خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علینقی سعید انصاری» ثبت شده است

الان تنها در منزل شهمیرزاد و روی مبل راحتی نشستم و پاهام رو روی صندلی چهار گوش کوچیک جلوپایی دراز کردم و این یادداشت رو می نویسم. دیشب علی و سعیده بعد از مهمانی در منزل عمو منصور در شهمیرزاد، به منزل ما اومدند و امروز صبحانه مهمان ما بودند. بعد از صبحانه علی به سر کار رفت و متین به همراه سعیده به باغ پدر سعیده در شهمیرزاد رفتند و به همین دلایل من الان تنها هستم. طبق عادت و یک عهد نانوشته که سر هر ماه یک آلبوم موسیقی میخرم، امروز هم این عهد رو به جا آوردم و از بیپ تونز آلبوم "مرثیه ای برای بودن" اثر حسام اینانلو رو خرید کردم. قطعات این آلبوم در روزهای همه گیری کرونا و در منزل ضبط شده. قطعات در قالب دو نوازی هایی برای کمانچه و سازهای میهمان هست. الحق که مثل کارهای دیگه حسام اینانلو، این کار هم بسیار زیبا و شنیدنیه و مهم تر از همه آدم میل میکنه چندین و چند بار دیگه هم به این قطعات گوش بده و به قول معروف، موسیقی یک بار مصرف نیستند.

اما این پست رو به قصد کلیات اردی بهشت ۱۴۰۳ نوشتم. اول همه باید بگم عهد سیگار نکشیدن برجاست و خوشحالم که هنوز طاقت آوردم. از روز یکشنبه ۳۰ اردیبهشت که وحید و مهتاب، شام منزل ما بودند، با اصرار از وحید خواستم که سیگار نکشه و با پیگیری های هر روز، او هم چند روزی هست که سیگار نکشیده.

در خصوص مرخصی های اداره، مثل ماه قبل با همون دو و نیم روز مجاز ماهانه به پایانش رسوندم و باز هم قابل توجه هست. امیدوارم ماه های آتی بتونم این میزان مجاز رو هم کاهش بدم.

واقعه مهم این ماه، ازدواج سارا (خواهر سعیده) بود. انشاالله در کنار معین خوشبخت باسند.

اما مهم ترین واقعه این ماه برای من، آشنایی با علینقی سعید انصاری و سه شب اقامت در منزل ایشون بود که در پست های قبل به تفصیل راجع بهش نوشتم.

و در پایان مهم ترین اتفاق این ماه برای متین، خبر دردناک مرگ پدربزرگ متین بود که با رفتنش، پرونده حیات زمینی تمامی پدربزرگ ها و مادربزرگ های ما بسته شد.

سه شنبه هفته ای که میاد یعنی ۸ خرداد برای جلسه کاری، مجدد باید به تهران بیام. متین هم درگیر امتحانات مدرسه هست و امیدواره با اتمام امتحانات، بتونه در اولین فرصت به رشت بره و یه سری کارها رو به سامان برسونه.

داشت یادم می رفتم، یکی از برجسته ترین اتفاقات این ماه این بود که عظیم با یه شرکت خوب و بزرگ توی آلمان قرارداد بست و خیال همه ما رو راحت کرد. به امید موفقیت های بیشتر و بزرگتر برای مهسا و عظیم.

پ.ن:

تموم این پست رو در حالی نوشتم که آلبوم تازه خریداری شده "مرثیه ای برای بودن" حسام اینانلو در حال پخش بود. الحق که بسیار بسیار زیباست و شنیدنی. آدمو با خودش میبره.

از دیروز دوباره نام "مهدی فیروزان" شدم و درگیر انساب ایشون و چیزهای جالبی هم پیدا کردم، خصوصا در خصوص پدرش که تولید کننده ساعت با برند "نازوریف" بوده و جالب اینکه این عنوان، برعکس نام خانوادگی خودش بوده و گویا چنین رسمی در میان تولید کنندگان ساعت مرسوم بوده. اگه چیز خوب و پر و پیمونی دستگیرم شد، توی یه پست کامل، یادداشت می کنم.

  • . خزعبلات .

به تاریخ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، در مهرشهر کرج و در طبقه دوم منزل سابق علینقی سعید انصاری، این پست نوشته می شود.

همون طور که در پست قبل نوشتم، از حدود ساعت چهار و نیم صبح بیدار هستم و از فرط خستگی خوابم نمیاد. صبح و در بین راه سمنان به تهران (دقیقا روبروی پست ۶۳ کیلوولت جنت آباد) خبر فوت ابراهیم رییسی رو از طریق رادیو پیام دریافت کردم. اون طور که در خبرها اومده، چهارشنبه سراسر کشور تعطیل رسمی هست و به احتمال قریب به یقین روز آخر دوره سه روزه ما کنسل خواهد شد. بنابراین فقط امشب رو اینجا خواهم بود و انشاالله فردا بعد از پایان دوره، به سمنان باز خواهم گشت. دفعه قبل که اینجا بودم، پست صوتی گذاشتم و تصویر و متنی از مالک سابق این ساختمان که در اون اسکان دارم ننوشتم.

قبل از هر چیز بگم که فقط یک عکس از علینقی سعید انصاری در اینترنت هست و اون هم بسیار غیر واضح. بنابراین دست به کار شدم و همون روزها کلی عکس از یک عکاس ایتالیایی که گویا به جشن های سفارت ایران در ایتالیا رفت و آمد داشته، پیدا کردم. نام اون عکاس Marcellino Radogna هست. اما این عکس ها فقط یه مشکل بزرگ داشت و اون این بود که روی تمامی عکس ها، واترمارک نام عکاس خورده بود. از اونجا که عصر، عصر هوش مصنوعی و انجام کارهای غیر ممکن هست، بوسیله یه سایت تونستم به عکس های اصلی برسم، اما چون محدودیت تعداد داشت، نشد که همه رو تبدیل کنم. 

امشب یهویی اپلیکیشن همون سایت رو توی نت پیدا کردن و نصبش کردم و با اینکه باز هم محدودیت تعداد استفاده رو داشت، با هر چی اکانت ایمیل هام بود، رفتم و همه عکس ها رو اصلاح کردم و به عکس های اورجینال رسیدم. آخراش که قلق به دست آوردن تعدا بیشتر سهمیه برای تبدیل عکس رو هم پیدا کرده بودم.

اما داستان رو که قبل توی چند تا پست قبل به صورت صوتی (پست صوتی شماره ۳) گفتم، اینجا از اول به صورت متن می نویسم:

روز دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ برای دوره آموزشی مدیریت دارایی های فیزیکی به تهران اومدم و بعد از پایان دوره، به کرج اومدم. راننده توی مسیر گفت: "مهندس! جایی که میخواهیم بریم و محل اقامت شماست، قبلا خونه سرهنگ انصاری بوده" و کلی از ساختمونش گفت. من هم چون اسمی از این فرد نشنیده بودم، با توجه به تعاریف راننده، مشتاق شدم بیشتر از این فرد بدونم. 

خلاصه کنم و خیلی طولش ندم. ساختمانی که الان من در اون اقامت دارم، در زمان پهلوی متعلق به علینقی سعید انصاری هست که دقیقا در مجاورت کاخ مروارید شمس در مهرشهر کرج قرار داره. این فرد پیشکار و رییس دفتر شمس پهلوی و سفیر ایران در ایتالیا از اسفند ۱۳۵۰ تا شهریور ۱۳۵۶ شمسی بوده.

خیلی دوست داشتم در خصوص معمار این بنا بدونم ولی چون به قطعیت نرسیدم، چیزی در موردش نمی نویسم. ولی طراحی خیلی شبیه کاخ مروارید هست.

این چند تا تصویر از نمای بیرونی بنا که خوشبختانه دست نخورده و بدون تغییر باقی مونده رو که در ۱۰ و ۱۱ اردیبهشت گرفتم، برای شما به اشتراک میذارم:

این ورودی ساختمون به سمت سوییت های داخلی هست. این درب رو که رد کنی، یه درب دیگه هم هست و روبروش سوییت شماره ۳ جایی بود که دفعه پیش توش اقامت داشتم. البته امروز عصر هم همین سوییت شماره ۳ رو بهم دادند که از بس بوی متعفن جوراب میداد، رفتم و به نگهبان گفتم و سوییت رو عوض کرد و سوییت شماره ۸ در انتهای راهرو طبقه دوم رو بهم داد.

من این محوطه و فضاش رو خیلی دوست دارم.

این هم چند تا عکس از خود علینقی خان سعید انصاری که فکر کنم برای اولین بار در نت منتشر میشه:

علینقی سعید انصاری (سفیر ایران در ایتالیا) در دیدار با سفیر چین در ایتالیا

ضیافت سفارت ایران در رم - ۱۹۷۶ میلادی

از چپ به راست : علینقی سعید انصاری، Nadia Cassini و Yorgu Vojagis

تاریخ عکس : ۲۵ آگوست ۱۹۷۶

علینقی سعید انصاری در کنار Duska Markotic

تاریخ عکس : ۱۳ سپتامبر ۱۹۷۶

تاریخ عکس : ۲۵ آگوست ۱۹۷۶

در کنار مایکل آنجلو آنتونیونی، کارگردان شهیر ایتالیایی

اما این علینقی خان سعید انصاری، پسری به نام "فیروز سعید انصاری" داشته که از ماشین باز های دهه ۵۰ شمسی در عصر پهلوی بوده و بعدها دلال اسلحه میشه و چند سال قبل در تاریخ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹ شمشی مصادف با ۲۱ اکتبر ۲۰۲۰ میلادی در ایتالیا در درگیری با راننده ایرانی خودش کشته میشه. این تصویر زیر که از فیروز سعید انصاری به اشتراک میذارم رو در سایت های ایرانی ندیدم و از یه سایت ایتالیایی و به بدبختی به دست آوردم:

این پست خیلی جای کار و ویرایش و اضافات داره. خیلی کلی نوشتم و کلی داده دیگه از فیلم و عکس و فکت ها توی دست و بالم مونده. فعلا بسه چون هم حال ندارم و هم داغونم و خوابم میاد.

  • . خزعبلات .

هر کسی به پدر بزرگ و مادر بزرگ خودش یه عنوانی اطلاق می کنه. من به پدر بزرگ هام می گفتم "بابا بزرگ" و به مادربزرگ هام می گفتم "عزیز". متین هم بهشون می گفت "حاجی بابا" و "مامانی". حالا آخرین عضو مجموعه هشت نفری پدربزرگ ها و مادربزرگ های من و متین، چشم از جهان فروبست. 

حاجی بابا  یا همون حاج محمود متولد ۱۳۱۷ شمسی بود و چند وقتی بود که به دلیل مشکلات ریوی در بیمارستان بود. آخرین بار دقیقا روز جمعه ۲۴ فروردین همین امسال به دیدارش رفتیم که مثل همیشه ستبر و محکم روی مبل منزل خودش نشسته بود. زندگی بسیار عجیبی داشت و به گواهی همه، با این همه اتفاقات عجیب و کمرشکن، بسیار عزتمند و غیورانه زندگی کرد و اون رو به آخر راه رسوند.

چهارشنبه گذشته ۲۶ اردیبهشت، شایان به دلیل اینکه پدر و مادرش به ژنو رفته بودند، به منزل ما در شهمیرزاد اومد تا اون شب رو پیش ما باشه. متین با فرید و مائده تماس گرفت و اون ها هم برای شام به منزل ما اومدند. 

روز بعد من و متین و شایان صبحونه رو خوردیم که مطلع شدیم حاجی بابا مرحوم شده. بالاخره حالت تعلیقی که مدتها در متین بود و با هر تماس تلفنی از طرف خانواده استرس می گرفت، به پایان رسید. کمی به گریه و شیون گذشت و لباس پوشید و به مدرسه رفت و من و شایان هم خونه موندیم. قبل از رفتن با مهسا تماس گرفت و خبر مرگ حاجی بابا رو به اطلاعش رسوند. خدا رو شکر اون روز مهسا بیکار بود و در منزل و عظیم هم کنارش بود. مهسای بیچاره تا به آلمان رفت، یک ماه بعد مامانی مریم فوت شد و نه ماه بعدش هم حاجی بابا. خلاصه که زن و شوهر گویی طاقت دوری همدیگه رو نداشتند و به فاصله نه ماه و نیم، به همدیگه پیوستند.

بالاخره پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت، ساعت ۲۰ شب بعد از خداحافظی با پدر و مادر خودم، به طرف رشت حرکت کردیم. ساعت ۲ بامداد به منزل پدر و مادر متین رسیدیم و بعد از کمی همگی خوابیدیم. 

ساعت ۸ صبح روز جمعه ۲۸ اردیبهشت که دقیقا مصادف با ۲۱ اُمین سالمرگ پدربزرگ مادری من بود، بیدار شدیم و صبحونه ای خوردیم و به طرف باغ رضوان رشت حرکت کردیم. بستگان رو دیدیم و عرض تسلیت و مسائل روتین این مراسمات. بعد با آمبولانس به طرف منزل حاجی بابا حرکت کردیم و بعد از مراسم مختصری در اونجا، به طرف گورستان تازه آباد برای تدفین. نماز میت خونده شد و حاجی بابا رو در هوای ابری و گرفته ولی بسیار دلچسب رشت، به خاک سپردیم.

بلافاصله بعد از خاکسپاری و خروج از تازه آباد، بارون شروع شد. به خونه حاجی بابا برگشتیم و ناهار رو اونجا صرف کردیم و من اومدم اتاق پذیرایی و دو ساعتی خوابیدم. بعد از بیدار شدن از همگی خداحافظی کردیم و به خونه پدر متین برگشتیم. وسایل رو جمع کردیم و ساعت ۱۸.۳۰ عصر به طرف سمنان حرکت کردیم.

متین نمی تونست رشت بمونه، چون موعد امتحانات هست و کلا تلفنش زنگ می خورد، خصوصا بابت مشکلات دریافت کارت امتحان نهایی. جاده بارونی و شلوغ بود. متین از فرط خستگی و سردرد و با اینکه اصلا سابقه نداشت اینجوری توی ماشین خوابش ببره، بیشتر از نصف مسیر رو در خواب بود. بالاخره ساعت دو بامداد امروز به منزل شهمیرزاد رسیدیم و سفر بسیار کوتاه حدود ۳۰ ساعته ما به رشت به پایان رسید.

من درجا خوابیدم. صبح متین به مدرسه رفت و منم میخواستم مرخصی اول وقت بگیرم و بعد برم سر کار، ولی از فرط خستگی مرخصی روزانه گرفتم و تا ساعت ۱۳ ظهر خواب بودم. متین همون موقع اومد خونه. نشستیم یه چیزی بخوریم یهو یادم اومد یه کار مونده توی اداره دارم‌. به رییس زنگ زدم و مجبور شدم بیام اداره. کار رو دقیقا در لحظه آخر یعنی ساعت سه و نیم عصر تموم کردم و الان اداره هستم و اینها رو یادداشت کردم و به بقیه کارهای مونده برسم و مجدد برگردم شهمیرزاد. 

روز دوشنبه همین هفته برای قسمت دوم دوره آموزشی مدیریت دارایی های فیزیکی باید مجدد برم تهران و انشاالله دوباره به منزل علینقی خان سعید انصاری در کرج خواهم رفت و در اونجا دو شبی رو اقامت خواهم داشت. تا چه پیش آید.

  • . خزعبلات .

  • . خزعبلات .