خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

ساعت 7.10 بیدار شدم. البته چندین بار قبلش بیدار شده بودم و هشدار بیدارباش رو به تعویق انداخته بودم. طبق قرار، ساعت 7.30 توی لابی بودم و رفتیم برای صبحونه. ترکیبی از املت و سوسیس و نیمرو رو خوردم و چون تست یک ساعت عقب افتاده بود، قرار شد بریم خانقاه احمدی. رفتیم و دیدار میسر شد و چقدر بناها و کاشیکاری ها زیبا بود. چای هم مهمان خادمان خانقاه بودیم و ساعت 9.10 از اونجا خارج شدیم.
بلافاصله طبق هماهنگی برای تست ها به سمت کارخانه مورد نظر رفتیم. تست ها انجام با خوبی انجام شد و به همراه راننده ای که در خدمت ما بود، برای ناهار به رستوران سنتی شاه عباسی شیراز رفتیم و چقدر چلوکبابش خوشمزه بود.
بعد به باغ ارم رفتیم و از زیبایی بنا و درختان باغ و آب روان لذت بردیم. بعد به طرف آرامگاه سعدی حرکت کردیم و دیدار سعدی بعد از سال ها میسر شد و زمزمه شعرش:
به دریایی در افتادم که پایانش نمی بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی بینم
دلم نمی اومد از اونجا برم. به سختی و به خاطر همراهان، از اونجا دل کندم و رفتیم. یکی از همراهان هم از ما جدا شد تا با پرواز ساری بره.
بعد از کنار باغ دلگشا و دروازه قرآن رد شدیم و توقف نکردیم. بعد راننده ما رو در کنار ارگ کریم خان پیاده کرد و رفت.
من و همراهم که اتفاقا هم دانشگاهی دو تا از دوستان ارشد من در اومد، رفتیم و دو تا فالوده از خیابون کنار ارگ خوردیم.
به سمت مسجد وکیل حرکت کردیم و از نامزدش گفت که اون هم مثل متین، معلم زبان هست. مسجد زیبای وکیل و ستون های منظم شبستانش رو دیدم و لذت بردم. توی همون شبستان استراحتی کردیم و به سمت حمام وکیل رفتیم و از اونجا به بازار وکیل. کل راسته بازار شمالی و جنوبی رو گز کردیم و چیزی که ارزش خریدن و سوغاتی داشته باشه، ندیدیم.
برای دیدار مسجد نصیرالملک پیاده از بازار حرکت کردیم و بالاخره پیداش کردیم. نمیشه از حد زیبایی شبستانش با اون شیشه های رنگارنگش گفت. خانم هایی هم بودند که نسوان بدون حجاب در داخل شبستان عکس نگیرند. قیمت بلیطش هم  دو برابر جاهای دیگه بود.
الان از داخل هواپیما و در حالت پرواز و داخل نوت گوشی اینها رو می نویسم که خلبان اعلان نشستن رو داد.
و در آخر رفتیم به سمت مسجد عتیق و چون دربش بسته بود، نیم ساعت نشستیم و خستگی در کردیم به امید باز شدن درب ورودی، برای دیدار مسجد و خدایخانه. بالاخره یه نفر اومد و چون کار داشت، گفت که نمی تونیم به داخل مسجد بریم. گفتم یه نظر خدایخانه رو ببینم و برم و اجازه داد و بعد از اون، گفت من باید برم، میشه بهتون اعتماد کرد؟ و بلافاصله گفت، من دارم میرم شاهچراغ. با دل سیر مسجد و خدایخانه رو بگردید و بعد درب ورودی رو ببندید و برید. من داشتم بال در می آوردم. سر فرصت جاهای مختلف مسجد و خدایخانه رو دیدیم و خارج شدیم.
به طرف فرودگاه حرکت کردیم و از راننده خواستیم یه شیرینی فروشی خوب نگه داره که سوغاتی بگیریم. یوخه و مسقطی گرفتیم و به فرودگاه رسیدیم.
خدا رو شکر پرواز بدون تاخیر پرید و انشاالله دقایقی دیگه در مهرآباد هستیم و از اونجا با راننده ای که هماهنگ شده، برگردم سمت سمنان.
همه اینها به کنار، این بناها و باغ ها و.....، شیراز رو دوست دارم، اول به خاطر مردم مهربون و خوش رو و خوش برخوردش که توی این چند روز از هر کدومشون، از مهندس و راننده و مغازه دار و رفتگر و همه و همه، فقط خنده و شادی دیدم و روی خوش که حال آدم رو خوب تر می کرد. خدا نگهدار همه شیرازی ها و نگهدار خود شیراز.

 

پ. ن:

از روی صندلی هواپیما و در انتظار پیاده شدن، پست شد. 

  • . خزعبلات .

روز عجیب و پرباری بود. ساعت 10.15 از سمنان به طرف فرودگاه مهرآباد حرکت کردم. با راننده تا خود فرودگاه حرف زدم. آدم جالبی بود. چون عادت دارم همیشه صندلی پشت بشینم، پشت سر راننده و صورتش، شبیه بابا بود و یاد بابا می افتادم. خلاصه ساعت 13.40 رسیدم فرودگاه مهرآباد. اولین بار بود که گذرم به مهرآباد می افتاد. چهار تا پرواز قبلی همه از فرودگاه امام بود. کمی اون دور و اطراف چرخ زدم و اومدم ترمینال 2 تا نوبت چک این بشه. بلیط پرواز رو گرفتم و پرواز با 35 دقیقه تاخیر پرید. ساعت 4.20 عصر پرواز آغاز شد و دقیقا یک ساعت بعد شیراز بودیم.

دو تا از دوستان از پیمانکار و مشاور همراه من بودند. اومدیم هتل پارسه و الان روی تخت اتاق 404، در حال نوشتن هستم. به محض رسیدن، وسایل رو گذاشتیم و رفتیم سراغ دیدار شهر. از شاهچراغ شروع کردم و مبهوت معماری. بعد در به در به دنبال خانقاه احمدی که بالاخره پیداش کردم ولی چون برنامه داشتند، نشد که داخل بشیم و موکول شد به فردا. از اونجا به سمت ارگ کریم خان رفتیم. چقدر زیبا بود، خصوصا فضای سبزش با درخت های نارنج. لحظه لحظه یاد کریم خان و آغامحمدخان قاجار که توی این ارگ قدم زده بودند.

بعد به سمت آرامگاه حافظ رفتیم و چقدر شلوغ بود. فضای سبز کنار مزار بی نهایت لذتبخش بود و عجیب دنج و آرامش بخش. مزار دکتر حمیدی شیرازی و لطفعلی صورتگر و رسول پرویزی و بسیاری دیگه هم اونجا بود.

اومدیم بستنی و فالوده کلبه و فالوده زعفران خوردیم و به سمت هتل برگشتیم. شام خوردیم و هر کدوم به اتاق هامون اومدیم. دوش گرفتم و با متین حرف زدم و خسته روی تخت هستم تا فردا به تست تجهیزات برم.

تموم امیدم به فردا و پس از پایان تست برای دیدن باقی جاهای دیدنی شیراز هست. علی زنگ زد و مسجد عتیق شیراز رو به یادم آورد. همین.

پ. ن:

با یاد سرهنگ! 

  • . خزعبلات .

مسئول من دیروز کاسه کوزه رو جمع کرد و با خونواده رفت مسافرت. سمت شمال غرب کشور. الان هم توی اتاق تنها هستم. واقعا بدون حضورش، کار کردن صفایی نداره. رییس هم رفته ساری برای بازدید. خلاصه بیشه خالی شده.

امروز حین کار مصاحبه جناب عبدالوهاب شهیدی با آرته باکس رو گوش کردم. خاطرات خوبی داشتند، خصوصا از گل های تازه شماره 7 گفتند که ابتهاج، شعر این برنامه رو برای 53 نفر گفتند و یک بار پخش شده و بعد به همین خاطر متوقف شده. الان هم مشغول گوش دادن بهش هستم. جالب اینکه گوش دادن به برنامه گل های تازه رو که شروع کردم، به این برنامه که رسیدم، چون در بیات اصفهان بود و فضای زیبایی داشت، چندین بار بهش گوش دادم. حتی متین هم از این برنامه خوشش اومده بود و چند باری با هم گوش دادیم.

خلاصه، فعلا صدای شهیدی، از اون معدود صداهاییه که بسیار مشتاق به گوش دادنش هستم. گوش دادن به برنامه های گل ها رو که چند وقت قبل شروع کردم، به برنامه های شهیدی که می رسیدم، با میل و رغبت بیشتری گوش می دادم.

  • . خزعبلات .

اگه خدا بخواد، قراره سه شنبه هفته آینده، برای تحویل گیری یکی از تجهیزات شبکه، برم شیراز. یکی دو سال پیش هم قرار بود برم که نشد. انشاالله که بشه تا برای اولین بار به دیدار شیراز برم. 

  • . خزعبلات .

ساعت 6 صبح امروز، به سمت کالپوش حرکت کردیم. صبحونه رو دامغان و غذاخوری آقای صرفی خوردیم. کلی با مهندس و راننده حرف زدیم تا برسیم. کار بازدید انجام شد و مشغول گفت و گو با اپراتورها شدیم و چه چیزهایی که نشنیدیم. انگار داریم آهسته آهسته به سمت یه پرتگاه ترسناک نزدیک میشیم. اما اتفاق جالب این که علی و سعیده برای عروسی یکی از بستگان سعیده، در حال رفتن به بجنورد هستند. ده دقیقه پیش به سعیده پیامک دادم و گفت میامی هستند و ما دقیقا همون لحظه داشتیم از میامی خارج می شدیم. اتفاقا چشمم به سمت جاده مجاور بود که ماشین ها داشتند وارد میامی می شدند. یه لحظه چشمم به ماشینشون افتاد و فکر کنم خودشون بودند و تلاقی کردیم و جدا شدیم.

الان دارم آهنگ جدیدی از محسن چاوشی به اسم "قشنگ من" گوش میدم. جای امیر خالی که چقدر آهنگ هاشو دوست داشت و چقدر با هم به آهنگ های این بشر گوش می دادیم. توی روزهایی مثل امروز، که من رانندگی می کردم و او آهنگ انتخاب می کرد و حرف می زدیم و حرف می زدیم و حرف می زدیم، طوری که یادم نمیاد حرف تکراری با هم زده باشیم و سیگار می کشیدیم و سیگار می کشیدیم و...

گذشت اون روزها. یادش بخیر. 

  • . خزعبلات .

چند روز پیش، دو تا مصاحبه تصویری از سایت "موزیک ما" دانلود کردم. اولی مصاحبه با جناب پژمان طاهری و دومی مصاحبه با جناب بیژن کامکار.

اول مصاحبه با جناب کامکار، یهو صدای ساز رَباب اومد که یهو پرت شدم به سال ها پیش وقتی که آلبوم "دف و رباب" بیژن کامکار رو گوش میدادم و این آهنگ، قطعه شماره 1 این آلبوم بود. از اونجایی که سالهاست خودمو مقید کردم که آلبوم ها رو بخرم، رفتم به بیپ تونز و آلبومش رو ابتیاع کردم.

الان هم شاهرود هستم و در مسیر میامی و مشغول گوش دادن به این آلبوم زیبا. جای همه خالی نیم ساعت پیش توی دامغان با همکاران یه املت حسابی زدیم. چه حالی داد. 

  • . خزعبلات .

روزهای فوق العاده کسل کننده و بی روح و رخوت انگیزی رو پشت سر میذارم. هفته پیش دو روز انقدر بدن درد داشتم که اداره نرفتم.

امروز متین رفته بود طلاها رو بفروشه، من غذا درست کردم و با سیر خوردم. فشارم افتاده و لش کردم و بعد روزها و شبها، رهای رها هستم. حالم گفتنی نیست. 

صبح هم ماموریت دامغان بودم. 

  • . خزعبلات .

حال بد وحیده‌ . تقریبا هر لحظه زرد و زردتر میشه.دوست دارم بیدارش کنم و بریم دکتر. یا زنگ بزنم اورژانس. واقعا نمیدونم چه باید  کرد. میلرزم.

  • . خزعبلات .