خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» ثبت شده است

من از سن هشت نه سالگی به لطف مادر مهربانم، با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آشنا شدم. مادر مهربونی که تاکسی می گرفت و منو به کانون مستقر در پارک ملت میدون امام سمنان می برد، این لطف و این کار مادرم، از اون تصاویری در ذهنم هست که هیچ وقت فراموش نمی کنم.

بعدها، پای اتوبوس کتابخونه سیار کانون به محله ما باز شد و بیشتر با کانون و فعالیت هاش و کتابهای کانون آشنا شدم. الان و حین نوشتن، یاد فیلم آخرین آبادی مجید مجیدی افتادم که روحم رو زنده میکنه.

القصه، گذشت و با افزایش آگاهیم از فعالیتهای کانون و انسان های بزرگ و شریفی که توی این مجموعه کار می کرند، عشق و علاقه ام به کانون، روزافزون و صد چندان شد.

تا اینکه با وب سایتی به اسم "راوی حکایت باقی" آشنا شدم که آثار نوشتاری و شنیداری کانون رو معرفی می کرد. روایت راوی ما انقدر جذاب بود که چند وقت قبل بهشون ایمیل زدم. کاری که مدتها بود میخوستم انجام بدم و نشده بود. الان که ایمیل هام رو چک میکردم، دیدم روز اول فروردین، پاسخ ایمیل من رو دادند. من فکر میکردم راوی، خودش از اعضای سابق کانون بوده ولی برام نوشته بودند که مثل من از همون کودکی، علاقمند این نهاد شریف شدند و به یادگار برای بعد از ماها، آثار شنیداری و دیداری کانون رو در سایت خودشون قرار دادند تا یاد اون کتاب های شریف با نویسندگان شرافتمندشون تا همیشه زنده بمونه.

در پایان خواستم بگم شما هم به سایت "راوی حکایت باقی" به آدرس www.parand.se سر بزنید و از گردش در این وب سایت لذت ببرید. 

  • . خزعبلات .

خواستم برای عنوان پست بنویسم "سیمین قدیری و فریبرز لاچینی و آلبوم آوازهای دیگر"، اما برای اینکه سپاسی باشه از صدای زیبای این زن، عنوان رو فقط به نام ایشون تقدیم کردم. دیشب توی نت که می چرخیدم، دیدم یکی از صفحات خوبی که دنبالش می کنم، پستی با صدای خانم سیمین قدیری از آلبوم آوازهای دیگر به آهنگسازی فریبرز لاچینی گذاشته. یاد دورانی افتادم که نوارهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رو در سنین جوانی با ولع تمام گوش می دادم. از اونجایی که یه نسخه از آلبوم های کانون همیشه همراهم هست، امروز رفتم سراغ این آلبوم و چقدر حالم رو خوب کرد. خصوصا قطعه شماره ده با عنوان"من نوشتم بارون" با شعری دیوانه کننده از احمدرضا احمدی نازنین که تنش همیشه سلامت باشه. دوباره یاد کانون افتادم که برای بچه های مملکت، چه کارایی با چه حدی از دقت و وسواس می داد بیرون، اونم با کاردرست ترین آدم ها و هنرمندای ایران. دل آدم میگیره. شاید جادوی هنر، زدودن زنگار غم و رخوت و ناامیدی از مینای زندگی ماست. هزار شکر که هنر هست که اگه نبود، دنیا چه جای وحشتناکی می شد. امیدوارم خانم سیمین قدیری هر جا هستند، سالم و سلامت باشند و صدالبته جناب لاچینی. 

  • . خزعبلات .