم و ده پونزده دقیقه ای ازش باقی مونده بود که به همراه عظیم برای کارهای مختلف رفتیم بیرون. 

بعد از بازگشت از بیرون، ادامه مستند رو دیدم و تمومش کردم. نکات جالبی داشت که شامل موارد ذیل هست:

  • در جلسات گفت و گویی در پیش از انقلاب که در منزل امیرحسین جهانبگلو و با حضور داریوش شایگان، داریوش آشوری، رضا داوری اردکامی، ابوالحسن جلیلی و حمید عنایت برگزار میشده، "شاهرخ مسکوب" هم حضور داشته که نمی دونستم.
  • در تفکر فردید، تاریخ بشر به 5 دوره پریروز، دیروز، امروز، فردا و پس فردا تقسیم شده که هر دوره مشخصات خاص خودش رو داره.
  • در بخش هایی از مستند، جلسات مباحثه و مناظره ای که به همت "علیرضا میبدی" در تلویزیون ملی ایران تهیه شده بود، نمایش داده میشد که نمونه ای از نحوه پاسخ دادن فردید به سوالات بود، خصوصا در حالت تندی و پرخاش و صد البته عجیب و غریب برای شنونده و بیننده.
  • نکته جالب دیگه، پیوستن فردید به انقلاب بود و تبدیل شدن به چهره ای تئوریک برای اقدامات جمهوری اسلامی و برگزاری جلساتی در تلویزیون جمهوری اسلامی و بیان اندیشه های خود که به نوعی در راستای اندیشه های حکومت بوده است.
  • تربیت نسلی از شاگردان مثل عباس معارف، یوسفعلی میرشکاک و ... که باز خود همین افراد، شاگردانی رو تربیت کردند. در پایان مستند، تصاویری از مرحوم سید عباس معارف پخش شد که به نوعی جانشین فردید معرفی شد.
  • از نکات خوب این مستند این بود که گفت و گو با افراد زیادی انجام شده بود و هر کسی که زنده بود و اسمش در زندگی فردید میومد، باهاش گفت و گو شده بود و خودش روایت خودش رو از اون ماجرا یا داستان می گفت و صد البته ساخت این مستند در خارج از ایران، بسیار به این نکته کمک کرده بود.

 

  • . خزعبلات .

در رشت هستیم و من و متین در هال منزل پدری متین، در حال استراحت. متین چند دقیقه ای میشه که خوابش برده و من همچنان بیدار. توی گوشم هم آواز سه گاه همایون شجریان با تار شهرام میرجلالی از آلبوم شوق دوست که حین رانندگی از سمنان تا رشت به طور اتفاقی توی فلش بود و گوش کردیم و بسیار لذت بردیم. امرور آلبوم رو از بیپ تونز خریدم و حلالش کردم.

اما از وقایع این دو روز اینکه پنجشنبه صبح به اتفاق پدر متین، برای دیدن زمین کوچیکی که در اطراف رشت گرفتیم، به اونجا رفتیم. هوا ابری و دلخواه من وطبیعت هم زیبا و در حال بیدار شدن. زمین زو دیدیم و به خونه برگشتیم. عصر از پست سایت هاشور توی اینستاگرام، اعلان اکران مستند "برای پس از مرگم" رو دیدم و سریع بلیطش رو گرفتم و آنلاین تماشا کردم. مستندی درباره زندگی علی صفایی حائری معروف به عین. صاد که قبل تر چیزهایی در موردش شنیده بودم و این مستند، آگاهی بسیار بیشتری به شنیده ها و دانسته های قبلی افزود. انسان جالبی بود، اون هم در کسوت و لباس جماعت آخوندها و ملاها.

دوست دارم بیشتر و دقیق تر از زندگی و اندیشه و مشکلاتی که براش ایجاد می کردند بدونم. اما چند نکته جالبی که این مستند داشت:

اول اینکه در جلسه ای که جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در تابستان سال 1361 شمسی برای پرسش و سوال از فعالیت های ایشون که مخالف رویکرد رسمی حوزه در اون زمان بود، صدای ناصر مکارم شیرازی که در مقام سوال کننده قرار داشت، به صورت دقیق قابل تشخیص بود. برای من گفت و گوهای اون جلسه که در خلال مستند پخش میشد، به جلسه بازجویی و تفتیش عقاید بیشتر شبیه بود.

دوم اینکه پای فردی به اسم حاج محسن بغدادی به داستان باز شد که از دوستان عین. صاد بوده و به خاطر مسائلی که ناگفته موند، سالهاست از ایران رفتند و در گفتگوی تلفنی با پسرش در مورد اون مسائل ناگفته، به خوندن یه بیت شعر اکتفا کرد:

مرا دردیست اندر دل، اگر گویم، زبان سوزد     

اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد.

 

سوم اینکه با توجه به اینکه مرگ عین. صاد در تیرماه سال 1378 شمسی و در حادثه تصادف رخ داده و همون سالها قتل های زنجیره ای اتفاق افتاده، به نظرم بعید نیست این مرگ هم بخشی از پروژه قتل های زنجیره ای بوده باشه.

چهارم اینکه در نوشته "برای پس از مرگم" به قلم ایشون که اسم مستند هم از همین یادداشت اقتباس شده و بعد از تماشای مستند خوندمش، تخلص عین صاد رو که اول کلمات علی صفایی بوده رو به معنای "چشم. جلوگیر" هم عنوان کرده بودند که با توجه به کارها و فعالیت ها و نگرش های ایشون بسیار با مسماست.

روحش شاد. 

  • . خزعبلات .

نمی دونم گفتم یا نه که زدم تو کار فیلم های اقتباسی. با یه تیر دو نشون زدنه. هم فیلم اون داستان رو می بینی و هم غیرمستقیم فضای اون کتاب یا رمان دستت میاد. ولی خود آدم کتاب رو بخونه و خودش تصویرسازی کنه، یه حال دیگه ای داره. این رویکرد رفتن به سمت فیلم های اقتباسی هم به خاطر عدم داشتن وقت آزاد برای خوندن کتاب هست که واقعا زمان بره.

چند وقتی پیش یه جستجویی کردم و چند تا فیلم اقتباسی ایرانی رو پیدا کردم و یا دانلودشون کردم یا خریدمشون. با متین فیلم "کافه ستاره" رو دیدیم که برداشت و اقتباسی از "گذر مدق" نجیب محفوظ بود. دومین فیلمی که دیدم "اینجا بدون من" بود که اقتباسی از "باغ وحش شیشه ای" تنسی ویلیامز بود. سومین فیلم، "گاوخونی" بهروز افخمی بود که اقتباسی از کتابی به همین نام، اثر جعفر مدرس صادقی بود. امروز 9 اردی بهشت هم فیلم "شب های روشن" فرزاد مؤتمن رو دیدم که برداشتی از شب های روشن داستایفسکی بود. خلاصه از این کار راضیم و حس خوبی داره برام. مثلا کتاب شب های روشن داستایفسکی سال هاست توی کتابخونه من هست و وقت نشده بخونمش ولی اینجوری همون جور که گفتم با یه تیر دو نشون میزنم. فعلا که تجربه بدی نبوده، حالا شاید بعدا اگه وقتی پیدا شد و متن های اصلی رو بخونم، نظرم عوض بشه. 

  • . خزعبلات .

از همون نوجوونی که با حسین علیزاده آشنا شدم، به دنبال این بودم که آثار‌ ایشون در زمینه های مختلف موسیقی رو گوش کنم. تقریبا همه کارهاشون رو گوش داده بودم و مونده بود قطعه "عصیان" و موسیقی فیلم "چوپانان کویر" که همیشه توی رزومه کاری ایشون می دیدم. همون طوری که در پست قبل نوشتم، بالاخره فیلم رو در آپارات پیدا کردم و معلوم بود خود جناب حسین محجوب (کارگردان فیلم) این اثر رو منتشر کردند. نکاتی که میشد از فیلم و موسیقی برداشت کرد رو اینجا یادداشت می کنم:

1. همون موسیقی آغازین فیلم، انسان رو یاد نی نوای علیزاده مینداخت. متین توی اتاق بود که گفت نی نواست؟

2. دقیقه 30:47 موسیقی پخش شده در فیلم، عین قطعه "رقص سماع" نی نوا بود. البته با سازهای ایرانی.

3. در بخش هایی از فیلم، تکنوازی سه تار یا موسیقی ارکسترال پخش میشد که چقدر به تصاویر نشسته بود و آدم موسیقی حسین علیزاده در سن 29 سالگی رو می شنید که خیلی جذاب بود. ضمنا چون موسیقی این فیلم هم هیچ وقت به صورت مستقل منتشر نشده بود، شنیدن این قطعات، اونم برای اولین بار خیلی لذت بخش بود.

4. اما فضای کویری فیلم، مثل نقاشی های پرویز کلانتری، منو با خودش میبره، حتی بی گفتگو و بدون روایت هیچ ماجرایی. فیلم هایی از این دست، عجیب به دلم می شینند. مثل فیلم "زشت و زیبا" که اتفاقا آهنگساز اون فیلم هم حسین علیزادست. این فضاها برام حکم ریشه ها رو دارند، بدون هیچ انتخاب عقلی و فقط کشش محض تصاویر و فضاهای کویری، مثل جاده ابریشم. انگار اجدادم رو فقط از این طریق میتونم ببینم. هر چی هست، لذت عجیب و غیرقابل وصفیه. تمام. 

  • . خزعبلات .

دیشب با پیام وحید، یادم افتاد که برم این مستند رو تماشا کنم. از یوتیوب دانلودش کردم و به تماشا نشستم. همون نصفه شبی، بعد از اتمام فوتبال.

مستند خوش ساختی نبود، وصله و پینه زده و بدون سر و ته. صدابرداریش در حد افتضاح، خصوصا وقتی گفتگوی دو نفره ای وجود داشت. فقط کاریزمای علیزاده بود که آدم رو مجاب می کرد تا انتها این شبه مستند رو تماشا کنه.

چند تا نکته جالب توی این مستند بود. اول مکان فیلمبرداری که روستای لایجان در مجاورت کوه دماوند و آمل بود که احتمالا ویلای خود علیزاده بود.

نکته بعد خودروی پاترول علیزاده که ایرج افشار هم دقیقا چنین خودرویی داشت که با شفیعی کدکنی و... به مسافرت می رفتند.

نکته بعد حضور برادر حسین علیزاده یعنی مرحوم حسن علیزاده در فیلم به همراه صبا و نیما (فرزندان حسین علیزاده) بود.

نکته جالب دیگه پخش بخش هایی از آلبوم بداهه نوازی در راست پنجگاه بود که سال ها قبل کاستی با همین نام از علیزاده و خلج توسط انتشارات ماهور منتشر شده بود. این کاست، شاید ماه ها، همدم و مونس روزگار جوانی و نوجوانی من بود. راست پنجگاه بی نظیره، این آلبوم بی نظیرترش می کنه. 

  • . خزعبلات .

دیروز اصلا زمان نمی گذشت. دیگه رسما داره حالم از شب های پاییزی به هم میخوره. شب تموم نمیشه. از فرط داغونی و عدم حوصله، رفتیم دم در خونه خانم مهندس و براشون سمنو بردیم.

خونه که رسیدیم، من مشغول دانلود آهنگ های شاد برای متین شدم که صبح ها که میره سمت مدرسه، توی ماشین گوش بده. بعد یهویی یاد فیلم "بمب؛ یه عاشقانه" افتادم. با متین مشغول تماشا شدیم. فکر نمی کردم تا انتها ببینیم. چون حدود ساعت یه ربع 12 شب بود. خیلی فیلم خوبی بود. از چند جنبه:

اول موسیقیش که خودش روایتی عجیب داره. موسیقی النی کارایندرو که اولین بار بود اسمش رو می شنیدم و اینکه چقدر معروف هست. موسیقی یه خارجی که خیلی خوب روی یه فیلم ایرانی نشسته و روایتهای موسیقایی فضاهای ایرانی رو خیلی خوب در آورده.

بعد اینکه چند خط داستانی زیبا رو روایت میکرد که مثل هارمونی توی موسیقی، توی فیلم نشسته بود در هماهنگی و زیبایی.

بازی لیلا حاتمی، هنرپیشه محبوب من هم که زیبایی کار رو صد چندان می کرد. خدایی پیمان معادی هم خوب بازی می کنه.

خطوط طنز و غم داستان، منو یاد فیلم "زندگی زیباست" روبرتو بنینی انداخت.

حرف موشک باران که میشد، تموم فیلم یاد پدر و مادر و برادر کیهان کلهر بودم که در موشک باران های تهران کشته شدند.

فیلم، موسیقی، ادبیات و کلا هنر، به سان چراغی روشن هستند برای روشن کردن راه برای حرکت ذهن. پس هنرمندان، از این لحاظ از عوام برترند. 

  • . خزعبلات .

دیشب با متین این فیلم رو دیدیم که سومین قسمت از "سه گانه کوکِرْ" اثر عباس کیاس رستمی هست. از اون فیلم هایی که برای زیباییش نباید هیچ بنویسی و به طرف فقط باید بگی برو ببینش. اون صحنه آخرش که دوباره یادآور انتهای فیلم "خانه دوست کجاست" و اون سربالایی پیچ در پیچ بود، دلم میخواست داد بزنم. از اونجا به بعد تا آخر فیلم رو سرپا دیدم.

از موسیقی تیتراژ " خانه دوست کجاست؟ " که اولین قسمت این سه گانه هست، به امین الله حسین و آلبوم "راپسودی ایرانی" رسیدم و از موسیقی زیر درختان زیتون، به نام" دومنیکو چیمارُزا" رسیدم که جالبه توی موسیقیدانان کلاسیک، اصلا به اسمش برنخورده بودم.

روحت شاد کیارستمی بزرگ که از پنجره ای منحصر بفرد به این دنیا نگاه می کردی.

پ. ن:

عجیب دلبسته گیلان شدم. فیلم در روستای کوکر و نزدیک رستم آباد رودبار گیلان فیلمبرداری شده بود. برام مهم نیست وقتی مردم، کجا خاکم کنند، ولی دوست دارم اگه به خودم باشه، توی گیلان دفن بشم. خیلی خوبه، حالا هر کجا شد. از سلیمان داراب و کنار پدربزرگ مرتضی کیوان و میرزا و شیون فومنی و نصرت رحمانی، تا بی بی حوریه کنار احمد عاشورپور یا امامزاده هاشم کنار امین کیوان یا تازه آباد یا باغ رضوان یا توی سنگر، یا کنار شیخ زاهد لاهیجان یا توی روستای خرطوم کنار مزرعه چای کارخونه چای منهاج یا...... .

گیلان یه تیکه از بهشته، شک ندارم و خدا در روز جزا از هر گیلانی، دو بار حساب میکشه به خاطر همین زیبایی. 

  • . خزعبلات .

متین که رفت توی اتاق، خوابید و من هم خوابم نمی اومد. نشستم به تماشای مستند غلامحسین ساعدی ساخته خانم شیرین سقایی. به موازات تماشای مستند، سطر به سطر از کتاب روزها در راه مسکوب جلوی چشمم می اومد و دردی سنگین به روی سینه من، از اینکه چرا باید این جوری بشه. مردی در غربت مرده ای متحرک بشه و سال 64 شمسی بمیره و تازه من فقط روایت های مسکوب و ساعدی رو شنیدم، چه بسیار آدم هایی که یا این دردها رو ننوشتند و توی سینه تحمل می کنند و چه بسا با همین دردهای ناگفته مرده باشند و چه بسیار آدم هایی که من روایت اونها رو از روزها و شب هاشون در غربت نخوندم و نشنیدم و ندیدم.

هر چی به سنم اضافه میشه، به این یقین می رسم که معمای هستی راه حلی نداره و به قول حافظ که میگه:

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

یا جای دیگه که میگه:

حافظ، اسرار الهی کس نمی داند، خموش / از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد؟ 

و یا مولانا که میگه:

یا چه بودست مراد وی از این ساختنم؟

یا خیام که میگه:

اسرار ازل را نه دانی و نه من

یا ابوسعید ابوالخیر که میگه:

اندر دل من هزار خورشید بتافت    آخر به کمال ذره ای راه نیافت

و....

حصار و تور و بند زمان، چه کارها که با آدم نمی کنه و مهم تر از اون انباشت زمان در ما آدم ها. 

  • . خزعبلات .

بالاخره بعد از سال ها این فیلم رو دیدم. فیلم فوق العاده مسخره ای که حیف موسیقی فوق العاده کریستف رضاعی، که برای این فیلم هدر شد. ضمنا همیشه فکر میکردم صدای اون ساز غالب ماندولین باشه ولی توی تیتراژ دیدم که رباب بوده و نیما علیزاده پسر حسین علیزاده نواخته و چقدر هم نیکو نواخته. 

پ.ن : محمدرضا فروتن واقعا بازیگره؟؟؟ حالم از بازیش به هم میخوره. 

  • . خزعبلات .

متین از صبح رفته آرایشگاه و هنوز نیومده، با خانم مهندس رفته. منم با تماس فرشید از خواب بیدار شدم که ماشاالله هر وقت کار داره زنگ میزنه. هوای سمنان عالی شده و ابری و الان که از پنجره هال به بیرون نگاه کردم، دیدم که ابرها سیاه شدند و خدا کنه بارون بباره. امروز دورکار بودم و دلم میخواد این دورکاری تموم بشه که همه کارامون مونده و خونه موندن هم بسیار خسته کنندست.
توی پست قبلی نوشتم که بیهقی می خونم. آخر وقت دیشب همون جوری که یاد بیهقی بودم، یاد بیهقی زمونه خودمون افتادم، شاهرخ مسکوب و دنبالش یاد اردشیرخان پسر ایشون. توی نت سرچ زدم و مستندی دیدم به اسم "من خودم اسبم" که در مورد فردی بود که پیش اردشیرخان توی شرکت پرورش اسب ایشون یعنی چاپار سمیرم کار می کرد. برای حدود یک دقبقه هم خود اردشیر خان توی فیلم بود. به متین گفتم کاش کرونا بره و حتما یه سر به ایشون بزنیم. دلم میخواد بهشون زنگ بزنم و حرف بزنیم. پیش خودم گفتم "روزها در راه" پدر رو تموم کنم و به بعد به ایشون زنگ بزنم. تا چه پیش آید.

  • . خزعبلات .

راستی یادم افتاد که در مورد اتفاقات هفته گذشته بنویسم. هفته گذشته، دو تا اتفاق خوب افتاد. پولی که از مادر متین و بابای خودم گرفته بودم تا توی بورس براشون سرمایه گذاری کنم رو با سود مناسب بهشون برگردوندم. خدا میدونه چه استرسی کشیدم از بابت این کار. الان فقط مونده برگردوندن پول دخترخاله های متین که انشاالله تا قبل سال بتونم با سود مناسب بهشون برگردونم. لعنت به این بورس و لعنت به این دولت، که کسری بودجه و تمام نداری هاش رو به نام بورس و با جیب مردم جبران کرد. بگذریم که تاریخ در مورد این ملعونین بعدها خواهد نوشت.

سه شنبه شب، سریال سربداران رو تموم کردیم. خیلی دلم میخواست یه نوشته مفصل در موردش بنویسم. خیلی توی ذهنم مطالب جمع کرده بودم ولی اصلا حس و حال شرح دقیقش رو ندارم. فقط به چند نکته به صورت تیتروار اشاره می کنم:

1- به لحاظ هنری، بازی بازیگران، طراحی لباس ها و مکان ها برای زمانه خودش، واقعا فوق العادست. فقط بازی حیرت آور "علی نصیریان" در نقش "قاضی شارح" کفایت بود. چنان قدرتمند بازی کرده بود که آدم رو مسحور خودش می کرد یا بازی مرحوم "فیروز بهجت محمدی" در نقش "طغای تیمور خان" و بازی ناب "سوسن تسلیمی" در نقش "فاطمه".

2- موسیقی فرهاد فخرالدینی، عجیب عجین شده به کار و اصلا برای خودش هویت مستقلی داره. خصوصا قسمت هایی که بر پرده های دستگاه نوا ساخته شده. (همین الان و در حین تایپ مشغول گوش دادن به این موسیقی هستم) و همش فکر میکنم فخرالدینی بعد از شنیدن نی نوای حسین علیزاده و تاثیر اون، بخش های مهم موسیقی متن رو در دستگاه نوا ساخته که واقعا درخشانه.

3- به موازات دیدن سریال، کتاب "تاریخ جنبش سربداران" اثر همشهری من یعنی جناب عبدالرفیع حقیقت رو هم مطالعه می کردم که در نمایشگاه کتاب تهران سال 98 خریدم. یادش بخیر. همون روز هم برای اولین بار جناب مهندس حسین مفید، مدیر انتشارات مولی رو دیدم. روز خوبی بود. کتاب هم اطلاعات خوبی در مورد سربداران به دست داد.

4- نزدیکی مکان اتفاقات یعنی باشتین و سبزوار و خلاصه خراسان بزرگ با استان سمنان انگیزه دیگه دیدن سریال و مطالعه کتاب بود و نکته جالب تر اینکه، مزار شیخ حسن جوری به لحاظ جغرافیایی در حال حاضر در استان سمنان قرار داره (روستای میرعلم فیروزآباد در شرقی ترین نقاط استان سمنان).

5- نکته جالب دیگه اینکه سربداران تقریبا در همون سالی قیام کردند که شیخ علاالدوله سمنانی، عارف بزرگ دوران رحلت کردند و جالب تر اینکه شیخ خلیفه که استاد سید حسن جوری بود، به زیارت شیخ علاالدوله هم آمده بود و به گفته خودش، از شیخ علاالدوله نیافت آن چیزی که در جستجویش بود و به سبزوار آمد و قتل شیخ خلیف شد آغاز جنبش.

6- به دلیل اینکه محمدعلی نجفی (کارگردان اثر)، پرورده دکتر علی شریعتی بوده (جالب اینکه علی شریعتی هم در ابتدا خودش رو علی سربداری معرفی میکرده) و اثر سربداران رو اول بار به صورت تئاتر در حسینیه ارشاد روی صحنه برده، اثرات تفکر انقلابی شریعتی رو میشه در این اثر دید. شخصیت کلواسفندیار نماد کارگران و شخصیت فاطمه و دیگرانی که دهقان بودند و دیالوگ هایی که واضح رنگ و بوی شعارهای اسلامی و شعارهای چپ از اون ها به مشام می رسید، همه و همه به نظر من ریشه در تفکرات و خط فکر و نوشته های شریعتی داشتند که محمدعلی نجفی اونها رو به ارث برده (البته اون موقع، وگرنه الان و حال حاضر ایشون رو نمی دونم چه تفکراتی دارند. چه این اثر بین سال های 60 تا 62 ساخته شده و هنوز حکومت جدید در ابتدای راه بوده و باید الان از جناب نجفی پرسید آیا با تجربه حکومت بیش از 40 ساله جمهوری اسلامی قرار باشه چنین سریالی بسازه، با همین شعارها خواهد ساخت و یا نه و اینکه اصلا سربداران سال 60 تا 62، یک روایت تاریخی هست و بس، که قدر مسلم من میگم نه و خود جناب نجفی هم به این گفته من صحه خواهند گذاشت)

حالا مثلا می خواستم تیتروار بنویسم شد انقدر و واقعا چه حوصله ای داشتم که همین ها رو نوشتم. باز اگر نکته ای به ذهنم اومد می نویسم.

  • . خزعبلات .

امروز ساعت 12 بود که از خواب بیدار شدم، متین هم 12.30. دیشب با اینکه مهمونی بودیم، خیلی دیر نخوابیدیم ولی بدجوری خسته بودیم. صبحونه طبق معمول روزهای تعطیل، با من بود. صبحونه رو که خوردیم، شال و کلاه کردم که برم اداره. ماشین رو هم روشن کردم اومدم بالا که کلید انباری رو بذارم روی جا کلیدی دم در، متین گفت که دلش تنگ میشه برم. یعنی جوری با چشماش التماس کرد که دل شقی ترین آدم هم به رحم میومد. دوباره رفتم پایین، ماشین رو خاموش کردم و اومدم بالا. لباس ها رو از تنم در آوردم و پیش متین بودم. همین جوری تلویزیون رو روشن کردم که کنسرت تصویری از سمفونی شماره 7 دیمیتری شوستاکوییچ موسوم به سمفونی لنینگراد رو بشنوم که دیدم شبکه آی فیلم داره فیلم "غلامرضا تختی" رو نشون میده. با اینکه از دیدن فیلم از وسطش خوشم نمیاد (حتی اگه 10 ثانیه ازش شروع شده باشه)، انقدر جذاب بود که تا آخرش با متین تماشا کردیم و همین 10 دقیقه پیش، 28 دقیقه اولش رو که ندیده بودم، تماشا کردم و تازه پازل فیلم کامل شد. فیلم خوب و جذابی بود و صدالبته تختی انقدر بزرگ بوده و هست که بخواهی و نخواهی، فیلمی که در موردش باشه رو همیشه جذاب میکنه.
عصر توی نت گشتم تا ببینم نظر پسر تختی راجع به فیلم چی بوده. کلیت این بود که راضی بوده ولی یه جمله اش بدجوری توی ذهنم موند. اونجایی که گفتی با بغض و درد فیلم رو تماشا کرده باشه. این 28 دقیقه اول رو که دیدم، خودم رو گذاشتم جای بابک تختی و گفتم اگه من 4-5 ماهه باشم و بعد پدرم رو ندیده باشم و بخوام راجع بهش فیلمی ببینم و این رو هم بدونم که پدرم یه آدم معمولی داره، چه حسی داره؟ واقعا بغض گلوی من رو گرفت، موندم بابک تختی چه طور این فیلم رو تموم کرده؟
با خودکشی و سایر سناریوهای مرگ تختی کار ندارم، ولی انقدر روح این انسان بزرگ بوده که تا حد اسطوره ها بالا رفته و احتمالا این عروج، از "صداقت" انسان با خودش میاد و بس. حین فیلم به متین گفتم که تختی با نسق زندگی خودش، علاوه بر "مرگ"، "زمان" رو هم در نوردید و کم هستند آدم هایی که توی زندگی خودشون هم مرگ و هم زمان رو مقهور خودشون کنند و تختی از معدود انسان های روزگار ما و اصلا تاریخ بود که چنین کاری کرد.

  • . خزعبلات .

امروز، تماشای مستند جاده ابریشم، محصول سال 1980 تا 1984، به پایان رسید. مجموعه در نهایت بی پیرایگی ساخته شده بود و واقعا رنگ و بوی جاده ابریشم رو برای انسان تداعی می کرد. از شهرها و کشورهای مختلف گذشتند، بناهای تاریخی زیادی رو به بیننده معرفی کردند، با اقوام مختلف روبرو شدند و فرهنگ های اون ها رو به نمایش گذاشتند. این مستند برای من نکته های آموزنده بسیار زیادی داشت. کل مجموعه 26 قسمت بود و  بالاخره امروز در رم و کلوزیوم و با نمایش دست نوشته های مارکوپولو به پایان رسید. دیشب وقتی قسمت 23 رو تماشا می کردم، نمی تونستم لحظه ای از اون غافل بشم، چون به دیدار سمرقند و بخارا و خیوه و بناهای زیبای اونها رفته بودند، بناهای ریگستان شامل مدرسه شیر در، مسجد مدرسه طلاکاری و مدرسه الغ بیک، مسجد بی بی خانم و ....

از میان تمام این مکان ها و نام ها، چند نام هیچ وقت از یادم نمیره و تا اسم این مستند بیاد، به یاد اونها خواهم افتاد:
صحرای تاکلامکان، خاراخوتو، کوهستان تیان شان، چانگ آن و ...
موسیقی متن این مستند هم که ساخته کیتارو بود، انگار شناسنامه این کار بود و شناسنامه ای برای خود کیتارو، خصوصا قطعه آغازین و قطعه کاروانسرا (Carvansary) که هر شنونده ای رو مسحور خودش میکنه.
صدای اساتید احمد رسول زاده و پرویز بهرام هم با این مستند عجین شده بود و وزن و رنگ و بوی خوبی بهش داده بود. خودم که با صدای استاد احمد رسول زاده بیشتر حال کردم و به دلم نشست. روح هر دو هنرمند بزرگ دوبله ایران شاد.

  • . خزعبلات .

چند روزی هست که در اوقات آزاد شبانه روز، مستند جاده ابریشم رو تماشا می کنم. مستند محصول سال 1980 و تولید مشترک CCTV چین و NHK ژاپن هست و بسیار زیبا. بکر بودن فضاها هنوز توی فیلم پیداست و موسیقی متن هم که خیلی به اثر وزن داده، برای کیتارو، موسیقی دان ژاپنی است. از دیدن این مستند سیر نمیشم. چه فضاهایی رو برای اولین بار دیدم و شناختم.

قسمت اول از شهر زی آن یا شیان شروع میشه که قبلا، چانگ آن نامیده می شده و پایتخت چین در عهد امپراطوری های باستان بوده. این شهر دقیقا در مرکز چین قرار داره و علاوه بر دیوار چین، ارتش سفالین هم در این شهر کشف شده. قسمت دوم به بررسی غارهای موگائو می پردازه که در غارهایی در یک مسیر بسیار طولانی، در دل کوه، غارهایی کنده شده و آثار و نقاشی ها و مجسمه های فرهنگ بودائی در اون جا گرفته. قسمت سوم هم که بسیار به دلم نشست، دیدار قلعه سیاه یا خاراخوتو بود که شاید سه بار این قسمت دیدم و بسیار مشتاقم به دیدار این مکان برم، مثل ریگستان در سمرقند و مثل طاق بُست در لشکرگاه افغانستان. قسمت های چهار و پنج رو دیدم ولی هنوز جای کار و بررسی داره. 

  • . خزعبلات .

امروز فرصتی شد و چهار انیمیشن علی اکبر صادقی رو دیدم که هرگز ندیده بودم. دیروز "زال و سیمرغ" (تولید سال 1356) رو تماشا کردم که قبلا هم دیده بودم. همه چیزش عالی بود، خصوصا موسیقی عالی مجید انتظامی که روی کارتون بچه های مدرسه والت گذاشته بودند. روایت "م.آزاد"، گفتار "منوچهر اسماعیلی"، موسیقی "مجید انتظامی" و تهیه کنندگی "ابراهیم فروزش" و خود علی اکبر صادقی که هر  کدوم توی کار خودشون غولی بودند و هستند، شده این کار که انقدر به دل میشینه.

وقت نشد مابقی رو ببینم و امروز چهار تای دیگه رو دیدم. با "مَلِک خورشید" (تولید سال 1354) شروع کردم که خیلی عالی بود. موسیقی هم برای داریوش دولتشاهی بود که دو تا آلبوم تکنوازی تارش رو هم گوش دادم و خیلی خیلی دوستشون دارم. اینکه ریشه ها، دست مایه یه پدیده مدرنی مثل انیمیشن شده، برای من جالبه و باعث میشه به جناب علی اکبر صادقی به دیده احترام نگاه کنم. تا جایی که خوندم، داستان برداشتی از مجموعه ای از فولک های ایرانیه ولی بیشتر به داستانی از "سَمَک عیّار" میخوره که بسیار مشتاقم بخونمش. خصوصا که رضا قاسمی هم یه بار توی حرفاش اشاراتی به سمک عیار کرد.

بعد "هفت شهر" (تولید سال 1350) رو دیدم که گفتارش از شاملو بود، موسیقی از شیدا قره چه داغی و اشعار از م.آزاد. باید چند بار دیگه هم ببینمش. خیلی عمیق بود. بعد "گلباران" (تولید سال 1351) و "رخ" (تولید سال 1354) رو دیدم که این دو تا شاهـــــــــــکار بودند و موسیقی هر دو برای "اسفندیار منفردزاده". هر دوتاشون عالی و هر دو مضمونی مشترک و هدفی مشترک داشتند و وقتی آدم این دو تا انیمیشن رو می بینه، می فهمه چقدر علی اکبر صادقی خلاق و آفرینشگره.

انیمیشن "چه می دانم" رو هم فعلا پیدا نکردم.

امشب مصاحبه بی بی سی با شیدا قره چه داغی رو هم دیدم. کسی که علیزاده همیشه قدردانش بوده که اولین کار جدیش در زمینه موسیقی یعنی کار در کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رو زیرنظر این زن شروع کرده. تمام این انیمیشن ها در کانون مقدس پرورش فکری ساخته شده بودند. من موندم اون موقع این همه آدم بزرگی که اسمشون رو بالا نوشتم، برای کودکان و نوجوانان ایران کار می کردند و به دل هم کار می کردند و نتیجه اش هم همین چیزهای زیباییه که ازشون به یادگار مونده و ما توی این سالهای ادعا و جارزنی، چی تولید کردیم، والله هیچ و الان هر کدوم از اینهایی که اسمشون رو نوشتم یا در غربت هستند و یا مردند (البته کارهایی که باید می کردند رو تمام و کمال کردند و به آیندگان تحویل دادند) و یا هنوز بدون ادعا کار می کنند و دوستان برادر، با دهان های وقاحت هنوز به خروشند و عفونت پخش می کنند. یاد این شعر "سیف فرغانی" اقتادم:

آن کس که اسب داشت، غبارش فرونشست             گَرد سُم خران شما نیز بگذرد

  • . خزعبلات .

دیشب از ساعت 10 تا پنج صبح، 5 قسمت سریال چرنوبیل رو تماشا کردیم. سریال جوری بود که یه کله تا تهش رفتیم. خیلی اثر تاثیرگذاری شده بود و چقدر این الگو رو در حکومت های توتالیتر میشه. چقدر این الگوها قابل انطباق با زمونه خودمون هست و ....

اما یه نکته ی بدی توی ترجمه فیلم موجود بود که کلمه "رفیق" که کمونیست ها زیاد به هم میگن رو "هم رزم" ترجمه کرده بود که بدجوری توی ذوق میزد. آدمی که دست به ترجمه میزنه (چه توی کتاب و چه توی سریال) باید یه دانش حداقلی و اولیه راجع به موضوع داشته باشه. بعد از اغلاط فراوان کتاب "هزار خورشید تابان"، این کلمه "هم رزم" به جای "رفیق" توی این سریال، بدجوری حالم رو گرفت.

  • . خزعبلات .

توی این روزهای شیوع کرونا و خونه نشینی ها که شدیدتر شده، به فیلم و کتاب پناه بردیم. موبایل منم که باتریش تموم شده و من بیشتر به لپ تاپم چسبیدم. چند شب پیش با متین به تماشای فیلم اتللو نسخه روسی سال 1955 نشستیم. به حق شکسپیر مثل خیلی از بزرگان مثل سعدی و سایرین از بزرگان و دردمندان بشریت بوده. حالا سعی کردم بیشتر پناه به فیلم ببریم تا در زمان کوتاه، به اطلاعات بیشتری دست پیدا کنیم. کتاب خیلی خوبه و اتفاقا انتخاب اول منه ولی خیلی وقت گیره، اونم توی دوره ای که پیدا کردن وقت آزاد، واقعا ناممکنه. حالا سایر فیلم های مبتنی بر شکسپیر رو پیدا کردم و انشاالله سر فرصت تماشا کنیم.

  • . خزعبلات .

دیروز پنج شنبه مجبور شدم از خونه برم بیرون. تامین اجتماعی کار داشتم برای دوران سربازی خودم. ملت انگار نه انگار کرونا اومده. شب با متین به تماشای فیلم "1917" نشستیم و چقدر فیلم خوبی بود. از همه جالب تر برام این بود که داستانی که پدربزرگ سام مندز براش روایت کرده، شده یه فیلم خیلی خوب و خوش ساخت و اینکه آخه چرا این لعنتی ها انقدر خوب فیلم می سازن؟

بعد از اتمام فیلم سری به خونه مهندس د. گ. زدیم که میدونستیم عین خودمون همه چی رو رعایت می کنند و تا ساعت 00:45 بامداد اونجا بودیم. تنبور  جدیدی گرفته بودند و چقدر خوش صدا بود. خیلی خوش گذشت و چقدر این دورهمی ها توی این مدت میچسبه.

امشب هم رفتیم پایین پیش بابا و مامان و علی و سعیده آبگوشت درست کرده بودند و شام رو دور هم خوردیم. بعد از اومدن به بالا، با متین مشغول خرید موبایل و لوازم جانبیش برای متین و مایحتاج دیگه خونه از دیجی کالا شدیم. منتظریم آف امشب رو ببینیم و خرید رو نهایی کنیم.

  • . خزعبلات .

و چون خوابم نمی اومد، نشستم و فیلم مزارشریف رو دیدم که در مورد حمله به کنسولگری ایران در مزارشریف بود. بازی مهتاب کرامتی فوق العاده بود.

  • . خزعبلات .

عصر دیروز و امروز در اوقات بیکاری، به تماشای فیلم "خانه ای روی آب" بهمن فرمان آرا نشستم. فیلم خیلی خوبی بود و خیلی زیرکانه حرفهاش رو لابلای دیالوگ ها می زد و یه جورایی اعتراضیه ای بود به شرایط زمان خودش. موسیقی احمد پژمان هم خیلی خوب روی فیلم نشسته بود و البته یه جاهایی از فیلم هم جلو می زد و خودش به تنهایی آدم رو با خودش می برد. بعد از تماشای فیلم، رفتم بیپ تونز و دو تا آلبوم احمد پژمان رو خریدم و بهش گوش بدم.

عصر متین رفت سنگسر و اولین جلسه زبان خودش رو با شاگردهای جدیدش برگزار کرد. امروز ظهر هم با دسپخت من و با نظارت متین، قورمه سبزی پختیم و چیز بدی از آب در نیومد. هم خورش و هم پلو رو خودم درست کردم. چند روز قبل هم با هم ماکارونی درست کرده بودیم که اونم بد نشده بود.

  • . خزعبلات .

دیروز کشیک بودم و چون خوابم می اومد و تاسوعا هم بود و همه درگیر کار خودشون، خونه موندم و نرفتم اداره. ضمنا انقدر اضافه کار ایستادم که ندادن پول کشیک هم مشکلی ایجاد نمیکنه و سقف اضافه کارم رو می گیرم. متین مشغول کارهای خودش بود و منم مشغول کارهای خودم. 

اول از همه کلیدر خوندم و جلد سوم هم تموم شد. بعد مشغو.ل تماشای فیلم "زوربای یونانی" شدم. همونجوری که خونده بودم، کتابش یه چیز دیگست و آدم می فهمید که فیلم خیلی خوب و منسجم از کار در نیومده، ولی بازی آنتونی کویین فوق العاده بود و چقدر ایرنه پاپاس زیباست، بی نهایت زیبا.
شب هم رفتیم مزار شیخ محمود مزدقانی و برگشتیم خونه. متین شمع و عود روشن کرده بود. بعد چند تا دختربچه اومدند و دیدم که به هم دیگه می گفتند این زن آتش پرسته. یاد مشتاق علیشاه افتادم که همین جماعت کوته فکر قشریون، چه جور در لحظه ای حکم مرگش رو دادند و لحظه ای بعد اون رو اجرا کردند. واقعا که طیف بشر از اسفل سافلین به اعلی علیین متغیره و اختیار میتونه بشر رو توی این طیف جابجا کنه و خوشا به اختیار با پشتوانه تفکر و نه تعصب و جهل و تقلید.

  • . خزعبلات .

امشب خونه پسرعموم بودیم. امروز کشیک بودم و نرفتم ادراره. تا ساعت 2 خوابیدم. اوضاع بدی شده. تا صبح بیدارم، به زور میرم اداره و ماه رمضون هم که همه چیز رو مختل کرده. ولی خیلی زود گذشت. امروز شروع کردم به تماشای فیلم "کمون پاریس" که خیلی فیلم خاصیه و موضوعش چند وقتیه منو بدجوری درگیر خودش کرده. متین مشغول تلفن صحبت کردنه و این چند روز همه جوره همکاری کرده و باهام کاری نداشته تا به کارهام برسم. ولی اونم منو اقناع و ارضا نمیکنه. حس عجیبی از نارضایتی شخصی از خودم دارم، حسی که همیشه بوده و از سر سال تا الان تشدید شده.

  • . خزعبلات .

امروز عصر بعد مدت ها فیلم W.E دیدم که در مورد ادوارد هشتم پادشاه انگلستان بود که به خاطر یه زنی که دو بار ازدواج کرده بود، پادشاهی انگلستان رو رها کرد. مدت ها بود میخواستم ببینمش. افتادم روی دور انجام کارهایی که خیلی وقته عقب موندند. خصوصا کتاب.

  • . خزعبلات .

هفته ای که گذشت، شلوغ ترین هفته دی ماه بود. دو تا کارگروه که دبیری هر دو تاش با منه. سه شنبه شب مستند "بزم رزم" رو که مدتها منتظرش بودم تماشا کردم. خدا پدر سایت هاشور رو بیامرزه که این فرصت رو برای ماهایی که تهران نیستیم فراهم کرده. مستند خوبی بود، خصوصا برای اطلاعاتی که من نداشتم، عکس هایی که ندیده بودم، همچنین فیلم های نابی مثل اجرای کجایید ای شهیدان خدایی بیژن کامکار و .... در مورد مارش پیروزی و سازنده اش به نام "علی اکبر دلبری" گفت. از مهرداد کاظمی، فیرزو برنجان (پدر سامی یوسف) که اولین بار بود یه مصاحبه تصویری ازش می دیدم. از آهنگی که لطفی بخاطره هویزه ساخته بود با شعری از مشفق کاشانی (برخیز که دشمن به دیار آمده امروز) و ....

 

چقدر علیزاده خوب حرف زد. اصلا این بشر با یه عینک دیگه همین دنیای اطراف که ما هم بهش نگته می کنیم رو نگاه میکنه. جمله معروفش این بود:
"من در وطنم مبارزه نمی کنم علیه وطنم، من در وطنم مبارزه میکنم برای وطنم" و حرف جالب ترش این بود که آهنگ نی نوا، مثل خاطره نگاری روزانه شخصی خودش بوده که بعدها به خاطره تاریخی یه ملت تبدیل شده و به حق همینه.

 

حرفهای حمید شاهنگیان و مهدی کلهر، مسئولین وقت موسیقی رادیو هم پخش شد. اعترافاتشون در مورد اشتباهاتشون بعد 40 سال شنیدنی بود. این مستند برای تاریخ و آیندگان تاریخ ساخته شده و همین جوری که توی اینستاگرام نوشتم ما رو یاد این میندازه که چرا از تاریخ، از گذشته ها درس نمی گیریم و این شعر فردوسی رو نوشتم:
 
جهان سر به سر حکمت و عبرت است             چرا بهره ما همه غفلت است
 
چهارشنبه ای هم بعد رسیدن به خونه، متین شاگرد داشت و توی اتاق نشستم به تماشای فیلم "شام آخر" فریدون جیرانی که بعد 17 سال دیدمش. خیلی به دلم نچسبید ولی انگار برای دوره خودش خوب بوده. الله اعلم.
 
  • . خزعبلات .
دیشب رفتیم بیرون دوری بزنیم که توی میدون دیدیم ماهی می فروشند. متین هم دل و دینش رو داد به ماهی و یه ماهی خریدیم. تا نشستیم توی ماشین گفت پایه اید شام بخوریم؟ من و امین متعجب که ساعت 11:30 شب مگه میشه؟ ما که بخاطر خوردن بستنی و آبمیوه اومده بودیم بیرون، از خداخواسته رسیدیم خونه و متین سریع ماهی رو تمیز کرد و برنج دم گذاشت و ماهی درست کرد چه ماهی ای. همون جور که خودش تبلیغ می کرد، واقعا خوشمزه بود. بعدش از فط لش شدن حس بردن امین رو به خونه نداشتم و به هر بدبختی رفتیم و امین رو رسوندیم خونه و بعد افقی شدیم.
دیروز عصر با هم نشستیم و فیم "دن کیشوت" نسخه 2015 رو تماشا کردیم. زندگی کبیر بود بی برو برگرد. 
امروز هم مستند "چاووش از درآمد تا فرود" رو توی سایت هاشور تماشا کردیم و بعدش من تنهایی فیلم "آتش سبز" محمدرضا اصلانی رو دیدم. مستند چاووش واقعا دردناک بود. شاید تنها چیزی که از این مستند یادم بمونه، جمله ارشد تهماسبی بود که گفت بخاطر بیکاری، یه تار یحیی رو برای کرایه خونه 1600 تومنی، به قیمت 35000 تومن فروختم. وقتی کاری نمی تونستند بکنن و همه چه تعطیل بوده. واقعا بزرگان راست گفتند بزرگترین گناه جهل است و بس. باید نقدهای فیلم "آتش سبز" رو بخونم تا بفهمم دقیقا چی می گفت. خیلی گنگ بود و با یه بار دیدن نمی شد فهمیدش. موسیقیش هم برای محمدرضا درویشی بود و صدای همایون شجریان با شعر مولانا هم خوب به آخر کار نشسته بود.
فردا روز شلوغیه. 6 صبح باید متین رو ببرم ترمینال و خودم هم برم اداره برای ماموریت شاهرود.
  • . خزعبلات .
چند روز خوب و پرکار توی اداره داشتم. کارها خوب پیش رفت. جلسه دیروز هم که دبیریش با من بود خوب سپری شد. فقط خبر فوت همکلاسی دوران لیسانس بدجوری روی من اثر گذاشت (م.ب). دیروز بعد مدت ها مشخص شد پنجشنبه با من کاری ندارند و میتونم راحت خونه باشم. دیشب امین مهمون ما بود و چون متین پیشنهاد داده بود بندری درست کنیم برای شام، بعد اومدن امین با هم رفتیم برای خرید وسایلش. شام خوردیم و کلی حرف زدیم. امروز هم تا ساعت 11:30 خوابیدم. بعدش متین رفت دانشگاه و منم بندری مونده دیشب رو به سان گرگ گرسنه دریدم. بعد هم مرتب کردن خونه و بعد رسید به دیدن فیلم "همه جای ایران سرای من است" اثر پرویز کیمیاوی. از اون فیلم هایی شد که رفت توی گنجینه ذهنیم. فضای دوست داشتنی گذشته، کاروانسرا، رنگ زرد کویر، نام شاعران قدیم ایران و موسیقی حسین علیزاده و ذهن عجیب و درگیر پرویز کیمیاوی. 
  • . خزعبلات .

دیروز پریسا از تهران اومد خونه ما. منم خوشحال که متین تنها نیست و میتونم این چند روز مونده به ارزیابی رو برم سر کار. دیشب وقتی متین و پریسا مشغول رنگ مو زدن بودند، نشستم و مستند "لیلی کجاست" درباره محمدرضا درویشی رو دیدم. عااااااالی بود. جالب این بود که نیم ساعت قبلش، توی پستی که دختر مشکاتیان توی اینستا گذاشته بود، دیدم دو تا دختر به فامیل درویشی تگ شدند و خیلی شبیه محمدرضا درویشی. بعد به یکیسون پیام دادم که سلام و اظهار ارادت حقیر رو به استاد برسونه. امروز متین و پریسا رفته بودند دامغان و همین الان برگشتند. من هم از صبح با رییس مشغول کارهای آزمایشگاه بود. ضمنا امروز اولین داوری حسین توی لیگ برتر بود.

جالب تر اینکه دبشب سه نفری نشستیم و ارباب حلقه های ۱ رو تماشا کردیم. لامصب چهار ساعت بود. نصفشو دیدیم و امشب میریم برای نیمه دومش.

  • . خزعبلات .

امشب مستند بانوی گل سرخ رو پیدا کردم و با متین تماشا کردیم. نوشتم که اگه شد بیام و تکمیلش کنم.

  • . خزعبلات .

دیشب یهویی یه پست ساده ی اینستاگرام یک نفر باعث شد بریم فیلم چریکه تارا رو ببینیم. یعنی روال اینجوری شد که با دیدن پست پوریا اخواص که صدای مضراب حسین علیزاده بود و تصویر مربوط، یاد فیلم "گبه" افتادم و قرار شد بریم گبه رو ببینیم. هی گشتم و پیدا نکردم و بعد فهمیدم رایتش کردم و چون حوصله آوردنش رو نداشتم، توی تخت نشستیم و فیلم چریکه تارا اثر بهرام خان بیضایی رو دیدیم. ادامه اش رو هم امروز قبل اومدن آرمین و زهره و آراد دیدیم. یعنی همون جوری که همیشه گفتم اگه شجریان خوانندست پس بقیه غاز چرونن، اگه سوسن تسلیمی بازیگره، بقیه واقعا ول معطلن. 
نوشتم برای ثبت در تاریخ وگرنه خیلی دلم میخواد حرف بزنم و حسش نیست. سوسن تسلیمی آخه تو چرا انقدر خوبی؟؟؟
  • . خزعبلات .

دیروز و پریروز، میامی بودم. دو روز فوق العاده خسته کننده. روز اول باز خوب بود که روز دوم مخم و اعصابم بهم ریخت. یکشنبه قرار بود بمونم میامی که شانس آوردم و برگشتم سمنان. ساعت 18 عصر بود که رسیدم.
اما دیروز ساعت 20:30 رسیدم خونه و کلاس دانشگاهم هم پرید و فقط از خدا میخوام این ترم تموم شه که انقدر شرمنده دانشجوهام نشم و جوری خسته و داغون بودم که خوابم نمی برد. آخر هم ساعت 3 صبح خوابیدم. دیشب نشستیم و با متین فیلم "آخرین آبادی" رو دیدیم. همون فیلمی که توی بچگی هام دیده بودم و اسمش رو یادم نمی اومد. کل اینترنت رو گشتم و پیداش نکردم و همونجور که گفتم، یه شب اتفاقی توی پاساژ اسکان که رفته بودیم یه سری فیلم و آلبوم موسیقی بخریم، پیداش کردم.
این فیلم ها اصلا تاریخ مصرف ندارند، خصوصا برای ما که اون دوران و اون جنس آدم ها و اون نوع لباس پوشیدن و اون نوع سلوک رو درک کردیم. خیلی به دلم نشست. یه فیلم کوتاه ولی فوق العاده عمیق و اثرگذار و از اون دست فیلم هایی که ساعت ها باید بشینی در مورد جوانب مختلفش حرف یزنی. مجید مجیدی با این فیلم و فیلم هایی از این دست (خصوصا اونهایی که با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته)، دین خودش رو به ایران و بچه های ایران ادا کرده. نکته جالب این بود که سید مهدی شجاعی به همراه مجید مجیدی فیلم نامه این کار رو نوشته بودند و شعر محمود کیانوش و صدای نوستالژیک پری زنگنه توی فیلم که هیچ اسمی ازش توی تیتراژ  نیومده بود، فیلمی رو ساخته بود که به نظرم اگه آدم هزار بار هم این فیلم رو ببینه، بازم دلش میخواد دوباره برگرده و مو به مو ببینتش.
  • . خزعبلات .