خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

شنبه ای که گذشت به اتفاق وحید و مهتاب، امیر و مهکامه، محمود و شراره و احسان و من و متین به طرف رودبارک حرکت کردیم و روز تعطیل رو اونجا بودیم. هوا خوب بود و خیلی خوش گذشت. استوپ هوایی بازی کردیم و چه اسم هایی گذاشتیم و چقدر خندیدیم. وسطی هم بازی کردیم. چقدر نیاز داشتیم به این دیدار. رسما که افسرده شدیم، ولی تسکینی بود برای فشارهای نکبت حدود هشت نه ماه گذشته. 

روزهای بعد هم کلا درگیر کار وام بودم و بالاخره دیروز، با بردن یاسر به بانک، کارهام تموم شد و منتظر واریز وام هستم. ضمنا علی هم بسیار لطف کرد و دوازده میلیون حسابم رو شارژ کرد که بتونم وام بگیرم. 

امروز، اولین حقوق معلمی متین واریز شد. من که خیلی ذوق زده و خوشحال بودم. امشب به همین مناسبت رفتیم پایین و شام از وشنا سفارش دادیم و مهمون متین بودیم.

راستی امشب دایی متین زنگ زد که تصادف کرده و پژو 206 ما که الان دست ایشونه، نفله شده. متین بدجوری پکر شد و البته من هم کمی. این ماشین همدم خاطرات اول زندگی ما بود و مهم تر از همه، ماشین عروس من و متین. 

  • . خزعبلات .

دیروز روز شلوغی بود. اول صبح، باربری زنگ زد که بار رسیده و قراره بفرسته دم در خونه ولی داشت با یه قیمتی بیشتر از قیمتی که از تهران پرسیده بودیم، بار رو تحویل می داد. با عصبانیت به طرف زنگ زدم که بار رو خودم میام می برم. بالاخره یه وانت گرفتم و یخچال و اجاق گاز رو آوردیم خونه. در حین آوردن یخچال به انتهای پارکینگ، نگهدارنده های پلاستیکی دور یخچال رد شدند و دستم رو بریدند و نقش زمین شدم ولی نذاشتم یخچال بخوره زمین. بعد صبحونه ای خوردیم و رفتم دنبال وام. رسیدم شعبه یارو گفت از دیروز گفتند دیگه پرداختی نداشته باشید. رفتم نظام مهندسی، رفتم شعبه مرکزی و هر جوری بود، با لطف رییس شعبه که قبلا باهاشون حرف زده بودم، کارم حل شد. اومدم سری به علی زدم و نامه کسر اقساط رو عوض کردم و دوباره رفتم نظام و نامه معرفی رو هم گرفتم تا انشاالله یکشنبه نامه های کسر اقساط خودم و یاسر رو هم درست کنم و وام رو نهایی کنم. عصر مثل این مدت اخیر استراحتی کردیم و شب رفتم باقی مونده کتاب های سفارش داده شده متین رو هم از اشراق گرفتم. چقدر پدرسوخته اند این اشراقی که تا این کتاب ها رو به ما برسونند، ما رو دق دادند. شب هم خونه داداش بودیم و بعد مدتها سانازشون رو اونجا دیدیم.

امروز صبح هم با رضا قرار داشتم برای کار باقی مونده کیفیت توان توی یکی از پست هامون. تا حدود ساعت 14 کارمون طول کشید و بعد اومدم خونه. شام املت داشتیم و قبلش آشپزخونه رو مرتب کردیم. بعد هم به تماشای فیلم برادران گریمزبی نشستیم. الان هم متین روی صندلی راحتی و منم روی مبل سه نفره مشغول موبایل خودمون هستیم. فردا هم قراره با دوستان بریم رودبارک. 

  • . خزعبلات .

این روزها به زور از خواب بیدار میشم. هوا داره کم کم سرد میشه، اوضاع کرونا وخیم تر، اوضاع مملکت از اون هم وخیمِ وخیم تر و روحیه و امید ما هم به زندگی متلاشی تر. نرم افزار تست مقاومت زمین رو به سامون رسوندم. بعد درگیر نرم افزار روغن شدم که تازه بسم الله شو گفتم و از قراری که معلومه، کار سختی در پیش دارم ولی امیدوارم اون رو هم مثل نرم افزار های دیگه به سامون برسونم.

عصر ساعت 4 رسیدم خونه و متین قورمه سبزی به نسخه رشتی درست کرده بود و به جای لوبیا قرمز، لوبیا چشم بلبلی ریخته بود و واقعا خوشمزه شده بود. با ولع و اشتهای همیشگی، غذا رو خوردم و بعد یک ساعتی استراحت کردم و شام هم پایین بودیم و مامان کتلت درست کرده بود.

آخر هفته شلوغی دارم. پنجشنبه هم کشیک هستم و هم باید برم دنبال کار وام بانک رفاه. جمعه هم به رضا قول دادم برای نرم افزار مونیتورینگ کیفیت توان که باهاش بریم پست آهوان و به سرانجام برسونیمش. فروش خونه هم هنوز در جریان هست و معلوم نیست کی به سرانجام برسه.

  • . خزعبلات .

امروز گوهری از گوهران ایران، از میان ما رفت، ولی تا ابد، یادگارهاش با ما خواهد موند. امشب تمام ایران عزادار ایشون هست. شبی مثل امشب، دقیقا مثل شبی هست که فردوسی و بیهقی و عطار و خیام و سعدی و حافظ و مولانا از این جهان رفتند. یادشون گرامی. بعد بیشتر خواهم نوشت.

  • . خزعبلات .

انگار واقعا قضیه رفتنمون جدیه. دیروز وسط بازی پرسپولیس، یه نفر برای دیدن خونه اومد و بعد که علی تماس گرفت، معلوم شد طلبه ی خونه شده. امروز هم با بچه هاش اومده بود و دوباره رفت خونه علی اینا و دیگه واحد ما نیومدند. خونه ای که سال 91 و وقتی من در نیشابور سرباز بودم، خریدیمش، داریم کم کم ازش جدا میشیم. عروسی من و علی توی این خونه بود. خیلی زود گذشت. حالا دیگه باید بیفتیم دنبال خونه جدید. دلتنگت میشم خونه ولی میدونم زود فراموشت میکنم. 

  • . خزعبلات .

امروز بعد چهار روز رفتم اداره. پنجشنبه و جمعه که تعطیل بود و سه شنبه و چهارشنبه هم ماموریت بودم. درگیر برطرف کردن کسورات صورت وضعیت بودم. خبردار هم شدم که دوباره شرکتی که دو سال قبل پیمانکار تعمیرات ما بود توی مناقصه برنده شده و دوباره اون آدم های کج و معوج و گداصفت، پاشون توی شرکت باز میشه. آدمهایی که اگه یکی ندونه، میگه اینا معرکه گیر و دلقک هستند و....

عصر با خستگی اومدم خونه. ناهار رو گرم کردم و خوردم. متین هم خسته روی تختخواب افتاده بود. بعد ناهار خوابمون برد و برای بازی پرسپولیس و النصر در نیمه نهایی جام باشگاه های آسیا، از خواب بیدار شدم. خبر محرومیت عیسی آل کثیر، من و تمام مردم رو شوکه کرد. عربستانی های مفت خور حیوون صفت و کنفدراسیون بی غیرت فوتبال آسیا یا در نقل قول ها "ای اف سیرک" کاری کردند که هم آبروی خودشون رو بردند و هم آبروی آسیا رو، ولی پرسپولیس با بازی خوب و منطقیش، تو دهنی بدی بهشون زد و رفت فینال. چه استرسی کشیدیم ولی دل یه ملت شاد شد. بعد علی و سعیده اومدند پیشمون و حرف زدیم و چای خوردیم. بعد رفتن بچه ها، رفتیم بیرون و بنزین زدیم و یه سری میوه خریدیم و اومدیم خونه و الان هم میریم که به زور بخوابیم. 

  • . خزعبلات .

جفتمون روی تخت دراز کشیدیم. اتاق تاریک و هر دومون موبایل به دست. من مشغول پست نگاری و متین مشغول بازی انگری بردز که به نحو خانمان براندازی بهش معتاد شده. قبل نوشتن آهنگ کاروانسرا اثر برادر کیتارو رو دانلود کردم تا در یک فضای سیال متعالی مشغول نوشتن بشم. متین میگه واقعا صوت و اعراض مترتب بهش، المان های عجیب غریبی هستند. بگذریم.

دیروز رفتم ضامن علی شدم برای وام بانک ملیش و قبلش هم رفتم برای اولین بار سود سهام یکی از سهام هامو از شبکه بانکی گرفتم. بعد رفتیم باغ و مشغول مرتب کردن آوار دیوار فرو ریخته شدم و متین هم مشغول کاشتن گیاهان. ساعت حدود یک و نیم اومدیم خونه و ناهاری خوردیم و استراحتی کردیم و ساعت پنج رفتیم باغ. مهندس د.گ و همسر و پسرشون هم اومدند و شام رو توی باغ خوردیم. مهندس جگر و دل و قلوه گرفته بود و شام مهمون اونا بودیم. بعد با مهندس و پسرشون با اپلیکیشن skymap ور رفتیم و مریخ و مشتری و زحل رو دیدیم. طلوع ماه نو چه زیبا بود، خصوصا ابتداش که از افق با قرصی بزرگ و متمایل به زرد شروع شد. بعد به خونه مهندس رفتیم و بازی خوب و جذاب جالیز رو انجام دادیم. تا دیروقت اونجا بودیم و باز حرف بابای متین شد و اونا هم از پدرهای خودشون گفتند و منم از پدر خودم که به حق از نوادر آفرینش خداونده و اگر کسی پدرم رو درک کنه، قطعا به خدا و توحید میرسه.

امروزصبح هم با خالی کردن آب کولر پدر و داداش شروع شد. عصر رفتیم باغ و میله های فنس رو کار گذاشتیم. من با سیمان و ماسه و آب، ملات درست می کردم و متین هم بنا شده بود. بگذریم که قبلش به دریوزگی، جای کاشتن میله هذ رو درست کردیم. یعنی به جای چکش، با داس توی ماشین، ملات های چند روز قبل و بلوک سیمانی ها رو خورد کردم تا میله های ملعون جاساز بشن. امشب بعد شاید حدود یک سال و خورده ای، تلویزیون دیدیم، اونم از لطف خودم که رفتم پشت بوم و آنتن رو سر و سامون دادم. دو ساعت توی تختیم و ساعت نه میخواستیم بخوابیم و بیداریم که بیداریم که بیداریم. والسلام

  • . خزعبلات .

امروز با حسین، راننده این ماه واحدمون، رفتیم به شاهرود برای سرویس تپ چنجر. ماموریت خوبی بود و کلی نکته خوب داشت، چون یه عیبی هم پیش اومده بود که باعث شد خیلی به سایر جزییات دقیق بشیم. متین هم رفته بود ستاد و کد پرسنلیش رو گرفت. عصر کار خاصی نداشتیم و خوابیدیم تا اینکه متین برای آرایش رفت بیرون و منم خونه موندم و مشغول مرتب کردن خونه شدم. پرسپولیس هم بازی مقابل پاختاکور رو برد. تلویزیونمون خرابه و چیزی نمی گیره، برای همین رفته بودم اتاق پشتی که با فریاد خوشحالی همسایه ها، می فهمیدم پرسپولیس گل زده و می رفتم گل رو از توی اینترنت تماشا می کردم. الان متین مشغول خیاطی چندین باره چادر باغ هست و منم به کارهای عقب مونده میرسم و مثل همیشه عقبم که عقبم که عقبم. داشتم آلبوم "بوسی بهشت" سراج رو برای n اُمین بار گوش می دادم که متین گفت اگه اینو شهرام ناظری هم می خوند قشنگ می شد که یاد آلبوم "یادگار دوست" افتادم و برای n^2 اُمین بار مشغول گوش دادنش شدم. راستی چند وقت پیش از سلسله مصاحبه های سایت آرته، مصاحبشون با کامبیز روشن روان رو گوش دادم و بسیار لذت بردم. آدم اعجوبه ایه.

امشب فهمیدیم چند سال پیش که مادر متین و متین رفتند و شماره موبایل همراه اول رو به نام متین زدند، اپراتور دفتر خدمات ارتباطی گیج میزده و هنوز شماره به نام مادر متین هست. فردا کلی کار دارم و داریم. خودم باید صبح باید برم سراغ کارهای بانکی و بعد بریم برای نصب مجدد فنس باغ بعد از اون روز تاریخی فروریختن دیوار. فعلا همین بسه.

  • . خزعبلات .

امشب ساعت 9، طبق قراری که محمود با سایر بچه ها گذاشته بود، رفتیم به فودکورت زرتشت که جدیدا افتتاح شده. بعد مدت ها بچه ها رو دیدیم. رفتیم در فضای باز مجموعه که راحت تر باشیم. شام رو خوردیم و بعد کلی حرف زدیم و خندیدیم و چی بهتر از همین شوخی ها و خنده ها که یادگار دوران دبیرستان ماست. دوستانی که از سال 1378 تا الان با هم هستیم و توی لحظات غم و شادی، سختی و آسایش و.... کنار هم بودیم. هممون غیر احسان ازدواج کردیم و سرمون به کارمون گرمه، اما گرمای این دوستی، به هممون انرژی میده و چی بهتر از همین شور دوستی که میتونه توی روزای درگیری با کرونا و اوضاع افتضاح مملکت، ما رو از گرداب ناامیدی و رخوت در بیاره و ما رو استوارتر کنه برای تحمل سختی های جانفرسای آینده. عمر این دوستی و حکایت هاش مستدام باد. 

  • . خزعبلات .

دیروز از سر کار که رسیدم، مشغول شستن دست و صورت بودم که همسایه باغ به ما زنگ زده که آقا باد زده و دیوار ریخته. ناهار هم قورمه سبزی خوشمزه ای داشتیم. گفتم نمیشه بی خیال این قورمه سبزی شد. پس با خیال راحت قورمه سبزی رو خوردم و بلافاصله رفتیم به باغ و دقیقا به خاطر توری های نانویی که روی فنس ها کشیده بودیم، باعث شده بود دیوار بریزه. خلاصه بنا جور شد و دیوار رو بنا کردیم تا انشاالله اگه باد نباشه، امروز بریم و فنس ها رو علم کنیم. الان شاهرود هستم و سرویس تپ چنجر داریم. هوا بی نهایت عالی و فقط دلم هوای قورمه سبزی رو داره و دیدار متین. 

  • . خزعبلات .