خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

دیشب دیر خوابیدیم و دلیلش هم این بود که عصر دیروز زیاد خوابیدیم. صبح بیدار شدم و با ماشین رفتم اداره. کارت زدم و اومدم خونه و با متین رفتیم سمت محل آموزش من و متین هم رفت برای کارهای سونوگرافی خودش. خدا رو شکر این دفعه آزمایشها و سونوگرافی خودش رو کامل انجام داد و اتفاقا نتیجه هر دو تا هم خیلی خوب بوده خدا رو شکر. بعد اتمام کار متین از دوره اومدم بیرون و متین رو رسوندم خونه و مجدد رفتم به محل آموزش. صبحونه سوسیس و تخم مرغ دادند و بعد ادامه دوره که خیلی خوب برگزار شد و خیلی هم مفید بود. بعد از اتمام کلاس اومدم خونه و سریع ناهار خوردم و رفتم به دوره دوم که به اجبار مدیرمون مجبور بودم برم. اون هم اتفاقا دوره خیلی خوبی بود. بعد رفتم بنزین زدم و اومدم خونه و منتظر رفتن به دندونپزشکی برای کشیدن دندون عقل که دیدم مطب کسی جواب نمیده. متین هم که با میترا رفته بود جواب آزمایش هاش رو بگیره به دم در مطب رفت و دیده بسته است. یه دندونپزشک دیگه که همکار دکتر من بوده مرحوم شده و تموم برنامه های منو بهم ریخته. دکتر من و یه دوست دیگه اش که دوست همین دکتر مرحوم بودند کلا مطب ها رو بستند و عزادار شدند. حالا ساعت 21:30 امشب باید برم مطب دکتر گوش و حلق و بینی برای پولیپ خودم. عصر هم که نخوابیدم. احتمالا برسم خونه افقی میشم. والسلام.

  • . خزعبلات .

رفتیم ماموریت. روز به همین ماموریت گذشت. عصر که اومدم خونه استراحتی کردیم و بعد مشغول تماشای بازی والیبال ایران-روسیه شدیم که 3-0 بازی رو برد. الان هم میترا و طاهر اومدند شب نشینی خونمون. طاهر هم رفته باربد رو بیاره. 

  • . خزعبلات .

متین رو بردم دکتر و بعد سری به مغازه امیرحسین زدیم و ازش پارچه خریدیم. بازی والیبال ایران-لهستان رو هم همونجا دیدیم که ما رو دق دادند تا برنده بشن. شام رو هم توی خوب برگر خوردیم. بعد سری به بابا و مامان زدیم و اومدیم خونه. الان متین یه چیزی گفت که حال بد این چند روزم رو خوب کرد. هووووووووووووووف. شکر. الان عالیم. جهنم که امروز سر کار نرفتم.
امروز جلد اول کلیدر رو تموم کردم.

  • . خزعبلات .

دیروز عصر حدود ساعت ۴.۳۰ بود که از خواب بیدار شدم و به متین گفتم لباس بپوش بریم یه دوری بزنیم. رفتیم به سمت روستاهای آبخوری، جام و دوزهیر. تمام دشت بخاطر بارش های خوب امسال سبز بود. درختچه ها سر بلند کرده بودند و هوا هم عالی بود. باد نسبتا شدیدی می وزید و رایحه گیاههای مختلف توی هوا بود. بعد به متین گفتم موافقی بریم کافه کندوک و مثل اون شبی که از گرگان رسیدیم به بسطام، یه قهوه یونانی بخوریم؟ متین موافقت کرد و منم گفتم پس شام رو هم اکبرجوجه شاهرود می خوریم. راه افتادیم و هوا عالی بود. نه آفتابی و نه گرمایی. انگار شب قبل بارون خوبی اومده بود. هم توی روستاها و هم دامغان و شاهرود. تا رسیدیم شاهرود، بارون مختصری اومد و قطع شد. رفتیم مزار بایزید و بعد سری به کافه زدیم. یونانیش مثل دفعه قبل نبود. به بالای کافه رفتیم که چقدر قشنگ بود. فکر نمی کردم روباز باشه. در مورد معنی کلمه کندوک پرسیدم که فهمیدم چیه. کافه رو بسط داده بودند و مغازه کنار رو هم به کافه اضافه کرده بودند. بعد هم به زیارت جناب حسن پیربسطامی رفتیم. بعد از خوردن شام در اکبرجوجه به سمنان برگشتیم. امروز هم حس کار نبود و اداره نرفتم. حالم اصلا خوش نیست. حوصله زندگی کردن ندارم.

  • . خزعبلات .

 

امروز با یکی از همکاران که اهل قوچانه، در مورد خراسان و دوتار و کلیدر و ادبیات و هر چی مربوط به خراسان بزرگ میشه حرف زدیم. بین کلاس اول و دوم دوره، وقتی از اتاق می اومدیم بیرون، دل رو زدم به دریا و سر صحبت رو باز کردم. اونم چقدر چیز می دونست. می گفت پدرش دوتار میزده. حاج قربان رو دیده بود و البته خیلی از دوتارنوازهای معروف خراسان، مثل استاد یگانه و ....
از خودش گفت که پدرش ترک و مادرش کرده. یاد کلیدر  افتادم. از کلیدر براش گفتم. از زن داداشم و اسفراین و ... از پنبه چینی توی باغ بابابزرگ گفتم که چشماش خیس شد و گفت توی منطقه درگز و اطراف پنبه کاری زیاده. گفت صبح علی الطلوع که مه غلیظ بوده، مشغول کار میشدن و بخاطر رطوبت مه، ساقه های خشک پنبه، تر میشدن و گوسفندها رو رها میکردند تا اونا رو بخورند. آمار یه خراسانی دیگه که اهل اسفراین هست رو بهم داد. اونم همکار ماست توی مرکز که گفت از اون اعجوبه هاست و توصیه کرد هر وقت کشیک دارم، اگه اون توی مرکز هست، برم پیشش. از حاج قربان گفت که سیم دوتارش از ابریشم بوده و دلیلش رو گفت که حاج قربان می گفته چوب دو تار از درخت توته و سیم هم باید یه چیزی باشه که بهش بخوره و برای همین از ابریشم استفاده می کرده. از مشکاتیان گفتم و شفیعی کدکنی و حیرت از خراسان بزرگ. سرش سلامت. آدم دوست داشتنی ایه. حیف که 3-4 سال دیگه بازنشست میشه. نفهمیدم نیم ساعت زمان استراحت چطور تموم شد، از بس حرف زدیم.
  • . خزعبلات .

امشب با پدر و مادر عارف رفتیم عمارت بادگیر و شام مهمون اونها بودیم. قبلش هم حدود دوساعتی خونه دانشجویی عارف بودیم و کلی حرف زدیم و خندیدیم. شب به یاد موندنی ای شد. به من که حوصله آدمها رو ندارم، چسبید، جوری که انرژی دارم عجیب و غریب.
عصر هم بعد اومدن از اداره، تعمیرکار لباسشویی اومد و زیرقابلمه ای ملعون رو از لباسشویی در آورد. کلی هم راهنمایی های خوب در مورد لباسشویی و ظرفشویی و آب تصفیه کرد.

و مهم تر از همه اینها. ناهار ماکارونی داشتیم. متین دستپختش خیلی خوبه ولی حال و حوصله رو کردن نداره. 
توی اداره هم کارها خوب پیش میره. درگیر راه اندازی پست جدید هستیم و مشغول مطالعه سیستم حفاظتی پست. صبح با علی رفتیم بانک ملی شعبه مرکزی رو برای معرف چک بردمش و کارها به سامان رسید.
دو سه روز اخیر که مدیرمون نیست، هندزفری میذاشتم و کلاس های درس منطق الطیر دکتر محمدجعفر محجوب رو گوش میدادم. سوای همه لذتهای درسها و خوش صحبتی و لهجه تهرانی دکتر محجوب، احاطه عجیب و حافظه فوق العاده این مرد برام جالبه. همه شعرها رو از بر میخوند. یه قصیده ملک الشعرا بهار رو از سر تا ته یه نفس خوند و کلی نمونه دیگه. از قصص الانبیا ابواسحاق نیشابوری و احیا العلوم الدین غزالی بگیر تا سعدی و حافظ که براش دست گرمی محسوب میشن. روحش شاد. دکتر محجوب منو یاد مرتضی کیوان میندازه، چون خوندم معرف مرتضی کیوان به حزب توده بوده.

پ.ن:
ارشد تهماسبی تصنیف "سایه های سبز" رو چقدر خوب ساخته. تنها تصنیفیه که این مدت بهش گوش میدم. 

  • . خزعبلات .

دیروز برای اولین بار صاحب دسته چک شدم. اگه جبر وام نبود، احتمالا دنبالش نمی رفتم. ولی سر ماشین خریدن دیدم که چقدر لازمه. کارهای وام رو هم انجام دادم. کارهای اداره درخصوص تست شیت های اینترلاک هم خیلی خوب پیش رفت. کلا دیروز روز خوبی بود. ناهار سیب زمینی کوکو داشتیم که به سان پلنگ غذا رو دریدم. شب هم با طاهر و میترا رفتیم پارک 8 شهریور و تا حدود ساعت 12:30 بامداد اونجا بودیم.
امروز حس رفتن سر کار نبود. رضا هم اداره نبود و با خیال راحت خفتم. عصر متین رفت استخر و من خونه بودیم و مشغول IGI. بعد اومدنش تا تیکه آخرش رفتم و بعد فهمیدم چرا با اینکه همه کار میکنم می بازم. انشاالله دفعه بعد میریم برای نابودی کفار و پیروزی خودم. برای اولین بار توی snappq برنده شدم، البته یه دفعه برده بودم ولی تموم سوالها تکراری بود. میخوام برم سراغ نصب اتوکد که جدیدا بهش نیاز پیدا شده، خصوصا برای راه اندازی پست جدید. همه چی خوبه. شب ها قبل خواب چند صفحه ای کلیدر میخونم و بعد میخوابم. خیلی خوبه. 
ضمنا متین گفت کبیر و همسر قرار بیان سمنان. ببینیم چی میشه.
  • . خزعبلات .

بعد از چهار سال کنار هم خوابیدن،وحید گفت که بذار من حرف بزنم.و از اونجا که جدیدا درگیر خوندن کلیدره تا صفحه ۲۳۰ کتاب رو برام تعریف کرد.منم زدم زیر گریه.

من یه قانون پیدا کردم، صاحب عزا هیچوقت طاقت نداره روضه رو گوش کنه،اونهایی که برای تماشا و همدردی میان بیشتر دل به روضه میدن.


خوندن رمان کلیدر دقیقا عزای منه.

  • . خزعبلات .

دیشب با طاهر و میترا و متین رفتیم پیاده روی. هوا سرد بود و شانس آوردم همون اول به توصیه طاهر یه لباس مناسب برداشتم. خیلی خسته بودم و دلم نمی خواست باهاشون برم چون تا ساعت 7 عصر سر کار بودم. ولی دل زدم به دریا و رفتم و خیلی خوش گذشت. 

هوای سمنان عجیب غریب شده. اولین باره توی عمرم می بینم که سمنان واقعا بهار داره. توی خرداد و هوای سرد و بارون و تگرگ و سیلاب. دیروز که داشتیم از آهوان بر می گشتیم برای اولین بار مسیل های فصلی رو دیدم که خروشان به سمت دشت می رفتند. تمام دشت سبز شده بود.

امروز که دیگه آخرش بود. هم بارون بود و هم تگرگ. یه دو ساعتی خوب بارید. با متین رفتیم بیرون و وسط بارون و تگرگ دوری زدیم و اومدیم خونه. متین امروز مثل جمعه های دیگه دانشگاه داشت و منم مشغول انجام کارهای عقب مونده خونه. به یاد دوران دبیرستان بازی IGI رو شروع کردم و امروز به مرحله آخرش رسیدم. منتظرم افطار بشه. ماه رمضون هم خیلی خسته کننده شده و آدم به هیچ کارش نمیرسه.

  • . خزعبلات .
امشب عارف اومد خونمون. بعد مدتها از آمریکا اومده بود و فرصت شده بود بیاد اینجاو متین برای پیاده روی شبانه اش با میترا رفت بیرون و من و عارف حدود یکساعت و نیم با هم حرف زدیم. خیلی حرف زدیم و چقدر حالم خوب شد. خیلی وقت بود از این دست حرف ها نزده بودیم، البته واقعا کسی هم نیست که درد این حرفها رو داشته باشه. دو تا کتاب "دو صدرالدین" و "اسرارالنقطه" رو بهش هدیه کردم و رفت. حالم خیلی خوبه.
ضمنا پرسپولیس هم رفت فینال جام حذفی و منم خوشحال. خوشی های امشب تکمیل شد.
  • . خزعبلات .

میشد ساعت ۶ میموندم دنبال اتوبوس کارخونه

یا همین حالا که رو تختم خوابم جاش باید تند تند تشک جمع میکردم

یا خونه مون زیر زمین بود که نمیفهمیدم الان صبح شده یا نه

یا الان که آسوده نتم رو روشن میکنم چون مودم اوتور خونه س و من حال ندارم از اتاق خوابم خارج شم، یعنی بستهرهای همراه اول به چیزمم نیست

راحت اسنپ میگیرم

راحت میریم رفاه

ما حتی قادریم چیزهایی که دوست داریم رو با برنامه ریزی چندملهه محقق کنیم


سه روزه عمیقا مشغولشم

دنیا سخت نمیگیره

مغز من سخت میگیره

بال پریدن من کوچیکه


وگرنه چی میخوام که ناشته باشمش


البته همیشه گریز میزنم به رفاه اجتماعی غرب،اما مفت بدست نیاوردن،مالیات میدن،کار میکنن

برای زن ۳۴ ساله ای که ۱۱ صبح بیدار میشه سلانه سلانه دوش میگیره و گوشی بدست چای میخوره رفاه اجتماعی بالاتری وجود داره؟

من جام امنه   آینده م امنه   حالم خوبه   که تا ۱۱ میخوابم

کارگر نیستم

مجبور نیستم برای پول کار کنم

آزاد آزادم


پس چه مرگمه؟ 

اصلاح کن خودتو خره

یو آر وری لارج

  • . خزعبلات .

یه بار فکر کنم در موردش نوشتم. شعر اخوان رو میگم که یه شب دیدم جناب مرتضی کاخی داره اونو میخونه و یاد تصنیف استاد ارشد تهماسبی افتادم که توی آلبوم سایه های سبز اون رو با صدای سالار عقیلی اجرا کرده. کل تصنیف که بی نظیره ولی یه تیکه داره اونجا که اخوان میگه:

تا دیاری که غریبی هاش می آمد به چشمم آشنا

جمله "به چشمم" جوری توی ساز و صدا عالی جفت و جور شده که حد نداره (دقیقه 5:04). ارشد تهماسبی و ساخته هاش بی نظیرند.

  • . خزعبلات .

امشب خونه پسرعموم بودیم. امروز کشیک بودم و نرفتم ادراره. تا ساعت 2 خوابیدم. اوضاع بدی شده. تا صبح بیدارم، به زور میرم اداره و ماه رمضون هم که همه چیز رو مختل کرده. ولی خیلی زود گذشت. امروز شروع کردم به تماشای فیلم "کمون پاریس" که خیلی فیلم خاصیه و موضوعش چند وقتیه منو بدجوری درگیر خودش کرده. متین مشغول تلفن صحبت کردنه و این چند روز همه جوره همکاری کرده و باهام کاری نداشته تا به کارهام برسم. ولی اونم منو اقناع و ارضا نمیکنه. حس عجیبی از نارضایتی شخصی از خودم دارم، حسی که همیشه بوده و از سر سال تا الان تشدید شده.

  • . خزعبلات .

امروز عصر بعد مدت ها فیلم W.E دیدم که در مورد ادوارد هشتم پادشاه انگلستان بود که به خاطر یه زنی که دو بار ازدواج کرده بود، پادشاهی انگلستان رو رها کرد. مدت ها بود میخواستم ببینمش. افتادم روی دور انجام کارهایی که خیلی وقته عقب موندند. خصوصا کتاب.

  • . خزعبلات .

دیروز بادبادک باز خالد حسینی رو تموم کردم. عالی براش واژه کمیه. دو بار منو بدجوری داغون کرد. یه بار جایی که صنوبر برگشت به خونه امیر و پدرش در کابل و دومیش هم صفحه آخر که امیر به سهراب همون حرف همیشگی پدرش (حسن) رو میزنه: "توجون بخواه"

ضمنا همون دیروز قسمت آخر GOT رو هم دیدم و تمام شد. برخلاف خیلی از ملت از پایانش بدم نیومد ولی خیلی هم بهش نقد داشتم. خلاصه اینکه توی اینکه میشد بهتر تمومش کرد با بقیه هم نظرم.

  • . خزعبلات .