خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۵ مطلب با موضوع «موسیقی» ثبت شده است

امروز ماموریت داشتیم به شاهرود برای نظارت بر کار همکاران شرکت پیمانکار نگهداری و تعمیرات. کار امروز هم نصب سرکابل بود و بازدید خوبی بود به همراه نکات فنی. 

دیروز عصر، بعد از اتمام کار، حدود دو ساعتی در باغ خودمان بودم و مشغول آبیاری به درختان. وقتی رسیدم خونه انقدر خسته بودم که بعد از دوش و خوردن ناهار و شام به صورت یکجا، یکساعتی روی مبل بودم و بعد رفتم روی تخت و تا صبح خوابیدم.

جمعه این هفته برای ماموریت کاری به همراه دو تن از همکاران شرکت پیمانکار، راهی قزوین هستیم و انشاالله یکشنبه به سمنان بر می گردیم. به متین گفتم اگه میتونه دو روز مرخصی بگیره و با من بیاد بریم رشت و خودم برای تست ها به قزوین برمی گردم. اما انگار سرش شلوغه و نشد که بشه.

فعلا در اوقات فراغت و اوقاتی مثل سفرهای رفت و برگشت روزانه به سر کار و ماموریتها، خوانش سیاست نامه خواجه نظام الملک رو گوش میدم. این استاد سیدی عجیب منو درگیر خودش کرده، خصوصا که بسیار خوش صحبت و با اطلاعات بسیار زیاد هستند.

دیروز مصاحبه های صوتی آرته باکس با حمید متبسم رو به پایان رسوندم و دیشب قبل از خواب، آلبوم دو نوازی "ضرب تار" با اجرای حمید متبسم و بهنام سامانی رو از بیپ تونز خریدم و همون دیشب بهش گوش دادم و خوابیدم. اجرا در دستگاه همایون بود و من هم شیفته این دستگاه. در مورد حمید متبسم و یکی از قطعات همین آلبوم، توی یه پست مفصل خواهم نوشت.

  • . خزعبلات .

چند روزی هست سمنان هستیم. الان در ماشین اداره و در مسیر بازگشت از ماموریت دامغان و امیریه می نویسم. روزهای بسیار شلوغی رو دارم و مشغول به روز رسانی کارهای اداره هستم. دیروز که تا نزدیکای اذان مغرب اداره بودم.

همین الان راننده ما، کولر ماشین رو روشن کرد. یادم انداخت این نکته مهم رو یادآوری کنم که سمنان دو فصل بیشتر نداره؛ یه تابستون نکبت و وحشتناک گرم و یه زمستون سوزناک بی بارون و برف. حال آدم واقعا از این آب و هوا بهم میخوره.

فردا انشاالله راهی ماموریت هستم و بعد از اون به سمت رشت حرکت می کنیم و تعطیلات عید فطر اونجا هستیم. عید فطر هم مصادف هست با مرگ امیر و یاد اتفاقات سه سال پیش که اتفاقا رشت بودم و علی اون خبر شوم رو بهم داد. خودم که به این سفر نیاز دارم.

پنجشنبه گذشته افطار منزل علی و سعیده بودیم و بابا و مامان هم با ما بودند. اون شب تا حدود یازده و نیم شب اونجا بودیم و متین خونه علی موند و من اومدم طبقه پایین. فرصتی دست داد و مستند "آواهایی به وسعت دشت های سرزمین من" ساخته وحید موسائیان رو تماشا کردم که در مورد آثار موسیقی فیلم محمدرضا درویشی بود. مستند رو مدتها قبل شایان برام فرستاده بود و نشستم به تماشای اون. واقعا درویشی موجود عجیب و نادری هست و آثارش نیز چنین. در مورد موسیقی دو فیلم "سرود دشت نیموَر" و "کیسه برنج" صحبت کرد. بر روی صحنه ی بیل گردانی در فیلم سرود دشت نیمور، نیاز به صدای کباده داشته که با زنجیر عزاداری و سینی های مسی و تغییرات در ساختمان اونها، چنین صدایی رو تولید کرده بود.

همون شب از بیپ تونز آلبوم شماره ۵ "گزیده آثار موسیقی محمدرضا درویشی" که موسیقی این دو فیلم در اون قرار داشت رو خریدم. قطعه ای ارکسترال به مدت زمان ۶.۱۳ در قطعات مربوط به موسیقی فیلم "سرود دشت نیمور" بود که چند روزی هست منو مشغول خودش کرده و الان هم در حال گوش دادن بهش هستم (توی پرانتز بگم خمین الان از کنار کاروانسراهای صفوی و سنگی آهوان رد شدیم). این قطعه که بالای ۳۵ سال پیش تصنیف شده، بسیار بسیار زیبا و با اصالت هست و تاثیرات فرم آهنگسازی مرتضی حنانه بر روی اون به وضوح مشهود. در اون مستند راجع به استفاده از موسیقی های نواحی در آثارش گفت و هویت مستقل یا غیر مستقل آثاری که برای موسیقی فیلم تصنیف میشه که در مورد استقلال این آثار با ایشون موافق بودم ولی در مورد استفاده خالص از موسیقی های نواحی برای فیلم هایی با روایت زمان حال، چندان موافقت صد در صد نداشتم.

نکته جالب دیگه ای که این چند روز بهش برخوردم در صحبت های مهدی سیدی در پادوست خوانش تاریخ بیهقی. بحث به جلسه ۱۶ با عنوان "تدبیر خوارزمشاه و نامه به مسعود" رسیده. در اونجا بحث "احمد عبدالصمد" وزیر و پیشکار آلتونتاش خوارزمشاه شد و گفت این مرد بعد از خواجه احمد حسن میمندی، وزیر سلطان مسعود میشه و "نصرالله منشی" دبیر دوره بهرام شاه غزنوی که برگردان کننده کلیله و دمنه از عربی به پارسی هست، نوه دختری همین "احمد عبدالصمد شیرازی" معروف هست که جالب بود.

پ.ن:

راستی ما و آدم هایی مثل من برای چی می نویسیم؟ ترس از مرگ و ثبت چیزی برای باقی موندن در تندباد زمان؟ انتشار دانسته ها و اشتراک اونها با دیگران؟ انبار کردن دونه مثل مورچه ها برای خوراک روزهای پیری که معلوم هم نیست به اونجا برسیم؟ واقعا چه دلیلی هست که کل مسیر برگشت از ماموریت، به خودم زحمت میدم و با موبایل و با تکون های بی پایان خودرو، اینجا می نویسم؟

برای من همه این چیزهایی که در بالا برشمردم هست ولی واقعا مهم تر از همه حس باقی موندن. هم باقی موندن خودم و هم باقی موندن اون لحظاتی که شیرینی و حس بسیار خوبی برای من داشتند.

در پایان موسیقی ای که در بالا براتون گفتم و در یکساعت گذشته به صورت لاینقطع و مکرر بهش گوش میدم رو براتون به اشتراک میذارم. واقعا جادوی عجیبی داره برام:

موسیقی متن فیلم سرود دشت نیموَر

  • . خزعبلات .

دیشب از شهمیرزاد برگشتیم طرف سمنان تا به کنسرت کیوان ساکت و وحید تاج و گروه وزیری بریم. کنسرت خوبی بود، فقط با تاخیر شروع شدنش روی مخ بود.

بخش اول تکنوازی سه تار بود که خود کیوان ساکت اومد روی صحنه و از افشاری شروع کرد و اشاراتی به شور و دشتی داشت و بعد هم در بیات اصفهان تمومش کرد. به متین گفتم انگار روایت یه ماجرا رو با ساز گفت و رفت. وقتی داشت بیات اصفهان میزد، گفتم ماجراش همین جا تمومه و جایی که شنونده حس می کرد هنوز جا داره برای روایت، تکنوازی رو تموم کرد.

قسمت بعد گروه نوازی بود و نوازنده ها هم خوب بودند. پاشا هنجنی، نوازنده معروف نی رو برای اولین بار می دیدم. مابقی اعضای گروه رو نمی شناختم. یه بروشوری چیزی هم نداده بودند که حداقل اسم نوازنده ها رو بدونیم.

آهنگ ها و اشعار بسیار هدفمند انتخاب شده بودند و حرف ایران و اوضاع و احوال الانش بود و گویی کیوان ساکت داشت با این کنسرت حرف هایی که نمیشه رسا و بلند گفت رو به زبان موسیقی می گفت. خاطره ای از آخرین دیدارش با فریدون مشیری گفت و با قطعه "ای شادی آزادی" که استاد شجریان خونده بود، برنامه رو تموم کرد.

بعد از کنسرت سری به خونه سمنان زدیم و دو تا ساندویچ از نشاط سفارش دادیم. توی ماشین شام رو خوردیم و به سمت شهمیرزاد حرکت کردیم. 

امروز هم مثل چهارشنبه اداره نرفتم. شدم یه کوه، یه کوهی که هی داره سنگین تر میشه. واقعا از کار داره حالم بهم میخوره. نیاز به یه تغییری چیزی دارم. نمی دونم چه کنم.

  • . خزعبلات .

سالها پیش، وقتی بزرگترین لذت و تفریح زندگیم، خرید نوار کاست بود و خیلی هم به حسین علیزاده علاقه داشتم، هر کاستی ازش پیدا می کردم رو می خریدم و گوش می دادم. اسم یکی از این کاست هایی که خریدم، "از اعصار" بود که حاوی موسیقی فیلم مستند "میراث کهن" و فیلم "زشت و زیبا" بود. به واسطه همین کاست، هر دو تا فیلم رو پیدا کردم و تماشا کردم. مستند "میراث کهن" در مورد زندگی و آثار استاد علی اسفرجانی بود که از هنرمندان رشته هنری سوخت و معرف بودند. سالها بعد متوجه شدم که ایشون پدر شهرزاد اسفرجانی، همسر هوشنگ کامکار هستند. اما در مورد فیلم "زشت و زیبا" فقط میتونم بگم از معدود فیلم هاییه که بیش از یک بار دیدم و بازی های بی نظیر و درخشان سعید پور صمیمی، مهدی فتحی، اصغر همت و گلچهره سجادیه یادم نمیره. خصوصا فضای مکانی مورد روایت فیلم هم عجیب روی من اثر گذاشت.

این همه نوشتم تا تازه به اصل مطلب برسم. دیشب هم من و هم متین، ساعت ۷ شب تازه رسیدیم خونه. من سریع دوش گرفتم و لباس پوشیدیم و رفتیم خونه مهندس گ. در شهمیرزاد. قبل از ما خانواده علی آقا و همسرشون و دخترشون اونجا بودند. بعد تر فرید و همسرشون هم اومدند. شام خوردیم و مثل همیشه خانم مهندس غوغا کرده بود. دستپخت این موجود بی نظیره. بگذریم، شایان برای فرید آهنگی گذاشته بود و داشت تعریف می کرد که تکنیک این آهنگ اینجوره و ترکیب آوازهای قدیمی هست و ... و مال آلبوم ")از اعصار". من هم اون کنار در حالت خستگی مفرط نشسته بودم و گوش هام تیز شد که چقدر صدای این آوازه خوان آشناست. پریدم اون وسط و گوشی رو از شایان گرفتم و گوش دادم و گفتم این صدا، چقدر شبیه صدای عطا امیدوار هست. بعد رفتم و آواز بی نظیر عطا امیدوار در دستگاه همایون رو برای شایان پخش کردم. شایان هم گفت جنس و فضای آوازش، عین صدای موجود توی اون قطعه آلبوم از اعصار است. 

اسم اون قطعه کوتاهِ آلبوم از اعصار، "آن روزها" بود و دیشب کلی جستجو کردم که ببینم آیا واقعا مال عطا امیدوار هست یا نه. اون جستجو نتیجه ای نداشت، ولی یاد عطا امیدوار و یاد آلبوم "از اعصار" زنده شد.

این فایل اذان عطا امیدوار در دستگاه همایون هست و بعد از اذان جادویی "سلیم موذن زاده" و برادرش "رحیم"، زیباترین اذانی هست که شنیدم:

و این هم قطعه "آن روزها" در آلبوم "از اعصار" حسین علیزاده:

  • . خزعبلات .

دیروز دیر رفتم سر کار. وقتی رسیدم کلی کار داشتم و خدا رو شکر به سرانجامشون رسوندم. با پسرخاله رفتیم انبار و با یه تیر دو نشون زدم و بعد از رسیدن از انبار، روی بررسی یه طرح پیشنهادی بوشینگ کار کردم و اون رو هم در لحظات آخر به سرانجام رسوندم و اومدم خونه‌ی شهمیرزاد. با متین ناهار خوردم و استراحت کردیم. بعد از بیدار شدن از خواب به وحید زنگ زدم که شب همدیگه رو ببینیم که مهتاب گوشی رو برداشت و گفت توی مسیر شمال هستند و دیدار میسر نشد. متین گفت به خانم مهندس و شایان بگیم شام بیام پیش ما و تماس گرفت و اونها هم موافقت کردند. ظروف نشسته یه هفته توی سینک ظرفشویی تلمبار شده بود. همه رو شستم و بعد رفتم بیرون تا یه سری خرت و پرت برای خونه و مهمونی بگیرم. داشتم به خونه بر می گشتم که متین گفت خانم مهندس و شایان اومدند و شام هم از بیرون بگیرم و بیارم. آلچین که شام مد نظر رو نداشت. پس به سمت رستوران آبشار رفتم که روز قبل ازش ناهار گرفته بودیم و الحق که بسیار عالی و خوشمزه بود. رسیدم دم در رستوران متین گفت چهار تا غذا رو بکنم شش تا، چون دوست خانم مهندس و دخترش نگار هم دارند به جمع ما اضافه میشن. شام رو گرفتم و اومدم خونه. این همه رو گفتم تا برسم به اصل مطلب. شایان مثل همیشه شروع کرد به حرف زدن در خصوص تجربه های چند روز گذشته اش و رسید به اینکه دیشب با رضا والی، آهنگساز ایرانی ساکن آمریکا، از طریق اسکایپ دیدار کرده و گفت و گفت تا رسید به کتاب ادوار صفی الدین ارموی و گفت که رضا والی کتابی به اسم شرح ادوار رو معرفی کرده. تا اینو گفت، گفتم همون کتاب تالیف سید عباس معارف؟ گفت اسم نویسنده اش رو گفت ولی الان یادم نمیاد. گفتم میتونی ببینی اسمش چی بود و چند دقیقه بعد، تونست از صدای ضبط شده رضا والی، اسم نویسنده کتاب شرح ادوار رو به من بگه و دقیقا همون نام بود که من منتظرش بودم؛ سید عباس معارف.

به شایان گفتم سوای همه مسائل، یک چیز جالب از گفت و گوی تو و رضا والی برای من وجود داشت و اون هم تایید این فکر بود که در جستجو و طلب هر چی باشی، اسباب طوری مهیا میشه که به اون موضوع یا هدف برسی یا بهش نزدیک بشی و پازل دیداری زندگی خودت رو کامل و کامل تر کنی و الحق که چنین هست. هم سید عباس معارف و هم رضا والی به انحای مختلف در طول زندگی من بودند و به اون زمان ها معنا و رنگ دادند و دیشب، اون دو تا در یک نقطه با هم تلاقی کردند.

آخرش برای شایان، شعر سید عباس معارف که بر سنگ گورش نوشته شده رو از حفظ خوندم و گفتم هفته ای نیست که بگذره و حداقل یک بار این شعر رو با خودم زمزمه نکنم. 

اما دیشب بعد رفتن مهمون ها در ساعت دوازده و بیست دقیقه شب، واحد ۱ راس ساعت ۱۲.۳۰ شروع کرد به پارتی گرفتن و تا ساعت سه و نیم این پارتی ادامه داشت. ساعت یک بامداد رفتم تا برای سومین بار به حیوان مالک اون واحد هشدار بدم، ولی کو گوش شنوا؟ آوردمش واحد خودمون و گفتم با این صدا، توی حیوان میتونی بخوابی؟ گفت صدا رو کم می کنم و رفت و تا ساعت سه و نیم با همون صدای سابق به کار خودش ادامه داد. تموم شب خودم رو خوردم و خوابم نمی اومد و تنها دلخوشیم این بود فردا بشه و به پدر این حیوان زنگ بزنم. چنین شد و بعد از چند بار تماس و اشغال بودن، پدر این حیوان زنگ زد و شرح ماوقع رو بهش گفتم و نهایتا عذرخواهی کرد و امیدوارم این شرایط تکرار نشه.

امروز ظهر رفتیم شیرینی خریدیم و به آپارتمان بابا در شهمیرزاد رفتیم. علی و سعیده و خونواده سعیده هم اومدند و ناهار رو اونجا بودیم. مامان فسنجون درست کرده بود و هوا هم بسیار عالی و دورهمی خوبی بود. بعد ناهار، چون سیر ترشی خورده بودم، فشار خونم افتاده بود و زیر کرسی گرم دراز کشیدم و کمی خوابیدم. بعد بیدار شدن از خواب، آش رشته خوردیم و ساعت ۱۷.۴۵ وسایل رو جمع کردیم و اومدیم خونه خودمون در شهمیرزاد. یک ساعتی هست که هم من و هم متین روی تشک های خوابمون دراز کشیدیم و هر کی به کار خودش مشغوله. چقدر شعر نوشتم.

  • . خزعبلات .

اگه موسیقیدان بودم، یا بهتر بگم آهنگساز بودم و اگه دلم میخواست از میون تموم کارهای موسیقی که شنیدم، یک اثر رو من می ساختم، اون اثر قطعه ی ۲ دقیقه و ۳۶ ثانیه ای پیش درآمد بیات اصفهان در اول آلبوم "جان عشاق" محمدرضا شجریان و پرویز مشکاتیان بود. صد البته که چون قطعه ارکسترال هست، هنر تنظیم جادویی محمدرضا درویشی رو از نظر نباید دور داشت. قطعه ای که موتیف فوق العاده ساده و مختصر ولی بسیار عمیقی داره که به زیباترین وجه بسط و گسترش داده شده. اما نقطه اوج این قطعه در ۹ ثانیه بین لحظات ۲.۰۳ تا ۲.۱۲ هست که اونم در نهایت سادگی و تکراره به طوری که هر بار به این جا میرسه، گویی روح از تنم خارج میشه. خلاصه که خیلی دوست داشتم این قطعه از مغز من بیرون میومد.

الان در مسیر برگشت از ماموریت به گرمسار هستم و به صورت مکرر این قطعه رو دارم گوش میدم. امروز مصاحبه های پروژه تاریخ شفاهی آقای حبیب لاجوردی با حاج محمد آقا شانه چی رو توی مسیر ماموریت تموم کردم که توی یکی از پست های آتی راجع بهش خواهم نوشت. طرفای ظهر و با تموم شدن کار متین، باید راه بیفتیم سمت رشت. حال پدر متین زیاد مساعد نیست. والسلام.
  • . خزعبلات .

امروز عصر برای مراسم هفتم مامانی، به اتفاق متین به طرف مسجد حرکت کردیم. نزدیک پل عراق، متین یه جا ترمز زد و سه تا دسته گل گرفت و راهی مسجد شدیم. قبلش سری به خونه پدربزرگ متین زدیم و دیدیم کسی خونه نیست و همه راهی مسجد شدند. مراسم به خوبی برگزار شد و بعد به خونه پدربزرگ متین اومدیم و از مامانی کلی یاد کردیم و شام هم همونجا بودیم و یه زرشک پلوی حسابی خوردیم. متین مثل دیشب اونجا موند و قرار بود من هم بمونم که خلاصه برگشتم خونه پدر متین. ماشین رو پارک کردم و داشتم در رو می بستم که مادر متین گفت استاد ایرج توی کافه نشسته. اومدم و دیدم بله، خود ایشون هستند. پشت در کافه ایستاده بودم و ایشون رو نگاه می کردم تا اینکه بچه های کافه منو دیدند و اجازه دادند بیام داخل و عکسی به یادگار با ایشون بگیرم.

بعد از گرفتن عکس به ایشون گفتم تصنیفی از شما هست که خیلی دوستش دارم با این مطلع: "دیدی آخر دل ما را شکستی؟ رفتی و رشته الفت گسستی؟" و ایشون هم ادامه این تصنیف رو خوندند. بعد خداحافظی کردم و اومدم خونه. داشتم به تموم برنامه های گلهای تازه ای که ایشون خواننده بودند و توی اداره گوش می دادم، فکر می کردم و امشب من کنار خواننده اون آوازها و تصنیف ها نشسته بودم. مردی که صداش با تصویر فردین همراه شد و خاطره ساز نسل ها و بسیار آدم ها بوده و هست و ان شاء الله خواهد بود. عمر پهلوان آواز ایران دراز و تنشون سلامت باد.

  • . خزعبلات .

تا مدتها نمی دونستم چنین شخصی اصلا کی هست. تا اینکه ماجرا از موسیقی تیتراژ ابتدایی سریال "زیر تیغ" ساخته استاد حسین علیزاده شروع شد. قطعه ای با نام "سوگ" در دستگاه همایون که بسیار زیبا و گیرا بود. بعدها متوجه شدم در کتاب ده قطعه تار ۳ ایشون این قطعه هست و در بالای نت قطعه بعد از نام سوگ، نوشته شده بود "به یاد کامران کلهر". پیگیر شدم و دیدم این کامران کلهر، برادر بزرگتر کیهان کلهر بودند که در موشک باران سال ۱۳۶۶ خورشیدی تهران، به همراه پدر و مادرشون کشته شدند. بعدها در مصاحبه ای از کیخسرو پورناظری خوندم که کامران کلهر، مدتی در گروه تنبور شمس، تنبور می زدند. این اطلاعات تا همین حد در ذهنم بود تا اینکه دیروز مصاحبه ارسلان کامکار با سایت آرته باکس رو گوش می دادم و چیزی گفت که نشنیده بودم. در جایی از مصاحبه در مورد یکی از آثارشون صحبت می کردند و گفتند سال ۱۳۶۶ بود و موشک باران شهرها اوج گرفته بود. قرار شده بود از سه راه جمهوری که منزلشون بوده، به شهریار بروند که امن تر بوده. قرار بوده که کامران کلهر که در اون موقع شوهر دوم قشنگ کامکار (بعد از طلاق از محمدرضا لطفی) بوده هم همراه اونها به شهریار بره، اما قرار میشه قبل رفتن، کامران کلهر سری به منزل پدر و مادرش بزنه که میره و همون موقع میدون حرّ موشک بارون میشه و کامران کلهر و پدر و مادرشون کشته میشن و تا خبر از رسانه ها به گوش میرسه، قشنگ کامکار میگه کامران هم به اونجا رفته بوده و قطعا کشته شده. ارسلان کامکار گفت که ما برای شناسایی اجساد رفتیم و مراسم تدفین رو هم برگزار کردیم و چقدر خواهرمون آسیب دید و ...

خلاصه اینه این داده هم به داده های قبلی کامران کلهر اضافه شد که ایشون همسر دوم خانم قشنگ کامکار بودند.

  • . خزعبلات .

چند روز پیش، دو تا مصاحبه تصویری از سایت "موزیک ما" دانلود کردم. اولی مصاحبه با جناب پژمان طاهری و دومی مصاحبه با جناب بیژن کامکار.

اول مصاحبه با جناب کامکار، یهو صدای ساز رَباب اومد که یهو پرت شدم به سال ها پیش وقتی که آلبوم "دف و رباب" بیژن کامکار رو گوش میدادم و این آهنگ، قطعه شماره 1 این آلبوم بود. از اونجایی که سالهاست خودمو مقید کردم که آلبوم ها رو بخرم، رفتم به بیپ تونز و آلبومش رو ابتیاع کردم.

الان هم شاهرود هستم و در مسیر میامی و مشغول گوش دادن به این آلبوم زیبا. جای همه خالی نیم ساعت پیش توی دامغان با همکاران یه املت حسابی زدیم. چه حالی داد. 

  • . خزعبلات .

الان رفتم توی اینستاگرام پستی در مورد استاد عثمان پرست گذاشتم، یکی از دوستان کامنت گذاشت که ونجلیس هم از این دنیا رفت. من شوکه شده بودم، نه بابت دور بودن و عجیب بودن مرگ، بلکه رفتم به دوران دوری که تموم لحظات خوب و بد زندگی من و دوستام، شده بود موسیقی های ونجلیس. یادمه توی دانشگاه، برای استفاده از اینترنت، باید وقت قبلی می گرفتیم و حداقل سه چهار روز بعد نوبت آدم میشد و تموم اون یه ساعت رو مشغول جستجو راجع به ونجلیس بودم و کلیپ هاش رو دانلود می کردم. بعدها از نوارفروشی آقای صالحی تویسر بازار بالای سمنان، یه کاست از مجموعه بهترین آثارش گرفتم و روز و شب خودمو باهاش خفه کرده بودم.

میون تموم کارهای نابی که ساخته بود، خودم بیشتر از همه از آهنگ "برای مرد ناشناس" یا To the unknown man خوشم میومد. امشب احسان (دوستی که خبر مرگ ونجلیس رو بهم داد) می گفت که خودش می گفته این اصوات بهش وحی می شده، منم بهش گفتم اگه خود ونجلیس هم این ادعا رو نمی کرد، من از طرفش ادعا می کردم. چقدر اردی بهشت، این ماه زیبا و دوست داشتنی طبیعت، داره خاطره ساز رفتن عزیزان من میشه؛ امیر، استاد عثمان محمدپرست و الان هم ونجلیس.

پ. ن:

میدونم تلفظ صحیح اسمش "ونگلیس" هست، ولی به همون اسمی که همیشه توی ذهنم مونده، ازش یاد کردم. تمام. 

  • . خزعبلات .

مدت ها بود دلم می خواست برنامه های گلهای رادیو (شامل گلهای جاویدان، گل های رنگارنگ، گل های تازه، گل های صحرایی و یک شاخه گل) رو گوش بدم، ولی حس و حالش رو نداشتم. الان که به این سن رسیدم و حال و هوای ذهنیم تغییر کرده، می تونم این موسیقی ها رو گوش بدم. فعلا با مجموعه گل های تازه شروع کردم. گل های تازه شماره 7 با صدای عبدالوهاب شهیدی در بیات اصفهان بسیار شنیدنی بود. الان مشغول به گوش دادن گل های تازه شماره 13 هستم. حس و حالی داره برای خودش این موسیقی و زنده کننده خاطرات دوران خوب گذشته هم هست. وقتی به این موسیقی ها گوش میدم، یاد پدربزرگ هام و کودکی های مادر و پدرم زنده میشه. انگار تنها راهی که میتونم با پدربزرگم ارتباط داشته باشم، همین موسیقیه که شاید روزی، پیچ رادیو بوده و پدربزرگم هم جادو و لذت این اصوات به شدت تصویری رو درک کرده. همین. 

  • . خزعبلات .

پریشب، مهندس گ. و خانواده منزل ما بودند. همون اول مهمونی، قطعه ای از بداهه نوازی حسام اینانلو پخش کردند که متعلق به 25 بهمن و اجرای ایشون در جشنواره موسیقی فجر بود. همون اول دیدم جمله ای از پیش درآمد بیات اصفهان استاد علی اصغر بهاری رو نواختند و این مطلب رو به مهندس گفتم و ایشون گفت اتفاقا این بداهه نوازی به یاد استاد بهاری نواخته شده. من توی آسمونا بودم. اجرا رو تا انتها گوش دادیم و دیشب بعد رسیدن از جنت آباد، دوباره بهش گوش دادم. برای مهندس پیامی در مورد این اجرا فرستادم که ساعاتی بعد، دیدم ایشون به دلیل اینکه دوستی و رابطه ای با جناب اینانلو دارند، پیام من رو برای ایشون فرستادند و اسکرین شاتش رو برام ارسال کردند. به مهندس گفتم خوشا زمانه ای که چقدر سریع، امکان ارسال احساسات یه شنونده به صاحب اثر وجود داره.

این اجرا حدود 20 دقیقه ست و توی صفحه جناب حسام اینانلو در اینستاگرام وجود داره. شنیدنش رو از دست ندید.

 

پ. ن:

این پست در اتومبیل اداره و در حال گوش دادن به این قطعه و در مسیر جنت آباد نوشته شد. الان حاجی آباد گرمسار هستیم. 

تکمیلی:

الان ۷ اسفند ۱۴۰۲ و در مسیر یزد هستم که برای یک ماموریت کاری اومدم. چون کاری ندارم، پست های قدیمی رو تکمیل می کنم. امروز فایل صوتی اجرای مورد اشاره بالا از حسام اینانلو رو براتون به اشتراک میذارم. بی نهایت شنیدنی و زیباست:

  • . خزعبلات .

امشب حدود ساعت 19.30 بود که از تهران به سمنان رسیدیم و چون متین مهمون داشت، من اومدم طبقه یک، پیش بابا و مامان و عزیز. بلافاصله بعد از رسیدن، دیدم که باد لاستیک جلو سمت راننده، دوباره کم شده و رفتم همون جایی که لاستیک ها رو عوض کرده بودم و یارو می گفت مشکلی نداره.

بعد از رفتن مهمون متین، اومدم بالا و با متین شام خوردیم. از بس خسته بودم، روی مبل دراز کشیدم که بخوابم، اما از فرط خستگی خوابم نمیومد. بلند شدم و یه خورده وسایل خونه رو مرتب کردم تا اینکه با متین مشغول گوش دادن به آلبوم یادگار دوست شهرام ناظری شدیم. من نمیدونم قبلا راجع به این آلبوم نوشتم یا نه و اگر هم تکراریه، مهم نیست. شهادت میدم بالای هزار بار این آلبوم رو گوش دادم، ولی لذت و درک معانیش هیچ وقت تمومی نداره. با دوستم عارف در آمریکا، قرار گذاشتم تا عید نوروز، ده تا قطعه موسیقی و ده تا آلبوم موسیقی رو که دوست داریم، به ترتیب به هم بگیم. گونه و ژانرش هم اصلا مهم نیست. خواستم اینجا بگم که یکی از اون ده تا آلبوم مورد علاقه من، بی شک، یادگار دوست خواهد بود. انقدر تصاویر زنده با شنیدن این آلبوم به ذهنم متبادر میشه و جلوم زنده میشه که حد نداره. انگار این آلبوم، با خودش، صندوقچه ای از تصاویر و مکان ها با رایحه های دوست داشتنی برام داره که توی سالیان سال و با هر بار شنیدش ساخته شدند و بهتره بگم زنده شدند.

اگه بخوام دو تا از اون تصاویر رو بگم، میشه شرح زیر:

اول، یه تیر چوبی قدیمی پنجاه شصت ساله، با لامپ رشته ای زرد، با یه پایه فلزی قدیمی زنگ زده در یه شب سرد. تیر چراغ برق دم در خونه مادربزرگ و پدربزرگم که البته الان خراب شده و بوی دود حاصل از سوختن ناقص گازوییل حموم عمومی جنب همون خونه، با بوی علف و پهن باغ های اطراف. فقط من می فهمم این تصویر با این شرح و تفصیل یعنی چی و یاد همیشه زنده دایی مَدادی که توی گوشه گوشه یادگار دوست نشسته.

دوم، تصویری از پنجره قطاری که سال 1375، برای اولین بار با خانواده رفتیم مشهد. من، پشت پنجره راهرو قطار، شب، در حالی که توی یه ایستگاه، بین راه توقف کرده و باد ملایمی میوزه و صدای برگ ملایم درختان کهنسال و قدبرافراشته چنار توی ایستگاه به گوش میرسه و هوا هم کمی سرد هست و دوباره مثل تصویر اول، نور چراغی مثل چراغ اول، صحنه این تصویر رو روشن کرده. فقط عمر ابزار و یراق و متعلقات و خصوصا مقره های سفید خطوط توزیع برق، به زمان رضا شاه برمیگرده و باز مثل تصویر اول، فقط من می فهمم این تصویر چه عمقی داره و با شنیدن یادگار دوست، این تصویر زنده میشه.

پ. ن:

این پست مقدس، با حال عجیبی از خستگی مفرط و در حالت آگاهی و ناآگاهی نوشته شد. 

  • . خزعبلات .

پریشب یعنی یکشنبه 19 دی به دلیل خواب طولانی عصر، خوابم نمی اومد. اما متین خسته بود و رفت خوابید. منم از عصر با خودم قرار گذاشته بودم که جواب یه سوال قدیمی رو کشف کنم. بنابراین افتادم پی جوابش.
عصر اون روز، متین بهم گفت آهنگ هروایه هروایه شهرام ناظری رو پخش کنم. تا آهنگ رو گذاشتم، به یاد آلبوم این آهنگ افتادم، یعنی آلبوم "کنسرتی دیگر".
از سالیان دور، درگیر نقاشی روی جلد این آلبوم بودم. شاید بالای 15 سال پیش. یه دفعه یادم افتاد روزی که به موزه هنرهای ترکی و اسلامی استانبول رفته بودیم، من کتابی در اونجا دیدم که نقاشی هایی با شباهت عجیب به همین نقاشی جلد آلبوم کنسرتی دیگر داشت.
پس شب، وقتی متین خواب بود، دست به کار شدم و هارد اکسترنال خودم رو آوردم تا عکس های سفر ترکیه رو نگاه کنم و عکس اون کتاب رو توش پیدا کنم. عکس ها توی هارد من نبود. هارد متین رو آوردم و عکس ها اونجا بود.
اولش فکر می کردم که کتاب رو توی موزه توپکاپی گرفتیم و با جستجوهای بعدی فهمیدم که کتاب در موزه هنرهای ترکی و اسلامی بوده. فقط همین یه عکس رو داشتم. برچسبی از عنوان و جزییات کتاب هم موجود نبود. خوب یادم هست که این عکس رو با عجله گرفتم.
پس شروع کردم به زوم عکس و دیدم نوشته های دور نقاشی اصلا خوانا نیست. هر چی زور می زدم، می دیدم خوندنی نیست. بالاخره پایین کتاب دیدم نوشته: باب دهم در مناجات و ختم کتاب. گفتم پس باید مال سعدی باشه. جستجو کردم و دیدم باب مذکور برای بوستان سعدیه. سریع
تموم نسخه های خطی بوستان رو به خط کردم، اما خبری نبود که نبود. هر چی پیش میرفتم اثری از این نسخه استانبول نبود. دیگه داشتم ناامید می شدم که گفتم مکاتب نقاشی های ایران رو جستجو کنم. در کمال ناامیدی با چند تا جستجوی نقاشی ها، به نقاشی ای شبیه همین نقاشی رسیدم و متوجه شدم این تیپ نقاشی ها به مکتب شیراز تعلق دارند و نهایتا در متن یک تحقیق، به خود همین نقاشی روی جلد آلبوم کنسرتی دیگر رسیدم و زیرش نوشته بود:

منظره ای از یک گلچین ادبی، بهبهان فارس، 801 ه. ق، مکتب شیراز، موزه استانبول

جواب پیدا شده بود. جواب سوالی که بالای 15 سال توی ذهنم معلق بود و بالاخره به قرار رسید.
نکته آخر اینکه چون این کتاب یک گلچین ادبی بوده، صفحه مربوط به نقاشی جلد آلبوم کنسرتی دیگر، اشعاری است از مخزن الاسرار نظامی گنجوی.

  • . خزعبلات .

سه شنبه 14 دی، رفته بودیم شاهرود. کارهای ارزیابی میدانی که تموم شد، برگشتیم سمت سمنان. سریع به یاد ایشون این چند سطر رو نوشتم:


الان و در مسیر برگشت از ماموریت، از صفحه جناب علی اکبر صادقی، خبردار شدم که دکتر عطاالله امیدوار از این جهان رفتند.
در لحظه به یاد حدود پنج شش سال پیش افتادم که به اتفاق متین و دایی، رفته بودیم پاساژ پروانه. نزدیکای پاساژ، دیدم از روبرو یکی با سیبیل های خفن و کلاه داره میاد. من عطا امیدوار رو از اذان های زیباش، عکسها و آوازها و نقاشی ها و معماری هاش می شناختم. با خودم گفتم این عطا امیدوار نیست؟ از کنار هم رد شدیم و حدود بیست سی متر هم به مسیر خودمون ادامه دادیم.
یک لحظه به متین و دایی گفتم شما بمونید و با سرعت برگشتم طرف مرد سیبیلو. تا رسیدم گفتم جناب امیدوار؟ و ایشون گفت بله و شروع کردیم به حرف زدن.
از من پرسیدند از کجا منو می شناسی و منم گفت از اذان شما در دستگاه همایون. گفت چند تا اذان دیگه هم دارم و کلی حرف زدیم.
آخر سر، وقت خداحافظی، ازشون برای همه کارها و آثار زیباشون تشکر کردم و در نهایت خاطره خنده داری از استاد حسن کسایی تعریف کردند که به دلیل مثبت هیژده بودن، نمیشه تعریف کرد.
شاد باد روح این انسان جستجوگر، چندبعدی و جامعِ سنت و مدرنیته ی زمانه ی ما.

  • . خزعبلات .

5 دی ماه بود و خسته و کلافه، رفتم که بخوابم. بعد مدتها، رفتم یوتیوب. گفتم چی جستجو کنم و یاد محمود تبریزی زاده افتادم، پس نوشتم محمود تبریزی زاده و نتایج جستجوها را بالا و پایین کردم و به "سهیل تبریزی زاده" برخورد کردم. کلیپ ها رو باز کردم و دیدم یکی داره گیتار میزنه و قیافه ش خود محمود تبریزی زاده ست. در همون آن به یاد آلبوم رویاهای شرقی (Oriental Dreams) محمود تبریزی زاده افتادم و آهنگ اولش به اسم "سهیل" که در ماهور بود و ایشون اونجا سنتور میزدند. گفتم بیا، اینم نشونه ش و حکم پدر و پسری رو برای این دو نفر صادر کردم. همون شب برای عارف در آمریکا این مطلب رو فرستادم.

جا داره یادی کنم از بهترین موزیکی که از محمود تبریزی زاده شنیدم، قطعه Ophelie از آلبوم Scenes که بی نهایت زیباست. خدا جناب محمود تبریزی زاده رو رحمت کنه و بر عمر پسر ایشون بیافزاید. چنین باد. 

  • . خزعبلات .

مدتی مدید هست که اصلا حس زندگی ندارم و بی نهایت کسل و خسته و فسرده ام. خدایی چس ناله نمی زنم، هر زوری میزنم نمی تونم خودم رو راضی کنم و تنها چیزی که میتونه آرومم کنه موسیقیه ولی این روزها، فقط و فقط موسیقی "در گلستانه" آرومم میکنه، چه موسیقی زیبای هوشنگ کامکار، چه صدای شهرام ناظری و چه جادوی دکلمه احمدرضا احمدی. همیشه رشته هایی هستند که آدم رو برای ادامه نکبت زندگی امیدوار می کنند و هنر همیشه این نقش رو داره. 

  • . خزعبلات .

امروز مرخصی اول وقت گرفتم و ساعت 10 اومدم اداره. تا رسیدم، بعد از کارهای اولیه، تصنیف رویای هستی بنان رو دانلود کردم و به صورت مکرر در حال گوش دادن بهش هستم. جایی خوندم که بنان، در پایان عمر، پیوسته و مکرر به این آهنگ گوش می داده. جادوی موسیقی حسینعلی ملاح و صدای بنان یه طرف و شعر اسماعیل نواب صفا یه طرف و این خاطره هر روز گوش دادن بنان به این تصنیف در پایان عمر هم یه طرف، دیگه چه ملغمه ای از جادو و خلسه میشه. علاوه بر اون، جنس موسیقی دهه 20 و 30 و علاقه عجیب من به اون دوران، منو میبره با خودش.

اون شب که سریال خاتون رو تماشا می کردیم، من به یاد قیام افسران خراسان، به یاد غلامعلی بایندر، به یاد همه کشته ها و تبعیدی های اون سال ها بودم. یاد و نام همگی جاوید. 

  • . خزعبلات .

دیشب یه جایی بودیم و آخر شب، قرار شد سریال خاتون رو تماشا کنیم. فقط می دونستم موسیقیش رو کیهان کلهر ساخته. سریال شروع شد و فضای کلی داستان رو متوجه شدم، بعد که موسیقی های کلهر شروع شد، دیدن سریال رو رهذ کردم و موسیقی منو با خودش می برد. تموم که شد، رفتیم حیاط و سیگاری کشیدیم و حرف زدیم. ولی من هنوز توی فضای موسیقی کلهر بودم، انگار جایی ورای زمین زندگی می کردم. شکر که در زمانه چنین انسان هایی هستیم. 

  • . خزعبلات .

از بیپ تونز خریدمش. آلبوم مشترک حسین علیزاده و رامبرانت تریو. چیز تازه ای به لحاظ ملودی نداشت و تکرار همون ملودی های سابق علیزاده بود، در لباسی جدید با رنگ آمیزی صدایی جدید که رگه هایی از موسیقی غرب رو با ملودی های ایرانی ترکیب کرده بود. داشتم فکر می کردم خلاقیت و نوآوری و بدعت هم برای خودش زمانی داره و اگه ازش رد بشه، آدم می افته به تکرار. بعد به خودم فکر کردم که دارم به چهل سالگی می رسم، یعنی تموم شدن خلاقیت و.... و این واقعا دردناکه.

اما این آلبوم هر چی نباشه، یه چیزی داره برای من، منو با همون ملودی های تکراری قدیمی، به قول فریدون مشیری، منو می بره به جهانی که در آن همه موسیقی جان است و گل افشانی نور.

سر حسین علیزاده سلامت که 15 روز دیگه 70 ساله میشه و از نوادر دوران ماست. عشق سالیان نوجوانی که با اشتها و ولعی عجیب آلبوم هاش رو کم کم صد بار گوش می دادم. 

  • . خزعبلات .

چند روزی هست که توی اداره، تنها موسیقی ای که گوش میدم، آلبوم رنگین کمون اثر ثمین باغچه بانه. هر روز که میگذره می فهمم این جماعت مثل خود ثمین، همسرش اِوْلین، خواهرش ثمینه، پدرش جبار باغچه بان بزرگ و پرویز کلانتری که نقاش تصاویر آلبوم رنگین کمونه، چه کسانی بودند و چقدر جاشون برای ایران امروز خالیه و در عوض دهن یه عده وحوش توی مملکت ما بازه و لجن و عفونت و درد و خشم پخش می کنند. این موسیقی عجیب تسکین میده دردهایی که این روزها باهاش درگیر هستم.

دیروز ماموریت بودم و قبلش 45 دقیقه بیشتر نخوابیده بودم. رسیدم خونه، ناهار نخورده خوابیدم تا ساعت 5.30 که ناهار مختصری خوردم و مجدد خوابیدم. متین و سعیده برای خرید رفتند شهمیرزاد و من و علی هم ساعت 7 عصر رفتیم سمت باغچه کوچیکمون و عصرونه ای اونجا خوردیم و با هم بودیم و بعد ساعت حدود 10 شب، رفتیم رستوران زرتشت نزدیک ارگ سمنان و مهمون علی بودیم. یاد اون دفعه ای افتادم که باتفاق همه دوستان رفته بودیم اونجا و متین چند تا عکس یادگاری خوب هم از اونجا گرفت که امیر دقیقا توی مرکز عکس ایستاده. هر جا میریم و هر حرفی میزنیم، یاد امیر زنده میشه.

دیروز بعد مدتها خوابشو دیدم. می دونستم مرده، بعد بالای یه تپه، یکی رو دیدم از پشت شبیه امیره، سرشو که به طرف راست خم کرد، دیدم خودشه. به خودم گفتم میدونستم اینم یه بازیه، بعد صداش کردم و دستشو تکون داد که برو، برو و من دیگه چیزی خاطرم نیست. یاد این بشر از کله ما نمیره. اول صبح امروز تا بیدار شدم، یاد امیر اومد توی سرم. این صبح و ظهر و شب ماست. خدا بخیر بگذرونه. 

  • . خزعبلات .

خواستم برای عنوان پست بنویسم "سیمین قدیری و فریبرز لاچینی و آلبوم آوازهای دیگر"، اما برای اینکه سپاسی باشه از صدای زیبای این زن، عنوان رو فقط به نام ایشون تقدیم کردم. دیشب توی نت که می چرخیدم، دیدم یکی از صفحات خوبی که دنبالش می کنم، پستی با صدای خانم سیمین قدیری از آلبوم آوازهای دیگر به آهنگسازی فریبرز لاچینی گذاشته. یاد دورانی افتادم که نوارهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رو در سنین جوانی با ولع تمام گوش می دادم. از اونجایی که یه نسخه از آلبوم های کانون همیشه همراهم هست، امروز رفتم سراغ این آلبوم و چقدر حالم رو خوب کرد. خصوصا قطعه شماره ده با عنوان"من نوشتم بارون" با شعری دیوانه کننده از احمدرضا احمدی نازنین که تنش همیشه سلامت باشه. دوباره یاد کانون افتادم که برای بچه های مملکت، چه کارایی با چه حدی از دقت و وسواس می داد بیرون، اونم با کاردرست ترین آدم ها و هنرمندای ایران. دل آدم میگیره. شاید جادوی هنر، زدودن زنگار غم و رخوت و ناامیدی از مینای زندگی ماست. هزار شکر که هنر هست که اگه نبود، دنیا چه جای وحشتناکی می شد. امیدوارم خانم سیمین قدیری هر جا هستند، سالم و سلامت باشند و صدالبته جناب لاچینی. 

  • . خزعبلات .

عصر ساعت 5 رفتم اداره و تا ساعت 9 اداره بودم. به کارهای ریز و روی مخ و دست و پاگیر مزمن رسیدم. بعد رسیدن به خونه، ریموت درب پارکینگ رو که زدم دیدم متین و سعیده و مادره سعیده هنوز توی حیاط هستند. تا اومدم داخل پارکینگ، شیشه رو دادم پایین و گفتم توی این 37 سالی که از خدا عمر گرفتم، اینجوری روی نداشته من کم نشده بود. بعد از کمک کردن به نسوان برای جمع کردن وسایل و خرت و پرت ها، اومدیم بالا و شام خوردم و نشستیم به تماشای نون خ 3 که چقدر قشنگه و تماشای این سریال رو هم از مهسا داریم.
چند دقیقه پیش متین گفت پلیر خونه رو روشن کنم و دیدم آهنگ های کنسرت 77 شهرام ناظری و کامکارها داره پخش میشه. به متین گفتم من که اینا رو توی فلش نریختم که گفت خودش ریخته. یهو پرت شدم به سالها قبل وقتی تازه کامپیوتر خریده بودیم، حدود 20 سال قبل. علی یه سی دی از دوستش گرفته بود و کنسرت تصویری همین اجرا بود. من که تازه اوایل کشف اشتیاقم به موسیقی بود، به سان تشنه ها و گشنه ها، جز به جز این کنسرت رو تماشا می کردم. یادش بخیر. اتفاقا توی همون اجرا بود که امید لطفی، پسر محمدرضا لطفی و قشنگ کامکار رو دیدم که قطعه ای از پدرش رو به همراهی تمبک داییش یعنی ارژنگ کامکار اجرا کرد. قبلاها آدم از دهنش در میومد 20 سال، الان من نگاه می کنم می بینم 20 سال از اون روزا میگذره. دنیا کوتاهه، خیلی کوتاه، قدر بدونیم.

  • . خزعبلات .

خیلی ها که از این دنیا میرن، بعد از گذشت سالها، یادشون کم رنگ و کم رنگ تر میشه، اما اگر کاری، اثری، خیری، شری و کلا هر بازمونده ای، چه نیک و چه بد ازشون باقی مونده باشه، همون به نوعی ادامه حیات اون انسانه. 

حسین فرهادپور، آهنگساز و نوازنده و موسیقیدان ایران بود که چندین سال هست که از این دنیا رخت بربستند، اما آثار جاودانشون هست و حداقل برای منِ شنونده موسیقی ایرانی زنده هستند. آثارشون با عبدالحسین مختاباد، خصوصا آلبوم تمنای وصال نمونه اصلی این آثار هستند. اما ایشون آهنگی دارند در منتهای زیبایی به لحاظ حس و ملودی و تنظیم و سازبندی بر شعری از علامه اقبال لاهوری به نام "صبح خندان". ملودی این اثر از بچگی توی ذهنم بود تا اینکه چند وقت قبل به هر بدبختی بود از روی مطلع دست و پاشکسته شعر این اثر که به یادم مونده بود، این اثر رو پیدا کردم. جادوی اصلی تنظیم روی جملاتی هست که با سه تار مرحوم شهریار فریوسفی اجرا شده و دقیقا آدم رو به حالت خلسه و وجد و سماع میبره. امروز من و متین برای اولین بار روی مبل سه نفره روبروی آشپزخونه نشیتیم و با هم سیگار کشیدیم و این آهنگ رو گوش دادیم. بعد شش سال، اولین بار بود با هم سیگار می کشیدیم. من سالیان سال هست سیگار می کشم ولی متین اصلا. حال عجیبی بود و با تموم وجود تصاویر اون لحظه رو توی ذهنم ثبت کردم. فقط حال بلند شدن و ایستادن و دست افشانی کردن نداشتم و مثل همیشه حواسم فقط و فقط به ملودی بود و شعر رو گوش نمی دادم. جای همه خالی.

پ. ن:

مرحوم حسین فرهادپور، فرزند مرحوم پروین سلیمانی و دایی مرحوم ماه چهره خلیلی بودند. روح همگی شاد و اینکه به لطف ایشون در بسیاری از کارها، نوای ساز قیچک توی آثار موسیقی زنده شد و پیچیده شد. 

  • . خزعبلات .

امروز گوهری از گوهران ایران، از میان ما رفت، ولی تا ابد، یادگارهاش با ما خواهد موند. امشب تمام ایران عزادار ایشون هست. شبی مثل امشب، دقیقا مثل شبی هست که فردوسی و بیهقی و عطار و خیام و سعدی و حافظ و مولانا از این جهان رفتند. یادشون گرامی. بعد بیشتر خواهم نوشت.

  • . خزعبلات .

چند وقت قبل، توی اینستاگرام، تصنیف معروف "آمان هی آمان" به زبون کردی رو با صدای مرجان و مهسا وحدت شنیدم. برای من، همیشه صدای مهسا از خواهرش مرجان زیباتر بود، اما توی این آهنگ، صدای مرجان به تنهایی به اندازه تموم کارهای قبلی شون و کارهای تکی خواهرش، از آدم دل میبره. صدای صاف و عالی مرجان وحدت با زینت های موسیقایی ایرانی در بیان کلمات، کاری باهام کرده که شب و روز، توی خونه و توی ماشین و حین کار، مشغول گوش دادنشم، اما، اما از یه چیز غافل نشیم. نمی دونم ریشه ملودی کجاست، مال کدوم منطقه است، ولی شعر که کردی هست، اما هر وقت از اوج زیبایی این موسیقی لبریز میشم، مردی کرد، میانسال، با دستاری کردی، در کوههای اورامانات، در سرمای زمستان، داره برای اولین بار در طول تاریخ این ملودی و شعر رو زمزمه می کنه. "خیال" که عیب نیست؟ همون چیزی که میشه دنیا رو باهاش تحمل کرد که اگه "خیال" نبود، نسل بشر قرن ها پیش منقرض شده بود.

  • . خزعبلات .

من و متین، توی ماه رمضون، معمولا طرفای ساعت ۱ بامداد که میشه، سحری میخوریم. امشب متین سبزی پلو با ماهی درست کرده بود و به خاطر من گوجه هم سرخ کرده بود. بعد خودش به رسم به قول خودش شوره گیله مردی، با دست مشغول خوردن غذا شد و انصافا چقدر خوشمزه و لذیذ شده بود. به موازات خوردن سحری، مصاحبه سایت آرته با هوشنگ کامکار رو تماشا کردیم. چقدر آشنایی با دنیای آدمهای بزرگ و اینکه از چه پنجره ای به دنیا نگاه میکنند، زیباست. حرف های جالبی در مورد محمدرضا لطفی زد و از کارها و آثارش مثل در گلستانه و کجایید ای شهیدان خدایی و ...

دو تا نکته جالب توی حرفهاش بود، یکی اینکه با ابتهاج حال نمی کرد و می گفت هیچ وقت آثارم رو پیشش نمی بردم و گفت وقتی کجایید ای شهیدان خدایی رو به اصرار لطفی پیش ابتهاج بردند، ابتهاج گفت این یه چیز معمولیه که به مذاق هوشنگ کامکار خوش نیومد. نکته دوم هم اینکه با احمد پژمان در کردان کرج، همسایه دیوار به دیوار هستند در باغی که هر دو دارند و اثر باغ های کردان رو برای پاس داشت خدمات احمد پژمان به موسیقی ایران نوشتند.

  • . خزعبلات .

چند روز پیش، دوستم عارف، فایلی صوتی از سید خلیل عالی نژاد فرستاد که شعر حافظ با این مطلع رو میخوند:

 

چه مستیست ندانم که رو به ما آورد                 که بود ساقی و این باده از کجا آورد

 

این موسیقی رو قبلا شنیده بودم ولی این بار که گوش دادم تمام روحم رو پر می کرد و حالت خلسه و سماع و هیجان بهم دست میداد. جوری که سر کار هم که هستم، توی لپ تاپ کنارم، ای آهنگ در حال پخش یا امروز که خونه بودم و مشغول امورات خونه، تمام مدت توی هدست توی گوشم در حال پخش بود. شعر حافظ و مغز شعر بک طرف، تنبور جادویی سید خلیل در گوشه شوشتری یک طرف و صدای سوزان و دردمند و قلندرانه سید خلیل از طرف دیگه، ملغمه ای درست شده بود که آدم رو به سماع می برد. جالب اینه که این موسیقی انگار گوشه خانقاهی یا دکنج خلوتی و محفلی ضبط شده و کیفیت خیلی زیادی نداره، اما بنا به شعر دیگر جناب حافظ که "چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد"، چون همه چی جمع شده و مهیا، اثری ناب از کار در اومده و اثری هنری، همون که به قول رضا قاسمی بزرگ، آدم رو جادو می کنه. جادو شدن یعنی مفعول بودن و افتادن در ورطه ای که هیچ ندونی ازش و همین جادوی صدای سید خلیل و تنبورشه که تو رو میبره به لامکانی که هیچ نمی دونیه چیه، ولی در عین بی قراری، قراره عجیبی بهت میده. روحت شاد سید.

  • . خزعبلات .

یکی از چیزای جالبی که باهاش آشنا شدم، اپلیکیشن CastBox هست که توسط مهندس د.گ بهم معرفی شد. چند تا از تولیدکنندگان رو دنبال می کنم. یکی از اونا اسمش هست مترونوم. توی یکی از قسمت هاش راجع به داستان ساخته شدن آهنگ آفتابکاران جنگل صحبت می کرد و رفته بود فیهاخالدونش رو در آورده بود. ماجرا به این صورته:

شخصی به اسم داود شراره ها (که میگن اسم اصلیش داود اردلان هست) که دانشجوی شیمی دانشگاه آریامهر یا همون صنعتی شریف فعلی باشه، حدود دو ماه قبل از پیروزی انقلاب 57، چند تا شعر با خودش از ایران میبره به واشنگتن. اشعار مال سعید سلطانپور از رهبران چریک های فدایی خلق ایران بوده که در زندان سروده شده بودند. اعضای کنفدراسیون دانشجویان ایران در واشنگتن، به مهرداد بران (که اسم کاملش مهرداد رنجبران) هست، میگن چنین فردی اومده و یه سری اشعار داره و میشه روش موسیقی گذاشت. در عرض چند روز، آهنگ ها ساخته میشن و خود داود شراره ها آهنگ ها رو میخونه به همراهی حدود 14 نفر اعضای گروه کر که بچه های دانشجوی آمریکا بودند و بعد داود شراره ها آلبوم رو با خودش میاره ایران و توی خیابون میکده تهران در بلوار کشاورز، که بخش تبلیغات و فرهنگی چریک های فدایی بوده، نوارها تکثیر میشه و تموم ایران رو پر میکنه. حتی بعد انقلاب از تلویزیون پخش میشده. نوشته شده حدود دو میلیون از این آلبوم فروخته شده بوده، بدون اینکه نامی از شاعر، آهنگساز و خواننده و اعضای گروه کر بیاد. بعد ها گروه میرحسین موسوی در انتخابات 88، بر روی همین ملودی، آهنگی گذاشت و پخشش کردند.

این داستان آلبوم. اما مهرداد بران از سال 58 در فرانسه و تبعید و داود شراره ها هم گفته میشه در اروپا زندگی می کنند. چقدر آدم کشته شدند. چقدر به تبعید رفتند، چقدر در تبعید مردند مثل غلامحسین ساعدی و ...، چقدر در تبعید خودکشی کردند مثل اسلام کاظمیه (یکی از مجریان ده شب گوته تهران) و .... 

امروز توی یوتیوب، پای صحبت های "مهرداد بران" نشستم که نیم ساعتی راجع به این آلبوم حرف زد و چه حسرتی خوردم از دیدن این مستند. رفتم به اون سالها، توی دل آدم های اون دوران، آرمان هاشون و زجرها و دردهایی که کشیدند و تقاص هایی که دادند. به همون 13-14 دختر گروه کر که الان کجا هستند؟ داود شراره ها چه جوری گذران زندگی میکنه؟ یا همین مهرداد بران و کلی آدم دیگه. چه چریک فدایی، چه توده ای و چه و چه...

من نمیگم اگه چپی ها مثل سعید سلطانپور مونده بودند چی میشد که همیشه گفتم با تجربه از انقلاب های چپ دیگه، احتمال اینکه خودشون میشدتد مثل استالین و اعوان و انصارش یا چائوشسکو و انور خوجه و سایر رهبران کمونیستی، کم نبوده. ولی بحثم فقط روی این مساله است که این همه آدم که خیلی هاشون نیت خیر داشتند و انسان های با ایمان به عقیده برابری و آزادی بودند، از میون رفتند. چقدر از تحصیلکرده های ما کشته شدند، تبعید شدند و ...

چه سرمایه هایی از بین رفت. درد فقط همینه که نوشتم نه اینکه بگم کاش سعید سلطانپور بود، کاش حمید اشرف بود، کاش کیانوری و اعوان و انصارش بود و .... 

دردِ دردهایی که جوانان انقلاب کشیدند، عجیبه و مثنوی ای طولانی که خیلی هاش توی سینه ها موند و به سینه خاک رفت و تا ابد مکتوم موند.

از بچگی که این حرفا توی خونمون بود، در جستجوی قصه های این آدم هام. این قصه ها، خواستنی ترین و شنیدنی ترین قصه های محبوب من هستند.

  • . خزعبلات .

چند روزی میشه که مویایلم به دلیل خراب شدن باطری، افتاده به گوشه ای و موبایل قدیمی Xperia Z خودم رو مجدد رو به راه کردم و ازش استفاده می کنم و تنها کاری که میشه باش کرد تماس و پیامک دادنه، والسلام.

مجبورم همه کارهام رو با لپ تاپ انجام بدم. برای اینستاگرام،نرم افزار Grids رو نصب کردم و هر از گاهی بهش سر میزنم. دیشب اتفاقی دیدم خصوصی عکسی از داریوش طلایی و حسین علیزاده و چند نفر دیگه از عهد شبابشون گذاشته. خانمی هم در عکس بود که اسمشون رو نشنیده بودم، خانم منیژه علیپور. سریع گوگل کردم و رسیدم به سایت آرته. مصاحبه ای بود با داریوش طلایی که قسمت اول رو دیروز و سه قسمت دیگه رو امروز دیدم. به خیلی از سوالاتی که توی ذهنم بود پاسخ داده شد. مثلا اینکه چرا دماوند به دنیا اومدند و خانواده و مسائل فنی موسیقی و ...

خیلی به یاد دوستم عارف بودم که الان آمریکاست و اونم مثل من علاقمند موسیقی. الان با لپ تاپ متین مشغول تایپ هستم، باید لپ تاپ خودم رو علم کنم و با تلگرام به عارف هم بگم این مصاحبه رو ببینه.

اما نکته دیگه در مورد سایت آرته که در مورد تاریخ شفاهی فرهنگ و هنر معاصر ایران هست، سایر مصاحبه های دیگه ای بود که با بزرگان هنرهای مختلف انجام شده بود. خوراک خوبی برای علاقمندان هنر میتونه باشه اونم در روزهایی که همه خونه نشین شدیم.

پ.ن: 

در طول نوشتن این پست، بداهه نوازی اصفهان جناب داریوش طلایی از آلبوم تکنوازی سه تار (شور، بیات اصفهان و سه گاه) در حال پخش بود و نوشته من با قطعه بی منتها زیبای "سبز در سبز" تموم شد.

  • . خزعبلات .

امشب بعد از انجام کارهای خونه، به تماشای گفتگوی استاد فرهاد فخرالدینی با سایت موسیقی ما شدم. الحق که آدم کارکشته و مطلعی در حوزه موسیقی هستند و آثارشون گواه این ادعاست. جایی که در خصوص نحوه ساختن موسیقی سریال ابن سینا حرف می زد و روایتش از یک پیرمرد دوتارنواز خراسانی که از روی ملودی اون دوتارنواز، اون درآمد بی نی نهایت زیبای آواز دشتی رو ساختند، بی نظیر بود. ضمنا دو تا رباعی خوند و اون رو منتسب به ابن سینا کرد ولی من که جستجو کردم دیدم اقوال مختلفی هست، اما برای یادگار و به خاطر زیباییشون و اینکه مقصود مهمه و نه گوینده، اون دو تا رباعی رو اینجا می نویسم:

دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست و بسی موی شکافت
گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره‌ای راه نیافت

 

کفر چو منی گزاف و آسان نبود

محکمتر از ایمان من ایمان نبود

در دهر چو من یکی و آن هم کافر

پس در همه دهر یک مسلمان نبود

 

  • . خزعبلات .

تازه از بیرون اومدیم. شام رفتیم ریوان. سرآشپز سابق ژورک اومده ریوان و برای اولین بار دیدیمش. چقدر چهره گیرایی داشت. ازش ادب می بارید، مثل مصطفی در ایوانکی که باهاش تست ها رو تحویل می گرفتم.

داشتیم می رفتیم بارون نمی اومد. غذا رو که آوردند، دیدیم بیرون بارون میاد. بعد سریع اومدیم خونه. روی تخت اتاق خواب دراز کشیدم و صدای بارون از پنجره اتاق به گوش میرسه. آهنگ پگاه آلبوم غزل ۱ هم در حال پخشه. گرمای اتاق و صدای بارون و این آهنگ، آدم رو از زمین و مافیهای کثیفش (که خودم هم جزوش هستم) میکنه. حالم زیاد جالب نیست. خبرهای بد و ناامیدی فزاینده انرژی آدم رو میگیره. به سان دوران مغول که همه پناه بردند به تصوف و گوشه نشینی، با موسیقی و شعر، نشئه می کنم تا دارویی برای فراموش کردن و کشتن زمان باشه. 

دیشب بابا و مامان اومدند بالا و گفتند که میخوان برای بابا موبایل بخرند. علی که رسید خونه، بهش گفتیم بره برای بابا موبایل بخره و نیم ساعت بعد با گوشی جدید اومد خونه. چه ذوقی داشت بابا با گوشی جدیدش.

همسایه های احمد محمود که تموم شد، میخواستم کتاب گاه ناچیزی مرگ محمدحسن علوان رو شروع کنم، ولی تصمیم گرفتم کتاب آتش بدون دود رو بخونم. آخرین نکات همسایه ها رو توی کتاب بنویسم، میرم سراغ آتش بدون دود.

  • . خزعبلات .

من موندم چرا توی هر دو تا هتل دهلی و هتل جیپور، موسیقی Kenny G پخش میشه. انگار موسیقی دیگه ای توی دنیا وجود نداره، ولی من عاشق ساکسیفون این بشرم.

الان در لابی هتل جیپور هستیم و منتظر تور برای رفتن به آگرا. وقت نمیشه ماجراهای سفر رو بنویسم، ولی توی دفتری یادداشت کردم تا بعدا بنویسم. 

تیپ سفر رفتن من و متین هم از این سفر عوض شده و دیگه درگیر عکس و این مکان و اون مکان دیدن نیستیم. فقط لذت دیدن و جذب هر چیزی و سپردن به ذهن و تفکر.

تصمیم گرفتم در مورد هند و آیین هاش و کتابهای مرتبط باهاش بخونم خصوصا سه کتاب مقدس هندوها و کتاب ابوریحان بیرونی به نام تحقیق ماللهند و کتابهای داریوش شایگان. حتی علاقمند شدم بزنم توی کار فیلم هندی. متین که مطمئنم کلاهشو بندازی اینجا، دیگه برنگرده.

  • . خزعبلات .

یه بار فکر کنم در موردش نوشتم. شعر اخوان رو میگم که یه شب دیدم جناب مرتضی کاخی داره اونو میخونه و یاد تصنیف استاد ارشد تهماسبی افتادم که توی آلبوم سایه های سبز اون رو با صدای سالار عقیلی اجرا کرده. کل تصنیف که بی نظیره ولی یه تیکه داره اونجا که اخوان میگه:

تا دیاری که غریبی هاش می آمد به چشمم آشنا

جمله "به چشمم" جوری توی ساز و صدا عالی جفت و جور شده که حد نداره (دقیقه 5:04). ارشد تهماسبی و ساخته هاش بی نظیرند.

  • . خزعبلات .

دیروز عوارض خودروی سابق رو پرداخت کردم. 580 تومن شد. شب هم کنسرت شهرام ناظری. هوا بدجوری سرد کرده بود. اونم این موقع سال. کنسرت با 50 دقیقه تاخیر شروع شد. اجرای خوبی بود. زمستان اخوان رو زدند. خود ناظری اسم محمدرضا درویشی رو هم برد. اما وقتی رسید به اجرای قفل زندان و الایاایهاالساقی، اسمی از رضا قاسمی نبرد. آتشی در نیستان رو هم خوند و نهایتا دو تا قطعه کردی به خاطر کردها که ازش درخواست شده بود خوند و والسلام. از جنبه های دیگه کنسرت دیشب، تیکه های بی امان و ریز و درشت شهرام ناظری بود که تا فرصت پیدا می کرد، به گوش مسئولین می رسوند. بعد از اجرا هم رفتیم دنر کباب و اومدیم خونه. قبل رفتن به کنسرت از بابا خداحافظی کردیم که فردا یعنی امروز عازم مشهد بود.

  • . خزعبلات .

امروز برای اولین بار فیلمی از یدالله درخشانی دیدم که نویسنده کتاب هنر دوره راهنمایی ما بود. بابا هم میگفت معلممون بوده و فهمیدم برادر دکتر حبیب و رضا و مجید درخشانیه. عجیب ازشون خوشم میاد. رضا و مجید درخشانی بخشی از خاطرات خوب جوونی منو ساختند. کمتر از یک ماه قبل بزرگداشت جناب یدالله درخشانی بوده و من خبردار نشدم. رفتم و پیج کافه دانژه رو دنبال کردم تا خبرهای مربوط به نقاشی شد بی خبر نباشم. 

  • . خزعبلات .

هفته ای که گذشت، شلوغ ترین هفته دی ماه بود. دو تا کارگروه که دبیری هر دو تاش با منه. سه شنبه شب مستند "بزم رزم" رو که مدتها منتظرش بودم تماشا کردم. خدا پدر سایت هاشور رو بیامرزه که این فرصت رو برای ماهایی که تهران نیستیم فراهم کرده. مستند خوبی بود، خصوصا برای اطلاعاتی که من نداشتم، عکس هایی که ندیده بودم، همچنین فیلم های نابی مثل اجرای کجایید ای شهیدان خدایی بیژن کامکار و .... در مورد مارش پیروزی و سازنده اش به نام "علی اکبر دلبری" گفت. از مهرداد کاظمی، فیرزو برنجان (پدر سامی یوسف) که اولین بار بود یه مصاحبه تصویری ازش می دیدم. از آهنگی که لطفی بخاطره هویزه ساخته بود با شعری از مشفق کاشانی (برخیز که دشمن به دیار آمده امروز) و ....

 

چقدر علیزاده خوب حرف زد. اصلا این بشر با یه عینک دیگه همین دنیای اطراف که ما هم بهش نگته می کنیم رو نگاه میکنه. جمله معروفش این بود:
"من در وطنم مبارزه نمی کنم علیه وطنم، من در وطنم مبارزه میکنم برای وطنم" و حرف جالب ترش این بود که آهنگ نی نوا، مثل خاطره نگاری روزانه شخصی خودش بوده که بعدها به خاطره تاریخی یه ملت تبدیل شده و به حق همینه.

 

حرفهای حمید شاهنگیان و مهدی کلهر، مسئولین وقت موسیقی رادیو هم پخش شد. اعترافاتشون در مورد اشتباهاتشون بعد 40 سال شنیدنی بود. این مستند برای تاریخ و آیندگان تاریخ ساخته شده و همین جوری که توی اینستاگرام نوشتم ما رو یاد این میندازه که چرا از تاریخ، از گذشته ها درس نمی گیریم و این شعر فردوسی رو نوشتم:
 
جهان سر به سر حکمت و عبرت است             چرا بهره ما همه غفلت است
 
چهارشنبه ای هم بعد رسیدن به خونه، متین شاگرد داشت و توی اتاق نشستم به تماشای فیلم "شام آخر" فریدون جیرانی که بعد 17 سال دیدمش. خیلی به دلم نچسبید ولی انگار برای دوره خودش خوب بوده. الله اعلم.
 
  • . خزعبلات .

ونجلیس بزرگ آهنگی داره به اسم To The Unknown Man که ملودی عجیب ساده ولی بسیار گیرایی داره. امروز حین کارهام و بعد مدتها داشتم این قطعه رو گوش می دادم. یادش بخیر دوران دانشجویی چقدر این قطعه رو گوش میدادم. تا ولم میکردی میرفتم سراغش. یه لحظه سوالی برام پیش اومد که این مرد ناشناس کیه؟ اونجایی که طبل مارش وارد میشه، ناخودآگاه به خاطر حس عجیب ماوراییش یاد یه منجی افتادم که حالا هر کسی هر اسمی روش میذاره. با تموم وجود حس کردم اون لفظ Unknown Man باید برای یه منجی باشه که موسیقی اول قطعه زمینه ساز ورودشه. خیلی دلم میخواد بدونم تو ذهن ونجلیس چی میگذشته و اون مرد ناشناس ذهن او کیه که این موسیقی برای او خلق شده. همین!

  • . خزعبلات .

امشب تولد رضا قاسمی رو توی فیسبوک به ایشون تبریک گفتم و دو سه ساعت بعد پیام پرمهرشون به دستم رسید که به متین هم سلام رسونده بود. نوشته بودم که آخرین روز دهه 40 میلادی به دنیا اومدید که خیلی به مذاقشون خوش اومد و خیلی تحسین کردند. آخر پیام نوشته بودند به "به امید دیدار" که همین یه جمله به کل پیام پرمهرشون می ارزید. دلم میخواد پول جمع کنم و من و متین دو نفری بریم پاریس به دیدنشون. خیلی مشتاقم.

ضمنا امروز تولد وحید و احسان هم بود که با مکالمه ای تلفنی به جفتشون تبریک گفتم. ماموت شدیم رفت.

  • . خزعبلات .

آلبوم چاووش 7 (محمدرضا لطفی - شهرام ناظری)

قطعه عاشقان سرمست

اجرای سال 1358

از زمان 3:24 تا 4:42 - شهرام ناظری آوازی میخونه که حداقل من یکی با تموم پوست و گوشت و خونم دریافتش میکنم.

  • . خزعبلات .

آلبوم غزل 2  (کیهان کلهر -شجاعت حسین خان-سواپان چات هوری)

قطعه پگاه (Dawn)
از زمان 9:40 تا 10:06
عین جامه درانه. جامه درانه موسیقی نه، واقعا جامه دریدن. شاید مصداق شعریش مصرع اول این شعر باشه:
ماجرا کم کن و باز آ که مرا مردم چشم      خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت
میتونم بفهم ماجرا کم کن رو چطور با ساز فریاد زده. دمش گرم.
 
  • . خزعبلات .

یکشنبه ای که گذشت متین از سفر گنبد برگشت. با دستانی پر از پارچه. 

پریشب برای اولین بار تصویر همسر شاهرخ مسکوب رو توی کتاب حدیث نفس حسن کامشاد دیدم و دیشب نام خانوادگیشو توی همون کتاب. کتاب جالبیه و قلم خوبی هم داره. کلا کتابهای بیوگرافی و خصوصا اتوبیوگرافی حرف نداره.

دیروز اتفاقی دیدم توی سایت آمازون، آلبوم راپسودی های ایرانی رو گذاشته. شب که رسیدم خونه به عارف توی آمریکا پیام دادم و برام دانلودش کرد.

چه ذوقی کردم و همون شب چند تا قسمتشو گوش دادم.

فردا انشاالله عازم یزد هستیم با آرمین و زهره. خدا رو شکر اوضاع بر وفق مراد. دیشب علی رو از ایستگاه راه آهن آوردم که از مشهد و سفر کاریش بر می گشت. بیماری پشت سر مامان هم چیز خاصی نبود خدا رو شکر. متین داره توی آشپزخونه قیمه پلو درست میکنه که بوش همه جا پیچیده. 

  • . خزعبلات .

چهار اردی بهشت ۹۳، رفته بودم تهران برای کنسرت داریوش طلایی. اون شب نزدیک بود دیر برسم تالار وحدت ولی شانس آوردم کنسرت با تاخیر شروع شد. بخش اول سه تار زد توی راست پنجگاه و شب دوم تار زد توی نوا. بخش اول انقدر عالی و دلنشین بود که آدم دلش نمیخواست تموم شه. آخر بخش اول یادم اومد کاش با موبایلم ضبطش میکردم. گذشت تا اینکه چند شب قبل کانال تلگرام داریوش طلایی بخشی از کنسرت اون شب رو گذاشت. با اشتیاق بازش کردم و خداخدا میکردم بخش اول باشه که خوشبختانه بود. 

من توی این سالیان دراز که موسیقی ایرانی گوش دادم، دفعات معدودی حس کردم یه نغمه دقیقا از زمان های بسیار دور اومده. یکی از اونا همین سه تار نوازی طلایی بود. دو سه دقیقه اولش انگار یه موجودیه که هزاران سال عمر داره و داره بات حرف میزنه. بعد مدتها یه چیزی شنیدم که به دلم نشست. الانم اوی رختخواب دارم با پلیر بلوتوثیمون گوشش میدم. حالمو عجیب خوب میکنه. 
  • . خزعبلات .

دیروز پریسا از تهران اومد خونه ما. منم خوشحال که متین تنها نیست و میتونم این چند روز مونده به ارزیابی رو برم سر کار. دیشب وقتی متین و پریسا مشغول رنگ مو زدن بودند، نشستم و مستند "لیلی کجاست" درباره محمدرضا درویشی رو دیدم. عااااااالی بود. جالب این بود که نیم ساعت قبلش، توی پستی که دختر مشکاتیان توی اینستا گذاشته بود، دیدم دو تا دختر به فامیل درویشی تگ شدند و خیلی شبیه محمدرضا درویشی. بعد به یکیسون پیام دادم که سلام و اظهار ارادت حقیر رو به استاد برسونه. امروز متین و پریسا رفته بودند دامغان و همین الان برگشتند. من هم از صبح با رییس مشغول کارهای آزمایشگاه بود. ضمنا امروز اولین داوری حسین توی لیگ برتر بود.

جالب تر اینکه دبشب سه نفری نشستیم و ارباب حلقه های ۱ رو تماشا کردیم. لامصب چهار ساعت بود. نصفشو دیدیم و امشب میریم برای نیمه دومش.

  • . خزعبلات .

همین امشب یهویی تونستم استخون بندی اصلی چهارمضراب ناز اثر رضا قاسمی رو روی سه تار پیدا کنم. شاید بعد از قطعه راز و نیاز حسین علیزاده دومین قطعه ای بود که دلم میخواست یادش بگیرم که اینم شد. حالا باید برم با امین بیشتر کار کنم تا تکمیلش کنم.  

  • . خزعبلات .