خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۵ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

دیشب مهکامه و کسری، برای اولین بار بعد از مرگ امیر و تولد کسری، به خونمون اومدند، حدود 24 ساعت قبل. چقدر گریه کردیم و چقدر حرف زدیم. تا ساعت 6.30 صبح که مهکامه و کسری رو رسوندم خونه. هر کاری کردم، خونه ما نموندند. نه مهکامه و نه من و متین، دلمون نمیومد جمع چهار نفره ما تموم بشه. جای خالی امیر چقدر درد آور بود. ولی شعله امیدی هم توی دل من و هم توی دل متین روشن شد و صدالبته از روشنی و گرمای شعله ای بود که در وجود مهکامه با اراده روشن شده بود. مهکامه یه موجود دیگه شده بود، انگار مهکامه دیگه ای متولد شده. هم رو به فال نیک گرفتیم و بهترین آرزوها رو برای خوشبختی و سربلندی کسری کردیم.

تا عمر دارم، دیشب رو فراموش نمی کنم. آرامش عجیب کسری، خنده هاش و عکس هایی که متین از من و کسری گرفت. برامون بمونی چراغ امید ما، عمو کسرای نازنین من. 

  • . خزعبلات .

اگه عمری باشه، فردا شب، کسری، پسر امیر رو بعد از سه ماه و ده روز از تولدش می بینم. حال من و متین دیدنیه. هر کدوم از شدت خرابی حال، روی مبل سه نفره مجزا افتادیم. فقط میخوایم بخوابیم که تا فردا، فکر نکنیم به نبود امیر. داغونیم. 

  • . خزعبلات .

امروز شصت و هفتمین سالمرگ مرتضی کیوان بود. از بامداد دیشب به یادش هستم. انگار کیوان در من زندگی می کنه. بعد به موازات یاد مرگ یوسف اسحاق پور افتادم و به خودم گفتم به یاد این دو دوست از دست رفته شاهرخ مسکوب، به اردشیرخان مسکوب زنگ بزنم. شماره ایشون رو گرفتم، ولی وصل نمی شد. خیلی مشتاق دیدارشون هستم. یاد مرتضی کیوان و پوری سلطانی تا ابد، زنده و جاوید. 

  • . خزعبلات .

دیروز توی خبرها خوندم که یوسف اسحاق پور درگذشت. یاد کتاب روزها در راه افتادم که جا به جا، اسم اسحاق پور بود و مسکوب چقدر بهش ارادت داشت و شاید بیشترین تمجیدهای آدمی مثل مسکوب، برای همین اسحاق پور بود. چند وقت پیش جلال ستاری از این دنیا رفت و الان هم اسحاق پور. نسل درخشان جستجوگر داره کم کم ستاره هاش رو از دست میده و شاید داده. 

  • . خزعبلات .

امشب شام خونه بابا بودیم. علی یه کلیپ صوتی از ابتهاج پخش کرد که داشت در مورد ارغوان شعر میخوند. علی خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود. همین جوری بهش گفتم میدونی ارغوان چیه؟ گفت نه. باورم نمیشد. داستان درخت ارغوان ابتهاج و خونه ارغوان رو براش تعریف کردم. می گفت فکر میکردم ارغوان یه آدمه. حالا فکر کن چقدر شعر یا کتاب و شخصیت هست که ما شان آفرینش اونها رو نمی دونیم.

بعد از شام اومدیم بالا و سریع لباس پوشیدیم و نیم ساعتی پیاده روی کردیم و چقدر حالمون خوب شد. فردا باید برم اداره مرکزی و با حسین، تست شیت ها رو بررسی کنیم. 

  • . خزعبلات .

امروز با مهندس اومدیم بسطام. بازدیدی از پست داشتیم و داریم بر می گردیم. الان خروجی شاهرود هستیم. اولین ماموریت در ماه جدید. دیشب بعد قرن ها و شاید اولین بار بدون متین، رفتم خونه رضا برای تماشای فوتبال پرسپولیس و الهلال که باخت. تا حدود ساعت یک و ربع با بچه ها مشغول صحبت بودیم. روزها رو میگذرونم که فقط بگذره. تنها چیزی که بعد از وجود متین بهم قوت میده، کاره. والسلام. 

  • . خزعبلات .

امروز بعد مدتها با هم حرف زدیم. لحظات سختی بود. کمرم مثل روز مرگ امیر راست نمی شد. چه کردی با ما امیر؟ 

  • . خزعبلات .

توی شلوغی این دو ماه، فرصتی شد و تونستم مرخصی بگیرم و بیاییم رشت. دوشنبه شب، حدود ساعت نه و نیم شب رسیدیم.

امروز ناهار، ماهی داشتیم با مرغ با مخلفات تمام. به قطع، یکی از پنج غذای نابی بود که توی زندگیم خورده بودم. شام رو هم نگم، ترکیبی از فسنجوندو اناربیج. رسما تا مرز ترکیدن خوردم. بعد از شام با کبیر تا همین الان مشغول حرف زدن و شعر خوندن بودیم. فردا باید ماشین رو ببرم تعمیرگاه. 

  • . خزعبلات .

روزی که امیر رفت، انگار مسیر زندگیمون رفت سمت یه باتلاق، خودمون هم خبر نداشتیم. روزها گذشت تا فهمیدیم یه جایی داریم میریم که اوضاع خوبی نداره ولی باز فکر می کردیم، میتونیم سمتی بریم که اوضاعش انقدر بد نباشه، ولی باز که یه مدت گذشت، فهمیدیم به یه باتلاقی برخوردیم که ازش نمیشه بیرون اومد. الان می بینم که پاهامون آروم آروم داره میره توی گل و لجنی که خلاصی ازش ممکن نیست. روزهای به ظاهر خوب و آرومیه، ولی حال هیچ کدوممون خوب نیست. چقدر به امیر فحش دادم که تو رفتی و با ما چه کردی. دارم می نویسم و بنان میخونه که:

هستی چه بود، قصه پر رنج و ملالی

کابوس پر از وحشتی، آشفته خیالی

 

پ. ن:

یادت ما رو ول نمی کنه آقای خوش خنده عاشق زندگی. خیلی دلمون برات تنگ شده. دیشب به وحید گفتم که چهارشنبه گوشیمو برداشتم که بهت زنگ بزنم که توی کسری از ثانیه متوجه شدم دیگه نمیتونم صداتو از پشت تلفن بشنوم و آخرش هم مثل همیشه خداحافظی نکنی و گوشی رو قطع کنی. دیوانه وار دلتنگتم امیر. دوستت دارم رفیق خوب من. 

  • . خزعبلات .

بس که این حدود دو ماه به خاطر کارهای خونه و اداره شلوغ بودم و بس که آه کشیدم من باب این شلوغی ها، انگار خدا دلش به رحم اومد و دو سه روزی هست آزادم و مشغول تماشای کشتی فرنگی و بعد فوتبال و تا شب برنامه عیش برپاست. دوشنبه و سه شنبه مهمونی بودیم و دیشب که خونه تنها بودیم، دپرس شده بودیم. متین از دیشب مشغول خیاطی و منم افتاده روی مبل سه نفره و مشغول تماشای کشتی. این عیش مدام باد. 

  • . خزعبلات .

امروز مرخصی اول وقت گرفتم و ساعت 10 اومدم اداره. تا رسیدم، بعد از کارهای اولیه، تصنیف رویای هستی بنان رو دانلود کردم و به صورت مکرر در حال گوش دادن بهش هستم. جایی خوندم که بنان، در پایان عمر، پیوسته و مکرر به این آهنگ گوش می داده. جادوی موسیقی حسینعلی ملاح و صدای بنان یه طرف و شعر اسماعیل نواب صفا یه طرف و این خاطره هر روز گوش دادن بنان به این تصنیف در پایان عمر هم یه طرف، دیگه چه ملغمه ای از جادو و خلسه میشه. علاوه بر اون، جنس موسیقی دهه 20 و 30 و علاقه عجیب من به اون دوران، منو میبره با خودش.

اون شب که سریال خاتون رو تماشا می کردیم، من به یاد قیام افسران خراسان، به یاد غلامعلی بایندر، به یاد همه کشته ها و تبعیدی های اون سال ها بودم. یاد و نام همگی جاوید. 

  • . خزعبلات .

دیشب یه جایی بودیم و آخر شب، قرار شد سریال خاتون رو تماشا کنیم. فقط می دونستم موسیقیش رو کیهان کلهر ساخته. سریال شروع شد و فضای کلی داستان رو متوجه شدم، بعد که موسیقی های کلهر شروع شد، دیدن سریال رو رهذ کردم و موسیقی منو با خودش می برد. تموم که شد، رفتیم حیاط و سیگاری کشیدیم و حرف زدیم. ولی من هنوز توی فضای موسیقی کلهر بودم، انگار جایی ورای زمین زندگی می کردم. شکر که در زمانه چنین انسان هایی هستیم. 

  • . خزعبلات .

ساعت چهار و ربع رسیدم خونه. برنامه تست های امروز به بن بست خورد و برگشتیم اداره. امروز بعد مدتها، عصر خوابیدم. آنا هم نیومد و تا حدود ساعت 7 هم من و هم متین استراحت کردیم. ساعت 19، طه اومد و متین الان داره بهش درس میده و منم همچنان درازکش روی تخت و منتظر شروع شدن کشتی فینال حسن یزدانی و دیوید تیلور و بعد هم کشتی فینال امیرحسین زارع.

خونواده متین هم انگار نمیتونن بیان سمنان و منم منتظر اولین فرصت، برای اتمام تست ها و سفر به رشت، بگذریم که متین چقدر شلوغ شده این سال تحصیلی جدید.

پ. ن:

خیلی بده که بدونی و عیان هم هست که باید هر روز، فرد یا افرادی رو ببینی که در عین دورویی و گرگ صفتی، نقاب دینداری و... میزنن. به قول حافظ، واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند، چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند. 

  • . خزعبلات .

خورشید غروب کرده، تپ چنجر همش تپ عوض میکنه و دستگاه مقاومت DC سیم پیچ رو میسنجه و من و حسین از صبح پای ترانس هستیم و رسما داریم پاره پوره میشیم. روزهای سخت ولی خوبیه. 

  • . خزعبلات .

تست های پست جدید که مدتی بود متوقف شده بود، از شنبه شروع شد. امروز رو تعطیل بودیم و فردا دوباره میریم که شروع کنیم روزهای شلوغ و دراز کاری رو. شنبه تا 8 شب و دیروز تا 6.30 سر کار بودم. فردا تست های ترانس شروع میشه. خونه هم بعد تغییرات اساسی به شکل سابق برگشته و کلاس های درس متین هم شروع شده. اول مهر، دوز دوم واکسن خودمو رو زدم و روز رو شب می کنیم در کنار هم. متین دیشب یه سری پارچه جدید خریده و با اونا مشغول دوخت و دوزه. هنوز مبل ها رو تحویل نگرفتیم و منتظرشون هستیم تا آخرین تکه پازل تغییرات خونه تموم بشه.همین.

  • . خزعبلات .