خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

کمتر از سه ساعت دیگه این قرن تموم میشه و وارد قرن جدید میشیم. صبح امروز با خرید نان بربری کنجدی برای صبحونه شروع شد و بعد از اون 6 نفره رفتیم به باغچه خودمون. متین کلا مشغول آبیاری اونجا بود. بعد سفارش کباب کوبیده رو به کبابی محل دادیم و بعد از پیاده کردن متین و رسیدن بچه ها، من و پدر متین رفتیم کباب ها رو گرفتیم و اومدیم خونه. متین پلوی خوبی گذاشته بود. 6 نفره و با مخلفات کامل گیلانی، غذا رو خوردیم و الان هر کدوم، گوشه ای از خونه افتادیم تا بخوابیم.

سال 1400، سال مرگ امیر بود، سال نحسی بود که تا آخر عمر فراموشش نمی کنم. سالهای قبل هم سالهای نکبتی بودند با کرونا و اوضاع نا به سامان مملکت. ولی با امید به استقبال سال جدید و سالهای جدید آینده میریم تا زمانی که دیگر امیدی نباشه.

 

پ. ن:

یکی از خواسته هام توی سال جدید اینه که بفهمم یا بدونم چرا خدا گفته من انسان رو در رنج آفریدم. والسلام. 

  • . خزعبلات .

دیروز بعد خوردن صبحانه، من و عظیم برای تعمیر ماشین رفتیم بیرون. مشکل از رادیاتور بود و بعد از تعویض رادیاتور، اومدیم خونه. ناهار که خوردیم، همه رفتند برای استراحت و من اومدم اداره برای انجام کارها. متین و بچه ها که بیدار شدند، رفتند برای خرید و من حدود ساعت نه شب از اداره اومدم بیرون. بعد از رسیدن بچه ها، متین با سوسیس و تخم مرغ، شام درست کرد و دور هم شام رو خوردیم و بعد از کمی حرف زدن، اومدیم برای خواب.

صبح من اومدم سمت اداره و متین هم به سمت مدرسه رفت. الان هم باید برم انبار. احتمالا با ماشین خودم برم. فعلا تمام. 

  • . خزعبلات .

بله، و بالاخره پس از حدود دو سال و نیم، خونواده متین از رشت به سمنان اومدند. ساعت حدود شش و نیم عصر بود که مهسا و عظیم و پنج دقیقه بعد، پدر و مادر متین به خونه ما اومدند. پس از حدود نه ساعت در راه بودن و خراب شدن ماشین عظیم. با کوله باری از سوغاتی ها که تقریبا همشون (شاید هم تحقیقا) خوردنی بودند. چای خوردیم و دوستان خستگی در کردند و بعد متین تماس گرفت و بابا و مامان من هم اومدند بالا و شام هم موندند و حدود ساعت 11 شب رفتند. بابای من از فرط استرس حال ناخوش مادرش، کلی حرف زد و متکلم وحده شده بود، کاری که یاد ندارم توی کل زندگیم کرده باشه، بس که ساکت بود. همه ما متفق القول قبول داشتیم که این جور حرف زدن بابا، فرار از استرس هایی بود که بخاطر ناخوشی عزیز گرفتارش شده.

بعد از رفتن بابا و مامان من، ظرف های باقی مونده بزرگ رو هم شستم و عظیم زودتر از همه برای خواب به اتاق مطالعه اومد و خوابید. پدر متین هم بعد از کمی مطالعه همیشگی شبانه خودش، توی هال و جلوی تلویزیون خوابید. متین و مهسا و مادرشون هم توی اتاق خواب مشغول حرف زدن هستند و صداشون به گوش میرسه. من هم اومدم اتاق مطالعه و اینجا دراز کشیدم و مشغول ثبت اتفاقات این روز خجسته هستم تا خوابم ببره. علی هم به همراه سعیده، بعد از دربی پرسپولیس و استقلال، به طرف تهران حرکت کردند. نکته جالب اینکه امشب، پدر متین گفت از همون نوجوانی، طرفدار استقلال یا همون تاج سابق بوده که من این نکته رو نمی دونستم. متین هم مثل پدرش استقلالی و من و باجناق هم پرسپولیسی. البته این پرسپولیسی بودن من هم داستانی داره برای خودش که سر وقتش تعریف می کنم. ضمنا شام امشب قورمه سبزی بسیار خوشمزه متین پز بود. جای همگی خالی. 

  • . خزعبلات .

حدود دو ساعت دیگه، انشاالله، مهمان ها، یعنی پدر و مادر و خواهر متین به همراه باجناق به سمنان می رسند. از حدود یک ماه پیش مشغول مرتب کردن خونه و باغچه و خرید وسایل هستیم. اتاق مطالعه همین نیم ساعت پیش تموم شد. اگه ماشین باجناق خراب نمی شد، دوستان باید حدود ساعت 3 بعد از ظهر می رسیدند، ولی الخیر فی ما وقع. خلاصه ماراتن یک ماهه کارها برای رسیدن دوستان تموم شد. همین. 

  • . خزعبلات .

الان توی ماشین و بین دامغان و سمنان هستم. علی پیامک داد که تست کروناش مثبت شده. سعیده هم که مطمئنا کرونا داره. امیدوارم دوره رو تموم کنند و به سلامتی برگردند.

روزهای فوق العاده شلوغی رو پشت سر گذاشتیم و احتمالا طی روزهای آینده خواهیم گذاشت. احتمال بسیار زیاد خونواده متین برای عید میان پیش، ما. ما هم درگیر کارهای مونده تا قبل از اومدنشون هستیم. 

  • . خزعبلات .

جواب تست دیروز اومد و منفی شد. امروز علی لطف کرد و وسایلم رو از مهندس م. گرفت و منم توی خونه مشغول کارهای مونده تا پایان سال شدم. از صبح بگم که بابا وقتی فهمید من خونه ام، چند کیلو سیب و هویج گرفت و فرستاد بالا، مامان هم سوپ درست کرد و فرستاد بالا، جالب اینه که صبح موکد بهش گفته بودم درست نکنه، اما خدایی سوپش عالی بود. همون جوری که دوست دارم.

حالم هم خوبه، گلودرد ندارم، تب و سردرد هم همچنین، فقط یه خستگی کل بدنم رو گرفته. پشت کامپیوتر شخصی مشغول ویرایش عکس های برای کتابچه تپ چنجر هستم. بعد سال ها گذرم به ACD See خورده و خدا رو شکر کارامو راه میندازه. خبرهای رسیده از رشت حاکی از اینه که احتمالا و به امید خدا، اونا 4 نفره از رشت به سمنان میان. اتفاقا با متین که صحبت می کردیم، گفتیم بعد 2 سال خونه نشینی، به یه سفر احتیاج دارند. تا چه پیش آید.

  • . خزعبلات .

دیروز صبح که بیدار شدم، تب و سر درد و گلودرد مختصری داشتم. سریع رفتم تست دادم و اومدم خونه. دیروز و امروز هم اداره نرفتم و منتظر جواب تست کرونا هستم. حس هیچ کاری هم ندارم. بیکار هم که هستی، حالم بدتره. موندم چه کنم؟ 

  • . خزعبلات .

امروز ظهر، از نهال فروشی، 25 تا نهال تبریزی خریدیم، ولی وقتی رفتیم بریم بکاریم، دیدیم 20 تاست. 18 تا از اونا رو کاشتیم و دو تا هم موند که بعدا بکاریم. پنج تا هم شد طلب ما که مجدد باید بریم نهال فروشی و ازش بگیریم.

تموم دیوار جنوبی باغچه رو تبریزی کاشتیم. الان هم خسته روی مبل سه نفره ها دراز کشیدیم. کار خاصی نمونده و منتظر عید نوروز هستیم که انشاالله خونواده متین، از رشت به سمنان بیان وگرنه ما میریم اونجا. 

  • . خزعبلات .

پنجشنبه گذشته، بعد مدت ها رفتیم باغ و منم مشغول کندن چاله برای کاشت نهال های جدید تبریزی شدم. قرار بود فرداش هم بریم برای ادامه کار که تست های جنت آباد پیش اومد. متین هم از این بابت ناراحت شده بود. بنابراین عزمم رو جزم کردم تا این هفته به ادامه کار مشغول بشم و تمومش کنم. ساعت حدود 13 به سمت باغچه حرکت کردیم و چاله های جدید رو کندم و گودال های قبلی رو هم عمیق تر کردم. درخت هایی رو هم که پارسال کاشته بودیم، از خاک در آوردیم و توی ارتفاع مناسب کاشتیم. خدا رو شکر ماسه بادی پارسال انقدری مونده بود که کفاف نهال های امسال رو بده. یه فرغون کود هم از همسایه گرفتم. حدود 17 تا چاله کنده شد و متین هم کف همه رو با ماسه بادی و کمی کود تا ارتفاع 20 سانتیمتری پر کرد.

موقع برگشتن به سمت خونه، از نهال فروشی بین راه که همیشه دم عید میاد اونجا بساط میکنه، قیمت نهال تبریزی رو پرسیدیم که بالاخره به خاطر تعداد زیاد، برامون 25 تومن حساب کرد. انشاالله فردا قراره با متین بریم و این 17 تا نهال تبریزی رو بخریم و بکاریم. درخت مورد علاقه من.

پ. ن:

امروز صبح رو با خبر حمله روسیه به اوکراین شروع کردیم. هر دم از باغ، بری می رسد، تازه تر از تازه تری می رسد. هر روز که از عمرم میگذره، بیشتر به این نتیجه می رسم که عالمی دیگر بباید ساخت، از نو آدمی، والسلام. 

  • . خزعبلات .