دیشب مهکامه و کسری، برای اولین بار بعد از مرگ امیر و تولد کسری، به خونمون اومدند، حدود 24 ساعت قبل. چقدر گریه کردیم و چقدر حرف زدیم. تا ساعت 6.30 صبح که مهکامه و کسری رو رسوندم خونه. هر کاری کردم، خونه ما نموندند. نه مهکامه و نه من و متین، دلمون نمیومد جمع چهار نفره ما تموم بشه. جای خالی امیر چقدر درد آور بود. ولی شعله امیدی هم توی دل من و هم توی دل متین روشن شد و صدالبته از روشنی و گرمای شعله ای بود که در وجود مهکامه با اراده روشن شده بود. مهکامه یه موجود دیگه شده بود، انگار مهکامه دیگه ای متولد شده. هم رو به فال نیک گرفتیم و بهترین آرزوها رو برای خوشبختی و سربلندی کسری کردیم.
تا عمر دارم، دیشب رو فراموش نمی کنم. آرامش عجیب کسری، خنده هاش و عکس هایی که متین از من و کسری گرفت. برامون بمونی چراغ امید ما، عمو کسرای نازنین من.
- ۰ نظر
- ۲۹ مهر ۰۰ ، ۱۹:۴۵