خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

قولی که داده بودم عملی شد

خرید کردم و رفتم سمت خانه سالمندان

امروز عصر راهی میشیم


خداحافظی دوست نداشتنی

همه پرسیدند 

کی برمیگردی؟ زود میای؟ فراموش نکنی مارو


اومدم خونه

زود برمیگردم‌.فراموشتون نمیکنم.

مامانی های من

  • . خزعبلات .

بیش از اندازه به براق بودن سطوح اعتقاد دارذم

انواع شوینده و واکسهای سرامیک و چوب و ...

هرکدام از یه فروشگاه از یه شهر

حلالهای مختلف

به قول هیژده متین برای پاک کردن درز مبلها هم یه چیز متفاوتی دارد

قصه از مچ دردهای بیریخت شروع شد

آتل بستم

خوب شد

بعد پا

بعد کمر

دیشب سیاتیک

و بعد ساعتها دست به تی بودن

جارو کشیدن که هر از گاه طبقه پایینی ها با لطافت و یا حتی خشونت میپرسند دیشب تا ساعت چند جارو روشن بوده؟

دلم نمیگیرد کسی پا برهنه روی سرامیکهای واکس زده پا بگذارد

جلوی در اندازه مسجد دمپایی هست، زنونه ،مردونه، برای مادر جدا،برای حمام،برای پای خیس، برای مهمان و.....

بعد از اومدن نمد هم 

کمر همت رو بستیم که بعد عید موکت شه همه جا.

و من آسوده ...

  • . خزعبلات .

علی رغم علاقه ی شدید و محبتها و اگر نگویم فداکاریها میتونم بگم صبوری های من

یحتمل وحید شایستگی لازم برای جلب اعتماد منو نداره



  • . خزعبلات .

آن ستاره پرفروغ آسمان قلبم

آن مه وار  یکه نشین تاریکخانه ی جانم

آن دلبرکم چیزی بگوی  بی بدیلم

آن یگانه سینه ستبر پشوانه ام

آن .

.

.

.

.

عین حی....نا پشت کرد خوابید.

من واقعا این چیزا واسم مهمه.


  • . خزعبلات .

کنارم رو تخت اتاق خوابمون خوابید

گفت میدونی از کی تا حالا رو تخت دونفره نخوابیدم؟

یه ساله

نه 

یه سال و دو ماهه

بعد عذر خواست و پشت کرد و نخوابید

  • . خزعبلات .

امروز از لونه اومد بیرون

دیدمش

پر کاملا سفید

ولی هنوز رنگ نوکش تثبیت نشده که جنسیتشو بفهمم

بارکد هم کلا سیاهه

فکر کنم ولد زنای مادرش با کلاغهای پشت بوم مدرسه س


  • . خزعبلات .

همین تنهاییهای زجرآور بدون واو

  • . خزعبلات .

خب

مرداد شهریور مهر آبان آذر

زمان برای کشتن به اندازه کافی داشتم

بگذریم که امتحانات ترم و آزمون جامع و آزمون زبان رو تو همین مدت دادم

ولی عملا از ۲۳ آبان بیکارم

گروههای تلگرامم پاک شد 

تقریبا همهشون

و اینستا به حالت تعلیق 

با کتابهای بیشماری که این مدت خریدیم

از فردا آدم شدنم آرزوست

قول میبدم هرچی خوندم خلاصه کنم واسه وبلاگم

  • . خزعبلات .

ای یار جفاکرده پیوندبریده

این بود وفاداری و عهد تو ندیده

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

افسانه مجنون به لیلی نرسیده

در خواب گزیده لب شیرین گل اندام

از خواب نباشد مگر انگشت گزیده

بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم

چون طفل دوان در پی گنجشک پریده

مرغ دل صاحب نظران صید نکردی

الا به کمان مهره ابروی خمیده

میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس

غمزت به نگه کردن آهوی رمیده

گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز

ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده

با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد

رفتیم دعاگفته و دشنام شنیده

روی تو مبیناد دگر دیده سعدی

گر دیده به کس بازکند روی تو دیده

  • . خزعبلات .

بابک تنها نبود.

  • . خزعبلات .

از بیکاری اسم خودمو سرچ کردم

من سال ۹۰ برای مصاحبه دکتری به پژوهشگاه علوم انسانی دعوت شدم

ولی نرفتم

من سال ۹۰ دعوت شدم

ولی نرفتم

هیییییژده

بیا ببین

جون مادرت بیا و بببین

اون خاطره ی دروغی راست درومد

مناقصه فدای سرت

من جای اینکه سال ۹۰ برم پژوهشگاه به سان بز کوهی رفتم آزاد

خاک عالم الساعه تو سرم


  • . خزعبلات .

من از جاهای دولتی بیزارم

دکتر باید خوشگل باشد

صندلی های اتاق انتظار هم نیلپر

من حالم بد است

خانه سالمندان نمیروم

  • . خزعبلات .

کفشها

کفشهای بخواب

کفشهای خاکی

کفشهای پاره

کفشهای بدون بند،بدون کفی،بدون سگگ،بدون چسب

کفشهای سیاه و قهوه ای

کفشهای ده هزار تومنی

کفشهای پارچه ای

کفشهای زشت

خیلی زشت

خیلی زشت

آدمهای اصلاح نکرده

آدمهای حمام نرفته

آدمهای بد بو

آدمهای بی ادب

آدمهای مسواک نزده

آدمهایی با کفشهای خاکی

پرستارانی با سیبیل

پرستارانی چادری

خواهرم حجابت را

پرستارانی بی ادب

پرستارانی برای آدمهایی با کفشهای خاکی

بیمارستانی مرمری

بیمارستانی با راهروهای باریک و پیچ پیچ

بیمارستانی با کاغذ کاهی ِ خواهرم حجابت را..

بیمارستانی با بوی تعفن

بیمارستانی که دکتر ساعت دو شایییید بیاید

بیمارستانی با پرستارانی برای آدمهایی با کفشهای خاکی

شهری خاکی

شهری به عظمت غربت

شهری دور ازرادمهر

شهری بدون بادی الله

شهری که نمیدانم دندانپزشک جراحش کجاست

شهری برای بیمارستانی با پرستارانی برای آدمهایی با کفشهای خاکی

گربه ای زشت

گربه ای زشت که سیاه پوش شده

گربه ای زشت که سر و تهش آب است و دلش خشکه کویر

گربه ای سلاخی شده

بدون حس تعادل

گربه ای رو به مرگ

نه نه

رو به ویرانی

رو به فسد

رو به فروپاشی

گربه ای زشت و تنها که هر موشی به صورتش تف می اندازد 

گربه ای زشت با شهری برای بیمارستانی با پرستارانی برای آدمهایی با کفشهای خاکی.


خدا میدونه امروز تو اون خراب شده چی کشیدم.

  • . خزعبلات .

کرگدن را با تیر میزنند،بعد زنده است ،کاملا شاخش را جدا میکنند از بدنش و بعد او باید خیلی آرام و دردناک منتظر بماند تا بمیرد.

بعد سگ را از دو گوشش میگیرند میکوبند به سپر نیسان،بعد با بیل میزنند توی فقراتش.

بعد اسید برمیدارند میروند توی آرایشگاه و میپاشند روی دوتا دختر که مثلا طلاهایشان را بدهند.

بعد خرگوش زنده را برمیدارند تا گرم است پوستش را کامل میکنند و خرگوش همینجور دست و پا میزند.

بعد بدون محاکمه میگویند تو و زنت ۵ سال داخل خانه بمانید و عروسی دخترتان هم نروید.

من نمیخواهم کمپین فلان تشکیل بدهم.

فقط یک کلمه حرف حساب با خدا دارم.

اگر واقعا مرگ دست اوست که هست زودتر از این دیوانه بازار خلاصم کند.

خدا خودش شاهد 

من طاقت ندارم و خیلیییییییئ  آسیب میبینم.

نه اینکه نگران آسیب خودم باشم.

نگران آنم که یک روز که کارد به استخوانم رسید یک بلایی....

  • . خزعبلات .

هفته بعد آزمون استخدامی دارم بهترین جای دولتی برای کسی مثل من. هیچی یادم نمونده یا اونایی هم که یادم مونده به کارم نمیاد. دلم میخواد یه قرص بندازم بالا یا یه چیزی بکشم تا موقع اومدن جواب این آزمون و آزمون نظام به هیچی فکر نکنم. 
پنجشنبه و جمعه ها تنها اوقاتیه که میتونم با متین بگذرونم. اونم اینجوری میگذره که باید درس بخونم. واقعا از اول زندگی تا الان آرامش کامل نداشتیم. یاد درگیر عروسی خودمون بودیم، یا عروسی علی یا عروسی مهسا، یه خورده دعواهای زندگی، یه خورده هم امورات کاری خودم که این اواخر از همه بیشتر شده. اوایل خیلی دعوامون میشد، خدا رو شکر این مدت آرومیم.
امروز متین کلی زحمت کشید، حتی همین الان که صداش زدم تا برام چایی بریزه. کلی آشپزخونه رو تمیز کرد، برام ناهار تووووپ درست کرد. خیلی خوشبختم باهاش. خیلی وقتا به نبودنش فکر میکنم، دیوونه میشم. دمش گرم، خیلی خانومه و خیلی گل. با همه اتفاقات خوب و بد و خوشایند و ناخوشایندی که تو زندگی هست، راضیم و بسیار خوشحال که با او زندگی میکنم. سایه اش بر سر زندگیمان مستدام باد.
  • . خزعبلات .

این آدم یا حالیش نیست چی گفته یا کاملا حالیشه چی گفته.

در هر دو صورت خاک دو عالم به سرش

  • . خزعبلات .

یه فیلم واسم فرستاد

رو مبل معهود

با دستمال اشکاشو پاک کرد 

دلم پرپر شد

فاصله

آه

فاصله

فاصله تجربه بیهوده ایست

  • . خزعبلات .

هیچوقت هیچ چیز را دست کم نگیرید.

تخلیه ی روده ها میتوانند بهترین فرصت برای غرق شدن در بلاگ ها باشند.

بخوانید.

همیشه.

با تبلت.

روی توالت فرهنگی.

  • . خزعبلات .

امروز اشتهارد بودم. بازدید از کارخونه تابلوسازی و پست های کمپکت. زور خوبی بود. تخصص کافی و اولیه رو برای کارم پیدا کردم. دیگه هول نیستم. راضیم از خودم. من و محمد و مهندس حسینی رفتیم. مسئول پذیراییمون یه خانوم بود که رییس کارخونه بود. از عکس پشت سرش بر می اومد که دختر رییس مرحومه. دلم برای ثومپار ولامینجوز تنگ شده بود. ساعت 7 شب رسیدم خونه. الان هم مهمون داریم و هنوز وقت نشده با هم حرف بزنیم. خیلی میخوامت متین.

  • . خزعبلات .

باشد اندر پرده بازیهای ....

  • . خزعبلات .

امشب رفته بودم خونه ی ساناز دلم وا شه که یهو مثل همیشه کار به حرفایی از جاهای باریک رسید و کلا رفت تو فازطبیعی / سزارین.

بعد وقتی داشت خیلی لعابدار از حاملگی و لذت ناز و ادای اون دوره و شیردادن حرف میزد ،من آنا رو زدم.

تقریبا محکم.

و آنا گریه کرد و موهای دو طرف صورتش را به سمت آسمون کشید و عر زد.

بعد گفتم میخواستم جیگرتو بخورم ،ولی توی دلم داشتم فکر میکردم از بچه متنفرم. به خصوص از زاییدنش.

و این یعنی حس زنانه ی من هم شبیه آدمیزاد نیست.

حالا همش به این فکر میکنم که آدم دوتا تخم بذارد ،بعد روزها رویش بخوابد البته فک کنم رویش بنشیند بعد یک روز ببیند یکی دارد توی ماتحتش انگشت میکند،بچه آدم انگشت کند توی آدم خیلی بهتر از این است که از توی آنجای آدم بیاید بیرون.

بعد آدم زنگ بزند شوهرش بگوید تو بابا شدی عزیزم و سریع پوست تخم ها را بندازد دور و یک فرنی شیربرنج چیزی بریزد توی حلق بچه و از فردا بچه برود مدرسه و تعلیم و تعلم کند.

البته وجود بال و نوک و ... برای این گونه تخم و ترکه ها آپشنال است.

من مطمئنم پسر اولم با عینک کائوچویی مشکی و یک آیس پک از تخم بیرون میآید و پشت بندش پسر دومم کاملا عور و خیلی ذلیل از تخم بیرون میآید و چون شرمگاهش پیداست دوباره میرود توی تخم.

شاید همه انتظار داشتیم تخم دومم دختر باشد،ولی خواست خدا بود.


  • . خزعبلات .

وحید صبح میره تهران و حدود ۱۰ لالا کرد

ساناز اس داد بیا خونمون و من عین خانم جگر دارها پاشدم رفتم و حدود ۱ یادم اومد باید برگردم خونه و دقییییییقا این موضوع تفاوت فاحش رشت و اینجا رو نشون میده.

جز من و اون پیرزن مو سفیده که همیشه پشت ماشین میشینه و از تو آینه بهم زل میزنه کسی تو خیابون نبود.

شما نمیفهمید خایه کردن یعنی چی.

نمیفهمید.


پ.ن‌.خدا شاهده من جز آهو هیچی بلد نبودم معاشرت با سه تفنگدار به جز استاد اعظم و همت منو بددهن کرد

  • . خزعبلات .
الان که خونه نیستی، تلفن هم جواب نمیدی، خفن هم شاکی هستی. بابا ما اشتباه کردیم، جلوی این همه آدم هم گفتم. خوبه؟ 
بیا که دلتنگتم. منتظر بیایی. چای گذاشتم مخلوط؛ چای به و چای معمولی.
امروز یکی از بدترین روزای شرکت بود. اصلا نگذشت و تا ساعت بشه 5، دلم خون شد. تا دلت بخواد چایی خوردم، از بس داغون بودم، اما چای هم جواب نمیداد. تا اینکه طرفای ساعت 3-4 عصر زنگ زدی. 
واقعا تو که نیستی روزا نمیگذره. همین جا بگم که خدایی زندگی متاهلی دردسرهایی هم داره ولی خدایی خوبی هاش خیلی بیشتره. دیروز و امروز من و متین هم روی حالت ناخوشش افتاده فعلا. امیدوارم بیاد و زودتر خوب شیم.

پ.ن:
امروز نبودم انگار کلی کار انجام داده. از مطالعات تزش، دیدن فیلم آتش سبز و فهمیدن اینکه اصلانی رشتیه و اینکه انگار محمدرضا درویشی حالا حالا قراره پاش تو زندگیمون باشه.
توی اینستا دیدم که با بچه ها عکس گرفته. اسم هم واسشون گذاشته. اسم یکیشون فقط یادم مونده: تنگستن!!!!!!!
بیا دیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگه....
  • . خزعبلات .

به مرگ مادرم داشتم تو دلم میگفتم آهنگش منو داغون کرد

سرچ

محمدرضا درویشی

باور کردنی نیست

http://faza-falamaki.org/2016/02/17/%D9%81%D8%B6%D8%A7%DB%8C%D9%84%DB%8C-%D8%A2%D8%AA%D8%B4-%D8%B3%D8%A8%D8%B2-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D9%86%D9%82%D8%B4%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D9%84%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D8%AA%D8%B4%D8%A8%DB%8C%D9%87/

  • . خزعبلات .

کم کم عادت کردیم ( من و وحید اگه دروغ میگم خودتون ازش بپرسید) بعد دیدن آدمای شاخ ،کارای شاخ و ... بریم سرچ کنیم و آخرش بفهمیم طرف رشتی بوده.

تا اینکه دو روز پیش عکس ابتهاج دقیقا جایی که کراوات عروسیمونو خریدیم ،تو رشت و امروز

از بیکاری و فرار از درس نشستم پای آرشیو وحید

دانلودز

و نمیدونم یهو چی شد که یه ساعت و ۴۵ دقیقه زل زدم بهش

نوشته و کار

محمد رضا اصلانی

رشت

۱۳۲۲.

من فداش

  • . خزعبلات .

امروز به طور جدی کار تز رو استارت زدم.

مقاله ی دکتر شعیری : الگوی مطالعه انواع نظامهای گفتمانی

فراز و فرودهای بحثش به کنار ،رسیدم به نظام تجوویزی که کنشگزار ،به اجبار یک کنش رو انتخاب میکنه تا کنشگر انجامش بده و نتیجتا امتیازی کسب کنه( برو سر اژدها رو بیار تا دخترم مال تو باشه،شاه کنشگزار و جوون کنشگره،،) این نگاه آمرانه بالا به پایینی نظام تجویزی گفتمانی،

در مرحله بعد نظام القایی وجود داره( حالا که کلاغ به این خوشگلی هستی بیا یه دهن واسمون بخون و ترجیحا قالب پنیرت مال ما) کنشگر اول طرف دیگر کنش رو قانع میکنه که فلان کارو کنه، چرا؟ چون فعلا زورش نمیرسه،تکرار میکنم چون زورش نمیرسه.

هیچی دیگه

همون چماق و هویج خودمونه.فقط گرمس Greimas اونو سیستماتیک بیان کرده،

نمونه ی خیالی پادشاه و روباه به کنار.

این انتخابات تقابل و توالی این دو نظامه.تقابل چون به نظر متضاد هم هستند و توالی چون اگه اولی رو نداشتی یه کله میری سراغ دومی.

فیلترینگ تجویزی شورای نگهبان و که رد کردی حالا بهت القا میکنن ۳۰+۱۶.

یادمون باشه،هیچکس مورد اعتماد نیست مگر اینکه خلافش ثابت شه.حتی وحید

  • . خزعبلات .

بعد از دعوا خودتان تنها بروید رای بدهید

وقتی آمدید خانه اصلا حرف نزنید

برای خودتان چایی بریزید و با پاستیل بخورید

بعد بروید حمام

بعد تصمیم بگیرید کتابهایی که هدیه داده اید را روی جدول رها کنید تا اولین عابر آنها را بردارد

بعد لباس بپوشید بروید خرید

بعد نزدیک کلی تومن پول خرج کنید

بعد بیایید خانه

و به وحید بگویید که او لیاقت شما را ندارد 

شما نباید عشق داشته باشید

او معشوق شما نیست

او یک مخلوق است که میلیاردها سلول مغزش را بایگانی کرده است

همیشه قوی باشید

حتی در غربت

حتی وقتی از بی کسی مجبورید بروید با آبی حرف بزنید

شما باید خیلی گریه کنید

ولی این گریه ها شما را سبک نمیکند

باید خصمانه انتقام بگیرید

باید زخم بردارد

باید مرده اش جلوی چشمش رژه برود

باید گلوله ی کینه باشید و به آتش بکشید





از او متنفر باشید

او لیاقت شما را ندارد

او یک زن فرو معمولی لازم دارد

شما قاف نشین بلندپروازید

در حالی که تنها نگرانی او خواب و چای بعد از ظهر است.


  • . خزعبلات .

بعد از یه شب عالی و یه صبح بینظیر و یه صبحونه نیمرو خیارشوری

یک نخ کنت لایت باعث شد که شخصا ماشین و بردارم و برم رای بدم و برگردم و کلا گه شه تو همه چی.

این آدم واقعا خره.

  • . خزعبلات .

با حضور مهندس ک در صندوق مدرسه تیزهوشان

با همسر جان میریم که داشته باشیم 

بازدید از مدرسه ی وحید

  • . خزعبلات .

توی این شهر هیچ آشنایی نداره، یه زنه و تک و تنها و فقط به خاطر من اومده و داره توی این شهر که به هیچ وجه با زادگاهش قابل مقایسه نیست، زندگی میکنه. اون دختر الان خوابیده. خیلی خسته بود و چشماش رفت. توی رفتارش می بینم که تنهاست و خیلی وقتها تنهایی به شدت اذیتش میکنه ولی باز به خاطر من همه چی رو تحمل میکنه و باهام زندگی میکنه.
دیروز روز مهندس بود، نه اینکه بخوام بگم که من مهندسم، نه. دیروز سالگرد ازدواج پدر و مادرم هم بود. دیروز که از سر کار اومدم، جلوی در خونه منتظرش بودم تا از خونه سالمندان بیاد و من با ماشین برم دانشگاه. یه خورده دیر کرد. داشتم ازش خداحافظی میکردم، وقتی داشتم در رو می بستم، گوشه در گرفت به گوشه سرش. خیلی خیلی شانس آوردم که نخورد به چشماش. تموم مدت کلاس و در حین درس دادن فکر میکردم اگه خدای ناکرده، در ماشین به چشماش می گرفت چی میشد؟ خیلی خدا رحم کرد. از بحث روز مهندس و سالگرد ازدواج پدر و مادرم دور نشیم. 
بابا به مناسبت سالگرد رفته بود شام بگیره. تا رسیدم متین گفت روزت مبارک مهندس. برات یه هدیه گرفتم. گفت که بلوز برا گرفته. تشکر کردم و خیلی ساده ازش رد شدم. فکر کردم برای خالی نبودن عریضه یه بلوز خریده (بگذریم که من حتی همین عرضه رو هم ندارم). بعد بهم گفت تو خونه بمون، من میرم یه هدیه ای برای بابا و مامان بگیرم. من گفتم نمیخواد. من دلم نیومد تنها بره بیرون. گفتم منم باهات میام. با هم رفتیم گل فروشی پایین میدون معلم و یه دسته گل شیک و جمع و جور به انتخاب متین گرفتیم و اومدیم خونه. بگذریم که بابا و مامان من دو دفعه زنگ زدن که کجایید ما داریم شام آماده می کنیم. دلم میخواست داد میزدم پشت تلفن که لامصبا برای شما دو تا رفتیم گل بخریم. رسیدیم خونه و متین گل رو به بابا و مامان داد. بعد از اینکه شام تموم شد، متین جلوی جمع روز مهندس رو دوباره تبریک گفت و بهم گفت کنار مبل هدیه منو گذاشته و من برم بردارم. منم با همون ذهنیت اینکه هدیه بلوزه، حسش نبود برم سمت مبل. به هر زوری بود خودمو تکون دادم و رفتم کنار مبل و یهو دیدم دو تا کتاب بزرگ برام خریده و اونا رو عمودی گذاشته تا من نبینم. تا کتاب ها رو صاف کردم، چشمم به این صحنه افتاد:

`
نمیخوام چیزی راجع به جزییات کتاب ها و اینکه چقدر دلم میخواست این کتاب رو داشته باشم و بخونمش بگم. اون لحظه انگار تموم افکارم، تموم دنیام و تموم احساساتم هم وایستاد و هم رفت زیرسوال. گفتم آخه این دختر داره چی کار میکنه برای من پاپتی؟ هر از چندگاهی بهم میگه توی وبلاگ نمی نویسی؟ آخه همین وبلاگ نویسی عامل آشناییمون و  ازدواجمون بود و میدونست چقدر دوس دارم بنویسم. اما از بعد ازدواجمون دیگه واقعا وقتی نمیموند و دست و دلی هم نمی رفت برای نوشتن. آخه برای کی می نوشتم؟ من همیشه به دوستام می گفتم من می نویسم ولی نیازی به خواننده ندارم، ولی ته تهش فکر کنی اینه که می نویسی تا خونده بشی و کی بهتر از متین که اومد و من دیگه به جای اینکه بنویسم تا خونده بشم و دیده بشم، بهش میگم و باهاش زندگی میکنم تا زنده بودن رو حس کنم. همین که نگاهش کنم، همین که او نگاهم کنه دیگه از خزعبلات نویسی زده میشم. الان صدای متین اومد. توی تخت غلطی زد و انگار دوباره خوابید.
نمی دونم چی شد که وسط خوندن مدارهای الکتریکی (برای آزمون استخدامی اسفند)، سر از وبلاگ در آوردم. من خیلی تلاش میکنم تا متین کمبودی رو حس نکنه. همه کار میکنم تا به اونچه میخواد برسه. حاضرم سه شیفت کار کنم و پول در بیارم تا اون راضی باشه، اما هر کاری میکنم، انگار متین جلوتر از منه. من خیلی کارها کردم، ولی هیچ وقت نرفتم خونه سالمندان شهرم، ولی اون میره و به پیرمردها و پیرزن های تنها سر میزنه. برای خواهر مریم خانوم کلی جهاز آماده میکنه. برای شاگردای کارواش کلی لباس میبره. برای من کلی لباس میخره. برای اینکه من ازش راضی باشم، کلی چیز میخره و کلی کار انجام میده.
من هر کاری بکنم، نمیهتونم محبت های این زن رو جبران کنم. همین جا بگم، نه اینکه اون این کارا رو فقط برای من بکنه، برای همه انسانها همین احساس رو داره. برای عارفه و فهیمه و فائزه از مادرشون جلوتره، انقدری که دل نگران امین هست، برای خودش نیست که هیچ وقت نبوده و نیست. انقدر که برای سگ ها و آزارشون نگرانه، برای درد بدن خودش نیست و ....
متین بهترین همسر دنیاست. متین بی نهایت دوستم داره. متین تک و تنها توی این شهر بخاطر من زندگی میکنه. متین بی نهایت زیباست. متین بی نهایت دوست داشتنی و زیباست. متین واقعا خوبه، متین تموم زندگیش رو وقف من کرده، فقط از خدا میخوام روز مرگ، من شرمنده اون نباشم. الهی آمین.
  • . خزعبلات .

با قد بلند و گام یواش از جلوی نمازم رد میشه و قبله ی اهل دل منم سهو نماز میکنی.

از تمام غوغای عشقبازان یکی این یکی هم

همچون بر آب شیرین انبوه کاروانی.

شهر آن ِ توست ...

  • . خزعبلات .

بعد از خرید دایره المعارف سازهای ایرانی برای مهندس ،گمانه زنی ها برای قیمت آغاز شد.روی جلد ۲۴ تومن و پولی که من دادم ۸۵ تومن،جلد دیگه هم ۱۸ که من دادم ۶۰.یه سرچی کردم ببینم قیمتش چیه رسیدم به این پیام

درویشی: ۱۱۴ ساز شخصی ام را دادم موزه موسیقی و حدود ۳ هزار جلد کتاب کتابخانه ام.

آدمهای کوچکی مثل من آنوقت نگران ۵۰ هزار تومن ما به التفاوتشان هستند.


  • . خزعبلات .
  • . خزعبلات .

دوسش دارم

  • . خزعبلات .

علی مطهری: انگلیس جایی نفوذ میکند که روزی ۵ بار میگویند مقام معظم رهبری

  • . خزعبلات .

یه آلبوم داشت کیوسک که اف تی نامجو،یه ترانه به نام یارم بیا.

قراره تاجیکستان رو تو قلبم بستم.درباره ش خوندم.

داشتم اشک میریختم

سزاوارم بیا

به وحید گفتم بوی جوی مولیان با صدای مرضیه رو قبر رودکی

همونجا اجل برسه

تموم شیم دوتایی

  • . خزعبلات .

مارشال داشت فیلمو واسه جاری پلی میکرد.صداش اومد.الان تو پیج یغما گلرویی عکساشو دیدم...

گاه گاه میگم کاش آدم یه چیزایی رو کلا نبینه.کم درد داشتم اینم روش.

این چه احوالاتیه

  • . خزعبلات .

اون فیلم دیوانه وار و ندیدم.فقط صداشو شنیدم.از این شعار فلان فلان ها رو هم کاری ندارم، دلم میسوزه واسه ما آدمها که معلوم نیس چه بلایی سرمون آوردند که اینجور شدیم.

دارالمجانینه مملکت نیس که.

البته همه جا فراگیره

  • . خزعبلات .

جلسه ترمیم تتو کشنده بود.با حضور ساناز و جاری و کامی جان.

کامی سلاخیم کرد و امروز با چشای ورقلمبیده موندم چه جور برم سر کلاس.

میریم که داشته باشیم یه روز عالی رو با عینک دودی.

ولی محشر شده چشام.

جالب اینکه گوشمو بدون بیحسی تتو کرد و تمام مدت سعیده میپرسید رو گردن هم درد داره؟ رو گردن هم درد داره؟

  • . خزعبلات .

بعد از تو الکل خورد من را مست خوابیدم

بعد از تو با هرکس که بودو هست خوابیدم

بعد از تو لای زخمهایم استخوان کردم

با هر که میشد هرچه میشد امتحان کردم

  • . خزعبلات .

اسمش را بلد نیستم.همانی بود که روز اول گریه زار زار که من یار امام زمان باشم ،امروز تا کمر میشد خط رطوبت ادرارش را دید، غرق در جیش خودش یک قرآن بزرگ روی پاهایش داشت سوره ی نمیدانم چی را میخواند.

رساندن عین نجاست به نص مبارک حرام کبیره است.همینجور این جمله داشت تو سرم دوران میزد.عین نجاست، روی عین نجاست، دقیقا روی عین عین نجاست.بعد داد کشید امروز شهادت حضرت زهراست ،ورزش خندیدن ندارد، پشت کرده بود به ما،رو به قبله، قاطع دروغ گفتم از فردا شروع میشه و به فقرات خمیده اش زل زدم، زیر بلوز مشکی نازک به وضوح مهره های بیرون زده ....

عین نجاست تا کمرش.قرآن روی پایش.

بگذریم.

بعد آب دهنش از گوشه راست لبش شره کرد رو قرآن، روز اول که دیدم قرآنش برگ برگ و چروک و خیس خورده فکر کردم اشک...

ولی آب دهن بود با عین نجاست.

بگذریم.

ماه روزه از وقتی پیش چشمهایم حمله صرعی داشته دیگر در چشمهایم نگاه نمیکند، پشت کرده بود و با اشرف میخندیدند،به همان تخت دومی که اندازه مردها ریش دارد و به وضوح میتوان دید که ورزش را محکم تر از همه انجام میدهد.هورمون است دیگر.یه وقت بالا پایین میشود، زن را مردنما...

بگذریم.

بطول خانم: بیا ببین پیرهن زیپدارم در کمد....

کمد با سوسک،با سوسکهای زیاد،لعنتی خیلی زیاد،نان را توی جورابش گذاشته در کمد،شاید شب دستش را دراز کند نانی، سوسکی، جورابی ،چیزی ....

اسمش را نمیدانم،چهار دندان طلا و یک زخم عمیق روی پنجه، اولین بار بود استخوان دست آدم زنده را از لابلای گوشتهای سوخته میپیدم،یکی دیگر روی آرنج،روی مچ،روی پا،لعنتی این زخمها تمامی ندارد.

.

.

.

فروغ :

موووووووووومد،ااااااااالو.مممممممممحممممممد

زنگ بزنی فروغ؟ 

آآآآآآآآلللللله.مممممَممممد.

تبلت را گرفتم رو گوشم

الو ممد آقا سلام فروغ کارتون داره

الووووووو.مممممد.نهههههه.پرتتتتتتتخخخخخخال

فروغ پرتقال میخواست.همه ی پرتقالهای زندگی ام را بالا آوردم.همانجا سرپا،وقتی ممد داشت بهانه می آورد که نمی آید و فروغ داشت راضی میشد که نه، راضی میکرد خودش را که ممد پشت خط هست و نمی تواند بیاید.

پرتقال.

پرتقال.

ساده ترین چیزی که این روزها همه جا ریخته.

گوشی را داد دستم.دختر ۵۰ ساله که جز یک ممد خیالی و یک پرتقال چیزی نمیخواهد روی سینه ام گریه کرد.

گفتم پرتقالش را بیاورم

ممد را چه؟

  • . خزعبلات .

اول فکر کردم یه تیکه هویج بردند تو لونه،تا اینکه هویجه تکون خورد.من فداش.نی نی دار شدند.

  • . خزعبلات .

الکی الکی رفتم پرسیدم عاقا از حساب ما چه خبر؟ که یهو فهمیدم سود ۲۵ داره میشه ۱۹ ۱۸ و با همت اینور اونور برو که کجا پول بذاریم که ثامن گفت شنبه صبح معلوم نیست ولی آرمان گفت شنبه صبح بیا ۲۵ باز کن.

و الان من خوشحالم.

صبح برم ببینم چی میشه.

پناه به خدا

  • . خزعبلات .