خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

با سلام

چند وقتی هست نه در اینستاگرام هستید و نه وبلاگتون دیگه وجود داره. خواستم بپرسم چی شد که این جور کلا از فضای مجازی و نت دور شدید؟

با دوستم وحید و متین، هر از گاهی یادتون می کنیم. خوشحال میشم بدونم همه چیز خوب هست؟ خدای نکرده اتفاقی که نیفتاده؟

به امید پاسخ شما

  • . خزعبلات .

امروز به تدفین عزیز گذشت. لعنت به سمنان با اون هوای گندش که دو فصل بیشتر نداره، تابستون و زمستون و بلافاصله اون فصل تموم میشه، این یکی شروع میشه.

و اما مرگ، بی شک ترین اتفاق زندگی. عزیز رو در گور پدربزرگ دفن کردند. ساعت 11 صبح و بعدش همه اومدیم خونه عزیز. از بیشتر از یک ماه قبل که حال عزیز بد شد، اتفاقات فیلم "مادر" علی حاتمی تکرار می شد. دیشب به علی گفتم که این خونه و اتفاقات خوب و بد کودکی و نوجوونی و جوونیمون، داره به انتهای خودش میرسه و علی هم می گفت حریصانه تمام المان های خونه رو نگاه میکنه. 

  • . خزعبلات .

من به مادربزرگ هام می گفتم عزیز. امروز عزیز (مادر پدرم) در 89 سالگی به سرای باقی رفت. چون پدربزرگم سال ها پیش مرحوم شده بود، از همون بچگی، برای اینکه تنها نباشه، پیشش می خوابیدیم. بخش بزرگی از بچگی ما نوه ها، توی اون کوچه گذشت.

یاد قلیون کشیدنش، یاد غذاهای خوشمزه ای که درست می کرد (خصوصا قورمه سبزی و آبگوشت و گوجه کباب انحصاریش)، یاد وقتایی که ما رو می برد بازار، یاد خاطراتی که برامون می گفت، یاد خیاطی کردنش که هر از گاهی می گفت بیا این سوزن رو نخ کن، یاد هوش و استعداد سرشارش که پرورش نیافته بود، یاد جز به جز فیلم و سریال تعریف کردنش، یاد قند جویدن های نصفه شبش و.... یاد همه خوبی هاش بخیر. اون خونه و اون خاطرات هم تموم شد. روحت شاد عزیز. 

  • . خزعبلات .

جهان طبیعت با قید اختیار ما انسان ها، اجتماع نقیضین یک سیستم خطی و غیرخطی هست و شاید تنها موردی باشه که اجتماع نقیضین محال نیست. 

 

پ. ن:

1. عجب چیزی گفتم.

2. دوستانی که درس "سیگنال ها و سیستم ها" رو گذروندند، می فهمند چی افاضات کردم.

  • . خزعبلات .

دیروز ماموریت بودم، جنت آباد. ساعت 7.30 صبح از خونه زدم بیرون و 7.15 عصر رسیدم خونه. شب هم خونه علی و سعیده بودیم. سریع دوش گرفتم و رفتیم بالا. پدر و مادرم هم اومدند. بابا که کلا درگیر حال مادرش بود و بعد شام رفت پایین. نیم ساعت بعد، من و علی رفتیم پایین و کلی حرف زدیم تا از این حالت بیاد بیرون. ساعت 11.45 خونه بودیم و سریع رفتم توی تختخواب و خوابم برد. امروز که اداره هستم از صبح درگیر کارهام. فردا هم مجدد باید بریم جنت آباد. خلاصه، موتور کاری امسال هم روشن شد و درگیر کار شدیم.

 

پ. ن:

دیشب بعد مدت ها، به یاد صدای جناب شاپور رحیمی افتادم و اون آهنگ معروف "باز هوای وطنم آرزوست" که ملودیش برای استاد عبدالصمد عندلیبی هست. دو تا آلبوم از ایشون دانلود کردم و مشغول گوش دادن بهشون. صداشون رو دوست دارم. 

  • . خزعبلات .

دیشب با پیام وحید، یادم افتاد که برم این مستند رو تماشا کنم. از یوتیوب دانلودش کردم و به تماشا نشستم. همون نصفه شبی، بعد از اتمام فوتبال.

مستند خوش ساختی نبود، وصله و پینه زده و بدون سر و ته. صدابرداریش در حد افتضاح، خصوصا وقتی گفتگوی دو نفره ای وجود داشت. فقط کاریزمای علیزاده بود که آدم رو مجاب می کرد تا انتها این شبه مستند رو تماشا کنه.

چند تا نکته جالب توی این مستند بود. اول مکان فیلمبرداری که روستای لایجان در مجاورت کوه دماوند و آمل بود که احتمالا ویلای خود علیزاده بود.

نکته بعد خودروی پاترول علیزاده که ایرج افشار هم دقیقا چنین خودرویی داشت که با شفیعی کدکنی و... به مسافرت می رفتند.

نکته بعد حضور برادر حسین علیزاده یعنی مرحوم حسن علیزاده در فیلم به همراه صبا و نیما (فرزندان حسین علیزاده) بود.

نکته جالب دیگه پخش بخش هایی از آلبوم بداهه نوازی در راست پنجگاه بود که سال ها قبل کاستی با همین نام از علیزاده و خلج توسط انتشارات ماهور منتشر شده بود. این کاست، شاید ماه ها، همدم و مونس روزگار جوانی و نوجوانی من بود. راست پنجگاه بی نظیره، این آلبوم بی نظیرترش می کنه. 

  • . خزعبلات .

دیشب بعد قرن ها، نشستم پای تلویزیون تا بازی ایتالیا و مقدونیه شمالی رو ببینم. از اون طرف چون بازی پرتغال و ترکیه مهم تر بود (که واقعا بود و چه بازی ای هم بود)، بازی ایتالیا رو پخش نکردند. من در حین تماشای بازی پرتغال و ترکیه حواسم به بازی ایتالیا بود که گل بزنه و بیاد مرحله بعد. تازه اگه هم بالا میومد، به پرتغالی میخورد که ترکیه رو کرده بود تو قوطی. آخرای بازی ترکیه داشت بازی رو مساوی می کرد که بازی گره بخوره که پنالتی رو خراب کردند و یه گل دیگه هم خوردند. اون وسط متین طرفدار ترکیه بود. دقایق آخر بازی بود که بازی همزمان ایتالیا و مقدونیه شمالی رو پخش کرد که دقیقه 93، ایتالیا گل خورد و تمام. یعنی بعد از جام جهانی 2018، جام جهانی 2022 هم بدون ایتالیا برگزار میشه. ایتالیایی که همین چند وقت قبل، قهرمان یورو شده بود. واقعا جام جهانی بدون ایتالیا، مزه نداره که نداره. 

  • . خزعبلات .

بعد از یک هفته، که مثل برق و باد گذشت، مهمون های ما، امروز حدود ساعت 11.30 ظهر به طرف رشت حرکت کردند و به سلامت هم رسیدند. انقدر این مدت سریع گذشت که حد نداشت. پدر متین واقعا بی نظیره. وجود شخص او، دورهمی رو یه چیز دیگه کرده بود. شب ها ساعت 4 صبح می خوابیدیم، اونم با چشمانی اشکبار از خنده. دیشب تازه ساعت 3 صبح، گوشت و نخود و سیب زمینی آبگوشت رو کوبیدیم و خوردیم. خوردیم و خندیدیم و سیر و زیتون خوردیم. امروز که رفتند، حالتی از افسردگی و تنها شدن به سراغم اومد، بس که وجودشون باعث فراموشی سختی های زندگی بود. انشاالله در اسرع وقت دوباره دور هم جمع بشیم. علی و سعیده هم امروز از گنبد اومدند. 

  • . خزعبلات .

من از سن هشت نه سالگی به لطف مادر مهربانم، با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آشنا شدم. مادر مهربونی که تاکسی می گرفت و منو به کانون مستقر در پارک ملت میدون امام سمنان می برد، این لطف و این کار مادرم، از اون تصاویری در ذهنم هست که هیچ وقت فراموش نمی کنم.

بعدها، پای اتوبوس کتابخونه سیار کانون به محله ما باز شد و بیشتر با کانون و فعالیت هاش و کتابهای کانون آشنا شدم. الان و حین نوشتن، یاد فیلم آخرین آبادی مجید مجیدی افتادم که روحم رو زنده میکنه.

القصه، گذشت و با افزایش آگاهیم از فعالیتهای کانون و انسان های بزرگ و شریفی که توی این مجموعه کار می کرند، عشق و علاقه ام به کانون، روزافزون و صد چندان شد.

تا اینکه با وب سایتی به اسم "راوی حکایت باقی" آشنا شدم که آثار نوشتاری و شنیداری کانون رو معرفی می کرد. روایت راوی ما انقدر جذاب بود که چند وقت قبل بهشون ایمیل زدم. کاری که مدتها بود میخوستم انجام بدم و نشده بود. الان که ایمیل هام رو چک میکردم، دیدم روز اول فروردین، پاسخ ایمیل من رو دادند. من فکر میکردم راوی، خودش از اعضای سابق کانون بوده ولی برام نوشته بودند که مثل من از همون کودکی، علاقمند این نهاد شریف شدند و به یادگار برای بعد از ماها، آثار شنیداری و دیداری کانون رو در سایت خودشون قرار دادند تا یاد اون کتاب های شریف با نویسندگان شرافتمندشون تا همیشه زنده بمونه.

در پایان خواستم بگم شما هم به سایت "راوی حکایت باقی" به آدرس www.parand.se سر بزنید و از گردش در این وب سایت لذت ببرید. 

  • . خزعبلات .

عصر دیروز، حدود یک ساعت قبل از سال تحویل، متین لطف کرد و با پدر و مادر من هماهنگ کرد که سال تحویل کنار ما و خانواده متین باشند.

در کنار هم، سال جدید رو شروع کردیم. با یادی از عزیز که حالش خوب نیست و توی بیمارستانه و بابا خیلی به خاطرش نگرانه. من و متین هم به یاد امیر بودیم. علی و سعیده هم که گنبد بودند.

شام رو 8 نفره خوردیم و بعد بابا و مامان رفتند. آخر شب با عظیم رفتیم بیرون و در شهر چرخی زدیم و حرفهای مردونه زدیم و اومدیم خونه.

امروز هم بعد از صبحانه، من و عظیم دو نفره رفتیم بیرون. اول از همه گل خریدیم و رفتیم مزار امیر و بعد از اونجا به سمت مزار شیخ علاالدوله سمنانی و بعد هم شیخ محمود مزدقانی.

عصر بچه ها رفتند برای خرید و من خونه مونده بودم. شب جوکر رو دیدیم و بعد چقدر از دست پدر متین خندیدیم. 

  • . خزعبلات .