خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاریخ بیهقی» ثبت شده است

دیروز دو نوبت رفتم سر کار. جلسه ای بود در مورد یک ترانس ۳۷ ساله داغون که در مورد ادامه زندگیش داشتیم بحث و بررسی می کردیم.

درس گفتارهای تاریخ بیهقی پس از ۱۶۶ جلسه و حدود ۸ ماه گوش دادن تمام شد و چقدر روایت استاد مهدی سیدی عالی بود. از امروز انگار یه چیزی گم کرده دارم.

امشب سالگرد پرویز مشکاتیان هست. با آقای رمضانی که ۱۲ سال پیش اجازه داد، چنین روزی از پادگان باغرود نیشابور به سر مزار مشکاتیان برم، تماس گرفتم ولی جواب نداد. یاد اون روزها بخیر و چقدر زود میگذره.

دیشب منزل مهندس گ. بودیم و امشب هم منزل فرید و مائده. علی آقا و خانواده هم حضور دارند.

امروز به اصرار شایان، آلبوم "هفت گاه معلق" فرخزاد لایق رو گوش کردم. نه خیلی حال کردم و نه بدم اکمد، اما همون طور که یکساعت پیش در تماس تصویری به شایان گفتم، باید چندین و چند بار دیگه بهش گوش بدم.

احتمال زیاد، بعد از گوش دادن به درس گفتارهای سیاست نامه استاد مهدی سیدی، کار روی مطالعه دقیق شاهنامه رو شروع کنم. تا چه پیش آید.

  • . خزعبلات .

شهمیرزاد هستیم. دو ساعتی میشه از خواب بیدار شدم. چون شب مهمون داریم، تا بیدار شدم، با ماشین رفتم و دو تا باکس آب معدنی و دوغ و نوشابه خریدم و در ادامه مسیر دو تا بربری داغ خریدم و اومدم خونه و با متین صبحونه خوردیم که آرشه سنگسری و مربای سیب دستپخت متین بود. با پدر خودم و پدر متین تماس گرفتیم و روز پدر رو تبریک گفتیم. ظرف های داخل سینک رو شستم و متین هم وسایل پذیرایی مهمونی امشب رو آماده کرد. شب وحید و مهتاب و محمود و شراره و تارا مهمون ما هستند. دیشب هم شام منزل فرید و مائده در شهمیرزاد بودیم و شام بندری داشتند و من هم بنده‌ی بندری. مهندس گ. و خانم مهندس و شایان هم خودشون رو از تهران به جمع ما رسوندند. شب خیلی خوبی بود. بعد از شام متین و خانم مهندس رفتند و بستنی خریدند و من و مهندس و مائده مشغول خوندن تاریخ بیهقی شدیم. من پیشتر تاریخ بیهقی رو تموم کرده بودم و مهندس هم به وسیله Castbox درس گفتارهای تاریخ بیهقی به خوانش استاد مهدی سیدی رو اخیرا به پایان رسونده بود. چون مائده هم دوست داشت تاریخ بیهقی رو بخونه، من و مهندس توضیحات مقدماتی رو دادیم و از نامه حشم تگیناباد، قرائت تاریخ بیهقی رو شروع کردیم. خلاصه شب خوبی بود.

روزها که از شهمیرزاد به سمنان میرم و عصرها برمی گردم، سرجمع حدود یکساعتی طول میکشه و من این مدت رو با گوش دادن به درس گفتارهای تاریخ بیهقی استاد مهدی سیدی سپری می کنم و چون یک بار این کتاب رو خوندم، بسیار بهتر خط سیر کتاب رو درک می کنم. همین چند روز ده اپیزودش رو گوش کردم و انشاالله تا به انتهاش برسونم. 

فردا جمعه میریم برای تست های مجدد راکتور و ساعت ۸ صبح باید اداره باشم. در راستای پست قبل، پریشب کتاب "افسانه های ترکستان شوروی(افسانه های مردم ازبکستان)" اثر مشترک برزین آذرمهر و ناصر پورپیرار رو در "کتابناک" پیدا کردم و دو داستان اولش رو خوندم و دوست دارم ادامه بدمش و تمومش کنم. به واسطه آقای برزین آذر مهر (جعفر مرزوقی) به آقای ناصر پور پیرار برخوردم که تا قبل از اون اسمشون رو نشنیده بودم و چقدر آثار و نظرات بحث برانگیزی داشتند. خلاصه که روزها اینطوری میگذره.

چهارشنبه گذشته در تست های راکتور، برای اولین بار تست های FRA و FDS رو از نزدیک مشاهده کردم. سه شنبه همین هفته هم مجدد دامغان بودم و سیرکوله روغن و نمونه گیری روغن از تانک اصلی و تپ چنجر و تست های مقامت عایقی و تانژانت دلتای ترانس و بوشینگ رو نظارت کردیم و برگشتیم.

  • . خزعبلات .

روز شنبه، کتاب تاریخ بیهقی رو تموم کردم. کتابی که سال 93 خریده بودم و شهریور 96، جلد اولش رو تموم کردم و توی اردیبشهت امسال، تصمیم گرفتم تمومش کنم و تونستم. کتابی که خیلی دوست داشتم حتما بخونمش. بی نهایت زیبا و جذاب بود، خصوصا برای من که هم تاریخ رو دوست دارم و هم دورانی رو که حوادث بیهقی در اون اتفاق میفته، دوران حکومت های سلسله ترک نژاد بر ایران، یعنی غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان. اصلا از یه دوره ای به بعد به ترکستان قدیم و فرهنگ و اتفاقات اون دوره علاقه پیدا کردم. اگه بخوام نمونه تصویریش رو ارائه بدم، باید به فیلم زشت و زیبای احمدرضا درویش اشاره کنم که منو دیوونه میکنه.
بیهقی، همون طوری که توی اینستاگرام خودم نوشتم، جامع تاریخ و ادبیات و هنر داستان هست و جالب اینه که این یه عنصر جوری به هم ممزوج شدند و چفت و بست درست هست که حد نداره و این از هنر جناب ابوالفضل بیهقی است.
خیلی دلم میخواد راجع به زوایا و خفایای کتاب بنویسم، اما هم بسیار طولانیه و هم اینکه اصلا حوصله نوشتن ندارم. فقط دلم میخواد بنویسم از میون این همه شخصیت توی تاریخ بیهقی، عجیب درگیر "آلتونتاش خوارزمشاه" شدم.

  • . خزعبلات .

با این وضعیت کرونایی و دورکاری ها و ماه رمضون، همه چیز زندگیمون به هم ریخته. هر روز ساعت 2 عصر از خواب بیدار میشیم و 7 صبح می خوابیم و روزهایی که باید برم سر کار، با بدبختی خودم رو می کشونم اداره که سر ساعت مجاز ورود کنم. اما چاره ای نیست و توی این مدت رو آوردم به خوندن تاریخ بیهقی. مجلد پنجم رو الان نگاه کردم و دیدم که 25 شهریور 96 تموم کردم. جلد ششم رو 10 اردی بهشت همین امسال (همین چند روز پیش) و جلد هفتم رو بامداد دیروز یعنی 14 اردی بهشت. به شدت مشتاق دنبال کردن داستان بودم ولی امشب دیگه بریدم و بیشتر از 15 صفحه از مجلد هشتم رو نخوندم. متین هم آزمون ضمن خدمت داشت و با هم نشسته بودیم به گوش دادن و جواب دادن آزمون ایشون. الان حوصله ام بدجوری سر رفته و دلم میخواد بکنم و برم یه مسافرت طولانی، خصوصا رشت که چند روزی هست دوباره دلم هواشو کرده. بگذریم.
هنوز هم معتقدم زیباترین کتابی که توی زندگیم خوندم، تاریخ بیهقی است و این زیبایی واقعا لایزالِ و هر صفحه جدید از این کتاب، چشم اندازی شگرف و بدیع و نو از زیبایی. روح ابوالفضل بیهقی شاد که به قول متین، نفر سوم زندگی مشترک ماست.

  • . خزعبلات .

چند شب پیش، به صورت اتفاقی، در مقاله ای از پروفسور فضل الله رضا درباره تاریخ بیهقی، به داستان قاضی بُست برخورد کردم. داستان رو در کتاب ادبیات دبیرستان خونده بودیم، ولی تقارنش با داستان قاضی منصوری باعث شد که حال و لذتش رو بعد سالها درک کنم. 

داستان از این قراره که سلطان مسعود از حادثه غرق شدن قایق در هیرمند و تبی که متعاقب اون پیش اومده بوده، جان سالم به در می بره. بعد تصمیم می گیره از زرهایی که پدرش سلطان محمود، از فتح بتکده های هند بوده و به قول خودش حلال ترین مال ها بوده و همیشه همراهش بوده، برای صدقه دادن به شکرانه رفع بلایا استفاده کنه. جالب اینه که رسم بوده از مال حلال باید صدقه داده می شده. سلطان مسعود به بونصر مشکان (رییس دیوان رسالت)، کیسه ای زر میده که به قاضی شهر بُست یعنی بوالحسن بولانی و پسرش بوبکر داده بشه، چون به گوش سلطان مسعود رسیده بوده که این پدر و پسر واقعا مستحق هستند و بارها شده به دیناری محتاج شدند.

حال گفتگوی بونصر مشکان و بوالحسن بولانی وپسرش با هم، از آموزنده ترین بخش های تاریخ بی نهایت زیبای بیهقی هست که با وجود نیاز مبرم، صدقه سلطان رو رد میکنه و میگه باید در قیامت جوابگوی این طلا باشم. 

این همه نقل مطلب کردم که کاش به قضات ما، خصوصا قاضی منصوری تازه درگذشته، توی دوران کارآموزی، داستان قاضی بُست رو براشون میخوندند تا الان به خاطر دلارها و یوروهای کثیف، نره زیر خروارها خاک و این شعر فردوسی هم بعد داستان براشون میخوندند که:

شکاریم یک سر، همه پیش مرگ

سر زیر تاج و سر زیر ترگ

جهان سر به سر حکمت و عبرت است

چرا بهره ما همه غفلت است

  • . خزعبلات .

دیشب بود که طبق معمول هر شب تاریخ بیهقی میخوندم. رسیدم به مجلد ششم و جایی که بیهقی داستان خیشخانه رو تعریف میکنه. لامصب سلطان مسعود غزنوی عجب آدم اهل حال و هولی بوده. اون موقع که ادوات امروزی برای تماشای فیلم های مستهجن و صحنه دار نبوده، ایشون امر کرده بودند که در و دیوار اون محل خلوتش رو عکس های مستهحن (به قول بیهقی الفیه) بکشند و خودش با خلوتیان اونجا مشغول بوده. باز جالب تر اینه که سلطان محمود (پدر سلطان مسعود) کلی بپا داشته برای پسرش، بعد پدر خبر نداشته پسرش از خودش زرنگ تره و توی دربار بپای مخصوص داره که مهم ترینش عمه سلطان مسعود و خواهر سلطان محمود (حره ختّلی) و خادم مخصوص سلطان محمود بوده. ماجرای بیهقی در مورد فرستادن یه پیک برای دیدن خیشخانه خیلی جالبه و رکبی که مسعود از طریق خادم مخصوص به باباش میزنه از اون جالب تره.
کتاب خیلی خوبیه. باید حتما یک بار خوندش.
پ.ن:
متین به نشانه قهر رفته بیرون از اتاق
میگم آروم تر حرف بزن، صدا میره پایین، ناراحت شده. چه کنم من؟؟؟ 
  • . خزعبلات .