خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

کوکب توجیهه، بیا منیژه رو توجیه کن!

  • . خزعبلات .

قهریم

وحید خر نیست

وحید باغ وحش است

  • . خزعبلات .

خوبیم
متین خوب است
وحید خوب است
پس کی خر است؟؟؟

  • . خزعبلات .

قهریم

وحید خر است

گاو نر است

  • . خزعبلات .

روزهای بی نهایت شلوغی دارم، جوری که نمی دونم کی روز شب میشه و چطور تا چشم به هم میزنم آخر هفته میشه. انگار همین دیروز بود که روز جمعه ای رفته بودیم باغ سعیده اینا. بگذریم
امروز موسسه ماهور ایمیل منو جواب داد و بعد مدتها فهمیدم نقاشی زیر که روی جلد آلبوم موسم گل هست مال کیه. نقاشی متعلق به آیدین آغداشلوست. من نمی دونم چی داره این نقاشی که انقدر من شیفته اش شدم.
اما دیروز کلا به ماموریت گرمسار و نصب دستگاههای کیفیت توان گذشت و شنبه هم درگیر باز کردن دستگاهها بودم. یاد شنبه شب افتادم که تا ساعت 3 صبح مشغول آپدیت کردن firmware دستگاههای کیفیت توان بودم و خدا رو شکر به خیر گذشت. از خدا شاکرم که کلید میکنم به یه چیز تا تمومش نکنم بی خیال ماجرا نمیشم و خودش هم کمکم میکنه.
امشب با ثوثو نشستیم و راه پله رو اساسی تمیز کردیم. راستی اسم های جدید انتخاب شد. ثوثو و شوشو.
  • . خزعبلات .

پاشه و مشکی ترین لباسش رو بپوشه و بدونه که وقتش رسیده که جونش رو ببره دفن کنه، در شادترین شرایط، جدایی از وحید برام مثل به خاک سپردنشه.این چندروز شدید سرگرم صدسال تنهایی بودم و شبها تا ۳ بیدار.۴:۵۰ بیدار شدم.تاکسی نبود.دامن رو لخت پوشیدم و شال بدرنگی کشبدم سرم.غصه دار حتی تو آسانسور وقتی بوسم کرد جون نداشنم بغلش کنم.نفس از دماغ کشیدم که اشکم رو کنترل کنم.فقط موقع خروج لاستیک رفت رو یه چیزی و گفتم چی بود.تا ۵:۵ که پیاده شد فقط دوبار گفتم خیلی حس فلاکته.خیلی حس فلاکته و گفتم یاد صبحهایی افتادم که غریب میرفتم تهران.

بعد مثل اینکه جونت رو زنده بگور کنی پیاده ش کردم و به خدا گفتم سپردمش به تو .گرچه تا حالا هرچی سپردم دستش یا مرده یا گم شده یا ازم بیزار.

رسیدم خونه.اسید معده م مچاله م کرده بود.مثل دیروز صبح که همونبوسیدیم.رفتم آب بخورم دفترچه تلفن کنار پنجره باز بود.روی ت.روی تاکسی تلفنی.روی همه ی دردهای تنهایی و جدایی که من یک تنه میفهمم یعنی چه.

  • . خزعبلات .
الان با مهندس از آزمایشگاه رله اومدیم. یه رله P122 رو برای اولین بار ستینگ دادیو تست کردیم. امروز حس کردم مهندسم. خیــــــــــــــــــــــــــــــلی خوبم.
  • . خزعبلات .

متین هم مشغول خیاطی. بعد تموم شدن کار متین اومدیم بالا. من همین جوری تلویزیون رو بالا پایین می کردم که دیدم کانال 1 داره سینما یک نشون میده. مشغول تماشا شدم و فیلم "چه رویاهایی که می آیند" رو تماشا کردم. متین همون اولای فیلم گفت این فیلم رو دیده و رفت سراغ کارهاش. اما من تا آخر نشستم و بعد مدت ها فیلم خارجی دیدم. عجب فیلم خوبی بود و عجب بازی کرده بود مرحوم رابین ویلیامز. خیلی حالی به حالی شدم. صبح که داشتم میرفتم ماموریت به سمت گرمسار، همش حواسم به این فیلم بود. صبح وقتی رفتم پارکینگ تا عینک آفتابیم رو بیارم، متین دویده بود و فکر کرده بود بدون خداحافظی رفتیم. تا اومدم بالا دیدم وسط ورودی اتاق ها ایستاده و گفت فکر کردم بدون خداحافظی رفتی. دلم سوخت. گفتم من فقط یک بار بدون خداحافظی رفتم. اونم وقتی بود که بی نهایت عصبانی بودم. کلی شب دیگه بود که دعوا کرده بودیم و صبحش می بوسیدمش و می رفتم سر کار. دلم نمیومد برم ولی یاسر داشت می اومد دنبالم. ساندویچ هایی که برام درست کرده بود رو برداشتم و رفتم. ساندویچ ها رو هم شیب قبل وقتی من داشتم فیلم می دیدم درست کرده بود و تا اجاق رو روشن کرد گفتم میخوای قارچ سرخ کنی؟ مونده بود. نمی دونم چطوریه هر کاری میخواهیم بکنیم، اون یکی میفهمه قراره چه اتفاقی بیفته. نه یک بار که بارها و بارها.
امروز توفیق شد دو تا پست جدید بریم که خیلی خوب بود. خصوصا اولی که خیلی وقت بود میخواستم ببینمش و یه تجهیز با مکانیزم خاص داشت. توی مسیر برگشت نشستم و مثل شب قبل که کتاب "کلاغ ها"ی نادر ابراهیمی رو خونده بودم، کتاب "باران و آفتاب و قصه کاشی" رو خوندم.
برام جالبه اون موقع کی ها برای بچه ها کتاب می نوشتند و کی ها تصویرگری می کردند. "نورالدین زرین کلک" و "علی اکبر صادقی" که غول های نقاشی و انیمیشن ایران و از اساتید دانشگاه هستند، تصویرسازی های کتاب ها رو به عهده داشتند.
کتاب که تموم شد، به یاسر گفتم حتما برای بچه اش کتابهای نادر ابراهیمی رو تهیه کنه. برای روح بزرگ این مرد بزرگ و خودساخته آرزوی بهترین ها رو در بهشت اعلی میکنم. بعد تموم شدن کتاب رفتم سراغ کتاب "سوانح العشاق" احمد غزالی. جدیدا توی وجودم ولوله عجیب و شدید و مرموزی برای خوندن افتاده و امیدوارم این حس مریض گونه همین جوری بمونه و تشنه خوندن باشم. بسه دیگه خیلی حرف زدم.
متین با مادرم رفته خرید توی خانه و کاشانه برای خرید کیسه وکیوم که کلی سفارش از رشت هم گرفته.
دارم قطعه "Hidden Karma" پرویز یزدان پناه رو گوش میدم و این پست تماما با صدای این قطعه نوشته شد.


  • . خزعبلات .

دیشب با متین نشستیم و فیلم "ماجرای نیمروز" رو دیدیم. خیلی وقت بود که میخواستیم این فیلم رو ببینیم. خصوصا من که عاشق خاطرات و وقایع اون دوره ام. ماجرا مربوط میشه به دوره ای از خرداد تا 19 بهمن 60 که با کشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی و آذر رضایی و ... ماجرا تموم میشه. چقدر دلم میخواست اون دوره بودم. با سیبیل و عینک های کلفت اون دوره و خط ریش چکمه ای. جلوی دانشگاه تهران و توی اون جنب و جوش و هیاهو. جوری که اصلا خونه نمیرفتم. فقط دلخوشیم اینه که روزی که متین رو دیدم، رفتیم جلوی دانشگاه تهران (پنجاه تومنی) و مثل دختر و پسرای اون دوره راه رفتیم و حرف زدیم و آش خوردیم و ازش خواستگاری کردم. الان رفتم اون روزها.

  • . خزعبلات .

دیروز عبارت "به نام آنکه جان را فکرت آموخت" رفت روی مخم که مال کیه. فکر کردم یا مال فردوسی باید باشه یا سعدی که در عین ناباوری دیدم مال شیخ محمود شبستری است. بعد متوجه شدم مطلع و اولین بیت مثنوی "گلشن راز" خودشه. امروز فرصتی دست داد تا حدود یک سوم این مثنوی حدود 60 صفحه ای رو بخونم. کتاب در عین کوتاهی بسیار ثقیل و در مورد پاسخ به سوالات عرفانی و فلسفی یکی از بزرگان خراسان به نام امیرحسین هروی نوشته شده. یاد پدر متین افتادم که کلی این کتاب و شرح های مختلفش رو داره. باید وقت بذارم و تمومش کنم.
حرف پدر متین شد این رو هم بگم که توی مراسم مادربزرگ متین، سوره الرحمن قرائت شد که در تفسیر آیه "النجم و الشجر یسجدان" تفسیر جالبی گفت که خیلی به دلم نشست. زاویه دید بابای متین به مسائل مختلف خیلی خاص و زیباست و از هیچ کس دیگه ای نشنیدم.
  • . خزعبلات .
دیروز تولد متین بود. هدیه روز تولدش رو همون رشت براش گرفتم و دیشب به اتفاق علی و سعیده و بابا و مامان شام همگی مهمون من و متین بودند. شب خیلی خوبی بود.
از خدا میخوام با هم بمونیم و سالیان سال با خوبی و موفقیت زندگی کنیم و توی سختی ها و مشکلات مثل کوه کنار همدیگه باشیم، همون جوری که متین همیشه کنارم بوده و واقعا یه کوه قابل اتکاست. برای همه خوبی ها و مهربونی هاش ازش ممنونم.
دوستت دارم ثومبار.
  • . خزعبلات .

امشب بعد مدتها و در فشردگی بسیار زیاد بازدید از رشت که پدر و مادر من هم همراه ما هستند، فرصت زیارت و شرفیابی و پای بوسی مزار جناب استاد محند خواجوی نصیبم شد. بگذریم که عکس مزار ایشون توی موبایلم ثبت نشد، اما به وصل دیدار ایشون نائل شدم. با پدر متین حرف زدم در این مورد و کلی موضوع کاری در زمینه مرحوم خواجوی باز شد. خدا توفیق دهد برای ادامه این مسیر و درک توفیقات. انشاءالله.

  • . خزعبلات .