خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موزه هنرهای معاصر تهران» ثبت شده است

دیروز انقدر خسته بودم که نشد این مطالب رو بنویسم. صبح با تزریق داروی شیمی درمانی مادر شروع شد. بعد از اتمام اومدیم خونه. پیش خودم گفتم پنجشنبه جایی باز نیست و حدود نیم ساعتی توی خونه نشستم. بعد جستجو کردم دیدم موزه نگارستان بازه. یاد مصاحبه دکتر محجوب با تاریخ شفاهی افتادم که در مورد مرتضی کیوان حرف میزد. یادم اومد خونه جفتشون همون حول و حوش میدون بهارستان بوده. اون قسمت رو گوش دادم و با متروی تربیت مدرس رفتم بهارستان. از خیابان ظهیرالاسلام شروع کرد. اول به گذر سقاخونه یا سقاخونه آیینه طهران رسیدم. جایی که دکتر محجوب می گفت منزل پدریش اونجا بوده و خونه مرتضی کیوان هم به فاصله حدود پنجاه تا صد متری این مکان و روبروی خانقاه صفی علیشاه بوده. از روی نقشه خانقاه صفی علیشاه رو پیدا کردم و به دیدار اونجا رفتم‌. کلی اونجا ایستادم و چشم می گردوندم و به خونه ها نگاه می کردم که کدوم همون خونه ای بوده که مرتضی کیوان رو توش دستگیر کردند. 

بعد روی نقشه، موزه نگارستان رو پیدا کردم. خیلی مختصر بگم بی نظیر بود. کلی نقاشی و آثار هنری از کمال الملک، علی اسفرجانی، منیر شاهرودی و ... رو دیدم. اما مهم ترین چیزی که به دنبالش بودم، نقاشی دیوار نگاره صف سلام این موزه بود. بی نهایت زیبا بود و گیرا. متوجه شدم که به صورت اساسی ترمیم شده و از قم به اینجا آورده شده. 

توی محوطه باغ دور می زدم و به یاد میرزا ابوالقاسم قائم مقام بودم که در این باغ به دستور محمدشاه خفه شد. به یاد اینکه همون محمد شاه ملعون توی همین کاخ تاجگذاری کرد و ....

با بی میلی سری به موزه ضلع شمال شرقی باغ زدم که برای بانک پاسارگاد بود. یعنی اگه نمی رفتم چه سوخت هولناکی می دادم. نقاشی خط های استاد محمد احصایی، تابلویی بی نهایت زیبا از آیدین آغداشلو متعلق به مجموعه خاطرات انهدام، دو عدد تابلو از رضا مافی، چندین نقاشی از سهراب سپهری، مجسمه هیچ پرویز تناولی، تابلوی خسرو و شیرین اثر رضا درخشانی و چندین اثر از ژازه طباطبایی، فرامرز پیلارام، غلامحسین نامی و ...... اما شاه اثر این مجموعه، تابلویی بود از نقاش شماره یک مورد علاقه من یعنی پرویز کلانتری. همین نقاشی زیر. من دیگه هیچ نمیگم، خودش گویای منتهای زیباییش هست:

بعد از خروج از کاخ نگارستان به سمت موزه آبگینه حرکت کردم. در مسیر در خیابان ظهیرالاسلام، از مقابل موزه استاد ابوالحسن صبا عبور کردن که بسته بود. دقیقا پشت شهرداری بالای میدون توپخونه. یه سمبوسه گرفتم. ده قدم اونورتر یکی ساندویچ تخم مرغ و سیب زمینی می فروخت. تا انتهای کوچه رفتم. سمبوسه رو که زدم. به یاد سفر تبریز افتادم که این ساندویچ ها رو خورده بودم. برگشتم و یه ساندویچ از اون بابا گرفتم و گاز زنون به سمت موزه آبگینه حرکت کردم. 

موزه آبگینه رو تماشا کردم و از اونجا به سمت موزه مقدم حرکت کردم. خونه جالبی بود. زندگی دکتر محسن مقدم و همسرش هم بسیار جالب بوده. 

از اونجا به سمت کاخ مرمر رفتم که شده موزه هنر ایران. ولی چون ساعت ۱۶ شده بود، تعطیل بود و به سمت خونه حرکت کردم. با متروی دانشگاه امام علی خودم رو به متروی تربیت مدرس رسوندم و از اونجا هم به خونه. دیروز مجموعا ۲۱۰۰۰ قدم زده بودم. انقدر خسته بودم که یه چرت یه ساعته زدم و بعد از خوردن شام، حدود ساعت ۱۱ شب خوابیدم و نشد این مطالب رو بنویسم. 

امروز صبح با مادر رفتیم پیاده روی. یه دوری توی خیابون کارگر زدیم و یه سری خرید کردیم و اومدیم خونه.

فردا مادر آزمایش خون داره و بعد هم تزریق و نهایتا گرفتن جواب آزمایش و حرکت به سمت سمنان.

این سفر به خاطر تعطیلی سه شنبه واقعا طولانی شد. منتظرم تموم شه و برگردم پیش متین. خیلی سختی کشید و حدود ۵ روزی تنها بود. دمش گرم بابت همه همراهی هاش. 

  • . خزعبلات .

الان در رشت هستم. متین خوابه و من نیم ساعتی هست بیدار شدم. به عادت شبهایی که در رشت هستیم، هر دومون دیر خوابیدیم. من حدود ساعت ۳ صبح و متین دیرتر.

از سه شنبه شب شروع میکنم. فیلم "خشت و آینه" اثر ابراهیم گلستان رو دیدم و خوابیدم. فیلم خوبی بود و برای دوره خودش و با توجه به الگوهای سینمایی ایران، فیلمی قابل تحسین و به نوعی جریان ساز. من نسخه ترمیم شده رو تماشا کردم. 

فردا یعنی چهارشنبه ۱۲ دی، جلسه داشتم. جلسه خوبی بود‌. عظیم و مهسا حدود ساعت ۱۲.۰۶ زنگ زدند و با هم خداحافظی کردیم. اونها رفتند به سمت استانبول تا بعد به آلمان برن‌. بعد از جلسه ناهار خوردم و زدم بیرون. چون کاری نداشتم، موزه های اطراف اونجا رو جستجو کردم و به موزه پول رسیدم. ساختمانش رو یک بار طی تحقیقاتی که در مورد نظام عامری داشتم، دیده بودم. 

چهار تا موزه بود: هنرهای جهان، هنر اسلامی، موزه جواهرات و موزه پول. تابلویی از سهراب سپهری رو دیدم که قبلا تصویرش رو دیده بودم و برای اولین بار تابلویی از خانم ایران درّودی رو دیدم. کلی نقاشی از پیکاسو و دالی هم بود.

بعد به سمت موزه هنرهای معاصر حرکت کردم. دو گالری به نمایش آثار "مارکو گریگوریان" اختصاص داشت. برای من نقاشی ها و خود ایشون از دو باب قابل توجه و ستایش بودند:

اول اینکه ایشون نقاش های سبک قهوه خانه مثل قوللر آغاسی و محمد مدبر رو در سایه حمایت گرفت و برای اونها نمایشگاه گذاشت که اتفاقا چندین نقاشی قهوه خانه اثر استاد محمد مدبر و حسین قوللر آغاسی در همین نمایشگاه بود که برای منی که سالهاست عاشق نقاشی قهوه خانه هستم، بسی غنیمت بود.

دوم اینکه گریگوریان بعد از پزویز کلانتری، دومین نقاشی بود که المان خاک و گل و کاه و کاه گل رو به روی بوم آورده بود و خصوصا به طور برجسته و سه بعدی. برخلاف نقاشی های پرویز کلانتری که فقط سطح بوم کاه گلی میشد و نقاشی روی اون شکل می گرفت.

اون شب فیلم "شطرنج باد" اثر "محمدرضا اصلانی" رو دیدم. فضا، طراحی دکور و لباس رو بی نهایت پسندیدم، اما سلسله روایت رو زیاد نه، خصوصا کشدار بودن صحنه های مختلف. ولی در کل بدم نیومد. این فیلم رو هم مثل فیلم "خشت و آینه" از روی نسخه ترمیم شده تماشا کردم.

پنجشنبه رفتم دنبال داروی شیمی درمانی مادر. راس ساعت ۷.۳۰ جلوی داروخونه هلال احمر بودم‌. اول که سامانه قطع بود. بعد که پیش فاکتور رو گرفتم، رفتم ساختمون جبران بیمه دی که جنب سفارت افغانستان هست. نتیجه اینکه پنجشنبه ها کسی نبود که داروی تک نسخه ای رو تایید کنه. برگشتم داروخونه هلال احمر و پیش فاکتور رو باطل کردم‌. پیاده به سمت منزل ارغوان هوشنگ ابتهاح حرکت کردم. درب ورودی منزل بسته بود. منزل دقیقا جنب ساختمان مرکزی  سیمان تهران واقع بود. دقایقی اونجا ایستادم و به عکس ها و فیلم هایی که از این منزل دیده بودم فکر کردم و اینکه اینجا چه آدمهایی رفت و آمد می کردند. کمی پایین تر تونستم قسمت های بالایی درخت ارغوان سایه رو ببینم‌ کمی اونجا هم موندم و به سمت منزل حرکت کردم.

وسایل رو جمع کردم و حدود ساعت ده و نیم صبح به سمت رشت حرکت کردم. ناهار رو در منزل پدری متین و با حضور متین و پدر و مادرش صرف کردیم‌. عصر خوب خوابیدم‌. شب رفتیم در سطح شهر رشت دور بزنیم‌. به منزل پدر بزرگ و مادر بزرگ متین رفتیم که هر وقت به رشت می اومدیم، به دیدارشون می رفتیم. اتفاقی دیدیم درب بازه و رفتیم داخل و به دیدار عمو و زن عمو ها و عمه متین که برای اونها نذری می دادند. چقدر حس خوبی بود. روحشون شاد.

بعد رفتیم به منزل دخترخاله های متین. عارفه بیرون بود. فائزه بیدار و فهیمه در خواب. بعد فهیمه هم بیدار شد و با هم چای خوردیم. فهیمه عکس دوست پسرش رو بهم نشون داد و کلی در مورد ازدواج حرف زدیم‌. فهیمه دختر من و متینه. به من میگه پدر و به متین میگه مادر. البته عروس ما هم بود و قرار بود با پسرمون کامران ازدواج کنه که رفت سراغ یکی دیگه :)))))).

بعد برگشتیم خونه و تا حدود ۳ صبح با مادر متین حرف میزدم. بعد هم خواااااب عمیق. والسلام

پ.ن:

موسیقی سه تا از فیلم هایی که اخیرا دیدم رو "شیدا قرچه داغی" ساخته بود: فیلم های "کلاغ"، "رگبار" و "شطرنج باد". به گفته استاد حسین علیزاده، خانم قرچه داغی از اولین کسانی بود که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، دست ایشون رو گرفتند و به نوعی نقش استادی به گردن حسین علیزاده دارند. استاد علیزاده بارها از ایشون به نیکی یاد کردند. ایشون سالهاست که در کانادا زندگی می کنند. مصاحبه ای از ایشون با عنایت فانی در قالب برنامه "به عبارت دیگر" موجود هست که زیباست. واقعا حیف ایران با این همه سرمایه انسانی پراکنده.

  • . خزعبلات .

الان در تهران هستم. در امیرآباد و منزل پدر سعیده. فردا جلسه دارم. پنجشنبه هم باید برم دنبال داروهای سری چهارم شیمی درمانی مادر. انگار دیروز بود اولین دوره شیمی درمانی رو شروع کردیم. انشاالله بعد از گرفتن داروها، راهی رشت هستم تا متین رو به سمنان برگردونم. مهسا و عظیم هم فردا ظهر بر می گردند آلمان و واقعا انگار دیروز بود که پنجشنبه هشتم آذر، بچه ها اومدند رشت.

دیروز فیلم "رگبار" بهرام بیضایی رو تماشا کردم. فیلم خوبی بود، اما به نظرم فیلم "کلاغ" یه چیز دیگه بود.

امروز اداره بودم و روز شلوغی داشتم. ناهار اومدم منزل مادر. برام میرزاقاسمی درست کرده بود. اتفاقا نیم ساعت پیش رفتم نون خریدم و ادامه میرزاقاسمی رو الان خوردم.

توی مسیر به پادکست تاریخ جهانگشای جوینی گوش می دادم. من واقعا دوست دارم بدونم چرا انقدر از خراسان بزرگ و ترکستان و کاشغر و ختن و تورفان و جاده ابریشم و حواشی تاریخی و جغرافیاییش خوشم میاد.

از الان برنامه بعد از جلسه فردا رو هم چیدم. میرم موزه هنرهای معاصر برای تماشای آثار مارکو گریگوریان که برپاست. ولی آتشی که نرفتن به نمایشگاه آثار رضا مافی به من زد، تا عمر دارم در خاطرم میمونه. خیلی خسته هستم. دلم میخواد بخوابم. تا چه پیش آید.

پ.ن:

امروز وحید، بهترین دوست زنده من ۳۹ ساله شد. انگار تموم خاطرات خوب گذشته من با زنده موندن او زنده است. امیر که رفت، این هم یه روزی بره، گذشته هم باهاش میمیره. یاد روزهای خوش دبیرستان، سال ۷۸ که اولین بار همدیگه رو دیدیم. یادش بخیر. روح امیر هم شاد.

  • . خزعبلات .

امروز صبح با شیمی درمانی مادر شروع شد. حدود ساعت ۹.۱۵صبح کارمون تموم شد و منزل بودیم. بعد نشستم پای لپ تاپ و کارهای اداره رو رسیدم. مادر برای ناهار لوبیاپلو درست کرده بود. چون می دونستم دوست دارم، اولین غذا رو لوبیا پلو گذاشت. همین جا بگم که واقعا شاکرم که انقدر توانایی داره که میتونه ناهار و شام درست کنه. بعد ناهار یادم افتاد که امیر (دوست عظیم) گفته بود موزه هنرهای معاصر، برنامه جذابی داره. جستجو گردم و دیدم نمایشگاه آثار "مارکو گریگوریان" برقرار شده. نام ایشون رو از زبان "غلامحسین نامی" در مصاحبه های آرته باکس شنیده بودم. خلاصه که با اشتیاق از امیرآباد به طرف موزه حرکت کردم. هوا سرد بود ولی شوق دیدار آثار نقاشی من رو به شوق آورده بود. با اینکه توی سایت نوشته بود که روزهای کاری یکشنبه و سه شنبه هست، ولی وقتی به دم در موزه رسیدم، متوجه شدم که بسته است. چند نفر دیگری هم مثل من مشتاق دیدار آثار بودند که سر خورده و نا امید برگشتیم. به آثار آقای مارکو گریگوریان در اینترنت نگاه کردم و دیدم چه قدر به نقاشان قهوه خانه که من بی حد و حصر به آثارشون علاقه دارم توجه داشته و آثار خودشون هم رنگ و بویی مثل آثار پرویز کلانتری داره.

دوباره کتاب "قطران در عسل" اثر شیوا فرهمند راد رو شروع کردم. واقعا هر اثری رو باید بیش از یک بار خوند و دید یا شنید. چون بار اول بسیاری نکات و ظرایف فراموش میشه یا اصلا بهشون توجهی نمیشه. ضمنا با گذر زمان و افزایش آگاهی و اطلاعات انسان، جنبه های دیگری از اون اثر کشف میشه.

  • . خزعبلات .