خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

امروز فرصتی شد و چهار انیمیشن علی اکبر صادقی رو دیدم که هرگز ندیده بودم. دیروز "زال و سیمرغ" (تولید سال 1356) رو تماشا کردم که قبلا هم دیده بودم. همه چیزش عالی بود، خصوصا موسیقی عالی مجید انتظامی که روی کارتون بچه های مدرسه والت گذاشته بودند. روایت "م.آزاد"، گفتار "منوچهر اسماعیلی"، موسیقی "مجید انتظامی" و تهیه کنندگی "ابراهیم فروزش" و خود علی اکبر صادقی که هر  کدوم توی کار خودشون غولی بودند و هستند، شده این کار که انقدر به دل میشینه.

وقت نشد مابقی رو ببینم و امروز چهار تای دیگه رو دیدم. با "مَلِک خورشید" (تولید سال 1354) شروع کردم که خیلی عالی بود. موسیقی هم برای داریوش دولتشاهی بود که دو تا آلبوم تکنوازی تارش رو هم گوش دادم و خیلی خیلی دوستشون دارم. اینکه ریشه ها، دست مایه یه پدیده مدرنی مثل انیمیشن شده، برای من جالبه و باعث میشه به جناب علی اکبر صادقی به دیده احترام نگاه کنم. تا جایی که خوندم، داستان برداشتی از مجموعه ای از فولک های ایرانیه ولی بیشتر به داستانی از "سَمَک عیّار" میخوره که بسیار مشتاقم بخونمش. خصوصا که رضا قاسمی هم یه بار توی حرفاش اشاراتی به سمک عیار کرد.

بعد "هفت شهر" (تولید سال 1350) رو دیدم که گفتارش از شاملو بود، موسیقی از شیدا قره چه داغی و اشعار از م.آزاد. باید چند بار دیگه هم ببینمش. خیلی عمیق بود. بعد "گلباران" (تولید سال 1351) و "رخ" (تولید سال 1354) رو دیدم که این دو تا شاهـــــــــــکار بودند و موسیقی هر دو برای "اسفندیار منفردزاده". هر دوتاشون عالی و هر دو مضمونی مشترک و هدفی مشترک داشتند و وقتی آدم این دو تا انیمیشن رو می بینه، می فهمه چقدر علی اکبر صادقی خلاق و آفرینشگره.

انیمیشن "چه می دانم" رو هم فعلا پیدا نکردم.

امشب مصاحبه بی بی سی با شیدا قره چه داغی رو هم دیدم. کسی که علیزاده همیشه قدردانش بوده که اولین کار جدیش در زمینه موسیقی یعنی کار در کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رو زیرنظر این زن شروع کرده. تمام این انیمیشن ها در کانون مقدس پرورش فکری ساخته شده بودند. من موندم اون موقع این همه آدم بزرگی که اسمشون رو بالا نوشتم، برای کودکان و نوجوانان ایران کار می کردند و به دل هم کار می کردند و نتیجه اش هم همین چیزهای زیباییه که ازشون به یادگار مونده و ما توی این سالهای ادعا و جارزنی، چی تولید کردیم، والله هیچ و الان هر کدوم از اینهایی که اسمشون رو نوشتم یا در غربت هستند و یا مردند (البته کارهایی که باید می کردند رو تمام و کمال کردند و به آیندگان تحویل دادند) و یا هنوز بدون ادعا کار می کنند و دوستان برادر، با دهان های وقاحت هنوز به خروشند و عفونت پخش می کنند. یاد این شعر "سیف فرغانی" اقتادم:

آن کس که اسب داشت، غبارش فرونشست             گَرد سُم خران شما نیز بگذرد

  • . خزعبلات .

چند وقت قبل، توی اینستاگرام، تصنیف معروف "آمان هی آمان" به زبون کردی رو با صدای مرجان و مهسا وحدت شنیدم. برای من، همیشه صدای مهسا از خواهرش مرجان زیباتر بود، اما توی این آهنگ، صدای مرجان به تنهایی به اندازه تموم کارهای قبلی شون و کارهای تکی خواهرش، از آدم دل میبره. صدای صاف و عالی مرجان وحدت با زینت های موسیقایی ایرانی در بیان کلمات، کاری باهام کرده که شب و روز، توی خونه و توی ماشین و حین کار، مشغول گوش دادنشم، اما، اما از یه چیز غافل نشیم. نمی دونم ریشه ملودی کجاست، مال کدوم منطقه است، ولی شعر که کردی هست، اما هر وقت از اوج زیبایی این موسیقی لبریز میشم، مردی کرد، میانسال، با دستاری کردی، در کوههای اورامانات، در سرمای زمستان، داره برای اولین بار در طول تاریخ این ملودی و شعر رو زمزمه می کنه. "خیال" که عیب نیست؟ همون چیزی که میشه دنیا رو باهاش تحمل کرد که اگه "خیال" نبود، نسل بشر قرن ها پیش منقرض شده بود.

  • . خزعبلات .

سه شنبه، متین رو بردم پیش پزشک. مدت ها بود می خواستیم بریم پیش پزشک که نمیشد و نمیشد. توی لابی چشمم به یه تابلویی افتاد که عکس بوعلی سینای بزرگ بود و رباعی ای که در سریال بوعلی هم توسط صدیق تعریف خونده شد ولی متوجه شدم منسوب به ابوسعید ابوالخیر هست. مهم نیست که این رباعی جادویی و دل انگیز رو کی گفته، چه بوسعید و چه بوعلی، هر کدوم کمال عصر خودشون بودند، بوسعید در عرفان و بوعلی در فلسفه، بوسعید با دل و بوعلی با فکر و عقلش. انگار مَرکَب هر چی میخواسته باشه، می لنگیده. رباعی اینه:

                  دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت          یک موی ندانست، ولی موی شکافت

اندر دل من هزار خورشید بتافت           آخر به کمال ذره ای راه نیافت

این رباعی رو شنیده بودم ولی مثل چندین نمونه دیگه، انگار "آنِ" درکش نرسیده بود. چنان وجدی بهم دست داده بود که توی راهروی انتظار، بارها بارها زمزمه اش کردم و از زیباییش سیراب شدم. من با تموم وجود هم "جادو" رو میفهمم و "جادو شدن" رو، به امید اینکه "جادوگر" بشم و واقعا "شاکرم" به این مرتبت.

  • . خزعبلات .

امروز کشیک هستم و مثل تعطیلی قبلی، اداره نرفتم. حالم بی نهایت بد، برخلاف دیروز که بی نهایت خوب بودم. دیشب مهمون داشتیم و چقدر من و علی از بی مبالاتی و سهل انگاری و مهم تر از همه، بی شعوری مهمون زجر کشیدیم. الان در حد خونه تکونی عید، مشغول تمیز کردن خونه هستیم، البته تماما متین درگیر این قضیه است. بچه ۸ ساله ای که با این سن، توی شلوارش میشاشه و فقط تبلت نگاه میکنه و بگذریم از قضیه ای که دیشب پیش اومد که هممون رو شوکه کرد. خوشحالم هیچ وقت دلم بچه نخواست و خوشحال تر که متین هم بیش از من بچه نخواست. از مهمونی ها و رفت و آمدهای جدید بیزارم. همه بنده پول و همه در لباس تجدد، اما در بی سوادی و فقر فرهنگی و هنری و ادبی و شعوری و .... دلم نمیخواد با آدم ها ارتباط داشته باشم، هر چه نزدیک تر میشی، بوی تعفن بی شعوریشون بیشتر آدم رو اذیت میکنه.

بگذریم... چند روزی میشه که برکینگ بد رو شروع کردیم. خیلی سریال خوب و خوش ساختیه و چه بازی های خوبی داره و از نظر من، بهترین موضوعی که میشد روش کار کرد. خیلی خبر خاص دیگه ای نیست، جز بیداد جهان و تعفن جهان و خصوصا مملکت ما با دزدی ها در لباس انسان های عابد و زاهد و خودکشی آدم های پایین مملکت. آدم داغ می کنه از این همه ریا و دروغ. عالمی دیگر بباید ساخت و آدم هایی دیگر و همه این مقدس نماها رو باید به فجیع ترین وضع از روی زمین محو کرد به همراه خونواده و اعوان و انصارشون که ۲۰ سال، ۳۰ سال، ۴۰ سال در بالاترین مناصب، در تمامی شئون زندگی شخصی ما دخالت کردند ولی خودشون هر غلطی خواستند کردند و می کنند و می کنند و می کنند ....

  • . خزعبلات .

دیشب عقد وحید بود و رسما به طبقه متاهلین پیوست. شب خوبی بود و به هممون خوش گذشت، خصوصا متین.بچه ها رو بعد مدت ها دیدیم. امیر چقدر خوب بود. با مجید هم با واتس اپ به صورت تصویری صحبت کردیم.

  • . خزعبلات .