روز شنبه و یکشنبه، با تمام توان کار کردم تا بتونم روز دوشنبه به طرف رشت حرکت کنیم. بیش از 4 ماه از آخرین سفرمون به رشت برای دیدار خانواده متین می گذشت و به دلیل مشغله زیاد من و محدودیت های تردد، نمی تونستیم به رشت بریم. متین هم این بار عجیب دلش برای رشت تنگ شده بود. بالاخره آخر وقت یکشنبه همه کارها رو انجام دادم و به مسئولم هم گفتم و قرار شد بامداد دوشنبه به طرف رشت حرکت کنیم. بعد از اتمام کار به خونه اومدم و ناهار خوردم و به اصرار متین خوابیدم. متین هم شاگرد داشت و بعد از بیدار شدن از خواب مشغول مرتب کردن خونه شدیم. این هم عادتیه از متین که باید قبل رفتن به سفر، خونه رو مرتب و تمیز کنه. اون شب شام پایین بودیم، پیش بابا و مامان و علی و سعیده هم اومده بودند. بلافاصله بعد از خوردن شام، رفتم اداره و مدارکی که برای کارهای باقی مونده می خواستم رو آوردم خونه تا در رشت اونها رو انجام بدم. به آرایشگاه هم رفتم و بعد رسیدن به خونه مشغول ادامه مرتب کردن خونه شدیم که تا حدود ساعت 12.30 شب طول کشید. حمامی کردیم و رفتیم که بخوابیم اما مگه خوابم می اومد تا اینکه ساعت 2 بامداد خوابم برد.
قرار بود ساعت 3 یا 4 صبح از خواب بیدار شیم و به طرف رشت حرکت کنیم که تا ساعت 8 صبح خوابیدیم. متین که بیدار شد خیلی شاکی که چرا بامداد نرفتیم و از این حرفا. خلاصه وسایل رو جمع کردیم و به طرف رشت حرکت کردیم. شب قبل بابا گفته بود از بزرگراه تازه افتتاح شده غدیر بریم. بعد از گرمسار دل رو به دریا زدیم و از طرف بزرگراه حرم تا حرم به سمت چرمشهر و ابتدای بزرگراه غدیر حرکت کردیم. یه بزرگراه جدید که فقط 4 روز از افتتاحش می گذشت. سه بانده، نو، منظره زیبا و مهم تر از همه عدم عبور از پاکدشت و افسریه و تهران و آزادگان و کرج و فردیس و ... و ترافیک دیوونه کننده تموم این نقاط. جاده خلوتِ خلوت بود و جز معدود سواری های اون روز بودیم و با آسودگی و بدون خستگی، 35 کیلومتری قزوین در اومدیم و مابقی مسیر رو هم به خوبی اومدیم تا حدود ساعت 15:30 بعد از ظهر به رشت رسیدیم. ناهار رو خوردیم و من استراحت مختصری کردم و شب خونواده دور هم جمع شدیم. پدر و مادر متین و مهسا و عظیم و من و متین. چقدر رشت و این خونه پدر و مادر متین و این جمع خودمون رو دوست دارم. بعد مدتها از ته دل خندیدیم، خصوصا وقتی مهسا در مورد جشن تولد کودکی صحبت می کرد و حرف های مادر متین و جواب مهسا چقدر ما رو به خنده انداخت.
دیشب با اینکه حدود ساعت 2 صبح خوابیدم، امروز ساعت 8 از خواب بیدار شدم و سرحال و قبراق به سراغ کارهای خودم رفتم. متین و مهسا هنوز خوابند و هوا هم ابری. دیروز بعد مدتها بارون دیدیم و چقدر هوا خوب بود. رشت واقعا زیباست، رشت و کلا گیلان، واقعا تکه ای از بهشته.
- ۰ نظر
- ۱۲ اسفند ۹۹ ، ۱۰:۴۰