امروز بعد مدت ها به یکی از آرزوهای خودم رسیدم. زمانی که برای اولین بار رفتم خونه پدری متین توی رشت، به کتابخونه پدر متین و خود متین برخوردم که کلی کتاب نفیس و با ارزش اونجا بود و بیشتر کتاب ها هم برای انتشارات مولی بود. بیشترین کتاب ها هم برای استاد محمد خواجوی. بعد یه مدت به سرم زد در مورد محمد خواجوی بدونم و بخونم. نتیجه این شد که فهمیدم رشت مدفون هستند.
از بابای متین پرسیدم، کل اینترنت رو گشتم تا اثری از مزارش گیر بیارم تا اینکه امروز زنگ زدم انتشارات مولی و پرسیدم ازشون. طرفای ظهر بود زنگ زدم که یارو گفت نمیتونه جوابی بهم بده و باید با رییسش حرف بزنم که ساعت ۷ عصر میاد.
بعد رسیدن به خونه و سر زدن به بابا و مامان، اومدم بالا. متین هم بخاطر ضعف و گشنگی از ورزش اومد خونه. خیلی دلم براش سوخت. مشغول خوندن نماز بودم که یاد محمد خواجوی افتادم و چشمم به ساعت افتاد. دیدم ساعت دقیقا هفت شده. زنگ زدم انتشارات مولی و تا سوالمو پرسیدم، جوابمو گرفتم. جالب اینکه مزار یکی از جاهاییه که خیلی من و متین از اونجا عبور میکنیم. انقدر خوشحال شدم که وصف ناشدنیه. منتظرم زودتر برم رشت برای زیارت مزار استاد محمد خواجوی. بعد به متین گفتم بزنگه بابای متین و به او هم خبر بده که مرد بزرگ از شنیدن خبر گریه اش گرفت. دم اون آقای پاسخگوی انتشارات مولی هم گرم که کامل بهم آدرس داد.
پ.ن:
قطعه چهارم آلبوم scenes محمود تبریزی زاده رو گذاشتم و می نویسم. میدونم که چیزی میشه مثل قطعه "سلسله موی دوست" درویشی. معتادش شدم بد.
- ۰ نظر
- ۲۷ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۷