خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفترجه خاطرات شانزده زن ایرانی» ثبت شده است

قبل از اینکه این پست مفصل و بسیار جالب رو بنویسم که اتفاقا به صورت بسیار عجیبی با داستان زندگی من و متین و خانواده اش هم تلاقی پیدا کرده، میخوام یه چیزی رو شرح بدم و بعد وارد داستان بشیم.

یکی از صورت های مهم بروز و ظهور و تجلی زیبایی در هنر، در قالب "قصه" یا "داستان" یا "رمان" اتفاق می افته. حالا این به طور خلاصه "داستان" میتونه منشا واقعی داشته باشه یا میتونه منشا خیالی داشته باشه. با اینکه همیشه وسعت و "خیال" برای من بزرگتر از "واقعیت" بوده و صد البته برای من، انتخاب بین واقعیت و خیال، خیال، اما وقتی درباره داستان صحبت می کنیم، داستان واقعی به چیزی به نام "حیات" مجهز هست و اثر متقابل یک داستان واقعی به بی نهایت داستان واقعی دیگه، در درازنای تاریخ و به وسعت جغرافیا که داستان خیالی این قلمرو و کارکرد رو نداره.

همون طوری که هر کدوم از ما، به دلیل حیاتی که داریم، داستانی رو هم به موازات این حیات، تجربه و به نحوی روایت می کنیم، شاهد و ناظر بی نهایت داستان از انسان های دیگه هستیم که در طول حیاتمون، گاه با اون داستانها تماس و ارتباط برقرار می کنیم و یا اون داستان به صورت مجرد، به عنوان یک تجربه انسانی به گوش ما میرسه و بس.

بنابراین مطالعه زندگی یک فرد، برای من از هر رمان خیال انگیزی زیباتر هست، حال میخواد این رمان "سمفونی مردگان" عباس معروفی باشه و خواه "روز قتل رییس جمهور" نجیب محفوظ که بی نهایت دوستشون دارم.

به همین خاطره که بهترین کتابی که در کل زندگیم خوندم، یعنی "تاریخ بیهقی"، به دلیل ریشه داشتن در واقعیت، برای من به هر داستان ریشه دار در خیال برتری داره.

حال فرض کنیم داستانی در یک جا، داستانی در جای دیگه و داستان دیگر در جایی در بستر واقعیت اتفاق می افته و بعد از گذر زمانی، این سه داستان، در جایی یا جاهایی به هم تلاقی و برخورد می کنند که ازش به تعبیری "داستان داستان ها"  یا یک "اَبَر داستان" ساخته میشه. داستان زندگی ناخدا اسفندیار حسینی به صورت جدا در یک سو، داستان زندگی متین و خانواده اش در کودکی در یک سو و داستان زندگی من در جوانی در سوی دیگر که در لحظه ای از زمان به هم پیوند میخوره و داستان ها با هم همپوشانی پیدا می کنند. مقدمه طولانی شد، اما به نظرم لازم و واجب بود. اما برسیم به داستان این پست:

داستان اول:

سال ها پیش وقتی تاریخ جنگ ایران و عراق رو مطالعه می کردم، به نام "ناخدا یکم اسفندیار حسینی" برخوردم که بعد از اعدام "ناخدا یکم بهرام افضلی"، از تاریخ ۱۳۶۲/۰۲/۱۰ تا تاریخ ۱۳۶۴/۰۴/۰۶ فرمانده نیروی دریایی ارتش ایران بودند. تموم اینترنت رو زیر و رو کردم و دریغ از حتی یک عکس یا مطلبی در مورد ایشون. هیچ چیزی وجود نداشت. هر چه گشتم، چیزی پیدا نکردم. وقتی برای من، چنین حالتی اتفاق بیفته که از موضوعی، هیچ چیزی بدست نیارم، اون موضوع وارد ناخودآگاه من میشه و تا خط و ربطی ازش بدست نیارم، ول کن معامله نیستم. بنابراین زندگی این فرد و دونستن داستان زندگیش برام خیلی مهم شده بود. این بخش از داستان رو تا اینجا نگه دارید.

داستان دوم:

وقتی من با متین ازدواج کردم، خونواده اونها، به دلیل شغل پدر متین، چند سالی رو در چالوس زندگی کردند. همیشه وقتی پدر و مادر متین از اون برهه زمانی صحبت می کردند، گاه و بی گاه نام فردی به اسم "ناخدا حسینی" (بدون اینکه اسم کوچیکش رو بگویند) به گوشم می خورد که همسایه اونها بوده و آدم جالبی بوده. دقیقا یادم نیست که من پرسیدم این ناخدا حسینی شما، همون ناخدا حسینیِ فرمانده نیروی دریایی ارتش هست یا خود پدر و مادر متین گفتند که این ناخدا حسینی همون فرمانده نیروی دریایی ارتش هست. این قصه تا اینجا.

داستان سوم:

ناخدا یکم اسفندیار حسینی در تاریخ ۱۳۲۰/۱۲/۱۶ در تهران و در کوچه سرلشکر ضرابی (حوالی میدان فردوسی) به دنیا میاد. پدر ایشون مهندس سید محمود حسینی، مهندس کشاورزی بودند و در دوره پهلوی دوم، مسئول خالصجات دولتی در وزارت دارایی بودند. مادر ایشون "شهربانو ضرابی (پرورش)" فارغ التحصیل کالج آمریکایی های تهران بودند. پدر و مادر ناخدا، پسرخاله و دخترخاله بودند و اصالت کاشانی داشتند.

حالا شاید بپرسید تو که هیچ از این جناب ناخدا نمی دونستی، پس این اطلاعات رو از کجا آوردی؟

اینجا می رسیم به داستان دیگه ای که الان براتون میگم:

همون طوری که گفتم، اسم "ناخدا اسفندیار حسینی" مثل خیلی از موضوعات pending در مغزم وجود داشت و شب ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، یهویی به صرافت افتادم برم دوباره چرخی توی نت بزنم. رفتم اینستاگرام و به کمک "هشتگ"، نام ایشون رو جستجو کردم و با جستجو در حساب های کاربری، دیدم که در یکی از اکانت ها، تصویری از یک پیرمرد هست و زیرش نوشته شده "ناخدا یکم اسفندیار حسینی، فرمانده نیروی دریایی ارتش ایران در دوران دفاع مقدس". همون شب به متین گفتم میتونی زنگ بزنی رشت، او هم زنگ زد و بل اینکه دیر وقت بود، عکس ها رو برای مادر متین توی واتس اپ ارسال کردم و گفتم آیا این همون ناخدا حسینی هست که در چالوس همسایه شما بود و همیشه ذکر خیرش؟ ایشون گفت باید خودش باشه ولی بذار از پدر متین بپرسم. پدر متین تا عکس ها رو دید، گفت خودشه و ازشون پرسیدم آقا صد در صد تایید می کنید خود ناخدای چالوس شماست؟ با قاطعیت گفت صد در صد. حالا داستان ها داشت به هم گره میخورد.

شب بعد، متین کامنتی پایین یکی از پست ها گذاشت و بعد تر پیامی برای متین اومد از همین صفحه که مشخص شد همسر ناخدا هستند و متین و خانواده متین رو به جا آورد و حال و احوال و ... خلاصه دو تا داستان دوم و سوم دوباره پس از سالها به هم تلاقی کردند. اما مشخص شد که ناخدا در ۱۴۰۲/۰۷/۰۹ مرحوم شدند. خیلی ناراحت شدم. تازه خوشحال بودم کا ناخدا رو پیدا کردم و اگه فرصتی دست داد، میرم به دیدار ایشون که متاسفانه چنین نشد.

چون جویای اطلاعات و تصاویر بیشتری از ناخدا بودم، در تاریخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۵ به صفحه ناخدا که همس ایشون گرداننده اون بودند، پیام دادم و جویای اطلاعاتی از زندگی ناخدا شدم. همون شب، ایشون لطف کردند و پیام من رو جواب دادند و فردای اون روز یعنی ۱۴۰۲/۱۲/۲۶ اطلاعاتی راجع به زندگی ناخدا به همراه کلی عکس جدید برام ارسال کردند. بنابراین اطلاعاتی که در ابتدای داستان سوم نوشتم، اطلاعاتی بود که از همسر ناخدا گرفته بودم.

خلاصه داستان جستجوهای من، داستان خردسالی متین که ناخدا باهاش بازی می کرد و داستان زندگی ناخدا که تازه ابعاد عجیبش در ادامه بیان میشه، به هم تلاقی کرد و داستان داستان ها ساخته شد‌.

این تصویر ناخدا در لباس نیروی دریایی هست که براتون به اشتراک میذارم:

اما داستان به همین جا ختم نمیشه. اجازه بدید یه داستان دیگه بگم که بیشتر با خانواده ناخدا آشنا بشیم که از چه خانواده سرشناسی بودند:

از اونجایی که همسر ناخدا نوشته بودند که مادر ناخدا یعنی خانم شهربانو ضرابی (پرورش) دختر سید محمد پرورش از اولین تاسیس کنندگان مدارس جدید در شهر کاشان در زمان قاجار بودند، پیش خودم گفتم قطعا باید نشونی از اونها در تاریخ باشه که چنین هم بود. 

روز دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳، پس از بازگشت از ماموریت مهماندوست دامغان، اومدم روی تخت تا بخوابم و همین جوری جستجو کردم تا رسیدم به کتابی به نام "دفترچه خاطرات روزانه شانزده زن ایرانی در قلمرو زندگی روزمره" اثر خانم "نوشین احمدی خراسانی" که اتفاقا یکی از اون شانزده زن، همین خانم شهربانو ضرابی (پرورش) یعنی مادر ناخدا اسفندیار حسینی بودند و چقدر اطلاعات بیشتر و دقیق تری از زندگی خودشون و خانواده خودشون داده بودند که برای دریافت اطلاعات بیشتر می تونید به کتاب مراجعه کنید.

ضمنا برای اطلاعات بیشتر اینکه شاید به کار کسی بیاد، اسامی اون شانزده زن رو به طور کامل براتون به اشتراک میذارم‌. همون طور که توی پست صوتی شماره ۲ گفتم، خانم فاطمه کیوان، خواهر مرتضی کیوان، یکی از زن های این کتاب بودند که کلی اطلاعات جدید از ایشون به همین واسطه بدست آوردم. اما اسامی کامل شانزده زن کناب مذکور به شرح ذیل هست:

۱. خانم میرزاده نظیف حریری متولد ۱۲۹۰

۲. خانم بتول منجیلیان (سلطان محمدی) متولد ۱۲۹۱

۳. خانم شهربانو ضرابی (شهربانو پرورش) متولد ۱۲۹۲

۴. خانم لعل فیروزگر متولد ۱۲۹۴

۵. خانم عفت صفا کیش متولد ۱۲۹۴

۶. خانم مریم سلطانی متولد ۱۲۹۵

۷. خانم اشرف الملوک مصاحب (خواهر شمس الملوک مصاحب) متولد ۱۲۹۶

۸. خانم عزیزه شیبانی (دختر خانم فروغ آذرخشی) متولد ۱۲۹۶

۹. خانم خدیجه مقدم متولد ۱۲۹۷

۱۰. خانم عذرا ارشدی متولد ۱۳۰۰

۱۱. خانم قدسیه عماد (نوه ماهرخ گوهرشناس) متولد ۱۳۰۲

۱۲. خانم معصومه سهراب (مافی) متولد ۱۳۰۴

۱۳. خانم فاطمه کیوان (قوالو) متولد ۱۳۰۶

۱۴. خانم پوراندخت شجیعی متولد ۱۳۰۸

۱۵. خانم اقدس نیرومند زاده متولد ۱۳۱۰

۱۶. خانم اعظم سپهر خادم متولد ۱۳۱۰

در پایان تصویر مزار ناخدا اسفندیار حسینی، فرمانده غیور نیروی دریایی ارتش ایران در زمان جنگ تحمیلی رو به اشتراک میذارم. مزار ایشون در گورستان یوسف رضا در شهر چالوس هست. روحشون تا ابد شاد.

پ.ن:

  • این پست با غیرت مثال زدنی من، در ساعت چهار و نیم صبح بامداد دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳ نوشته شد.
  • این پست هم مثل پست مربوط به مرحوم کیهان رهگذار، در طول زمان و با اضافه شدن اطلاعات دیگه، تکمیل خواهد شد. برای نمونه خود سرلشکر ضرابی و دخترشون هما ضرابی که معلم رضا پهلوی، ولیعهد سابق ایران بودند، باید ربطی به مادر جناب ناخدا داشته باشند که باید از همسر ناخدا جویا بشم و اینجا درج کنم. یا اینکه براساس اطلاعات بیان شده توسط خانم شهربانو پرورش (مادر ناخدا) در کتاب "دفترچه خاطرات روزانه شانزده زن ایرانی" اطلاعاتی راجع به برادر ناخدا نیز به دست آوردم که صحت و سقم اون رو هم باید از همسر ناخدا بپرسم.
  • جالب ترین نکته ای که در تحقیقات خودم در مورد خانواده ناخدا اسفندیار حسینی در مدت سفر اخیر رشت بهش برخوردم، در مورد فردی به اسم "علی محمد پرورش کاشانی" بوده که روزنامه های "ثریا" و "پرورش" رو در قاهره منتشر می کردند. عنوان های "پرورش" و "کاشانی" در نام ایشون، این گمان رو که این فرد هم به این خاندان منتسب باشه، تقویت میکنه.
  • صفحه ویکی پدیای "ناخدا اسفندیار حسینی" که سالها فاقد عکس و سایر اطلاعات دقیق بود رو مثل صفحه "کیهان رهگذار"، منِ حقیر ویرایش و به روز کردم (یه نیمچه فخری فروختم)

تکمیلیات:

در ساعت ۱۳ روز دوشنبه ۲۷ فروردین ماه ۱۴۰۳، از همسر جناب ناخدا سوالاتی که داشتم رو پرسیدم و ایشون هم ساعت ۱۴ روز شنبه اول اردیبهشت ۱۴۰۳ به سوالات من پاسخ دادند و من هم ساعت ۱۳ امروز ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ پاسخ ایشون رو در اینستاگرام مشاهده کردم و پاسخ ها دقیقا همون بود که فکر می کردم و سریع اومدم اینجا تا برای شما بنویسم که به شرح ذیل هست:

  • اول اینکه سرلشکر ابراهیم ضرابی، رییس سابق شهربانی ایران در زمان پهلوی، دایی خانم شهربانو پرورش (مادر ناخدا اسفندیار حسینی) بودند. بنابراین خانم هما ضرابی که معلم دوران کودکی رضا پهلوی (دوم) بودند، دختر دایی خانم شهربانو پرورش هستند.
  • دوم اینکه در کتاب "دفترچه خاطرات شانزده زن ایرانی"، خانم شهربانو پرورش (مادر ناخدا حسینی) نوشته بودند که فرزند اولشون استاد دانشگاه شیراز هستند. در جستجوهام به فردی به اسم "دکتر فرامرز حسینی" برخوردم که استاد تمام بازنشسته رشته زیست شناسی بودند. با توجه به شباهت چهره، حدس زدم که باید ایشون برادر ناخدا اسفندیار حسینی باشند و همسر ناخدا این موضوع رو هم تایید کردند. این تصویر دکتر فرامرز حسینی (استاد تمام بازنشسته رشته زیست شناسی دانشگاه شیراز) و برادر ناخدا اسفندیار حسینی هست که در قید حیات هستند و در شیراز زندگی می کنند:

  • . خزعبلات .

در این پست راجع به کیهان رهگذار (نویسنده و کارگردان سریال بوعلی سینا) و ناخدا یکم اسفندیار حسینی (فرمانده ارتش ایران در بین سال های 62 و 64 شمسی) و یه سری افراد دیگه حرف زدم.

  • . خزعبلات .