خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

امروز، اگه امیر بود، 36 سالگیش رو جشن می گرفت. ولی نیست و جاش خالیه. مقیم ترین عنصر حافظه من و متین از 23 اردی بهشت لعنتی امسال تا الان.

تولدت مبارک دوست، عزیز، همراه و آقای بی خیال.

  • . خزعبلات .

ما کلا تلویزیون نگاه نمی کنیم، مگر واسه اتفاقات مهم. راستش نه اینکه مثل بعضی از فرهیخته ها باشیم، خیر، اصلا وقت نمی کنیم. متین چند روز قبل گفت سریال بزنگاه قشنگه و بشینیم ببینیم و هر شب چند قسمت از این سریال رو می دیدیم. سریال خوبی بود و من که خوشم اومد. تازه میفهمم عارفه از این سریال بود که همش می گفت "بذار دستت رو ببوسم".

اما کل شهریور به دو تا موضوع گذشت: راه اندازی پست جدید و تغییر دکوراسیون خونه که هنوز هم درگیر هستیم. انشاالله زودتر به سرانجام برسه که بی خانمان شدیم.

 

پ.ن:

دو روز دیگه تولد 36 سالگی امیره و خودش نیست.

  • . خزعبلات .

توی نکبت این روزها، ویس و رامین میخونم. اینم از اون کتابهاییه که قبلا زخمیش کردم ولی تمومش نه. فخرالدین اسعد گرگانی با اون ذهن خلاقش در توصیفات عشق بازی و خیانت، باید نویسنده سریال های اونجوری میشد. ولی سوای شوخی، زبان شاعر گیراست و آدم میل میکنه به تعقیب داستان.

  • . خزعبلات .

از بس شلوغ بودم این مدت، نتونستم بنویسم. امروز صبح دیدم اصلا نمی تونم برم اداره. پیامک دادم که نمیتونم بیام و مرخصی گرفتم. بلافاصله به متین زنگ زدند که میتونه بره دوز دوم واکسن خودش رو بزنه. فکر کنید دوز دوم رو که باید 12 شهریور می زدیم، 15 شهریور زدیم. یعنی حضرات عرضه یه واکسن زدن معمولی و تخصیص تعداد واکسن ها رو ندارند، بعد برای همه دنیا خط و نشون میکشند و 7-8 جور واکسن درست می کنند که معلوم نیست کی به تولید انبوه میرسه. فقط چاله عفونت دهان هاشون هم بازه و عفونت پخش می کنند. بگذریم.

از اول شهریور، درگیر پست جدیدمون هستیم و در حال تحویل گیری تجهیزات HV. من و حسین مشغول تحویل گیری هستیم و تا دیروقت سر کار هستیم. از لحاظ علمی و تجربی، خیلی روزهای خوبیه و مستقیم با تجهیزات درگیر هستیم. 

مثل تموم روزهای دیگه بعد از مرگ امیر، حوصله خوندن ندارم و فقط به کارهای اداره و خونه میرسم. توی همین مدت کلی درگیر کارهای مبل جدید بودیم و هی اینور و اونور میرفتیم. این مدت کتاب "به قول پرستو" قیصر امین پور رو خوندم فقط. همین.

علی هم دیروز دوز اول واکسن خودش رو زد و انشاالله همه مردم زودتر واکسن بزنند و از شر این بیماری خلاص بشیم.

  • . خزعبلات .

در واقع یک استحاله بزرگ در حال رخ دادنه

امشب راشل داشت آخرین هشدار ها رو میداد

خودم فکر میکنم باهاش الاینم

مغزدرد عجیبه

وحید خیلی مشغوله، اونقدری که دلم نمیاد برم تو بغلش، میگم بذار راحت باشه

  • . خزعبلات .

بی مقدمه. خودت گفتی به خودم بگو، ولی کسای دیگه که اینو میخونن، به ذات احدیتت غریبه نیستند و یکی هستند مثل من.

خدای عزیز، خدای قادر متعال، خدای بهترین

به ذات احدیتت کم آوردم، خودت کمکم کن، به قول وحید ص. والله، بالله که نمیکشه.

خودت یه کاری کن با این دنیای جهنمی و آدم های ناقص و ناتوان و...

در پایان باز هم عذرخواهی می کنم بلند حرف زدم که همه شنیدند.

فقط یه چیز، هر ثانیه ای که میگذره، تسکینی هست برای اینکه یک ثانیه از فاصله ات با مرگ کم شده. والله مرگ بهترین نعمت خداست چون نیک بنگری. 

  • . خزعبلات .

دیروز یعنی چهارشنبه 3 شهریور هم روز شلوغی بود. اما دلیل این شلوغی از سه شنبه شروع شد. صبح سه شنبه ماشین رو روشن کردم که بیام اداره. تا دنده عقب گرفتم صدای عجیبی از ماشین بلند شد. پیاده شدم دیدم نگهدارنده های پلاستیکی اگزوز که بعد فهمیدم اسمشون "منجید" هست، پاره شدند و کل سیستم اگزوز روی زمین افتاده. هر چی ور رفتم دیدم نمی تونم اگزوز به اون سنگینی رو درست کنم و برم سمت اداره. میخواستم اسنپ بگیرم که شانس آوردم و علی از آسانسور اومد پایین و باهاش اومدم اداره. ماشین هم گذاشتم خونه تا بعدا تکلیفش رو روشن کنم. کل سه شنبه رو درگیر اولین روز تست های تحویل گیری پست جدیدمون بودم. وسط های تست هم رییس زنگ زد که چهارشنبه یا پنجشنبه رو برای کار مشترکمون وقت بذارم. منم بهش گفتم چهارشنبه هستم و پنجشنبه میخوام برم سر تست ها.

خلاصه اینطور شد که چهارشنبه تا از خواب بیدار شدم، رفتم و اگزوز رو درست کردم. بعد با متین رفتیم شهرک غرب برای مبل هامون. بعد رفتیم نمایندگی ایران خودرو که گفت خودرو رو احتمالا آخر شهریور تحویل میدن. بعد هم اومدیم خونه. صبحونه ای خوردم و رفتم معاونت منابع انسانی و دو تا نامه سابقه خودم رو گرفتم و اومدم معاونت خودمون و برای شرکت های سابق خودم فکس و واتس اپ کردم. بعد که اومدم خونه ناهاری خوردیم و استراحتی کردیم و ساعت 19 رفتم سمت اداره و تا ساعت 20:30 با رییس درگیر فرم های صورت وضعیت قرارداد بعد بودیم. بعد از اداره هم رفتم سنگکی و 5 تا سنگک گرفتم و اومدم خونه.

آخر شب ه مبه اتفاق متین، دومین فیلم از "سه گانه کوکر"، یعنی "زندگی و دیگر هیچ" عباس کیا رستمی رو دیدیم. چقدر این فیلم زیباست و نگاه کیارستمی به موضوعات. در مورد موسیقیش می خوندم که قرار بوده حسین علیزاده، موسیقی این فیلم رو بسازه که با هم به توافق نرسیدند و بعدا علیزاده، آلبوم "آوای مهر" که موسیقی های ساخته شده برای این فیلم بوده رو مستقلا به بازار عرضه و تقدیم به زلزله زدگان رودبار و منجیل کرده. جالب بود فقط یک جا در فیلم و حدود چند ثانیه ای موسیقی علیزاده پخش شد و مابقی با موسیقی کلاسیک اروپایی پر شده بود و نتونستم بفهمم که موسیقی مال کیه. باید برم سراغش و ته و توشو در بیارم.

خدا رحمتت کنه کیارستمی که خیلی ها تو رو نشناختند، اولیش خودم. تمام!

  • . خزعبلات .

امروز سومین روز تست های تحویل گیری پست جدید بود و دومین روز من برای نظارت بر تست ها. یهو روز شلوغی شد. اول علی زنگ زد و پول میخواست برای خرید ماشین جدید. ساعت 11:22، مسئول دفتر معاونت زنگ زد که ساعت سه و نیم عصر با کارت ملی بریم فلان جا برای تزریق واکسن کرونا. آخه مگه میشه یهو به آدم بگن، اونم مایی که تا ساعت 6-7 عصر سر تست ها هستیم. کارت ملی هم که نداریم. به حسین هم زنگ زده بودند و به دوست دیگمون هم همین طور. هر کدوم به امید اون یکی که بمونه و ما بریم تزریق واکسن. خلاصه هماهنگ کردیم که مشاور بخش آخر کار رو تحویل بگیره و ما بریم برای تزریق واکسن. بعد محسن زنگ زد و 400 تومن میخواست. مهندس گ. هم می خواست که باهاشون بریم یه اقامتگاه بوم گردی، بچه های خودمون هم میخواستند بریم شهمیرزاد که همه رو هم به خاطر واکسن و هم به خاطر خستگی و واکسن و کارهای فردا که باید تا شنبه تحویل بدم، کنسل کردم.

خلاصه ساعت 16 عصر به طرف سمنان حرکت کردیم و ساعت 16:30 واکسن سینوفارم زدم. با کارت شناسایی اداره و گواهینامه رانندگی و تایید نماینده اداره، واکسن زدم و اومدم اداره تا هم عکس ها رو از دوربین خالی کنم و هم به کارهای مونده برسم. متین هم شاگرد داره و سومین جلسه آموزش زبان آنا در خونه ماست.

امیدوارم همه مردم دنیا زودتر واکسن بزنن و شر این مریضی لعنتی از سر دنیا کم بشه. الهی آمین.

  • . خزعبلات .