خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

پریشب، مهندس گ. و خانواده منزل ما بودند. همون اول مهمونی، قطعه ای از بداهه نوازی حسام اینانلو پخش کردند که متعلق به 25 بهمن و اجرای ایشون در جشنواره موسیقی فجر بود. همون اول دیدم جمله ای از پیش درآمد بیات اصفهان استاد علی اصغر بهاری رو نواختند و این مطلب رو به مهندس گفتم و ایشون گفت اتفاقا این بداهه نوازی به یاد استاد بهاری نواخته شده. من توی آسمونا بودم. اجرا رو تا انتها گوش دادیم و دیشب بعد رسیدن از جنت آباد، دوباره بهش گوش دادم. برای مهندس پیامی در مورد این اجرا فرستادم که ساعاتی بعد، دیدم ایشون به دلیل اینکه دوستی و رابطه ای با جناب اینانلو دارند، پیام من رو برای ایشون فرستادند و اسکرین شاتش رو برام ارسال کردند. به مهندس گفتم خوشا زمانه ای که چقدر سریع، امکان ارسال احساسات یه شنونده به صاحب اثر وجود داره.

این اجرا حدود 20 دقیقه ست و توی صفحه جناب حسام اینانلو در اینستاگرام وجود داره. شنیدنش رو از دست ندید.

 

پ. ن:

این پست در اتومبیل اداره و در حال گوش دادن به این قطعه و در مسیر جنت آباد نوشته شد. الان حاجی آباد گرمسار هستیم. 

تکمیلی:

الان ۷ اسفند ۱۴۰۲ و در مسیر یزد هستم که برای یک ماموریت کاری اومدم. چون کاری ندارم، پست های قدیمی رو تکمیل می کنم. امروز فایل صوتی اجرای مورد اشاره بالا از حسام اینانلو رو براتون به اشتراک میذارم. بی نهایت شنیدنی و زیباست:

  • . خزعبلات .

امروز، نزدیک جنت آباد بودیم که این ترانه گوگوش از توی ماشین پخش شد:

از این بیراهه تردید، از این بن بست می ترسم

یهو، انگار قیامت شده باشه، مرده ای زنده شده باشه، یادی زنده شد و تموم وجودم انگار برای لحظاتی کوتاه (اما عمیق) به سال ها قبل system restore شد. هر جا هست، شاد باشد و شاد زییَد.

  • . خزعبلات .

ساعت 2 بامداد سه شنبه 19 بهمن، به رشت رسیدیم و امروز آخرین روز حضورمون هست و انشاالله ساعاتی دیگه به سمنان بر می گردیم. از دیشب بارون خوبی بارید و هوا عالیه. متین به اتفاق مهسا و بقیه دخترخاله ها، در خونه فائزه هستند و هنوز ازشون خبری نیست. ما که اومدیم رشت، خبردار شدم بابا و مامان مریض شدند که احتمالا امیکرون باشه. امروز که با مامان تلفنی حرف زدم، حالش خیلی خوب بود، اما بابا انگار داره روزهای اوج بیماری رو پشت سر میذاره. پدر شوهرخاله من هم دو روز پیش فوت شدند. آدم دوست داشتنی ای بودند و یادشون برای من با دیوان حافظ چاپ سال 1335 داخل باغشون همراه شده. روحشون شاد. این سفر هم چند تا آشنایی جدید برام همراه داشت. اولیش این بیت حافظ که میگه: تا ز میخانه و می، نام و نشان خواهد بود، سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود و دیگری صحبت با پدر متین در مورد اسفار اربعه و کلیاتی راجع به این سفرها.

دیروز، خودم، راسا رفتم به خرید سیر و باقلا و زیتون و ترب و چقدر لذت بخش بود. جای همگی خالی، ناهار هم ماهی سفید داشتیم به همراه مخلفاتی که خریده بودم. یعنی این چند روزی که اینجا بودیم (مثل همه دفعاتی که رشت میاییم‌)، خوردیم و خوابیدیم و کیف دنیا رو کردیم. 

  • . خزعبلات .

امروز سی و هفت ساله شدم و مجددا همین امروز، هفتمین سالگرد عقد من و متین هست و باز مجددا همین امروز، دقیقا، یکسال از آخرین دیدار من و امیر میگذره. روز عجیبی شده این 16 بهمن، با این هم مناسبت خاص.

  • . خزعبلات .

دیشب، کسری و مادرش، برای دومین بار با هم خونه ما بودند و دومین بار بود می دیدمش. چقدر دردناکه پسر و همسر امیر، بیان خونه تو و خودش نباشه. زمان نمی گذشت، بغض و گریه های ناگهانی هم امون نمی داد و به قول متین توی حالت قبض شدیدی بودیم. جاش واقعا خالیه و دلتنگی امون همه ما رو بریده. 

  • . خزعبلات .

دیروز و امروز جنت آباد بودیم. الان هم در مسیر برگشت هستیم و دقیقا ورودی مسیرهای پیچ در پیچش که از بین کوه ها میگذره و جایی که خیلی ازش متنفرم. تست های راه اندازی ترانس جدید که افزایش ظرفیت داده شده. هر تستی که میاییم، کلی نکته علمی جدید مکشوف میشه. ناهار هم خوردم و با تکون های ماشین، چشمام داره سنگین میشه. منتظرم برسم خونه که دیروز و امروز کلا به خونه نرسیدم. دیشب هم بعد مدتها، خونه علی و سعیده بودیم، با آرایش جدیدی که به خونه شون داده بودند. 

  • . خزعبلات .

عمو یوسف خدابیامرز، سیگار می کشید، خیلی هم می کشید، جوری که محال بود بدون سیگار او رو ببینی. اگه که توی خونه بودیم، همیشه چایی کنارش بود. یاد عمو از همون بچگی، با ترکیب بوی سیگار و ادکلنش برام باقی مونده بود. هیچ وقت هم به صرافت نیفتادم ازش بپرسم ادکلنش چیه. تا اینکه همین اواخر، دو تا اسپری خوشبو کننده برای خونه گرفتیم. اولین بار که مصرف کردم، دیدم چه بوی خوبی داره، تا اینکه اوقاتی که سیگار می کشیدم و این اسپری رو میزدم، یهو یاد همون بوی ترکیبی سیگار و ادکلن عمو می افتادم. الان که بعد از سیگار، اون اسپری رو زدم، تصمیم گرفتم ازش بنویسم. رایحه این خوشبو کننده از ادکلن Aventus گرفته شده. رایحه ترکیبی Aventus و بوی سیگار، زنده کننده تصاویریه که از عمو یوسف دارم. عمویی که خیلی چیز ازش یاد گرفتم و با اینکه بچه اول خونواده پدری بود، متفاوت تر، پیشرو تر، منطقی تر و آزادتر از سایر افراد خونوادش بود. روحش شاد که خیلی عزیز بود و خوش صحبت که آدم از مصاحبتش سیر نمی شد. 

  • . خزعبلات .

امشب حدود ساعت 19.30 بود که از تهران به سمنان رسیدیم و چون متین مهمون داشت، من اومدم طبقه یک، پیش بابا و مامان و عزیز. بلافاصله بعد از رسیدن، دیدم که باد لاستیک جلو سمت راننده، دوباره کم شده و رفتم همون جایی که لاستیک ها رو عوض کرده بودم و یارو می گفت مشکلی نداره.

بعد از رفتن مهمون متین، اومدم بالا و با متین شام خوردیم. از بس خسته بودم، روی مبل دراز کشیدم که بخوابم، اما از فرط خستگی خوابم نمیومد. بلند شدم و یه خورده وسایل خونه رو مرتب کردم تا اینکه با متین مشغول گوش دادن به آلبوم یادگار دوست شهرام ناظری شدیم. من نمیدونم قبلا راجع به این آلبوم نوشتم یا نه و اگر هم تکراریه، مهم نیست. شهادت میدم بالای هزار بار این آلبوم رو گوش دادم، ولی لذت و درک معانیش هیچ وقت تمومی نداره. با دوستم عارف در آمریکا، قرار گذاشتم تا عید نوروز، ده تا قطعه موسیقی و ده تا آلبوم موسیقی رو که دوست داریم، به ترتیب به هم بگیم. گونه و ژانرش هم اصلا مهم نیست. خواستم اینجا بگم که یکی از اون ده تا آلبوم مورد علاقه من، بی شک، یادگار دوست خواهد بود. انقدر تصاویر زنده با شنیدن این آلبوم به ذهنم متبادر میشه و جلوم زنده میشه که حد نداره. انگار این آلبوم، با خودش، صندوقچه ای از تصاویر و مکان ها با رایحه های دوست داشتنی برام داره که توی سالیان سال و با هر بار شنیدش ساخته شدند و بهتره بگم زنده شدند.

اگه بخوام دو تا از اون تصاویر رو بگم، میشه شرح زیر:

اول، یه تیر چوبی قدیمی پنجاه شصت ساله، با لامپ رشته ای زرد، با یه پایه فلزی قدیمی زنگ زده در یه شب سرد. تیر چراغ برق دم در خونه مادربزرگ و پدربزرگم که البته الان خراب شده و بوی دود حاصل از سوختن ناقص گازوییل حموم عمومی جنب همون خونه، با بوی علف و پهن باغ های اطراف. فقط من می فهمم این تصویر با این شرح و تفصیل یعنی چی و یاد همیشه زنده دایی مَدادی که توی گوشه گوشه یادگار دوست نشسته.

دوم، تصویری از پنجره قطاری که سال 1375، برای اولین بار با خانواده رفتیم مشهد. من، پشت پنجره راهرو قطار، شب، در حالی که توی یه ایستگاه، بین راه توقف کرده و باد ملایمی میوزه و صدای برگ ملایم درختان کهنسال و قدبرافراشته چنار توی ایستگاه به گوش میرسه و هوا هم کمی سرد هست و دوباره مثل تصویر اول، نور چراغی مثل چراغ اول، صحنه این تصویر رو روشن کرده. فقط عمر ابزار و یراق و متعلقات و خصوصا مقره های سفید خطوط توزیع برق، به زمان رضا شاه برمیگرده و باز مثل تصویر اول، فقط من می فهمم این تصویر چه عمقی داره و با شنیدن یادگار دوست، این تصویر زنده میشه.

پ. ن:

این پست مقدس، با حال عجیبی از خستگی مفرط و در حالت آگاهی و ناآگاهی نوشته شد. 

  • . خزعبلات .

صبح، ساعت 5.30 قرار بود بریم تهران. ساعت 5.05 از خواب بیدار شدم تا چیزی بخورم و لباس بپوشم. اما خوابم برد. راس ساعت 5.30 راننده زنگ زد. باز خدا متین رو نگه داره که تموم لباس هامو مرتب گذاشته بود توی هال. بعد رفتیم دنبال همکارمون و راهی تهران شدیم. با اینکه دو روز گذشته رو خیلی شلوغ بودم، ولی صبح، بعد از حرکت و با وجود گرمای مطبوع خودرو، خوابم نمیومد و تا الان بیدارم. الان جنت آباد رو هم رد کردیم و در مرز استان سمنان و تهران هستیم. همایش امروز در مورد هوشمند سازی و پایش آنلاین ترانسفورماتور هست.

دیروز برای پژو، چهار حلقه لاستیک خریدم. شد پنج میلیون و چهارصد. دیروز روز خیلی خوبی بود. کلاه محبوبم پیدا شد. کلاه ایمنی که مدتها منتظرش بودم رو دریافت کردم و شرکت بخشی از معوقات ما رو داد که خیلی لازم بود.

پریروز هم روغن پژو رو عوض کردم و چون متین مهمون داشت، از ساعت 6 تا 10 شب با وحید و امیر بودم که خیلی خوش گذشت. زنده شدن خاطرات دور مجردی. 

  • . خزعبلات .

دیشب مهمون محمود و شراره بودیم. همه دوستان دعوت بودند. وحید و مهتاب، رضا و الهام، محمد و میترا و احسان. شب خوبی بود و چقدر نیازه به این دورهمی ها. جای امیر مثل همیشه خالی بود و لحظه لحظه به یادش بودیم.

  • . خزعبلات .