خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

دیروز ساعت 13:30 به سمت رشت حرکت کردیم. روز بسیار شلوغی داشتم توی اداره. شنبه رنگ بندی سمنان عوض شد و همه برنامه ریزی های من و متین برای سفر به هم خورد، اما بالاخره شرایط درست شد و دقیقه نودی تونستم کارها رو ردیف کنم تا بیاییم رشت، اما پوستم کنده شد. مسیر خوب بود و خلوت و واقعا شکر بابت بزرگراه غدیر که درستش کردند و ما واقعا راحت شدیم. دیگه گذر از تهران و کرج با اون ترافیک اعصاب خردکنش تموم شد. واقعا دست و پنجه هر کسی که توی ساخت این بزرگراه دست داشته درد نکنه (هر چند خیلی دیر ساخته شد).
ساعت 19:30 رسیدیم رشت و هم من و هم متین روزه داشتیم. اتقدر خسته بودم و توی 48 ساعت قبلش از بس کم خوابیده بودم (شاید 6-7 ساعت) که تا قبل افطار یه چرتی زدم. بعد از افطار هم کمی نشستیم و حدود ساعت 10:30 شب دیگه نمی تونستم بشینم و رفتم و خوابیدم.
امروز هم اول صبح از خواب بیدار شدم و مشغول مطالعه "روزها در راه" شاهرخ مسکوب شدم که پشت بند تاریخ بیهقی واقعا میچسبه که همون جوری که همیشه گفتم و نوشتم، تاریخ بیهقی زمونه ما همین روزها در راه جناب مسکوب هست. با خودم عهد کردم که امسال، انشاالله، کتاب های نیمه کاره ای که خوندم رو تموم کنم و بعد برم سراغ کتاب جدید. امیدوارم به این هدف برسم.
رشت بارونیه و سرد، البته بارون الان متوقف شده ولی هوا سرده. منتظریم تا افطار بشه. متین هم از اول صبح تدریس داشت و توی اتاق با هم بودیم. انشاالله تا شنبه اینجا هستیم.

  • . خزعبلات .

روز شنبه، کتاب تاریخ بیهقی رو تموم کردم. کتابی که سال 93 خریده بودم و شهریور 96، جلد اولش رو تموم کردم و توی اردیبشهت امسال، تصمیم گرفتم تمومش کنم و تونستم. کتابی که خیلی دوست داشتم حتما بخونمش. بی نهایت زیبا و جذاب بود، خصوصا برای من که هم تاریخ رو دوست دارم و هم دورانی رو که حوادث بیهقی در اون اتفاق میفته، دوران حکومت های سلسله ترک نژاد بر ایران، یعنی غزنویان و سلجوقیان و خوارزمشاهیان. اصلا از یه دوره ای به بعد به ترکستان قدیم و فرهنگ و اتفاقات اون دوره علاقه پیدا کردم. اگه بخوام نمونه تصویریش رو ارائه بدم، باید به فیلم زشت و زیبای احمدرضا درویش اشاره کنم که منو دیوونه میکنه.
بیهقی، همون طوری که توی اینستاگرام خودم نوشتم، جامع تاریخ و ادبیات و هنر داستان هست و جالب اینه که این یه عنصر جوری به هم ممزوج شدند و چفت و بست درست هست که حد نداره و این از هنر جناب ابوالفضل بیهقی است.
خیلی دلم میخواد راجع به زوایا و خفایای کتاب بنویسم، اما هم بسیار طولانیه و هم اینکه اصلا حوصله نوشتن ندارم. فقط دلم میخواد بنویسم از میون این همه شخصیت توی تاریخ بیهقی، عجیب درگیر "آلتونتاش خوارزمشاه" شدم.

  • . خزعبلات .

متین از صبح رفته آرایشگاه و هنوز نیومده، با خانم مهندس رفته. منم با تماس فرشید از خواب بیدار شدم که ماشاالله هر وقت کار داره زنگ میزنه. هوای سمنان عالی شده و ابری و الان که از پنجره هال به بیرون نگاه کردم، دیدم که ابرها سیاه شدند و خدا کنه بارون بباره. امروز دورکار بودم و دلم میخواد این دورکاری تموم بشه که همه کارامون مونده و خونه موندن هم بسیار خسته کنندست.
توی پست قبلی نوشتم که بیهقی می خونم. آخر وقت دیشب همون جوری که یاد بیهقی بودم، یاد بیهقی زمونه خودمون افتادم، شاهرخ مسکوب و دنبالش یاد اردشیرخان پسر ایشون. توی نت سرچ زدم و مستندی دیدم به اسم "من خودم اسبم" که در مورد فردی بود که پیش اردشیرخان توی شرکت پرورش اسب ایشون یعنی چاپار سمیرم کار می کرد. برای حدود یک دقبقه هم خود اردشیر خان توی فیلم بود. به متین گفتم کاش کرونا بره و حتما یه سر به ایشون بزنیم. دلم میخواد بهشون زنگ بزنم و حرف بزنیم. پیش خودم گفتم "روزها در راه" پدر رو تموم کنم و به بعد به ایشون زنگ بزنم. تا چه پیش آید.

  • . خزعبلات .

با این وضعیت کرونایی و دورکاری ها و ماه رمضون، همه چیز زندگیمون به هم ریخته. هر روز ساعت 2 عصر از خواب بیدار میشیم و 7 صبح می خوابیم و روزهایی که باید برم سر کار، با بدبختی خودم رو می کشونم اداره که سر ساعت مجاز ورود کنم. اما چاره ای نیست و توی این مدت رو آوردم به خوندن تاریخ بیهقی. مجلد پنجم رو الان نگاه کردم و دیدم که 25 شهریور 96 تموم کردم. جلد ششم رو 10 اردی بهشت همین امسال (همین چند روز پیش) و جلد هفتم رو بامداد دیروز یعنی 14 اردی بهشت. به شدت مشتاق دنبال کردن داستان بودم ولی امشب دیگه بریدم و بیشتر از 15 صفحه از مجلد هشتم رو نخوندم. متین هم آزمون ضمن خدمت داشت و با هم نشسته بودیم به گوش دادن و جواب دادن آزمون ایشون. الان حوصله ام بدجوری سر رفته و دلم میخواد بکنم و برم یه مسافرت طولانی، خصوصا رشت که چند روزی هست دوباره دلم هواشو کرده. بگذریم.
هنوز هم معتقدم زیباترین کتابی که توی زندگیم خوندم، تاریخ بیهقی است و این زیبایی واقعا لایزالِ و هر صفحه جدید از این کتاب، چشم اندازی شگرف و بدیع و نو از زیبایی. روح ابوالفضل بیهقی شاد که به قول متین، نفر سوم زندگی مشترک ماست.

  • . خزعبلات .

مدتی هست که به شدت شیفته و درگیر گیاه یوکا و اون گل های زیباش شدم. در نظرم بی نهایت زیبا هستند. البته این شیفتگی ریشه در تصویری از گذ‌شته ها داره، خصوصا از تمبرهای گلی که در نوجوانی دیده بودم. 

  • . خزعبلات .

از بچگی که خونه بابا ننه خودم بودم، یادمه که هر چی می خریدیم، عین بچه آدم زنگ میزدیم نمایندگی و نصاب میومد و برگ گارانتی رو هم امضا می کرد. توی این 25-30 سال یادم نمیاد یه بار به این همه گارانتی احتیاج پیدا کنیم. حالا چی شده؟ چند ماه قبل یه اجاق و یخچال امرسان خریدیم. متین، یخچال رو خودش زد به برق و روشن کرد، بدون اینکه به نمایندگی اطلاع بده و باقی ماجرا. حالا چند روزی هست که این یخچال به صدا افتاده و روی مخ آدم هست. حالا نشستم و زنگ میزنم به کمپانی امرسان که جون مادرت یکی رو بفرست این سر و صداهای یخچال رو بخوابونه. این صدا عجیب روی مخ منه. در حد جنون منو روانی میکنه، امیدوارم زودتر تموم شه.

  • . خزعبلات .