یه مدت طولانی نیستم
- ۰ نظر
- ۲۹ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۴
خدا آدمو بکشه و جوگیر نکنه، تو کلای یوگا موقع ساواشانا چنان تو خلسه رفتم خواب دیدم شام آماده ست و مامان بابای وحید اومدن بالا دارم کاهو میبُرم و ....
از بس خوب بود که در وصف نگنجد.یعنی درحالی کار یدی میکردم که از لحاظ جسمی کاملا سبک بودم.
بیصبرانه به همه ی مامانی ها فک میکنم.این ترم درسام خیلی زیاد شده.شنبه هام خالیه.ایشالا هر هفته شنبه پیششونم.
صندوق بیان سلام
خوبی؟
چرا با من راه نمیایی؟
آیا من آدمی نیستم چون دیگر مخلوقات؟
بیان
ازت فضای اختصاصی خواستم ،چیز نخواستم که هی ریدایرکتم میکنی.
حالا که اینطوره،فضای اختصاصی هم بدهی دیگر نمیگذارم.
اِبله
خب روز اول خیلی خوب بود.
ماشینو گذاشتم کارواش ایده آل و رفتم تو.
جلو در دمپاییمو عوض کردم و به سختی یعنی واقعا به سختی از بین دمپاییها چشام و بستم و پامو کردم تو یکیشون.
اییییش
بگذریم .جورابمو انداختم دور.
بعد رفتم و با مدیر سگ اخلاق حرف زدم و بعدش هم تخت به تخت با مامانی ها حرف زدم.
اصراااااااار داشتند با همه رو بوسی کنم و منم کردم.
دست همه رو گرفتم و پشتشونو مالیدم.به غایت تمیز و سفید بودند و آروم آذوم سر صحبت وا شد.
دستمو سفت میگرفتند که اگه بری دیگه نمیای و من قول دادم که برگردم.
حالا منتظرم ببینم بهزیستی چی میگه.
دوسشون دارم.
مامانی خوشکلم
مامانی افسر نازم
مامانی باکلاس من
دوستت دارم.
خب
بعد برنامه غذایی
میریم که داشته باشیم قدم زنی شبانه ۹ تا ۹:۳۰
و مرور آرشیو آقا
با اتوبیوگرافی شروع کردم.
دانشگاه ناقص بلاخره اعتراضشو وا کرد و بچه ها میتونن اعتراض کنن،با چه تفاوتی؟
اون خاک به سر اعتراض میده
من رد یا تایید میکنم
بعد شورای دانشگاه
بعد استان
بعد میره کشور
که ببینند آیا این توله سگو قبول کنیم یا نه.
آخه احمق
آخه حیوون
واسه هر کمیسیون توی حروم لقمه قراره نون بگیری.قراره بصورت فله همه رو رد یا تایید کنی دیگه شورا شورا کردنت چیه.
داشتیم حرف میزدیم
من ادای بچه
او آدم بزرگ
گفتم : من دخترت باشم؟
فشارم داد.خیلی محکم.گفت : تو باید زنم باشی.
گفتم: مگه اینجا افغانستانه؟ و بعدش چشمم خیس شد.
چرخیدم به پهلو و عینا عبارات زیر رو تکرار کردم.
خدا رو شکر امنیت داریم.خدا رو شکر هستند . خدایا شکرت امنیت داریم.
گفت: امنیت من تو .........
دیگه مهم نبود بینمون چی میگذره.در آن واحد داشتم به همه خونه های ویروون،همه ی دختران رنج دیده، همه بچه های ۲ ۳ ساله که دقیقا همین الان سپیده دمشونه و سرما تو استخونشون نشسته فکر میکردم.به پدری که پای صف نفت کشته شد.دخترای برده.انگشتهای یخ کرده.زنای اسیر.به همه ی نکبتهایی که موهای دل آدمو سپید میکنه.
من کاری ندارم خود مردم اونجا لیاقتشو دارند یا نه که زندگی خوبی داشته باشند ولی دلیل نمیشه که نگفت مرگ به آمریکای خونخوار.
من فقط برا خاطر اون بچه ی ۳ ساله ای که مادرش ۱۵ سالشه و هنوز اونقد بزرگ نشده که بدونه موقع عوض کردن پوشک بچه ش نباید با آب سرد گندیده بچه رو بشوره، فقط واسه اون سرباز حرومزاده که تفننی بچه مدرسه ای ها رو نشونه میگیرن، واسه فغان دل افغانستان از آمریکا بیزارم.
بقیه ی سرزمینها ....
خدا میداند.( با ریتم چارتار بخونین)
سید حسن هاشمی وزیر بهداشت، بعد از اجرای برجام و رفع تحریمها چه میکنه؟
از سردار قاسم سلیمانی تشکر ویژه میکنه.
من حیروووؤن این آدمم.
بعدها معلوم میشه.
سازمان ادارای پنتاگون از ۷ لایه حفاظتی تشکیل شده است که از این میان ۴ لایه به طور خاص مربوط به کنترل ارتباطات با شخص وزیر دفاع یا رییس پنتاگون میباشد. کمی بعد از نامه اوباما نامه ای از تمام این لایه های امنیتی ، اطلاعاتی و حفاطتی عبور کرده و مستقیم ، روی میز کار وزیر دفاع یعنی لئون پانتا قرار میگیرد.
ظاهر ساده نامه که هیچ آرمی از سازمان های مرتبط با پنتاگون در آن به چشم نمیخورد توجه وزیر را جلب کرده و وی آن را از روی میز برمیدارد … با باز کردن نامه و خواندن آن عرق سردی بر چهره پانتا مینشیند !
یک نامه با سربرگ رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران … نامه حاوی عبارتی بود که قطعا برای رییس پنتاگون با آن عظمت حفاظتی باورکردنی نبود !
” اگر لازم باشد از این هم نزدیک تر خواهیم شد ”
امضا : قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس جمهوری اسلامی ایران
اینو از دل خودم نگفتم از فرانس ۲۴ گفتم.اگه فرانسه بلدید چه بهتر اگه نه سرچ کنید : soleimani + letter+ pentagon
از فردا کارم شروع میشه
کولاژ و کاموا و کاردستی و سفال
با همراهی کلی مامانی و حاجی بابا
در خانه بزرگان شهر
از روزی که با هم تو یه خونه زندگی میکنیم حدود یه سال میگذره،امشب یه جوری نسبیت زمان رو درک کردیم که انگار ۱۵ سال عمرمون با هم گذشت.
حال مرگ دارم.
داشتم خطابه ی قبل از خواب میدادم:
دلم میخواد صاف طاقباز بگیرم دراز بکشم ، از پا شروع شه و بیا از لبم جونمو بگیره و تموم.
احساس سبکی و بی وزنیشو میتونم حدس بزنم.
داشتم میگفتم حالا گیریم ما ۳۰ سال با هم زندگی کنیم اونوقت دوباره اونجا هم ....
خب قاعدتا من کارهای مهمتری از زندگی مشترک دارم.اینکه درگیر این شرایط بشی یه مرضه، اینکه آگاهانه این شرایطو هندل کنی یه درد بیدرمونه ولی اینکه خودت تو گردابش بیفتی عین یابو جفتک بزنی و موج ببرتت داستانش فرق داره.
یابویی که تو گردابه خیلی هم آگاهه ،خیلی هم درگیره ولی خب از دستش کاری برنمیاد.
نسبیت و میگفتم.
لامکانیت و لازمانیت قاعدتا باید گستره ی عظیمتری از زندگی مشترک داشته باشه.خیلی زیادند کسایی که هستی رو جبر میدونن و مثل همیشه یه عده جلوشون درمیان که جبر نیست و عشقه.
حالا هرچی باشه فرق نداره،من درگیر اون فهم وسیع لایتناهی از هستان هستم که نه بودش و نه نبودش تو هستان من فرقی نداره.
اون ادراک فراگیری که گاها اشتباهی اسمشو میذارن علم لدن.
خب باید منطقی باشم، هیچوقت خدا معجزشو خرج من معلول الذهن نمیکنه ولی راهی که هست بن بست نیست.
خودی رو تصور میکنم که از ازل تا ابد از ۶ جهت حضور آنی داره و فقط رصد میکنه.
میخواد علمش زیاد شه؟ نه
میخواد حال کنه؟ نه
میخواد قدرتنمایی کنه؟ نه بابا
خب چه مرگشه؟
هیچی دیگه، این زندگی کمشه هوس اینفینیتی کرده.
آیا واسه جاودانگی و تمایل بشر به مادام العمری دلش اینو خواسته؟ نه نه نه همون عدم که بود جاش بهتر بود،بهرحال هیچ معدومی نمیاد از خودش آرزو درکنه چون خودی نداره ول
ی موجود داغون میشه زیر بار خواسته هاش.
چه مرگش است هان؟
واسه خودش داره زر میزنه.شما ببخشید.
.
.
.
.
مکالمه فوق مکالمه ی خیالی بود بین من و حکیم عقلی و حکیم اشراقی.امید آنکه اتفاق افتد.
فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ.
اون ملکوته رو آرزوست
تازه داشتم عادت میکردم
بَرِش داشتند.
.
.
.
عاقا بذار سر جاش.
تحریم ها رو میگم.
درگیرش هستم
خیلی زیاد
یک جورایی هم اگر حساب کنی مرجع تقلیدم شده
کاری ندارد حیض باشی یا جنب
یا مثلا نماز میتت رکوع دارد یا نه
یا اگر سه کیلو خرما سر سال اضافه آوردی برداری بروی یک فلانمش را بدهی( گرچه من خود بارها خمس طلاها و سکه هایم را داده ام و در مغز ناقص من دارایی ام را پاک کرده ام)
مثلا برایش فرق نمیکن که این آدمک نرینه است و نباید باهایش نازک حرف بزنی( همینجا یه گریزی بزنیم به زبانشناسی،الساعه من یک تعمیم افراطی انجام دادمovergeneralization و واژه ی باهایش را ساختم)
چیستا یثربی درس خارج نخوانده ولی داخل مرا به هم ریخته
.
.
.
تو فکر یه سقف خیریه ام.
حتی در حد حموم کردن و اصلاح صورت سالمندان خیریه.
فردا صبح به امید حق
روز دیگریست.
به غیر از صدای جنی که هر روز منو ۱۰۰ بار صدا میکنه و بعد که جواب نمیدن عین مامانم صدا میزنه مهسااااااا
شبا میشه صدای ۳ چیزو واضح شنید
دقیقا مثل حالا
که اول لباسشویی کارش تموم شد و خاک به سر صدا انتخاب کن کمپانیش که ملودی ۳ دقیقهای گذاشته که هوووووووی بیا لباسات شسته شد.شق القمر که نکرده.چها تیکه لباسو گربه لجن شور کرده ،اگه شستنش اندازه آهنگش خوب بود اینقد بلوزای وحید نمیرفت تو لباس کارگری.
بعد ظرفشویی که هی بدک نیست
و آخری که دقیقا هووی منه و کاش میشد زیرش بگیرم لپ تاپ وحید که تهوع جنسی میگیرم صدای دانلود کامپپلیت دانبلود منجرش میاد و بعد اوتو شات دان .
بعد صدای تیک تیک ساعت قهوه ای و خر پف وحید.
الساعه صدای اذان هم بلند شد.
ببخشید.
صداها تموم شد.
همینا بود فقط.
در تمام زندگی برای پسرداییم گریه نکردم.چون اولا که خیلی با ما فرق داشت و خیلی بچه تهرون بود و خیلی طول میکشید که همو ببینیم.تنها دورانی که سیر دیدمش زمانی بود که زنداییم قهر کرده بود و دایی آورده بودش خونه مامانی و اون چند ماه شد تموممممممم خاطرات من از بچگیم.
حالا جزییاتش بماند که چه
ولی میتونم بفهمم که من ۵ ساله بودم و او ۶ یعنی چه.
اینو من نمیفهمم.
سلولهام دارن میفهمند.
فکر کنم سه سال میشه ندیدمش.
نمیدونم کجاست.شنیدم رشت ،قهوه،ISP،بیمه ... نمیدونم.
ولی .
کاش میشد عکسهامو بذارم ولی شما همون kill bill رو تصور کنید.
+ عاقا ببخشید از مغز شما مطلب کش رفتیم مهندس.
انسان میتواند بریند
در هر اسکیلی
به هر چیزی
حتی به سالروز عروسی خودش
از هفت جهت خودمان را پاره پاره کردیم که ۲۴ دیماه روز همسری ماست که سادونلی امشب جواب آزمایشمان را پیدا کردیم که عدل نوشته شده بود ۲۴ دیماه.پس تاریخ میرود یکروز عقب تر.
من گیج دو عالمم.
همسرجان تو چرا؟؟؟
البته همش به خودم میگویم مهم نیت بود که دقیقا روز ۲۳ دی رفتم و تنبک را خریدم ،فقط حیف اون همه گریه که فکر کردم وحید روز سالگرد را خراب کرده.نگو نه تنها خراب نکرده بلکه اصلا سالگرد نبوده.
دوباره تاکید میکنم
خاک دو عالم ب سرم که هیچ چیزم بسان آدمیزاد نیست.ولو تو بگو سالگرد ازدواج.فردا روز چه شود ندانم.
از صبح مشغول کاریم . به خیلی از کارا رسیدیم. مهم ترین نکته امروز اینه که سه وعده صپونه (دقیقا همین کلمه صپونه باید باشه) و ناهار و الان هم شام رو داریم تجربه میکنیم. صپونه کامل با کره و مربا، ناهار عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالی که املت عزیزم باشه و تا ثانیه هایی دیگر چلو مرغ با زرشک. خدایا این لذت خوردن توی روزای تعطیل رو از ما نگیر که خیلی حال میده. الان انقدر ذوق دارم برم زرشک پلو با مرغ همسری رو بخورم که اشک تو چشام حلقه زده و دستام میلرزه. پس سخن کوتاه باید و ما رفتیم دنبال سفره. باااااااااااااااااااااای
خیلی وقته حس نوشتن فقط تو روزانه نویسی خلاصه شده.
خدای را مددی ای رفیق ره
بعد از اینکه با دشواری برنامه کنسرت ناظری ها و علیزاده و معتمدی رو در تهران دیدیم ملتفت شدم که جفتشون رشت اجرا دارند.
کاش خونمون رشت بود.
کاش
به نام خدا
خیلی افتضاح
از ۳ تا حدود الان که ۵:۲۷ بامداده داشتیم دعوا میکردیم و من زرت و زرت گریه میکردم و جای تتوم خیلی میسوخت و همش اون شعر لعنتی رو مرور میکردم و همش حس میکردم که خیلی حیف شدم که با وحید تکرار مکررات عروسیدم ولی اذعان کنم از بی شوهری خیلی بهتره.
بعد که هر چی بلد بود بهم گفت ، حتی اون جمله که تا ابد یادم میمونه، منم زدم زیر گریه و بهش گفتم واسه سالگرد عروسیمون واسش تنبک خریدم و امین بوده و گذاشتم طبقه سوم که مثلا خیر سرش سورپرایز شه و اون حدود یه ربع سکوت کرد و بغلم کرد و چون بغلش عین بغل تازه متوفی ها بود اومدم رو بالش خودم و بعد پرسید تو چطور صبح بیدار میشی؟ منم شونه بالا انداختم و اومدم سراغ بیان.
اینکه زن شب عروسیش بشنوه ...... قاعدتا خیلی ناراحت کننده س و دوباره قاعدتا تاوان بدی داره.
همه حرفها رو تو نات این إ شِل کنیم
شب پی پی ایی رو گذروندیم.
کلا گه نشه تو سالگردامون انگار شب سحر نمیشه.
من از همینجا از خدا تشکر کنم که همه چیم برعکسه.میتونستم مثل همه بیام و بگم واااااوووو چه شب رومنسی بود و ما خیلی عاشقانه همو بوسیدیم ولی واقعیتش اینه که رفتیم آیس پک و چون پول نداشتیم من متوسط و امین و وحید کوچیک سفارش دادن و مجموعا ۱۳ هزار تومن رو از ۳ تا کارت کشیدیم تا بیحساب شیم و تو شام من یه موی رنگ کرده بود و .....
به هرحال گذشت.
خاک بر سرم که هیچیم مثل آدم نیست.
فردا صبح هم تنبک و میاریم رونمایی کنیم.
کاش کوفت میخریدم واسش.
کوفت
کن یو سپیک اینگلیش؟
یس
اوکی
آی ویش آی هو باوت کوفت
نو بای
دقیقا همین موقع ها از خونشون راه افتاد بیاد خونمون بریم آزمایش.
عروسیمون امروزه.
لی لی لی لی
بعد مدت های مدید قراره پنج شنبه و جمعه مال خودمون باشه. البته فردا اول صبح باید بریم برای کار کارت ملی هوشمند. دیشب شب بدی بود. من مقصر بودم. دو شبی هم هست که شبی یه ربع تاریخ بیهقی میخونیم. دو تا آزمون پیش رو دارم و باید موفق بشم. امشب رفتیم دیدن احسان. مدت ها بود ندیده بودمش. الان هم مشغولم برای ثبت نام آزمون و اصلاح صورت و کارهای دیگه.
بعد مدتها
.
.
.
سرچ
کم کم بیان داره جایی میشه که درد دل خونه نام بگیره بهتره.با وجود اینکه خیلی جزییات توش مینویسم ولی باز چون بلاخره چهارتا آشنا دارن میخونن خیلی جزییات دیگه گفته نمیشه.
یکیش همین قهری که الان وحید و من توشیم.و من خیلی خیییییییلی دلم میخواست وحید مرد خوش مشربی باشه ولی بیشینه مکالمه ش با من ۲۰ ۳۰ جمله در روزه و همه اون جملات هم ( وقتی میگم همه یعنی همههههه) تکراریه.
بارها گفتم خلاقیت و همه ی اون بارها خلاصم کرد و گفت نیستم.
خب اینکه روزی ۱۲ ساعت کار میکنه خیلی آزاردهنده ست و من به محض رسیدنش میفهمم که باید آرومش کنم ولی کاش بدونه که منم نیاز به آرامش دارم.کلا حس همیشه بدهکارها رو دارم و این خیلی بده و این در حالیه که کلی از خواسته هام رو نادیده میگیرم.
هیچی دیگه
گلاب به روتون مثل همیشه قهر کرده و پشت کرده خوابیده و این تو قاموس من ترسو بودن مرد رو نشون میده که به مشکلاتش از این زاویه نگا میکنه.
یارووووو
تو که خودت ناراحتم کردی ، حداقل یه جو شیر باش نذار با ناراحتی بخوابم.
و الساعه صدای پف پفش بلند شده و دلم میخواد لگد بزنم بین مهره ی ۷ و ۸ ستون فقراتش.
چقدر گریه دارم.
چقدر برام گرون تموم میشه که جواب من اینه.
مردکه الدنگ امروز ۱۰ زنگ زده داااااااااااد
که چرا به فلان دانشجو دادی ۱/۵ باید قبولش میکردی
خاک دو عالم بر سر خودش و اون دانشجوش
سلام. میدونستی خیلی بی معرفتی؟
مگه من دوستت نبودم مگه نگفتی مثل ....تم؟ بدون توضیح باید وبلاگت رو حذف کنی و بری؟
به خاطر اینکه از گذشته و ........... میدونستم؟ آخه بی انصاف مگه دخالتیم میکردم؟ پرسیدم چی شد؟
من که آرزوم بود ........یم خوشبخت بشه؟
خیلی بی انصافی.
مثلا وقتی رفتیم بیرون خیلی حالم داشت بهم میخورد که داریم برمیگردیم ولی وقتی داشتم میرفتم بیرون هی میگفتم بیرون خراب شده مگر چه دارد که همش باید بروم بیرون.
متاسفانه علم زبانشناسی در تعبیر جمله ی فوق حرفی برای گفتن ندارد.
از بس خوشبختیم میشینم عین بدبختها گریه میکنم و غبطه ی عمری که میرود را میخورم حالا اگه از من بپرسی بلانسبت مگر میخواهی چه گوهی بخوری ۱۵۰٪ جوابی ندارم که بدهم. کلا غبطه هم از روی اینرسی بالایم است.مثلا الان که اینجایم کلا یادم میرود که ننه بابا دارم و دلم فقط برای شهرم و رفک من تنگ میشود و وقتی هم که آنجا بودم یادم رفته بود زن و بچه دارم و کلا داشتم برای خودم مجردی حال میکردم.
مثلا وقتی رفتیم بیرون خیلی حالم داشت بهم میخورد که داریم برمیگردیم ولی وقتی داشتم میرفتم بیرون هی میگفتم بیرون خراب شده مگر چه دارد که همش باید بروم بیرون.
قاعدتا این تفاسیر قابل تعمیم به حمام رفتن، اتو کردن، رانندگی، درس و ..... هستند.
تنها چیزی که توش اینرسی ندارم تمیز کردن است.
یکی میگفت اینقدر تمیز نکن مچت درد میگیرد و ایشالا برود زیر تریلی که چشم زد چون مچم بد جور درد گرفته.زنیکه تن لش.به تو چه.
فقط دوتا ابله میتونن پوست گوسفندو بچسبونن به موکت و بعد موکتو بچسبونن به سرامیک.
خدا شاهده ما اینکارو کردیم.
ملعون جواب میده.
عین ساعت کار میکنه.
آلبالو خشکه و آلوچه و ذغال اخته خیسونده بودم.کی؟ قبل رفتن سفر.
امشب دیدم کف کرده،باد کرده، الکلی شده.
- ااااه حیف شد این مشروب شده.
: ااااااااِ راس میگی! بوی الکل میده.
- بریزمش دور دیگه.حیف شد.
: نهههههه.بذار بدمست میاد میخوره.
.
.
.
بدمست اگه صدامو میشنوی خودتو برسون.واست نوشابه انداختیم.الکی نیست بهت میگن بدمست.
شکر نمردیم و ساقی شدیم.
یه پیج هست wow.planet آدم بمیره عضو نشه.نصفه شب تو تاریکی اتاق یهو میبینی یه مار چنبره زده وسط گوشیت و داره نگات میکنه.
بگذریم.
یه سری تصاویر هست که آرزو میکنم هیچوقت ندیده بودمشون،یکی برمیگرده به سال ۸۳ وقتی یه پسر کولی دیدم که داشت ته رانی داخل سطل زباله خیابونو با انگشت درمیاورد و وقتی طرفش رفتم فرار کرد.یه هزاری گذاشتم رو جدول و داد کشیدم بیا برو آبمیوه بخر و دور شدم.اومد پولو برداشت و رفت طرف یه دکه و فروشنده چون فکر کرد پولو دزدیده داشت زر میزد ،تا رفتم به فروشنده بگم دزدی نکرده،پسربچه دویید و پولو پرت کرد رو زمین و من .....
یکی دیگه عکس اون لاشخوره که منتظر بچه بمیره و یه عکس هم که یه پدر رو گلوی بچه ش ایستاده تا خفه شه و یه فیلم که یه مادر با گوشی بچه شیرخواره رو میزنه و بچه باز به دامنش پناه میبره و ....
الان هوا خیلی سرده،نشستم دارم واسه همه ی آدمایی که پتو ندارند، بخاری ندارند، خونه ندارند گریه میکنم.
یعنی واقعا دارم گریه میکنم.
بعدشم خیلی گشنمه ولی دلم نمیاد غذا بخورم.خیلی از بچه ها هستند که خیلی از خوردنیها رو تجربه نکردند.
ولی با یه چیز نمیشه شوخی کرد و اون حجم مثانه س.
همدردی نداره.
باید خالیش کرد.
۸ مرداد تا ۸ شهریور یه ماه
مهر دو ماه
آبان آذر دی سر جمع ۵ ماه
۵ ماهه که بهم زنگ نزده حالمو بپرسه
امشب زنگ زده میگه عایا درسته عکس فلان تو اینستاته؟
کدوم عکس؟
وحید تو شهر ممنوعه بغلم کرده و زیرش کپشن گذاشتم عشق در شهر ممنوعه.
هرچقد میخوام فک کنم که این آدم خوبه باز یه ندایی از درونم نهیب میزنه که بیشعوره.
کنجدش.
خبر نداره عکسو قاب کردیم زدیم سینه دیوار خونه.
بیایید درست بخوانیم
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقاح.
این هم از دومیش
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
اگه شب تا به روز تننها بودن اذیتش میکنه پس موج همونیه که من فک میکنم
بسیاری از پستهام پوچ و بیمغز به نظر میرسه ولی حتما تعمدی پشت نوشتن هست.
.
.
.
کنسرت علیزاده عاااالی بود.
انسان بچه زاست و همه چیز خلقت از همینجا شروع میشود و ختم میشود به مهمان امشب ما.
یکبار که یک جاییمان گرم شده بود به دوستی گفتیم که قصد نداریم فرزند داشته باشیم و حدود سن چهل یا کمی بیش میرویم یک فرزند شاید هم ده تا میآوریم تا دوست ما باشند و الخ.
دهن به دهن گشت و رسید به گوش آنکس که نباید میشنید، و همان کس مهمان امشب ما بود با فرزند ۴ ساله ش و یک ریز ادعا میکرد که او و شویش خیلی هات هستند و فرزند آنها خیلی وبال است و آنها میخواستند خارج بروند ولی بچه نمیگذارد و میخواهد دکتر شود ولی زود زاییده است و میخواسته فلان و ساپورت وشوهرش و بچه را بخوابانیم و بزرگ شده میفهمد و الخ.
یک ساعتی میشود که رفته اند و من حیرانم که کجای من شبیه مشاور خانواده یا مسئول سقط جنین یا بازرس تنظیم خانواده یا راهنمای تور گردشگری خارج یا هر خر دیگری است که آمده از این چیزها گفته و رفته.
با نزدیک شدن به تولد همت کم کم میریم که داشته باشیم
کادوی من که شامل چند جلد کتابه مثل همیشه ولی عنوانشو نمیگم
کادوی مارشال که طبق معمول از عتیقه فروشی سیف علیان یا صیف علیان خریداری شده
و دوباره کادوی من که به مناسبت اولین سالگرد ازدواجمونه
خدا همش از آدم میپرسه فلان کارو کردی؟ بعد آدم میبگه نه،بعد میگه چشسات کور بود حجت رو ندیدی؟
این پست صرفا یه حجته که همت بفهمه تا ۱۶ بهمن زمانی نمونده.
خدا شاهده مثل عید نوروز و تولدمو روز زن بخواد بیاد شعر و گل تحویلم بده دو شقه ش میکنم.
شوهرم
بیا و در جدول مندلیوف دنبال کادو بگرد نه در کتاب فروشی ها.
کلی چیز میز عتیقه آوردم و با وجود اینکه حدود ۹ شب رسیدیم تا ساعت ۱ فقط تونستیم وسایلو جا ب جا کنیم و همسر جان دلبر چای آورد و کوزه شکست و دستش برید و من فداش.
جفتمون گشنههههههه
وحید و خوابوندم و از بس گشنمه بیدارم.تقریبا دو ساعته دارم نت شخم میزنم و جز اینکه محمد حدید بابای جی جی با زن ایرونیش رفته کنسرت سلن دیون و بلو شید جلو انونسش اومده و مطی حیدری دوتا مهمون فرانسوی داشته و کارداشیان زاییده و عینک هیژده سر یه تف رفته و بدمست باز زده دختر مردم و ناقص کرده چیزی دستگیرم نشد.
فقط لطف این بیداری اینه که وحید هر بیس دقیقه یه بار ،( دقیقا همین حالا هم ) دستشو دراز میکنه سمت من و دنبالم میگرده بعد که پیدام میکنه پشت میکنه میخوابه.یعنی من خونه ام و اون خیالش جمعه.( خواهش میکنم بذارید برداشتم عاشقانه باشه، مثلا میتونستم فک کنم هر لحظه بودنمو چک میکنه تا ..... نکنه ولی دلم خواست از مدل اولیها باشه) .البته پشت کردن وحید اوایل واسم زجر آور بود ولی بعد ها فهمیدم وقتی خیالش خیلی راحته اینکارو میکنه، دقیقا مثل الزام شستن دستها بعد پی پی، یا یه لیوان آب خنک بعد زرشک پلو با مرغ، یا به قول مقام مسئول سیگار بعد غذا.
اومدیم خونه
وحید نذاشت میو رو بیاریم و میو موند تو شوفاژخونه ی شهنازی.
تا آخرین لحظه پامو چنگ میگرفت.
از حسودیش بود نذاشت بیارم
اول از همه بگم که مهره به پا از جمع ما رفت.بقای عمر باقی پرنده هام باشه.
من دوتا خرگوش داشتم به اسم سفید و قهوه ای که عکسش تو اینستام موجوده و به خاطر باز موندن در خونه سفید رفت بیرون و عادت داشت برگرده ولی در بسته شد و تا صبح پشت در موند و یک همسایه ی گوسفند اونو برد و تو جنگل آزاد کرد و چون قهوه ای از دوریش داشت دق میکرد قهوه ای هم بردم همونجا آزاد کردم.
یه گربه هم بود به اسم میو که هر روز میومد و غذاشو میدادم و دنبال ماشینم میدویید و کلی دوس داشتیم همو ولی فک کنم تو برنامه ی کشتار عام حیوونات پارک مرحوم شدند.
پیشی سیاه و زشتی که قراره اداپتش کنیم اسمش میو خواهد بود.
مارشال غلط میکنه مخالفت کنه.از الان بگم.اگه اون مارشاله مادربزرگ منم افسره.
آدم برود بمیرد ولی کانال ایشون join نشود.یک حرفهایی میزند آدم داغ میکند.
واسه خرکردن زنها هر آلتی بهشون داده
یعنی هر آلتی هااااااا
متین یه دونه باشه. از این لحظه اعلام میشه تا ده دیقه دیگه همه افراد نامبرده ذیل از قلب بنده بیرون و به دنبال تابعیت جدید باشند. متهمین عبارتند از:
سید خلیل عالی نژاد
حسین علیزاده
داریوش طلایی
محمود دولت آبادی
مرحوم نادر ابراهیمی
مرحوم ابوالفضل بیهقی متوفی به قرن پنجم هجری
محمدرضا درویشی
پرویز مشکاتیان
محمدرضا شجریان و لطفی و شهرام ناظری
تو قلبم فقط جای متینمه.
والسلام
سلام
هرکی داره اینو میخونه بره اینستا پیج amoozesh.akkasee به عکس azim.taffaroji رای بده.
همون قهوه خونه سیاه سفیده.عظیم شوهر خواهرمه.
رای بدید خسیس ها
سال ها گذشت
ما به هم نرسیدیم
جای تو اما ، زنی همراه من است
به تو شباهتی ندارد
از تو بهتر نیست
حتی از تو زیباتر نیست...
تنها بخاطر لجاجتم کار به اینجا رسید،
اما ، وقتی موهایش را باز میکند بی اختیار
مثل همیشه تو را صدا میزنم ...
و او میخندد !
با اشتیاق میپرسد ...
رابطه ی بین موهایش و دخترمان چیست ...؟!
و من هر بار میمیرم ...
هیچوقت دلتنگی مردها را باور نکنید.
سیگار،دوستان، آرشیوفیلم،موسیقی، نویسندگان و هر چیز خاک به سر دیگری سه سوته جای خالی شما را پر میکند.
به مرگ آبی که دنیای منه راست میگم.
نمیدونم چرا یهو یاد سفید افتادم وقتی نفسهای آخرشو میزد.دلم واسش تنگ شده.اگه میو بیاد خونه مون یه جمع دوستانه عالییییییی تشکیل میدیم.
کاش بشه
خدایا
حالا که وحیدم نیست
بیا یه حالی بما بده و کمک کن رکورد ریو رو بزنم
دستت درد نکنه
خیلی وقت است فراموشکار شده ام.
چیزی جایی میگذارم و بعد
کامنت میگذارم و یادم میرود کجا بوده
پست ها را نیز
کاش مثل سنجابی که به امید زمستان بلوط میکارد
فراموشی من محصول دهد
بارور شود
+ خدا شاهده خودم هم میدونم مثالش افتضاح بود و هیچ ربط منطقی نداشت ولی پاکش نمیکنم که یادم باشه حالم چقد بد بوده.
اومدم رشت دیدم مادرم از آپارات چیز میز دانلود میکنه و خیریه ش میکنه تو گروه همکارا و دوستان و فامیل.
زن حسابی ما نباید نهار بخوریم؟
اینستگرام هم داره. عضو کمپین انیمل لاورز هم شده.
به این سوی چراغ گوشی از دستش پایین نمیمونه.
وحشتناک ترین قسمت اینه که با همکلاسی های بابام یک گروه زده از جزوه بابا عکس میگیره شر میکنه.
این مادره یا اژدر
مادر پولاد زره
سلام
به قول سیدعلی صالحی، حال همه ما خوب است، اما تو باور مکن.
گفتیم نامه ای بنویسم تا از طریق خطوط علیه اینترنت به چشمان شما برسد.
از بخشی از کار مرتب کردن خانه فارغ شده ایم، زمان نمی گذرذ که نمی گذرد. هر سحر و جادویی هم می کنیم که هیچ که هیچ.
تازه می فهمیم تو چه میکشی از صبح تا ساعت 6 بعد از ظهر که ما به خانه بیاییم.
دلمان برایت تنگ شده است بانو.
منتظریم تا زمان لعنتی بگذرد که چهارشنبه هفته آتی شود.
دوستت داریم و مشتاق دیدارت هستیم، من و 8 بچه مان.
تا نامه بعدی
در پناه خدا
بوس از دستان مهربانت
خاصیت بیان اینه که نشون میده کی با چه آدرسی داره میخونتت
یه سلامی بکنم خدمت
اون عزیزی که چراغ خاموش از رشت میاد
خوش اومدی فامیل
بعد ۴ ماه دارم رو تخت مجردی خودم میخوابم.خیلی دارد جگرم حال میکند.رفته بودم خاش فیگیر و دو تا استخون از گلوم درآورد.نا خوش و سرخوشم.
وحید آمپولیده و خوابیده و دوست داشتم قبل خواب مثل زمان دوستی هی قربانصدقه هم میرفتیم و ....
ولی شوهر جان بیهوش است
گذشت آن موقع ها که برای بدست آوردن هم جان میکندیم
حالا با همیم
شکر
چنانچه فیزیکال کهکشانی نگاه کنیم ،نو شدن سال خیلی خنده دار است چون در بسط کیهانی هستیم و عملا هر لحظه نو میشویم.
بیایید گول نخوریم.
گرچه از الان بگم واسه ۱۶ بهمن با یکی از رفقای وحید قراره سورپرایزش کنیم.
هم تولدشه هم تاریخ تقویمی عقدمون
کله شق بودن برای مذد لازم است ولی عظیم زیادی یک کلام است
در راستای این خصیصه اش کل عکسهای چینمان فرمت شد
حالا من حیران اینکه چه کنم
وحید گفت بک آپ داریم
اجازه میخام پیش از بنام خدا برم سراغ مادر کسی که سالن همایشهای بج میلاد و طراحی کرد و جان پناه و نرده ی بالکن رو ساخت.
خاک دو عالم به سرش
به نام خدا
تهران کنسرت
من رشت
وحید خونه
جداییم
دلمون تنگ شده
وقتی در زندگی واقعی اذیتم میکنه
بیخود میره تو دنیای مجازی ازم تعریف میکنه
اون تعریفات به صلاحدید خودم پاک شد.
همون کسی که جونتو واسش میدی
حاضری تو تب پاشی واسش لوبیا پلو درست کنی
با آنفولانزای خوکی و سگی و ماری و کرگدنی ۱۰ کیلو سبزی بخری و واسش کنار بذاری چون میدونی سبزی پلو دوس داره
همون چش سفید برمیگرده به آشپزخونه ی درهمت میگه طویله
مردا خرند
گاو نرند
سوار بشی
را میبرند
آخیش
دلم خنک شد
بعضی ها ذاتا احمق و کودن آفریده شدن. بدبختی هم که میاد یهویی میاد. بعضی ها در عین نهایت نزدیکی با آدم به غایت نفهمن. از سر کار اومدم می بینم یه آدم خودی زده همه چیزو بهم ریخته. آخه چند بار مگه باید به یه آدم گفت که انقدر احمق و سفیه نباش؟ درک نمی کنم واقعا. مجسمه بلاهته این موجود. اه
زندگی واقعا بی ارزشه
همین
یاد ندارم چیزی گفته باشم و گفته باشه نه
بوسسسسسسش میکنم
خواب خوابه
میگم وحید متین واست بمیره؟
سرشو میاره پایین
میگم فدات شم
باز تایید میکنه
میگم پیشمرگت شم!
میگه آره
کاش فداش شم
حیف که نمیشه
کلی کار دارم
الان دلبر جانم تنگ تنگ تو آغوشمه داره پف پف میکنه
سرش رو دستمع و راه خونمو بند آورده
آرنجش دارع میره تو دنده هام
و عملا جای گوشیم موهاشو میبینم و هعر از گاهی یهع تکونی به خوذم میدم که ببینم چی تایپ کردم
این مرد سی ساله ی پشمالوی مهربون خوابالو همه چیز زندگیمه
چشاشو میبوشسم
من دیوونه ی عظر تنشم
من دیوونه وقتایی عستم که با ریشش من و طب سوزنی میکته
وقتی مراعات نمیکنه که۸۲ کیلو شده و خودشو ول میکته رو تنم
وقتسی لم میده بهم و یه ورم فلج میشعه
یا دم صبح حس میکته بغل میخواد و منو پرس میکنه
من کاش واسش لمیرم و تموم شه این دوری
پشت میکنه و عین جوجه ها جمع میشه تو بغلم و میکه بغلم کن
کمرشو میمالم
شکم نرمشو میمالم
گردنشو هزار بار میبوسم
باز طاقت نمیاره
برمیگرده و بغلم میکنه و فشارم میده
تمام تنم میسشه وححید
دوست دارم همونجا تموم کنم
به همه کسانی فک میکنتم که به عشقشون نرسیدن یا هنوز پیداش نکردن
کاش میشد ....
چند روزه که داره عجیب غریب خوش میگذره
۱۰ شب لالا
۶ صبح بیدار باش
کارا عالی پیش میره و ....
تنها ایرادش اینه که نمیدونم میشه رشت هم همین منوال و در پیش گرفت یا به فاک عظمی میرم.
اصلا نگذراندیم
از ۱۰ خوابیدیم و ساعت ۵ صبح با گریه های من بیدار شدیم
و هنوز سر درد دارم
و باور دارم که زندگی احمقانه تر از آن است که فک میکنی احمقانه است