خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بهزاد میرزایی» ثبت شده است

این چند روز انقدر شلوغ بودم که حد نداشت. جمعه ۴ آبان، مادر تزریق نداشت. ولی خیلی بی حال بود. اون روز ناهار رو به همراه مادر درست کردم. پلو رو خودش گذاشت و خورش مرغ رو با کمک هم. ناهار رو به همراه مادر خوردم و داروهای مادر رو هم دادم. حدود ساعت ۱۵ بود که برای اینکه سرم یه هوایی بخوره، به سمت خیابون حجاب حرکت کردم. در جستجوی ساختمان ستاد سازمان چریک های فدایی خلق ایران بودم که در جستجوهام در اینترنت چنین آدرسی داشت:

تهران، خیابان میکده (حجاب فعلی)، شماره ۳۱

مسیر خیابان کارگر شمالی به سمت جنوب رو ادامه دادم. بعد به خیابون فاطمی رفتم. نگاهم به موزه فرش افتاد که یک بار در سفری به تهران بهش سر زده بودم. معماری زیبای عبدالعزیز فرمانفرماییان و فرش های نفیس موزه. به طرف خیابون حجاب رفتم. ساختمون مرکزی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رو دیدم و به یاد کتابها، موسیقی ها، انیمیشن ها، فیلم ها و سایر آثار هنری زیبا و فاخری افتادم که از این مکان پاک به دست کودکان و نوجوانان این سرزمین رسید و چه انسانهای بزرگی این آثار رو آفریدند. شماره  ساختمان ها رو دنبال کردم، ولی در محل شماره ۳۱ چیزی وجود نداشت و فقط یک ساختمان نیمه کاره اونجا قرار داشت. محلی که من میگم دقیقا روبروی کانون و فدراسیون شطرنج قرار داشت. اگه شماره پلاک ها تغییر نکرده باشه، باید این محل، همون محل ستاد فداییان خلق بوده باشه. بعد به طرف منزل حرکت کردم. کل مسیر رفت و برگشت، حدود یک ساعت طول کشید. عصر نمی دونم چی شد که گذرم به فیسبوک افتاد. آهان، در جستجوی آدرسی از فرخ نگهدار بودم که به ایشون پیام بدم. بالاخره به ایشون ایمیل زدم و چند تا سوال در مورد این ساختمون ازشون پرسیدم. گذرم در ادامه به فیسبوک افتاد و به صفحه آقای بهزاد میرزایی (نوازنده تمبک در آلبوم به تماشای آبهای سپید) افتاد. می دونستم همسر ایشون سالها پیش به دلیل سرطان، از این جهان رخت بربستند. نمی دونم چی شد که تمام عکس ها و نوشته های ایشون برای همسرشون در پست های متعدد رو خوندم. شاید حال مادرم و بیماری سرطان مادر و اینکه میتونستم کمی حال ایشون رو درک کنم. همسر آقای بهزاد میرزایی، سر کار خانم "گلنار شهباز زاده" بودند که موسیقی دان و مدرس موسیقی بودند. متولد ۱۳۵۸ شمسی. فرزند آقای "بهرام شهباز زاده" و "خانم قدسی گلریز". خوندم و خوندم تا به این رسیدم که پس از وفات در تاریخ ۱۱ شهریور ۱۳۹۳، پیکر ایشون به سالن تشریح دانشکده پزشکی دانشگاه تهران در خیابان ۱۶ آذر سپرده شد. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم که ۳۵ سال بیشتر عمر نکردند ولی کلی خاطره خوب برای همسر، دوستان و شاگردانشون ساخته بودند و دست آخر هم با اهدای جسم خودشون، ایثار را تمام کردند. در جایی خوندم که آقای بهرام شهباز زاده. از دوستان صمیمی ناصر تقوایی بودند.

بعد در جستجوهام، نسب یک روحانی مازندرانی که می شناختم رو پیدا کردم و چه چیزها و جاها و انسانها و وقایعی در ادامه مطالعاتم به هم پیوند خوردند که در دفتر یادداشتم خواهم نوشت و اینجا نمی نویسم.

مادر اون شب شام نخورد و من هم اصرار نکردم. اون شب زود خوابیدم. ساعت ۳ صبح متین زنگ زد و گفت اسراییل حمله کرده و مواظب خودم و مادر باشم و هوشیار بمونم. تا ساعت ۴.۳۰ صبح بیدار بودم. متین هم همون موقع نیمه شب برای رسوندن پاسپورت خانم مهندس تا حدود گرمسار اومده بود و داشت به طرف سمنان بر می گشت. خانم مهندس همون شب کذایی برای وین پرواز داشت و پاسپورت خودش رو فراموش کرده بود.

روز بعد یعنی شنبه ۵ آبان، مثل روزهای قبل صبحانه مادر رو دادم و به طرف ساختمان امید بیمارستان شریعتی حرکت کردیم. از تمام روزهای دیگه شلوغ تر بود. در حین اینکه مادر داشت داروی خودش رو دریافت می کرد، به کلینیک بیمارستان اومدم و نوبتی که علی برای مادر گرفته بود رو رزرو کردم. شماره ۱۹ بودم. بعد از انجام کارهای ترخیص، به همراه مادر به طرف خونه حرکت کردیم. مادر رو خونه گذاشتم و اومدم کلینیک. خیلی زود نوبتم شد. حدود ده تا سوال بود که شب قبل با علی نوشته بودیم و اون سوالات رو از پزشک معالج مادر پرسیدیم. مهم ترینش این بود که برای ماه بعد، به جای ۷ روز، ۶ روز دارو دریافت کنند. چون هم یه روز جمعه برای مادر وقفه نمی افتاد و هم من و علی یه روز کمتر مرخصی می گرفتیم و مادر دو روز زودتر به خونه بر می گشت. بعد قرار شد برم دنبال داروهای ماه بعد مادر. حدو. ساعت دو و نیم صبح به طرف داروخونه هلال احمر حرکت کردم و بالاخره حدود ساعت دو و نیم، داروهای مادر رو گرفتم و به خونه برگشتم. بگذریم که چقدر این ور و اونور رفتم تا تایید داروها رو بگیرم.

مادر خودش ناهار خورده بود. من که رسیدم ناهار خوردم و وسایل رو جمع کردم. حدود ساعت ۱۶ درب منزل رو قفل کردیم و به طرف سمنان حرکت کردیم. اون روز به خاطر حمله اسراییل، GPS کامل مختل شده بود و به چه دریوزگی اسنپ می گرفتم. باید با مادر می رفتیم میدون کاج، آزمایشگاه آرامش. با هر زور و ترفندی بود، خودم رو به اونجا رسوندم. جواب آزمایش ها رو گرفتم و به سمت سمنان حرکت کردیم. راس ساعت ۲۱ شب در منزل بودیم. متین هم با آژانس به سمنان اومده بود. بعد از توضیحات به بابا و علی، به همراه متین به طرف منزل شهمیرزاد حرکت کردیم. تا به منزل رسیدیم، فقط یه دوش گرفتم و خوابیدم.

اما روزهای یکشنبه ۶ آبان و دوشنبه ۷ آبان، از صبح، روزهای سوم و چهارم دوره اضافه ولتاژهای گذرا رو گذروندیم. دوره ای بی نهایت خوب و پربار با تدریس مهندس طهماسبقلی شاهرخشاهی. در فاصله استراحت بین دو سانس کلاس، با ایشون عکسی به یادگار گرفتم و ازشون خواستم که در صفحه اول کتاب خودشون که برای دوره به ما دادند، متنی به یادگار بنویسند و ایشون مرحمت کردند. بعد از اساتیدشون در پلی تکنیک تهران پرسیدم و به چه اسم های تازه ای برخوردم که اسم هیچ کدوم رو نشنیده بودم.

یکشنبه شب به همراه مهندس گ. و متین به رستوران کوهپایه شهمیرزاد رفتیم. چقدر خودم نیاز داشتم. ولی هوا سرد بود. خانم مهندس هم به اتریش رسیده بودند و پیش شایان عزیز.

هم یکشنبه و هم دوشنبه، بعد از اداره، پیش مادر میرفتم و احوالی می پرسیدم و به طرف شهمیرزاد حرکت می کردم. دیشب چون مایحتاج منزل تموم شده بود و متین هم برای جلسه امروز مدرسه اش خرید داشت، اومدیم سنگسر و یه سری خرت و پرت خریدیم و به طرف منزل شهمیرزاد حرکت کردیم.

صبح امروز یعنی ۸ آبان، چون ماموریت داشتم، به منزل سمنان اومدم. ماشین رو توی پارکینگ گذاشتم و با مهندس اومدم سمت گرمسار. الان هم که ساعت ۱۲.۳۰ ظهر هست، در مسیر برگشت هستیم. احتمال بسیار زیاد امشب سمنان بمونم و در کنار مادر. چون این دو روز چندین بار حالش بهم خورده و توان نداره. متین هم درگیر کارهای مدرسه است، خصوصا که پنجشنبه هم یه جلسه مهم در مدرسه داره. همین.

پ.ن:

علی عظیمی (خواننده راک) پسرخاله‌ی خانم گلنار شهباز زاده هستند و چند آهنگ به یاد ایشون خوندند که معروفترین اونها آهنگ "دنیا جای گذره" هست که به یاد ایشون شاخته شده.

  • . خزعبلات .