خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

شما میشنوید بیزی.

یه چیزی بگم، دوستان تا وقتی حالت خوشه سراغ ازت میگیرند، افتادی در ورطه ، رفتی که رفتی.

آخرین بار عید بود فک کنم خبری ازمون گرفتند.خب طبیعیه.

من درصدد خرید میلو هستم.پرشین سوپرفلت اسموکی.مامان فداش

  • . خزعبلات .

یه وقتایی آرزوم بود توی دانشگاه درس بدم. سال 88 بود که به کمک یاسر توی یه دانشگاه درس برداشتم. اتفاقا متین الان داره توی همون دانشگاه درس میده. با قبول شدنم توی شغل جدید، دیگه وقت نمیکنم به دانشگاه برسم. خیلی از روزها به دلیل ماموریت های طولانی و مشغله های دیگه کاری، کلاس هامو کنسل میکنم. الان جوری شده که خداخدا میکنم تدریسم توی دانشگاه تموم شه و ببوسمش و بذارمش کنار. فقط دو هفته دیگه مونده و دلم میخواد این دو هفته هم مثل برق و باد بگذره و استرس کنسل شدن کلاس هام تموم شه که دیگه از آموزش زنگ نزنن که آقا چرا کلاست کنسل شد و حرفایی از این دست.
الان متین داره با داییش حرف میزنه. همین نیم ساعت قبل متین گفت پاشیم بریم تهران که دیدیم فردا جفتمون دانشگاه داریم و البته اوضاع مالیه خیلی خرابه. دو ماهه که اومدم کار جدید، یه قرون حقوق هم نریختن برامون و با امدادهای غیبی (کمک های مارشال) و سود بانک هامون سر میکنیم. دو ماهه که قسط هام عقب افتاده و آرامش ندارم. توی این میون حل شدن کار متین توی دانشگاه که دیروز قطعی شد، مهم ترین خبر و خوشحال کننده ترین خبر بود. سه شب پیش متین با استرس شدید و با گریه خوابید و خدا رو شکر که این قضیه زیاد کش پیدا نکرد.
امروز شانس آوردم و ارائه ای که قرار بود در باب "کیفیت توان" بدم رو کنسل کردم. دیشب تا صبح با استرس خوابیدم و خدا رو شکر که این قضیه هم ختم به خیر شد.
دیروز وسایل میزم رو تحویل گرفتم و امروز یاسر مابقی چیزا که زیرپایی و تقویم رومیزی بود رو هم برام گرفت. همین الان دلم هوس کاشان رو کرد و یاد سفر سال 87 افتادم که با بچه ها رفتیم اصفهان و کاشان و یزد. خدایی اگه وحید نبود و ماشین نمیاورد، کلی از این خوشی ها و خاطره ها رو نداشتیم.
5 خرداد، پشنگ کامکار کنسرت داره و قراره آلبوم "بارانه" رو پس از سالهای سال اجرا کنه. خیلی مشتاقم بریم، اما عدم قطعیت شغلم، فرصت هر جور برنامه ریزی دقیق رو ازم گرفته. امیدوارم بتونم برم.
  • . خزعبلات .

بدجور داره فشار میاره‌.عمیقا دلم بچه میخواد وحید این اواخر خیلی شل شده.اون گارد عصبی باز شده و گاهی اسم پیشنهاد میده و درباره ی دخترش و یا چهره ش باهام حرف میزنه‌.

من هم میرم تو دیجی کالا دنبال خرت و پرت میگردم و تو ذهنم یه پارک کودک بزرگ وسط هال میسازم.

وحید لیاقت بابا بودن داره ولی من سگ اخلاقم‌.زود پشیمون و دلزده میشم.تنوع طلب بیش از اندازه ام.

دوساله خونه رو کاملا پر کردم و به وضوح نیاز داریم بریم جای بزرگتر.علی رغم استخدام وحید و مشکلات خروج از کشور کچلش کردم بریم سئول و فعلا تا هند کوتلاه اومدم.به ندرت از کسی خوشم میاد و به ندرت یه فعالیت میتونه درازمدت برام لذت بخش باشه.خب

با این اوصاف من مادر شدن رو ..

شاید ببوسم و بذارم کنار

  • . خزعبلات .

تا اینستای بهمن کلباسی هم رفت.

او هم واسم نوشت تند تند نوشتم.


  • . خزعبلات .

بیشتر احساسات ما تحت تاثیر آنهاست.مثل احساس حماقت بار رای دادن.عاشق شدن.مادر شدن و ...


یک آدم عاقل که من باشم، میرود بیست متر عقب تر، وایمیستد به معرکه و مهلکه هورمونهایش نگاه میکند.


بعد میبیند جهلانگیری با میرسلیم فرقی ندارد، خیلی هم عاشق وحید نیست و عمیقا از فرزند بیزار است.

  • . خزعبلات .
حالم عجیب غریب خرابه. توی مدت ازدواجم با متین، شاید 2-3 بار حالم اینقدر بد بوده. اومدم پای لپ تاپ و سرگرم کردم خودمو. چند روزیه که به فیسبوک زیاد سر میزنم. به دو دلیل: اول صحبت با استاد محسن افتاده در مورد پیدا کردن آلبوم امین الله حسین که انگار پیدا بشو نیست و دوم آشنایی با افشین مهرآسا که توی کنسرت 1998 گروه دستان توی سانفرانسیسکو نوازنده دف بوده و همیشه تصویر ایشون رو با شروین مهاجر اشتباه می گرفتم که با دیدن پوستر رسمی اون کنسرت با این ذهنیت باطل از بین رفت. ایشون هم گفتند که اون کنسرت و اصلا اون تور ضبط نشده و دست من از هر دو موضوع خالی موند. بعد همین جوری پست ها رو می خوندم که پست خانم یلدا ابتهاج منو شوکه کرد. میراسماعیل صدقی آسا که توی گروه شیدا و توی اجرای "ایران ای سرای امید" عود میزد، توی شهر کلن آلمان درگذشت. این لینک رو میذارم برای کسانی که میخوان اطلاعات بیشتری بدست بیارند.
http://shahrvand.com/archives/82494
الان دیدم که جناب مهرآسا قطعه "قصد جفا" رو توی فیسبوک خودشون گذاشتند و نوشتند که یه شیر پاک خورده ای که بنده حقیر باشم، ایشون رو یاد اون کنسرت انداختند و ایشون هم اونو به یاد اون کنسرت منتشر کردند
  • . خزعبلات .

نرفتیم.من سونو نرفتم و علی رغم ترس و دلهره ی عجیبم نسبت به سرطان کبد یا تخمدان یا هر کوفت دیگر و در نازلترین حالت آپاندیسیت وقت نشدبروم جواب آزمایشم را بگیرم.این روزهام به استرس چی بپزم گذشت و با وجود اینکه سنگ تمام گذاشتم، در نبود وحید مهمانیها لطفی نداشت.

هر روز هفت صبح رفت و ده شب برگشت قربان جانش.

من بدجوری دیوانه ش هستم

  • . خزعبلات .
این هفته جوری استرس و فشار بهم اومد که هر چی بگم کم گفتم. اومدن بابا و مامان متین تنها تسکین من بود. دو شب که ساعت 10 رسیدم خونه و اگه متین تنها میموند نمی دونستم چه کنم. دو تا از کلاس دانشگاهام پرید و شانس آوردم پنج شنبه تونستم کلاسمو برگزار کنم. البته اونم داشت می پرید که به هر زوری بود رفتم. به عروسی سعید هم نرسیدم و خر تو خری بود که نگو. تازه الان بعد از مرتب کردن خونه بعد از رفتن بابا و مامان متین، باید بشینم و یه گزارش در مورد کاری که بهم واگذار کردند، بنویسم. 
ورود به کار جدید مصادف شده با بهره برداری از چند پست و چند تا تجهیز که همش اینور و اونور بودیم و هنوز وسایل اداری خودمو کامل تحویل نگرفتم. فشار عجیبی آوردند همین بدو ورود که واقعا آدم به هیچ کارش نمیرسه. امیدوارم زودتر این شرایط بهتر بشه.
  • . خزعبلات .

دبشب تا ۳ با مامان وز وز کردم.وحید بیرون بود.بابا اتاق مطالعه خوابیده بود و مامان پیش من.نصفه شب مامان و با وحید اشتباه گرفتم نزدیک بود بهش تجاوز کنم.۶ پشه اومد و بیدارم کرد.تا الان که گیج خوابم ولی رو مبل لمیدم ببینم چی میشه.مهمونا چرا نمیرند؟من اعصاب ندارم

  • . خزعبلات .

بیایید بیایید که "کبیر" رسیدست       بیایید بیایید که دلدار رسیدست
بکوبید و دهل ها و دگر هیچ مگویید    چه جای دل و عقل است که جان نیز رمیدست

پدر متین، قطب و مولا و مقتدا و مرشد و مراد من، امروز ساعت 13 به سمنان رسید و الان توی اتاق مطالعه خوابیده. خدا میدونه چقدر باهاش حال میکنم. متین و مادرش هم توی هال مشغول حرف زدن هستند. شادی اومده به خونمون. چه شود این چند روز و چه کنیم با این شکممون از غذاهای خوشمزه ای که متین درست میکنه و غذاهایی که اونا از رشت آوردند. اتفاقا دیشب به اتفاق متین رفتیم و یه سری وسایل خریدیم به یمن ورود "کبیر" و همسرش که مهم ترینش، پک 6 تایی ایستک لیمویی بود که "کبیر" فقط این نوشیدنی رو دوست داره و ما رو هم مثل خودش معتاد کرده.

پ.ن:
"کبیر" لقب پدر متینه که از طرف من بهش اعطا شده. اون شعر مولوی هم که اون بالا نوشتم، عمق ارادتم رو به مرادم میرسونه. خوشحــــــــــــالم.
همین الان که رفتم پست کنم، "کبیر" بیدار شد :)
  • . خزعبلات .

دیروز و پریروز، میامی بودم. دو روز فوق العاده خسته کننده. روز اول باز خوب بود که روز دوم مخم و اعصابم بهم ریخت. یکشنبه قرار بود بمونم میامی که شانس آوردم و برگشتم سمنان. ساعت 18 عصر بود که رسیدم.
اما دیروز ساعت 20:30 رسیدم خونه و کلاس دانشگاهم هم پرید و فقط از خدا میخوام این ترم تموم شه که انقدر شرمنده دانشجوهام نشم و جوری خسته و داغون بودم که خوابم نمی برد. آخر هم ساعت 3 صبح خوابیدم. دیشب نشستیم و با متین فیلم "آخرین آبادی" رو دیدیم. همون فیلمی که توی بچگی هام دیده بودم و اسمش رو یادم نمی اومد. کل اینترنت رو گشتم و پیداش نکردم و همونجور که گفتم، یه شب اتفاقی توی پاساژ اسکان که رفته بودیم یه سری فیلم و آلبوم موسیقی بخریم، پیداش کردم.
این فیلم ها اصلا تاریخ مصرف ندارند، خصوصا برای ما که اون دوران و اون جنس آدم ها و اون نوع لباس پوشیدن و اون نوع سلوک رو درک کردیم. خیلی به دلم نشست. یه فیلم کوتاه ولی فوق العاده عمیق و اثرگذار و از اون دست فیلم هایی که ساعت ها باید بشینی در مورد جوانب مختلفش حرف یزنی. مجید مجیدی با این فیلم و فیلم هایی از این دست (خصوصا اونهایی که با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ساخته)، دین خودش رو به ایران و بچه های ایران ادا کرده. نکته جالب این بود که سید مهدی شجاعی به همراه مجید مجیدی فیلم نامه این کار رو نوشته بودند و شعر محمود کیانوش و صدای نوستالژیک پری زنگنه توی فیلم که هیچ اسمی ازش توی تیتراژ  نیومده بود، فیلمی رو ساخته بود که به نظرم اگه آدم هزار بار هم این فیلم رو ببینه، بازم دلش میخواد دوباره برگرده و مو به مو ببینتش.
  • . خزعبلات .

الان که وحید رفته تنهام.

خیلی تنها

و خیلی غریب

  • . خزعبلات .

وحید داره میره میامی

  • . خزعبلات .