خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

دو روز خوب داشتیم با هم. نگار همکلاس دوران دانشجویی لیسانس متین، روز چهارشنبه حدود ساعت 2 ظهر رسید خونمون و من هم ساعت 6 عصر رسیدم خونه و بعد دیدار نگار، بلافاصله رفتم سمت دانشگاه برای تدریس. بعد برگشتن تا دیر وقت نشسته بودیم و حرف میزدیم. نگار یه تابلوی خیلی زیبا برای خونمون هدیه آورد که زدیم کنار درب ورودی و چه زیبایی داد به اونجا و چه خوب و دقیق با بقیه وسایل خونمون جور شد. چهارشنبه شب رفتیم داخل شهر و کل شهر رو به نگار نشون دادیم. توی میدون ارگ ایستادیم و متین و نگار عکس گرفتن.
نگار میخواست پنج شنبه صبح بره تهران که با درخواست های متین موند و کل پنج شنبه رو هم با ما موند. صبح پنجشنبه من رفتم یه دانشگاه دیگه و تا حدود ساعت یک بعد از ظهر اونجا بودم. بعد رسیدنم به خونه، حرکت کردیم سمت مهدیشهر برای دانشگاه متین و من هم قبلش، برگه های موردنیاز شاگردهاشو پرینت گرفتم. متین رفت دانشگاه و من و نگار توی ماشین کلی حرف زدیم. در همین اثنا بود که یه ماشین اومد کنار ماشین ما و دیدم محمدرضا و سید مرتضی دوسا سابق دوره لیسانسم هستن. سید مرتضی که کلا کچل شده بود، خیلی دلم براش تنگ شده بود. بعد از هم خداحافظی کردیم و متین هم کلاسش رو زود تموم کرد و رفتیم سمت شهمیرزاد و توی پارک ورودی شهمیرزاد نشستیم و ناهار خوردیم. متین عدس پلو درست کرده بود و سالاد شیرازی و سبزی هم بود. هوا هم خدایی خوب بود و سرد نبود. فقط اون وسط یه نفهمی اومدم و چنان تفی کرد که حال هممون به هم خورد. بعد رفتیم سمت میدون اصلی شهمیرزاد و از اونجا به طرف پیست شهمیرزاد که رضا و الهام رو اونجا دیدیم. متین و نگار هم کلی عکس گرفتن و برگشتیم سمت میدون اصلی شهمیرزاد و سه تا بستنی خوشمزه اونجا رو خریدم و برگشتیم سمت خونه.
تا رسیدم خونه دیدم یه پیام اومده از طرف آقای اردشیر مسکوب، پسر شاهرخ مسکوب. مونده بودم. تعجبی نداشت که به پیام من جواب بده، اما عجیب بود که شماره اش رو برام گذاشته بود. حالا میخوام توی یه فرصت مناسب با زمینه چینی مناسب بهشون زنگ بزنم.
  • . خزعبلات .