از سه شنبه شروع میکنم. اون روز با ماشین خودم رفتم شرکت. علی ساعت 3 صبح از کرج رسیده بود و خودم رفتم سر کار. اون روز کلا به آزمایشگاه و تست رله دیستانس P443 و کار با دستگاه تست OMICRON گذشت. بعد از اومدن از شرکتک اومدم خونه و رفتم بازرسی آسانسور. امیر رفته بود رشت و من به جاش رفتم بازرسی. بعد با متین رفتیم رفاه و کلی خرید داشتیم. تا ساعت 1 مشغول مرتب کردن و آماده کردن وسایل بودیم. ساعت 1 به سان نعش مردم. چهارشنبه دامغان بودیم و روز خوبی بود. همون جا به استوار رمضانی زنگ زدم. شد 5 سال که 29 شهریور بهش زنگ میزنم. برای دوستانی که نمیدونن بگم که این آقا روز 29 شهریور 91 اجازه داد بریم سر مزار مشکاتیان بزرگ. اون روزها من دوران آموزشی سربازی رو توی پادگان نیشابور میگذروندم.
ساعت 9:30 مهمونهامون رسیدند. عمو آخری متین و مادر متین. فردا رفتیم گردش خارج شهر و عصر هم داخل شهر. آخر شب هم خونه بابام دعوت بودیم. سری به پشت بوم زدیم و آخر شب عمو کلی چیز در مورد عروض بهم یاد داد.
صبح جمعه هم مهمونها رفتند و مادر متین پیش ما موند.
من موندم چرا اینجوریه. وقت نمیکنم به کارام برسم. خیلی کارای عقب مونده دارم. شاید هم خودم رو زیادی به لحاظ کارهایی که باید انجام بدم شلوغ کردم. بگذریم ... هوا خوب شده و خنک و ساعت ها هم که عقب کشیده شده و دیگه از این به بعد زودتر شب میشه. ذکر این نکته هم مهمه که از هیچ چیز و هیچ موجود و هیچ حادثه ای به اندازه "تابستون" بدم نمیاد.
تموم مدتی که مهمون داشتیم با پسرعموی 8 ساله متین به اسم "معین" بازی میکردم و عجب بچه با استعداد و فهمیده ای بود.
امشب خرابی کشدار فلاش تانک و توالت فرنگی هم تموم شد و رفت تا خرابی بعدی.
جواب رضا قاسمی رو هم ندادم. ضمنا نمیدونم فردا جواب مدیرمون رو چی بدم اگه در مورد فعالیت های شهریور بپرسه.
کلا در وضعیت قره قاط هستم. دارم چرند می نویسم. بسه.
تا بعد