با اضافه شدن سفیدک و همسرش خونواده کوچولوی ما ۸ نفره شد.
- ۰ نظر
- ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۵۲
با اضافه شدن سفیدک و همسرش خونواده کوچولوی ما ۸ نفره شد.
از همون اول هم سه تا بودیم
تا اینکه امروز صبح دیدم قبر باز شد و جنازه کفن پیچ وسط در وسط تخت کنارم خوابیده
حالا من هستم و
تنهایی و
روزهای بلند تابستان و
قبری که نبش شد.
چهل روزگی رفتم کرمان
همانجا ماندیم تا یک ساله گی
رفتیم رشت تا دوساله گی
رفتیم چالوس تا ۷ سالگی
دوباره رشت
بعد ارومیه
بعد کرج
بعد تهران
و حالا اینجا
همه مهاجرتهای زندگی ام بلا استثنا برای تحصیل بود
چه خودم
چه دیگر اعضای خانواده ام
حالا که اینجا ایستاده ام آخرین نمره سالهای ۱۲ + ۴ + ۳+ ۲ تحصیلم آمده.خیلی به بیست نزدیک است. اندازه یک گزینه صحیح یا شاید اندازه چشم پوشی های ترحم انگیز مصحح.اما اینها شادم نمیکند.
از اینجا دارم به همه سالهایی فکر میکنم که دیگر امتحانی ندارم.
به همه سالهایی که باقیمانده و من پشت میز نشین نیستم.
تا وقتی موهایم سفید سفید شود و پشتم خمیده و پوستم پر از لکه های قهوه ای و احتمالا ناخن های شکننده و دست استخوانی.
دارم فکر میکنم شاید مثل دکتر کلباسی در تابستان یکی از آن شلوار گرمکن ها بپوشم با یک مانتوی بلند و مقنعه گشاد بروم سر کلاس و بچه ها بگویند پاش لب گوره هنوز درس میده.عین جمله ای که من سر کلاس دکتر پچ پچ میکردم.
امشب مثل قدیم تر ها که تمرین قبر میکردم، نهار فردا را پختم و حتی شام را.میخواهم تا اذان صبح در امتداد شرق- غرب و پهلوی راست به قبله بخوابم و تمرین مرگ کنم.میخواهم به سقف اتاق سفید کوچکم خیره شوم و حس کتم حشره ای وجود ندارد تا گازم بگیرد چون تمام قبرم سرد و سیمانیست.
امشب دلم روشن است،مثل زنی که آخرین زور زایمانش تمام شده و دارد به نوزاد وارونه اش نگاه میکند.
مثل مردی که تمام روز زیر آفتاب کویر آسفالت ریخته و حالا به افق نگاه میکند که خورشید .....
خدایا
مار بزرگ سیاه یادت هست؟
یادت هست مهندس ک مهندس ه را ناقص کرد و تو دست روی دست گذاشتی؟
یادت هست بهت گفتم مرا بخوابان تا اینهمه فکر نکنم اما بیدارترم کردی؟
من آنها را نادیده میگرم.
خدایا
فقط امشب با من کار نداشته باش.
من امشب خیلی عجیب ام.
از امشب تا قیامت من دیگر درس ندارم.
خیلی خیلی عجیب ام.
تا خود خود خود قیامت
جز خودش و مادر و پدر
جز ع و س
جز مهندس ک و ص
و امین
دیگر کسی نیست.
خیلی سخت است که همه آشنایان یک شهرت با خودت بشود ۹ نفر.
خودت را هم اگر از آشنایانت بدانی یکی بیاید به من بگوید ما ۹ نفری حوصله مان سر رفته است، چه کنیم؟؟؟
ما ۹ تا خیلی تنهاییم.
من از همه بیشتر.
از همه گان بیشتر.
دو زن داشتن نه تنها برای عنصر نرینه خیلی خیلی حال دارد برای فک و فامیلها همکلی حال دارد.
امشب مجبور شدیم روی کارت دعوت مراسم ازدواج برادر همسر عزیز بنویسیم:
آقای اسماعیل ه........و بانوان
رضا قاسمی هنری نکرده
هرچه من میدانستم را برداشته پرپیچ و تاب برای همه تعریف کرده
اگر همه حرفهایش را کنار هم بگذارم
آخر آخر آخرش بشود بهار ۹۲
یاحتی قبلترها
که خام بودم
نهایتش پاییز ۹۱
بعد از سه روز کویرگردی و کوه نوردی و کلوا و غذاهای عالی و عاری از گوشت
بعد از سه روز مصاحبت با استاد امین دیوانه و مهندس ک
بلاخره جفتشون رفتند
تا سال دیگه همین موقع که بیاین ایران.
رفته بودیم ببینیمش
ما سه تا پشت
آن دوتا جلو
با هم پنج تایی
.
رفته بودیم ببینیمش
جعبه سبز معمولی
جعبه سفید گردویی
آقا لطفا ازاین کیکها هم بدهید در راه بخوریم
.
رفته بودیم ببینیمش
میروی سمت شرق
بعد باغ عمو اسدی
جاده خاکی سمت راست
.
رفته بودیم ببینیمش
همان وسط وسط ها که جز نور ماشینمان چیزی پیدا نبود
همان طرفها که یک جاده خاکی بود و کویر و ما پنج تا
همان جا که تا افق بلندترین ارتفاع تپه های کوچکی بودند که در تاریکی چشهما را وادار به خطا میکردند
همان جاها
برای خودش لحاف پنبه ای شیری کشیده بود وسط آسمان
لحاف پرستاره
خوابش نمی آمد
خودش را به راه خواب شیری زده بود
چون میدانست
.
رفته بودیم ببینیمش
آخرین آمپولی که زدم سال ۷۶ بود.راهنمایی بودم.
امشب بعد ۱۸ سال
اووووووووف
۱.همیشه به mission impossible میگفتم impossible mision تا امیرحسین اصلاحم کرد.
۲.همیشه فکر میکردم کشک از نمک و آب و آرد درست میشود و فافا از وجود عکس گاو و بوی تند چهارپایان در کشک آگاهم کرد.
۳. تا سال ۸۵ فکر میکردم دعای توکل داریم که بعدا در مدینه فهمیدم که دعای توسل و کمیل با هم دعای توکل نمیشود.
۴.تا همین چند روز پیش همش میگفتم جایی شنیده ام سلام علی اهل القبور السرور و الخ.... که پیش از این آمد.
۵.هنوز نمیدانم قلب سمت چپ بدن است یا سمت راست.خداییش نمیدانم.
.
.
.
خدایا
بیا لبت را ببوسم که جهل را مایه ی آرامش من و دانایی را عذاب آورترین درد روزگار قرار دادی.
خدایا
یادت هست مار سیاه بزرگ؟
گردن درد مهندس ه؟
یادت هست آنها را خوب نکردی؟
اشکال ندارد
فدای سرت.
خدایا
امشب کمکم کن رده را تمام کنم.توپولوژی فارسی به من چه.خدایا من که فرق کشک و رشته آشی را بلد نیستم راست راستی میخواهی دست روی دست بگذاری من بیفتم؟
از من گفتن
منتظر معجزه ات میمانم.
آشپزخانه تمام شد
همه چیز برای فردا آمادست
اتاق مطالعه ماااه شد
چای تازه دم داریم
آبی حمام کرد
تمام ظرفها شسته اند
چکیده را استخراج کردم
خانه بوی دامستوس میدهد
فایلها را درست گذاشتم سرجایشان
هنوز مرگ دارم.
هنوووووز
کجا خوابیده؟
کجا بیدار است؟
غذا چه میخورد؟
با کی حرف میزند؟
اینهمه سال دلش تنگ نمیشود؟
دلش مرگ نمیخواهد؟
دوست ندارد آدم معمولی باشد؟
برود برای خودش از عنایت خانی بستنی بخرد لیس بزند؟
برود ققنوس از این وسایل دوتومنی بخرد ذوق کند؟
کباب مگسی بخورد؟
دلش نمیخواهد یک روز کنار خیابان باشد من ترمز کنم بپرسم آقا ببخشید اسکان کدوم وری است ؟ میخواهم برای کسی نهار ببرم.
.
.
.
واقعا دلش نمیخواهد مرا ببیند؟
شامی که نخوردم
مقاله ای که تمام نشد
توالتی که نشُستم
ماشینی که نصب نشد
غباری که پاک نشد
آبلیمویی که نخریدم
میوه ای که ندارم
خوابی که نمی آید
دستی که خواب رفته
سری که گنگ شده
هجوم افکاری که آوار شده
مرگ دارم.
کجا خوابیده؟
کجا بیدار است؟
غذا چه میخورد؟
با کی حرف میزند؟
اینهمه سال دلش تنگ نمیشود؟
دلش مرگ نمیخواهد؟
دوست ندارد آدم معمولی باشد؟
برود برای خودش از عنایت خانی بستنی بخرد لیس بزند؟
برود ققنوس از این وسایل دوتومنی بخرد ذوق کند؟
کباب مگسی بخورد؟
دلش نمیخواهد یک روز کنار خیابان باشد من ترمز کنم بپرسم آقا ببخشید اسکان کدوم وری است ؟ میخواهم برای کسی نهار ببرم.
.
.
.
واقعا دلش نمیخواهد مرا ببیند؟
فکر میکردم که اگر کسی قریحه چیزی مثل نوشتن داشته باشد یعنی خلط نوشتن با مذاقش.یعنی ادغام نوشتن با قلمش.یعنی امتزاج نوشتن با روحش.
امروز
از اینجایی که من هستم
دلم لک زده است برای خزعبلات قدیم که ...
که حس میکنم همیشه برای نوشتن حرف بود و این روزها نیست.
حرف هست ولی کم است.
خیلی کم
سلامٌ علی اهل القبور السرور
حقیقتا درک گزاره فوق برای بنده ثقیل است.از اهالی قبور خواهشمندم خودشان توجیهم کنند.در این راستا از خوانندگان عزیز تقاضا دارم چنانچه دانشی دارند به اشتراک بگذارند.
هه هههاهاهوؤووؤم
بعد از یه غیبت طولانی به خاطر یه سفرطولانی تر
من
min
اعلام میکنم که بعد از ۱۴ ساعت طی طریق
۲۴ دقیقه بامداد یکشنبه ۱۱ مرداد
به آرامش مطلوب حضور بی دغدغه در اینجایی که همین حالای الان هستم رسیدم.
اللهم فک کل اسیر
اللهم فک کل اسیر
اللهم فک کل اسیر
آمین
در پیشگاه ملکوتی تهی مغذی ،( قال بدمست رضی الله عنه ) هستم که همین دیروزگان به جان عزیز آبی سوگند خورده بودم که تا قیامت در معرضش نباشم.
آدمیزاد عجیب خلقتی است.
قاتل همیشه به صحنه جرم بازمیگردد.
همیشه.
مثل من که به نظاره مقتولم آمده ام و علیرغم سن بالایش کاملا احساس میکنم دارد جای نداشته ام را میمالد.
اوووووف
بمال
بمال
مالامال
راحتی؟
راحتم.
راحتی؟
راحتی؟
راحتم