خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

امروز سومین سالگرد عزیز کبراست. خدا رحمتش کنه که خیلی وقته سر مزارش نرفتم. دلم براش تنگ شد. چقدر منو دوست داشت و چقدر دلش میخواست همسرمو ببینه. از وقتی با متین آشنا شدم که دو ماه بعد مرگش بود، دیگه وقت نشد بهش فکر کنم و برم پیشش. روحش شاد. خیلی خوب بود این بشر.

  • . خزعبلات .

جمعه حدود ساعت 17:30 از رشت رسیدیم سمنان. با عارف اومدیم و برای اولین بار توی مسیر صبحونه خوردیم. ناهار هم جوجه طلایی نزدیک پاکدشت بودیم که واقعا طعمش عالیه. امروز رفتم سر کار و کار ریخت روی سرم. حجم بالای نامه های نخونده و ساعت 14 هم رفتن به پست برای دیدن تنظیمات AVR. تا ساعت 19:15 با یاسر پست بودم. حدود ساعت 19 بود که به یاسر گفتم آلبوم "سفر به دیگر سو" شهرام ناظری رو گوش بده که مهندس مقدم گفت عاشق اون آلبومه و خصوصا از عود اون آلبوم تعریف کرد. آقا من چنان ذوقی کرده بودم که نگو. مقدم گفت خیلی تار رو دوست داره و دلش میخواد یاد بگیره. ازش خوشم اومد. انسان خیلی خوبیه و هر جا مشکل داشتیم با کمال آرامش به ما جواب میداد. ازش دعوت کردم بیاد خونمون یه بار. همین چیزهای ساده میتونه عامل رفاقت با آدم های خوب و خاص بشه. الان هم توی اتاق مطالعه نشستم و باید تا فردا کار کیفیت توان رو تحویل بدم. اصلا حوصله ندارم و بدجوری خسته هستم، خصوصا که والیبال ایران از صربستان باخت.
افطاری پایین بودیم و خیلی خوردم و الان شکم درد هستم. ماه رمضون هم که آدم نمی فهمه چی میشه. بعد افطار رو که اصلا نمیشه روش حساب کرد. صبح با علی رفتم شرکت و علی می گفت اگه ماه رمضون امسال 30 روزه باشه، او روز آخر رو روزه نمیگیره. همیشه ماه رمضون همینه. کلا اعصاب نداره.
  • . خزعبلات .

دو ساعت پیش وقت شد بریم توی شهر رشت و دوری بزنیم. رفتیم طرف شهرداری. یه سری کتاب خریدیم جلوی کتابخانه ملی رشت. یارو چه کتابهایی داشت. حالا اگه شد اسمشون رو می نویسم. آب طالبی و بستنی زدیم و از هوا لذت بردیم و اومدیم خونه. ما میاییم رشت، انگار یه زندگی دیگه رو شروع می کنیم. رفتم جلوی "موسسه چاپ زربافی" و مثل ابتهاج که یه عکس معروف اونجا گرفته، منم عکسی گرفتم و گذاشتم توی اینستا برای یادگار. اصلا هر چی توی وبلاگ و هر شبکه اجتماعی دیگه میذارم، برای یادگاره که بعدا اون روزگارها رو مرور کنم. اصلا من زندگی میکنم که گذشته بسازم. توی مسیر برگشت، رفتیم نزدیک خونه خاله متین و خانقاهی که مزار "محمد خواجوی" هست رو برای اولین بار دیدم. از کنار اونجا رد شدیم، روحم زنده شد و سر حال شدم و تموم وجودم شادی. دست خودم نیست. نمی دونم چی توی منه که مهر این آدما توی دلمه. از کنار چله خونه هم رد شدیم و سلامی به دکتر حشمت هم عرض کردیم. روح همه انسانهای بزرگ شاد.

  • . خزعبلات .
 به قول علی بزرگمهر ما همچنان در رشت هستیم و مشغول روزه داری و بعد از روزه داری افطاری خفن. تازه توی این مواقع می فهمم چقدر بیکاری و سرگردونی بده. دقیقا می فهمم متین چرا توی سمنان حالش بد میشه و از اونجایی که همه چی یه چاره ای داره، باید براش چاره ای اندیشید و چاره اش هم فقط یه چیزه: عدم بیکاری و ایمان به اینکه نباید آدم بذاره لحظه ای بیکار و معطل بمونه. البته این چاره ممکنه به منابع مالیه هم نیاز داشته باشه که انشاالله با اولین حقوق درست و حسابی شرکت، فتح بابی بشه تا ثومبار بیکار نمونه. 
پ.ن:
الان که ماه رمضونه، ولی رشت مرده برای لش کردن و خوردن و خوابیدن و تفریح و درک تجربه ای هر چند کوچک از بهشت
  • . خزعبلات .

امروز داشتم مستندی از یکی از آخرین بازمانده های نقاشی قهوه خانه یعنی محمد فراهانی رو می دیدم. برام جالب شد. "فراهان" چه نقش عجیبی توی موسیقی و نقاشی سنتی این مملکت داشته. خانواده آقا علی اکبر فراهانی که موسیقی رو حفط کردند و این محمد فراهانی هم به نوعی آخرین بازمانده نسل طلایی نقاشان قهوه خانه ایران بود. روحش شاد. با همین چیزا زنده ام و میلم به همین چیزاست.

  • . خزعبلات .

من کلا تا یه جایی با هر کسی راه میام، از اون به بعد ازش متنفر میشم و نه دیگه باش حرف میزنم و نه دلم میخواد ببینمش. امشب یه آدم دیگه به اون مجموعه من اضافه شدم. پیشترها متوجه شده بودم موجود نرمالی نیستریال، ولی امشب خودش شک من رو به یقین تبدیل کرد. واقعا حالم رو خراب کرده. یادمه یه بار گیر داده بود چرا متین بهش محل نذاشته و از این حرفا که من پاپی نشدم و گفتم خوب میشه و از روی حماقت این حرف رو زده. اما امشب فهمیدم که از روی نفهمی و نادونی و عدم تربیت خانوادگی زده. مرتیکه احمق نفهم نادون گه.

  • . خزعبلات .
دیشب یهویی بابای متین حرف هندسه فراکتال ها رو پیش کشید و بحث رسید به مثلث سرپینسکی. منم که قبلا روی این زمینه ها کار کرده بودم یه برنامه توی متلب نوشتم و برنامه رو اجرا کردم. تا نتیجه رو دید، چنان تعجب کرد که حد نداشت. خیلی ذوق کرده بود. منم درگیر کرد و به یه سری چیزای جدید فکر کردم.
امروز رشت هوا عالی بود، حتی عالی تر از دیروز. روزه هم این چند روز بدجوری بهم ساخته. دیشب رفتیم خونه خاله متین و چقدر خندیدیم. من سیبیل هیتلری گذاشته بودم و "سرو چمان" رو خوندم و دایی متین هم اومد و تا سحر بیدار بودیم و گل می گفتیم و گل می شنیدیم.
ضمنا خدا رو شکر متین با من بهتر شد و کدورت کمی تا قسمتی مرتفع شده. الان هم مشغول تماشای والیبال ایران و ایتالیا هستم و متین هم خیاطی میکنه.
رشت که میام به دلیل وفور کتاب توی خونه پدرخانوم، کتابهای مختلف رو ورقی میزنم. امروز فهمیدم "جام مارلیک" توی رودبار پیدا شده و کتاب "مشتاقی و مهجوری" رو مطالعه کردم.
دم پدر خانوم گرم که رفت و برای افطاری سبزی خرید. واقعا رشت بهشته. بهشت وعده داده شده الهی همین جاست. شک ندارم.
  • . خزعبلات .
 دیروز ساعت 19 عصر به اتفاق عارف حرکت کردیم رشت. قراره تا جمعه هفته آینده بمونیم. روز سه شنبه دل رو به دریا زدم و به رییسم گفتم سه روز مرخصی میخوام که موافقت کرد. همه چی خوبه و الان جلوی تلویزیون نشستیم و همه گشنه و منتظر افطار. پدر متین از فرط گرسنگی خوابش نمیبره و کنارم نشسته و داره شبکه مستند تماشا میکنه. 
دیروز امیر رفت و نامه اداره امور مالیاتی منو گرفت و چند دیقه پیش به کمک همون نامه و اطلاعاتش، ثبت نام برای دریافت کد اقتصادی رو انجام دادم. الان که اومدیم رشت، حالم خیلی خوبه و امیدوارم بتونم به کارهای مونده خودم برسم و یه جذب انرژی خوب بکنم برای روزهای پیش رو.
رشت بهشته به خدا. این شهر عالیه. مطمئنم که یه روزی میام رشت و از خدا هم میخوام که این اطمینان به حقیقت بپیونده. روزی هم که مردم، منو ببرن سلیمان داراب و پیش میرزاکوچک و شیون و پدربزرگ مرتضی کیوان دفنم کنن و بریم به سرای باقی.
  • . خزعبلات .