خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

حدود یکساعت قبل و بعد از حدود یکساعت کلنجار و بعد از حدود یکسال که از ساخت حساب کاربریم توی ویکی پدیا می گذشت، یه مقاله رو ویرایش کردم. امشب اطلاعات یه شخصی رو ویرایش کردم که اتفاقا دیشب توی سایت کتابناک، اطلاعات شخصی پسرش رو ویرایش کردم. ویکی پدیا از محبوبان عالمه. تمام.

ضمنا دیشب بابا و مامان شام پیش ما بودند. برای من و متین و مامان، از شعبه اصلی اکبر جوجه سمنان، اکبر جوجه گرفتم و برای بابا هم که توی عمرش جوجه و مرغ نخورده، از برگ سبز، خوراک کوبیده. با بابا با هم رفتیم غذا بگیریم و مثل همیشه می گفت احتیاط کن، صبر کن، مواظب باش و.... خلاصه آقای ایمنی باید بیان پیش ایشون شاگردی. شب خوبی بود. جای علی و سعیده هم که تهران بودند، خالی بود. 

  • . خزعبلات .

روز یکشنبه 16 بهمن، که هم سی و هشتمین سال تولد من بود و هشتمین سال ازدواج من و متین، حدود ساعت 12.30 ظهر از رشت به طرف سمنان حرکت کردیم. روزها و شب های خوبی رو کنار خانواده سپری کردیم و از غذاهای ناب گیلانی بهره ها بردیم. اما دو تا اتفاق سفر برگشت رو هم خاطره انگیز و موندنی کرد.

چون زود حرکت کرده بودیم و ترافیک هم نبود، به متین گفتم اگه کاری نداره و حال و حوصله داره، بریم مزار دکتر مصدق که توی دهکده احمدآباد در نزدیکی های نظرآباد و آبیک هست. خلاصه با موافقت متین و راهنمایی اپلیکیشن "نشان"، به طرف منزل دکتر مصدق حرکت کردیم و اتفاقا مسیر فرعی سر راستی هم داشت. توی روستا هیچ نشانی یا هیچ تابلویی از اینکه اینجا مدفن دکتر مصدق هست، دیده نمی شد. از اون جایی که می دونستم دیوارهای حصار منزل ایشون کنگره دار هست، بالاخره پیداش کردم و چرخی در محیط حصار زدیم و این عکس هم شد یادگار این دیدار:

می دونستم ورودی به باغ و منزل ایشون بسته است، با این حال، متین زنگ درب باغ رو زد و باغبون و نگهبان اونجا، بعد چند دقیقه در رو باز کرد و گفت شرمنده شما هستم و از این حرفا و خلاصه نشد که بریم داخل. متین یه جعبه کلوچه به نگهبان پیر داد و ما هم برگشتیم به ادامه مسیر برگشت خودمون.

اما اتفاق بسیار زیبای دوم این بود که در بزرگراه حرم تا حرم بودیم و موقع غروب آفتاب. آفتاب که طبق معمول در سمت غرب داشت پشت کوه ها پنهون میشد و آسمون هم عجیب سرخ گون شده بود که سمت مقابل دیدم ماه شب چارده، داره از کوه دقیقا مقابل محل غروب خورشید، طلوع میکنه. اتفاقی سرم رو به سمت چپ که جهت شمال بود برگردوندم و دیدم دماوند دیده میشه. من و متین بودیم و خورشید و ماه و دماوند و عجیب که با این وضعیت جوی و ابری، دماوند خیلی واضح دیده میشد. همون جا یاد وحید افتادم که قبل ها، عکسی از دماوند و کاروانسرای دیر گچین فرستاده بود که این عکس بی نهایت زیبا باشه:

بعد دیدن این صحنه ها، قصد بعدیم اینه که دفعه آینده که به سمت رشت میریم، دیداری هم از کاروانسرای دیر گچین داشته باشیم که از محل اتصال بزرگراه های حرم تا حرم و غدیر، حدود 10 کیلومتری فاصله داره و خودم این تصویر بالا را با چشمای خودم ببینم. چنین باد. 

  • . خزعبلات .

صبح چهارشنبه 12 بهمن، برای یه ماموریت کاری رفتیم شاهرود. توی گردنه آهوان، مه غلیظی بود که یه جا تصمیم گرفتیم برگردیم، ولی با تموم شدن گردنه، مه از بین رفت و نهایتا به شاهرود رسیدیم. کار صورتجلسه بالانس متریال انجام شد و به سمنان برگشتیم. ساعت 13.15 به سمنان رسیدیم. متین هم شانس آورد و به دلیل بارش برف، کلاس هاش مجازی شده بود و خونه مونده بود. ناهار مختصری خوردیم و بعد یه دوش سریع، راس ساعت 14.30 به طرف رشت حرکت کردیم. هوا خوب بود و مسیر هم خوب. با سمند اومدیم و پارس رو خونه گذاشتیم. پارس مشکل کوئل داره که باید با اولین پولی که به دستم میرسه، تعمیرش کنم. خلاصه تا منجیل همه چی خوب بود. سر منجیل، متین پشت فرمون نشست و تا شروع به رانندگی کرد، ترافیک قبل رودبار شروع شد و حدود یکساعتی رو از قبل ورودی رودبار تا خروجیش توی ترافیک بودیم.

خلاصه ساعت 21.30 بعد از 7 ساعت رانندگی به رشت رسیدیم. آخرین بار 21 شهریور بود که به رشت اومده بودیم و بعد از 142 روز، دیدار رشت و خانواده متین میسر شد. شام بسیار خوشمزه ای خوردیم و تا الان مشغول حرف زدن هستیم. البته من گوشه ای نشستم و از حرف ها و شوخی ها و خنده های خانواده متین لذت میبرم.

چون پنجشنبه هم کشیک بودم، با حسین جابجا کردم که با خیال راحت تا یکشنبه اینجا بمونم و با خیال راحت خستگی در کنم تا مجدد برگردم و درگیر نکبت و رخوت و مکررات زندگی بشم. 

  • . خزعبلات .

چهارشنبه 5 بهمن 1401

صبح ساعت حدود 7.10 از خواب بیدار شدم. تمام وسایل رو جمع کردم و کلید سوییت رو روی درب گذاشتیم و برای خوردن صبحونه رفتیم زیر زمین. یه آش زرد رنگی بود که قبل از غذا دادند خوردیم و یه کره و مربا زدم و راس ساعت 8 صبح، آژانس منتظر ما بود تا به تخت جمشید بریم. دم مهماندار سوییت گرم که پیش از اینکه ما نقش رستم رو هم به برنامه بازدید اضافه کنیم، خودش اضافه کرده بود. از اون جایی که به دوستی، تعهدی داشتم و شب قبل نشده بود از اون مکان مورد نظر براشون عکس مناسبی بگیرم، قبل حرکت با راننده آژانس هماهنگ کردم و سه چهار تا عکس از اون مکان گرفتم و بعد به طرف تخت جمشید حرکت کردیم. توی مسیر، عکس ها رو برای اون دوست نادیده ارسال کردم که بعد از دریافت پاسخ ایمیل متوجه شدم که چقدر لذت بردند از این عکس ها.

خلاصه برای اولین بار دیدار تخت جمشید میسر شد و فقط میتونم عجیب بود و زیبا. بعد هم نقش رستم و دیدار کعبه زرتشت که چقدر دوست داشتم ببینمش، شاید بیش از تمام المان های موجود در تخت جمشید و نقش رستم و حتی تمام دیدنی های خود شیراز.

بعد از بازگشت به شیراز، سوغاتی ها رو خریدیم و ناهار رو در رستوران شاطر عباس خوردیم و بلافاصله به طرف فرودگاه حرکت کردیم. با استرس تمام به فرودگاه رسیدیم. ساعت اوج ترافیک به دلیل تعطیلی مدارس و تصادفی که در یکی از کنارگذرها رخ داده بود. با این همه عجله، پرواز با یک ساعت تاخیر انجام شد و ساعت 5 عصر مهرآباد بودیم و تا به سمنان برسیم، ساعت 20.30 شد.

در مجموع، در پایان این سفر، موزه پازس، مدرسه خان، نارنجستان قوام، خانه زینت الملوک، تخت جمشید و نقش رستم رو برای اولین بار دیدم و باز می نویسم که شیراز با مردم نازنینش بی نظیره و به یاد موندنی. 

  • . خزعبلات .

نشد که بریم کاروانسرای سنگی

عارفه نمیذاره بوسش کنم

تاریک شده و کتری قل قل میجوشه

نشستم رو مبل و مرور میکنم

نه آنقدر امیدوار که بمونم، نه آنقدر خسته که بخوام برم

همچنان با زندگی کار خاصی ندارم

 

 

  • . خزعبلات .

صبح سه شنبه، ساعت 7.15 بیدار شدیم. ساعت 7.45 یا به قول شیرازی ها، هشت ربع کم، رفتیم برای صبحانه. یه چای و یه آش زرد رنگ گذاشت جلوی من و همکارم و دیگه نه چیزی آورد و نه چیزی تعارف کرد و نه حرفی زد. حالا روی پیشخون کلی چیز میز صبحانه چیده بود. ما گفتیم واسه مهمونهای دیگست و ده دقیقه ای نشستیم و چون خبری از تعارف نشد، اومدیم بیرون تا بریم محل تست. بعدا همکارم گفت شاید سلف سرویس بوده، گفتم اگه بوده یارو یه تعارف باید میزده، وگرنه من چه میدونم برای ما بوده یا نه. خدا رو شکر تست ها به خوبی انجام شد و صورتجلسات رو امضا کردیم و کار تموم شد. بعد صرف ناهار، بازدیدی از خطوط تولید داشتیم و چقدر نکات فنی جدید برامون داشت.

ساعت 14.15 از شرکت خارج شدیم و قرار گذاشتیم فردا از طرف شرکت به دیدار تخت جمشید بریم. بعد آژانسی که شرکت برای ما گرفته بود، ما رو جلوی ارگ کریم خان پیاده کرد. از موزه پارس شروع کردیم و دیدار مزار کریم خان زند و دو تابلوی نفیس ابوالحسن خان صدیقی از ابن سینا و سعدی که انجمن آثار ملی به عنوان چهره رسمی این دو دانشمند برگزیده بود. چند اثر بود که اهدایی فردی به اسم دکتر خاوری بود. ناخودآگاه به یاد دکتر اسدالله خاوری، نویسنده کتاب "ذهبیه" از انتشارات دانشگاه تهران افتادم خلاصه نمی دونم این دکتر خاوری، همون دکتر اسدالله خاوری هست یا نه. از اونجا به حمام وکیل و بعد مسجد وکیل رفتیم. همون جوری که در یادداشت های سفر قبل شیراز نوشتم، زیبایی مسجد وکیل بی نهایته.

از اون جا به سمت مسجد نصیرالملک رفتیم که متاسفانه بسته بود. بعد به دیدار مدرسه خان رفتیم که در سفر قبل دربش بسته بود. بسیار زیبا بود. بعد به نارنجستان قوام شیراز رفتیم و بعد خانه زینت الملوک که در مجاورت نارنجستان قوام قرار داشت. از اونجا به سمت مسجد عتیق رفتیم که خوشبختانه به علت تقارن با اذان مغرب باز بود و دوباره از دیدار این بنای بسیار بسیار زیبا لذت بردم. تا اینجای داستان رو کلا پیاده طی می کردیم و همین جا بگم که قدم شمار موبایلم عدد 15000 رو نشون می داد. یعنی چنین آدم های پیگیری هستیم. از اونجا با اسنپ به طرف حافظیه حرکت کردیم. قبل رسیدن به مزار حافظ، برای یک عزیزی، عکس هایی از ورودی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شیراز که در جوار ارامگاه حافظ هست گرفتم که عکس های خوبی نشد. اما اتفاق جالبی که در کنار آرامگاه حافظ افتاد، پیدا کردن مزار استاد نورالدین رضوی سروستانی بود که در دیدار قبل شیراز ندیده بودم. سریع به متین زنگ زدم و بهش گفتم. پای مزارش نشستم و در سوز سرمایی که در حال شروع شدن بود، آواز "ای دلبر زیبای من" ایشون رو با تار داریوش طلایی شنیدم. آوازی که من و متین، بارها در خلوت دو نفره و جمع های دوستانه بهش گوش داده بودیم. روی مزارش رو بوسیدم و با اسنپ به سمت سعدیه حرکت کردم. دیدار مجدد سعدی دست داد و این بیت سعدی که نشنیده بودم، هدیه ایشون به من که بر روی یکی از کتیبه ها نوشته شده بود:

چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی می رود سعدی

ولیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد

و همین جا مجددا بنویسم و تاکید کنم نامبر وان تمام شعرا سعدی هست و بس. حوض ماهی رو که در دیدار قبل ندیده بودم، دیدم که به جای ماهی شلنگ اون پایین افتاده بود. چون هوا داشت خیلی سرد میشد، یه اسنپ دیگه گرفتم و به سمت سوییت محل اقامتمون حرکت کردیم. چای و شام خوردیم و گپ و گفتی با همکارم تا اینکه قرار شد فردا ساعت 7.30 صبحانه بخوریم و ساعت 8 صبح به سمت تخت جمشید حرکت کنیم تا برای اولین بار چشمم به جمال اونجا هم روشن بشه. ساعت 14.40 هم پرواز به سمت مهرآباد و بعد سمنان. انشاالله.

 

پ. ن:

1. مدرسه خان، نارنجستان قوام و خانه زینت الملوک رو در سفر قبل ندیده بودم و توی این سفر برای اولین بار بود که به دیدارش می رفتم. 

2. دخترخاله متین که جای دختر متین میمونه حدود ساعت 8.45 شب به سمنان اومد و امشب متین تنها نیست. 

3. به نظر من، تمام دیدنی های شیراز یک طرف، اخلاق و خلق و خوی و برخورد و خون گرمی شیرازی ها یک طرف. مردم شیراز، چه در سفر خرداد امسال و چه این سفر، توی تک تک برخوردهایی که باهاشون داشتم، بی نهایت مهربان و صمیمی و گرم بودند. شیراز با مردمش بسیار زیباتر و دوست داشتنی تره.

4. شیراز، عجیب با یاد دوستی نادیده عجین شده. با یاد "سرهنگ" به خزعبلات طولانی این پست خاتمه میدم. والسلام. 

  • . خزعبلات .

صبح دوشنبه، درگیر ضمانت وام خانم مهندس بودم و ساعت 10.30 با راننده و همکار شرکت تعمیرات خودمون، به سمت مهرآباد حرکت کردیم. راس ساعت 14 توی ترمینال شماره 4 بودیم و پرواز بدون تاخیر در ساعت 15.45 به سمت شیراز با هواپیمایی فلای پرشیا انجام شد. راس ساعت 17 در فرودگاه شیراز بودیم و بلافاصله به محل اسکان اومدیم. چای خوردیم و پیاده توی شیراز می گشتیم. به ارگ کریم خان و بعد با گذر از بازار وکیل به شاهچراغ رفتیم. در برگشت به حافظیه رفتیم که سه چهار دقیقه ای از ساعت 21 گذشته بود و ناکام اومدیم به محل اسکان. شام رو خوردیم و مشغول حرف زدن با همکار و الان در رختخواب تا به قول راننده و نگهبان محل اسکانمون، فردا ساعت "هشت ربع کم" بریم برای صبحانه و ساعت 8.30 رفتن برای تست های تحویل گیری. برگشت هم انشاالله چهارشنبه ساعت 14.40 به تهران. در فکر اینم که ببینم میتونم به تخت جمشید بریم یا نه. تا چه پیش آید. 

  • . خزعبلات .

38 سال از عمرم می گذشت و شیراز نرفته بودم تا اینکه خرداد امسال برای اولین بار چشمم به جمال شیراز روشن شد. حالا فردا قراره دوباره طی یه ماموریت کاری، به دیدار شیراز برم. شیراز قبلی توی انتهای خرداد بود و شیراز فعلی در اوایل بهمن. این دفعه میخوام جاهایی که نرفتم رو سر بزنم، چند جا رو هم مشخص کردم ولی هیچ جا نرم، سعدیه رو باید برم. تا چه پیش آید. 

  • . خزعبلات .