خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

اگه امیر زنده بود، امروز ۴۰ ساله می شد

پنجشنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ

تولد امیر ۲۷ شهریور ۱۳۶۴ بود. اگر امروز زنده بود، تولد ۴۰ سالگیش بود. دیشب به محض ورود به بامداد ۲۷ شهریور، یاد امیر بودم. حساب کردم پنجمین سال میشه که امیر توی روز تولدش حضور نداره. چقدر سریع زمان میگذره. یادش همیشه توی وجودم زنده است.

دیروز روز شلوغی بود. صبح با آزمون دوره ارتقای نظام مهندسی شروع شد. محل آزمون دانشگاه آزاد بود. مدرس دوره سوالات تشریحی داده بود. همه رو نوشتم و اومدم بیرون. بعدش رفتم سری به یکی از پستها زدم و اومدم سر کار. بعد رفتم سنگسر دنبال متین و با هم اومدیم خونه. ناهار خوردیم و خوابمون برد.

چند روزی بود استپر ماشین مشکل دار شدا بود و توی حالت خلاص خاموش می شد. حدود ساعت ۱۶.۳۰ بعد از یه استراحت کوتاه، ماشین رو بردم پیش مکانیک خودم. استپر رو شستشو داد و اکی شد. دیدم موعد تعویض روغن ماشین هم گذشته و بعدش رفتم تعویض روغنی و روغن ماشین رو عوض کردم. باک ماشین رو هم پر کردم و برگشتم خونه.

چون شام منزل فرید و مائده در شهمیرزاد بودیم، سریع حاضر شدیم. اول رفتیم آزمایشگاه رازی و جواب آزمایشات من و متین رو گرفتیم و بعد سری به موبایل فروشی حسین زدیم و از اونجا رفتیم شهمیرزاد. نون پیازی و خامه محلی گرفتم و به محض ورود به منزل فرید، رفتیم توی حیاط و توی فضای باز، نون داغ و چای و عسل و خامه خوردیم. توی اون هوای خنک عجیب چسبید. بعد حرف موسیقی شد و همین چهارمضراب ماهور حسین علیزاده در آلبوم هجرانی. از هر دری حرف زدیم و هی موسیقی های جدید و قطعات جدید حرفش پیش میومد. اما به حق دیشب شب استاد علی اکبر خان شهنازی بود و قطعاتش در دوره ردیف عالی. قطعه ای که در تیتراژ موسیقی "آوای ایرانی" که سالها پیش از شبکه چهار بخش میشد رو فرید با تار برام زد. قطعه برای علی اکبرخان بود و بی نهایت زیبا. پیداش کنم اینجا میذارمش تا اون رو بشنوید.

بعد متین و مائده با دل و چگر و قلوه، جغور بغور درست کردند و سه نفره خوردند. منم چون زیاد خوشم نمیاد از این غذا، گوشه ای نشستم و به سه تار فرید ور می رفتم. دیشب از اون شب ها بود که خیلی خوش گذشت.

پ.ن:

دیشب فرید یه آکورد زد. فقط یه آکورد. فقط چند بار پشت سر هم اون رو نواخت. ناگهان رفتم به سال های حدود 74 و 75 شمسی. تصویری از محله قدیمی پدر و مادرم زنده شد. تصویری که سی سال بود مرورش نکرده بودم و به یه آکوردی که چند بار نواخته شد، به ذهنم متبادر شد. جادو یعنی همین. بعد از ظهر گرم تابستون در دالانی که بهش ساباط گفته میشه و غبار هوا که با گذر از کوچه، روی هوا پخش میشد. خیلی عجیب بود.

  • . خزعبلات .

نظرات  (۱)

نون پیازی خیلی خوبه

همیشه که سمنان میرم میخورم :))

پاسخ:
خیلی هم عالی
موفق و پیروز باشید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی