خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

دیروز انقدر خسته بودم که نشد این مطالب رو بنویسم. صبح با تزریق داروی شیمی درمانی مادر شروع شد. بعد از اتمام اومدیم خونه. پیش خودم گفتم پنجشنبه جایی باز نیست و حدود نیم ساعتی توی خونه نشستم. بعد جستجو کردم دیدم موزه نگارستان بازه. یاد مصاحبه دکتر محجوب با تاریخ شفاهی افتادم که در مورد مرتضی کیوان حرف میزد. یادم اومد خونه جفتشون همون حول و حوش میدون بهارستان بوده. اون قسمت رو گوش دادم و با متروی تربیت مدرس رفتم بهارستان. از خیابان ظهیرالاسلام شروع کرد. اول به گذر سقاخونه یا سقاخونه آیینه طهران رسیدم. جایی که دکتر محجوب می گفت منزل پدریش اونجا بوده و خونه مرتضی کیوان هم به فاصله حدود پنجاه تا صد متری این مکان و روبروی خانقاه صفی علیشاه بوده. از روی نقشه خانقاه صفی علیشاه رو پیدا کردم و به دیدار اونجا رفتم‌. کلی اونجا ایستادم و چشم می گردوندم و به خونه ها نگاه می کردم که کدوم همون خونه ای بوده که مرتضی کیوان رو توش دستگیر کردند. 

بعد روی نقشه، موزه نگارستان رو پیدا کردم. خیلی مختصر بگم بی نظیر بود. کلی نقاشی و آثار هنری از کمال الملک، علی اسفرجانی، منیر شاهرودی و ... رو دیدم. اما مهم ترین چیزی که به دنبالش بودم، نقاشی دیوار نگاره صف سلام این موزه بود. بی نهایت زیبا بود و گیرا. متوجه شدم که به صورت اساسی ترمیم شده و از قم به اینجا آورده شده. 

توی محوطه باغ دور می زدم و به یاد میرزا ابوالقاسم قائم مقام بودم که در این باغ به دستور محمدشاه خفه شد. به یاد اینکه همون محمد شاه ملعون توی همین کاخ تاجگذاری کرد و ....

با بی میلی سری به موزه ضلع شمال شرقی باغ زدم که برای بانک پاسارگاد بود. یعنی اگه نمی رفتم چه سوخت هولناکی می دادم. نقاشی خط های استاد محمد احصایی، تابلویی بی نهایت زیبا از آیدین آغداشلو متعلق به مجموعه خاطرات انهدام، دو عدد تابلو از رضا مافی، چندین نقاشی از سهراب سپهری، مجسمه هیچ پرویز تناولی، تابلوی خسرو و شیرین اثر رضا درخشانی و چندین اثر از ژازه طباطبایی، فرامرز پیلارام، غلامحسین نامی و ...... اما شاه اثر این مجموعه، تابلویی بود از نقاش شماره یک مورد علاقه من یعنی پرویز کلانتری. همین نقاشی زیر. من دیگه هیچ نمیگم، خودش گویای منتهای زیباییش هست:

بعد از خروج از کاخ نگارستان به سمت موزه آبگینه حرکت کردم. در مسیر در خیابان ظهیرالاسلام، از مقابل موزه استاد ابوالحسن صبا عبور کردن که بسته بود. دقیقا پشت شهرداری بالای میدون توپخونه. یه سمبوسه گرفتم. ده قدم اونورتر یکی ساندویچ تخم مرغ و سیب زمینی می فروخت. تا انتهای کوچه رفتم. سمبوسه رو که زدم. به یاد سفر تبریز افتادم که این ساندویچ ها رو خورده بودم. برگشتم و یه ساندویچ از اون بابا گرفتم و گاز زنون به سمت موزه آبگینه حرکت کردم. 

موزه آبگینه رو تماشا کردم و از اونجا به سمت موزه مقدم حرکت کردم. خونه جالبی بود. زندگی دکتر محسن مقدم و همسرش هم بسیار جالب بوده. 

از اونجا به سمت کاخ مرمر رفتم که شده موزه هنر ایران. ولی چون ساعت ۱۶ شده بود، تعطیل بود و به سمت خونه حرکت کردم. با متروی دانشگاه امام علی خودم رو به متروی تربیت مدرس رسوندم و از اونجا هم به خونه. دیروز مجموعا ۲۱۰۰۰ قدم زده بودم. انقدر خسته بودم که یه چرت یه ساعته زدم و بعد از خوردن شام، حدود ساعت ۱۱ شب خوابیدم و نشد این مطالب رو بنویسم. 

امروز صبح با مادر رفتیم پیاده روی. یه دوری توی خیابون کارگر زدیم و یه سری خرید کردیم و اومدیم خونه.

فردا مادر آزمایش خون داره و بعد هم تزریق و نهایتا گرفتن جواب آزمایش و حرکت به سمت سمنان.

این سفر به خاطر تعطیلی سه شنبه واقعا طولانی شد. منتظرم تموم شه و برگردم پیش متین. خیلی سختی کشید و حدود ۵ روزی تنها بود. دمش گرم بابت همه همراهی هاش. 

  • . خزعبلات .

الان در تهران هستم. در امیرآباد و در منزل پدر سعیده. واقعا با در اختیار گذاشتن منزلشون، کمک بی نهایت بزرگی به ما در دوران شیمی درمانی مادر کردند. امیدوارم بهترین ها نصیبشون بشه، انشاالله.

دوره چهارم شیمی درمانی مادر از روز شنبه همین هفته یعنی 22 دی شروع شد. طبق روال دوره های قبل، سه روز اول رو علی پیش مادر بود و از روز دوشنبه عصر، من در خدمت مادر هستم.علی خیلی زحمت کشید و روز یکشنبه قرص های بسیار مهم مادر رو به هر زوری بود تهیه کرد.

روز دوشنبه حدود ساعت 13:15 متین از شهمیرزاد به سمنان اومد. رفتم دنبالش و اومدم اداره. نیم ساعتی توی اتاقم بود و ساعت 14 به اتفاق هم به طرف منزل سمنان حرکت کردیم. یه دفعه یادمون افتاد که به اغذیه شقایق زنگ زدیم و سفارش غذا دادیم. خلاصه سر خر رو کج کردیم و رفتیم شقایق. ناهار رو گرفتم و با هم به طرف خونه سمنان حرکت کردیم. اول ناهارمون رو خوردیم. بعد راه پله رو برای اثاث کشی علی خالی کردم و بالاخره به طبقه بابا و مامان رفتم و وسایلی که مادر میخواست رو برداشتم و به طرف تهران حرکت کردم. راس ساعت 15:15 از خروجی سمنان خارج شدم و راس ساعت 19:15 به منزل پدر سعیده رسیدم. علی هم حدود ساعت 17 از منزل خارج شده بود و به طرف سمنان حرکت کرده بود. به خاطر تعطیلی سه شنبه، جاده بسیار شلوغ بود. بالاخره رسیدم.

دیروز که تعطیل بود و تزریق نداشتیم. مادر دوست داشت که از تهران لباس بخره. زنگ زدم به علی و او هم از سعیده پرسید و خلاصه قرار شد بریم چهار راه امیر اکرم. هوا خوب بود و شهر خلوت. مادر رو با اسنپ بردم همون جا. به ذوق اومده بود و سر بالایی چهار راه امیر اکرم به سمت تئاتر شهر رو مثل شیر طی می کرد. بالاخره توی یه مغازه خرید رو انجام داد. تا رسیدیم به پارک دانشجوی جنب تئاتر شهر، دیگه خسته شده بود. کمی نشستیم و با پدر و مادر متین تلفنی صحبت کردیم و دوباره برای مادر اسنپ گرفتم و اومدیم خونه. دیشب نشستم به بررسی صورت وضعیت. بخشی از کارهای اداره رو با خودم آوردم اینجا. لپ تاپم رو علم کردم و بعد کلی کلنجار رفتن، دیدم یه جایی نمیخونه و هنوز هم نتونستم بفهمم کجاست. اتفاقا الان هم دارم با لپ تاپ تایپ می کنم و این پست رو می نویسم.

امروز صبح مادر تزریق داشت. حدود ساعت 7:15 صبح بیدار شدم. مادر که از ساعت 4:30 صبح بیدار بود. صبحونه رو خوردم و راه افتادیم سمت ساختمان امید بیمارستان شریعتی. ترافیک بیماران و همراهان وحشتناک بود. اینجور شلوغی رو هیچ وقت ندیده بودم. اما کارها تزریق مادر زودتر از همیشه انجام شد. مادر رو به خونه رسوندم و خودم رفتم خیابان پاکستان، ساختمان جبران بیمه دی. کارت ملی علی رو آزاد کردم و شناسنامه خودمو گرو گذاشتم. بعد چون کاری نداشتم، فکر کردم به دیدار کجا برم. به آقای علی دهباشی زنگ زدم و دوست داشتم ایشون رو ببینم، اما گفتند ساعت 16:30 در فرهنگسرای نیاوران هستند. بعد تصمیم نهایی رو گرفتم. با متروی میرزای شیرازی رفتم متروی امام خمینی پیاده شدم و بعد کلی انتظار، موزه ملی ایران یا همون موزه ایران باستان رو تماشا کردم. بسی لذت بردم، خصوصا از آثار مشهوری مثل حجاری ها و مجسمه های هخامنشی و مرد اشکانی و جام های معروف و .... در جنب موزه ایران باستان، ساختمان دیگری هم بود به اسم "موزه باستان شناسی و هنر اسلامی ایران". از اون هم بازدید کردم و آثار معروفی رو هم در اونجا تماشا کردم. حدود دو سه ساعتی اونجا بودم. بعد بین موزه مقدم و موزه جواهرات ملی مردد بودم و بالاخره رفتم سمت موزه جواهرات ملی که متاسفانه از شانس من بسته بود.

پیاده مسیر رو طی می کردم تا از جنب تالار فرهنگ و تالار وحدت و تالار رودکی گذشتم و بالاخره رسیدم به پارک دانشجو. از ایستگاه مترو اونجا اومدم ایستگاه تربیت مدرس و برگشتم خونه. مادر برای ناهار چلو مرغ درست کرده بود و بی نهایت خوشمزه. سالاد رو هم خوردم و تا حدود ساعت 16:30 بیدار بودم. دیگه فرصت نبود به دیدار آقای دهباشی برم. چون خواب بر من مستولی شده بود، گرفتم خوابیدم تا حدود ساعت 18:30. بعد با مادر شام خوردم و کمی توی نت چرخیدم که گزارش این گشت و گذارها رو سعی میکنم در یک پست جداگانه بنویسم. بسیار نکته و یافته های جدید جذاب (البته برای شخص خودم) دارم که دلم میخواد زودتر در موردشون بنویسم، اما حس و حالش رو ندارم. همین متن بلند بالا رو نوشتم جونم در اومد. کلی هم عکس از بازدید از موزه ایران باستان و قبل تر از موزه دفینه گرفتم ولی فعلا حس آپلود کردن و اینجا گذاشتنشون رو ندارم. فکر کنم بعد این پست بلند بالا فقط باید خوابید. والسلام.

  • . خزعبلات .

امروز ماموریت داریم به شاهرود. الان اومدیم پمپ بنزین تا راننده مون بنزین بزنه. از جمعه شب که از رشت به سمنان رسیدیم، سر درد عجیبی دارم. دیشب که به اوج خودش رسیده بود. من و متین دیشب تا ساعت ۷ شب سر کار بودیم. متین یه وبینار کشوری داشت و منم توی اداره مشغول کارهای متعفن خودم. بعد از کار سری به مادر زدیم و یه راست رفتیم منزل شهمیرزاد. دیشب مادر خواب بود ولی به خاطر ما بیدار شد. امروز صبح قبل از اینکه راننده بیاد دنبالم، بعد از پارک کردن ماشین توی پارکینگ، سری به مادر زدم که حالش خوب بود. خلاصه دیشب شام رو با هم خوردیم و خوابیدیم. بگذریم که یکساعتی گذشت تا بخوابیم. قبل از خواب ژلوفن خوردم و الان سرم بهتره. انقدر سرعت زندگی روزمره زیاد شده و از اونور تمام وقت روزانه آدم صرف کارش میشه که هم کمبود وقت میاری و هم کلی کار عقب مونده نرسیده روی هم انبار میشه. وایسا دنیا که من میخوام پیاده شم. تمام

  • . خزعبلات .

الان در رشت هستم. متین خوابه و من نیم ساعتی هست بیدار شدم. به عادت شبهایی که در رشت هستیم، هر دومون دیر خوابیدیم. من حدود ساعت ۳ صبح و متین دیرتر.

از سه شنبه شب شروع میکنم. فیلم "خشت و آینه" اثر ابراهیم گلستان رو دیدم و خوابیدم. فیلم خوبی بود و برای دوره خودش و با توجه به الگوهای سینمایی ایران، فیلمی قابل تحسین و به نوعی جریان ساز. من نسخه ترمیم شده رو تماشا کردم. 

فردا یعنی چهارشنبه ۱۲ دی، جلسه داشتم. جلسه خوبی بود‌. عظیم و مهسا حدود ساعت ۱۲.۰۶ زنگ زدند و با هم خداحافظی کردیم. اونها رفتند به سمت استانبول تا بعد به آلمان برن‌. بعد از جلسه ناهار خوردم و زدم بیرون. چون کاری نداشتم، موزه های اطراف اونجا رو جستجو کردم و به موزه پول رسیدم. ساختمانش رو یک بار طی تحقیقاتی که در مورد نظام عامری داشتم، دیده بودم. 

چهار تا موزه بود: هنرهای جهان، هنر اسلامی، موزه جواهرات و موزه پول. تابلویی از سهراب سپهری رو دیدم که قبلا تصویرش رو دیده بودم و برای اولین بار تابلویی از خانم ایران درّودی رو دیدم. کلی نقاشی از پیکاسو و دالی هم بود.

بعد به سمت موزه هنرهای معاصر حرکت کردم. دو گالری به نمایش آثار "مارکو گریگوریان" اختصاص داشت. برای من نقاشی ها و خود ایشون از دو باب قابل توجه و ستایش بودند:

اول اینکه ایشون نقاش های سبک قهوه خانه مثل قوللر آغاسی و محمد مدبر رو در سایه حمایت گرفت و برای اونها نمایشگاه گذاشت که اتفاقا چندین نقاشی قهوه خانه اثر استاد محمد مدبر و حسین قوللر آغاسی در همین نمایشگاه بود که برای منی که سالهاست عاشق نقاشی قهوه خانه هستم، بسی غنیمت بود.

دوم اینکه گریگوریان بعد از پزویز کلانتری، دومین نقاشی بود که المان خاک و گل و کاه و کاه گل رو به روی بوم آورده بود و خصوصا به طور برجسته و سه بعدی. برخلاف نقاشی های پرویز کلانتری که فقط سطح بوم کاه گلی میشد و نقاشی روی اون شکل می گرفت.

اون شب فیلم "شطرنج باد" اثر "محمدرضا اصلانی" رو دیدم. فضا، طراحی دکور و لباس رو بی نهایت پسندیدم، اما سلسله روایت رو زیاد نه، خصوصا کشدار بودن صحنه های مختلف. ولی در کل بدم نیومد. این فیلم رو هم مثل فیلم "خشت و آینه" از روی نسخه ترمیم شده تماشا کردم.

پنجشنبه رفتم دنبال داروی شیمی درمانی مادر. راس ساعت ۷.۳۰ جلوی داروخونه هلال احمر بودم‌. اول که سامانه قطع بود. بعد که پیش فاکتور رو گرفتم، رفتم ساختمون جبران بیمه دی که جنب سفارت افغانستان هست. نتیجه اینکه پنجشنبه ها کسی نبود که داروی تک نسخه ای رو تایید کنه. برگشتم داروخونه هلال احمر و پیش فاکتور رو باطل کردم‌. پیاده به سمت منزل ارغوان هوشنگ ابتهاح حرکت کردم. درب ورودی منزل بسته بود. منزل دقیقا جنب ساختمان مرکزی  سیمان تهران واقع بود. دقایقی اونجا ایستادم و به عکس ها و فیلم هایی که از این منزل دیده بودم فکر کردم و اینکه اینجا چه آدمهایی رفت و آمد می کردند. کمی پایین تر تونستم قسمت های بالایی درخت ارغوان سایه رو ببینم‌ کمی اونجا هم موندم و به سمت منزل حرکت کردم.

وسایل رو جمع کردم و حدود ساعت ده و نیم صبح به سمت رشت حرکت کردم. ناهار رو در منزل پدری متین و با حضور متین و پدر و مادرش صرف کردیم‌. عصر خوب خوابیدم‌. شب رفتیم در سطح شهر رشت دور بزنیم‌. به منزل پدر بزرگ و مادر بزرگ متین رفتیم که هر وقت به رشت می اومدیم، به دیدارشون می رفتیم. اتفاقی دیدیم درب بازه و رفتیم داخل و به دیدار عمو و زن عمو ها و عمه متین که برای اونها نذری می دادند. چقدر حس خوبی بود. روحشون شاد.

بعد رفتیم به منزل دخترخاله های متین. عارفه بیرون بود. فائزه بیدار و فهیمه در خواب. بعد فهیمه هم بیدار شد و با هم چای خوردیم. فهیمه عکس دوست پسرش رو بهم نشون داد و کلی در مورد ازدواج حرف زدیم‌. فهیمه دختر من و متینه. به من میگه پدر و به متین میگه مادر. البته عروس ما هم بود و قرار بود با پسرمون کامران ازدواج کنه که رفت سراغ یکی دیگه :)))))).

بعد برگشتیم خونه و تا حدود ۳ صبح با مادر متین حرف میزدم. بعد هم خواااااب عمیق. والسلام

پ.ن:

موسیقی سه تا از فیلم هایی که اخیرا دیدم رو "شیدا قرچه داغی" ساخته بود: فیلم های "کلاغ"، "رگبار" و "شطرنج باد". به گفته استاد حسین علیزاده، خانم قرچه داغی از اولین کسانی بود که در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، دست ایشون رو گرفتند و به نوعی نقش استادی به گردن حسین علیزاده دارند. استاد علیزاده بارها از ایشون به نیکی یاد کردند. ایشون سالهاست که در کانادا زندگی می کنند. مصاحبه ای از ایشون با عنایت فانی در قالب برنامه "به عبارت دیگر" موجود هست که زیباست. واقعا حیف ایران با این همه سرمایه انسانی پراکنده.

  • . خزعبلات .

الان در تهران هستم. در امیرآباد و منزل پدر سعیده. فردا جلسه دارم. پنجشنبه هم باید برم دنبال داروهای سری چهارم شیمی درمانی مادر. انگار دیروز بود اولین دوره شیمی درمانی رو شروع کردیم. انشاالله بعد از گرفتن داروها، راهی رشت هستم تا متین رو به سمنان برگردونم. مهسا و عظیم هم فردا ظهر بر می گردند آلمان و واقعا انگار دیروز بود که پنجشنبه هشتم آذر، بچه ها اومدند رشت.

دیروز فیلم "رگبار" بهرام بیضایی رو تماشا کردم. فیلم خوبی بود، اما به نظرم فیلم "کلاغ" یه چیز دیگه بود.

امروز اداره بودم و روز شلوغی داشتم. ناهار اومدم منزل مادر. برام میرزاقاسمی درست کرده بود. اتفاقا نیم ساعت پیش رفتم نون خریدم و ادامه میرزاقاسمی رو الان خوردم.

توی مسیر به پادکست تاریخ جهانگشای جوینی گوش می دادم. من واقعا دوست دارم بدونم چرا انقدر از خراسان بزرگ و ترکستان و کاشغر و ختن و تورفان و جاده ابریشم و حواشی تاریخی و جغرافیاییش خوشم میاد.

از الان برنامه بعد از جلسه فردا رو هم چیدم. میرم موزه هنرهای معاصر برای تماشای آثار مارکو گریگوریان که برپاست. ولی آتشی که نرفتن به نمایشگاه آثار رضا مافی به من زد، تا عمر دارم در خاطرم میمونه. خیلی خسته هستم. دلم میخواد بخوابم. تا چه پیش آید.

پ.ن:

امروز وحید، بهترین دوست زنده من ۳۹ ساله شد. انگار تموم خاطرات خوب گذشته من با زنده موندن او زنده است. امیر که رفت، این هم یه روزی بره، گذشته هم باهاش میمیره. یاد روزهای خوش دبیرستان، سال ۷۸ که اولین بار همدیگه رو دیدیم. یادش بخیر. روح امیر هم شاد.

  • . خزعبلات .

جمعه شب گذشته، بعد از رسیدن از رشت، به صورت اتفاقی فیلم "آرامش در حضور دیگران" اثر "ناصر تقوایی" رو تماشا کردم. فردای اون روز دوباره این فیلم رو نگاه کردم و واقعا که باید یک فیلم رو حداقل دو بار دید و صد البته با فاصله ای بسیار کوتاه. بازی "ثریا قاسمی" و "اکبر مشکین" توی این فیلم واقعا عالی بود.

شنبه شب بعد مدتها با وحید و محمود، شب نشینی مجردی سه نفره ای در منزل وحید داشتیم. بعد سری به شهمیرزاد زدیم که برف باریده بود و بالاخره شام رو در میدان معلم خوردیم.

دیروز یکشنبه، ماموریت داشتم به گرمسار و بعد از بازگشت، کارهای تعویض روغن و جابجایی چرخ های عقب و جلو رو انجام دادم و ناهار رو در منزل مادرم خوردم. بلافاصله به سمت منزل شهمیرزاد حرکت کردم. ظرف ها رو شستم، صورتم رو اصلاح کردم و دوش گرفتم و لباس ها رو هم سپردم به ماشین لباسشویی. نشستم و فیلم "کلاغ" اثر "بهرام بیضایی" رو تماشا کردم و بلافاصله پس از تموم شدنش، دوباره تماشاش کردم و واقعا اگر آدم دوباره فیلم رو نبینه، چه صحنه های زیبا و جذابی رو از دست میده. فیلم به قدری زیبا بود که بعدش فقط نشستم و به صحنه هاش فکر کردم. چقدر ذهن بیضایی خلاق هست و چقدر اتفاقات رو از زاویه دید جالبی نگاه میکنه. چند تا صحنه بود که واقعا آدم مسحور هنر بیضایی می شد. دیشب دلم میخواست بلافاصله در موردش بنویسم یا پست صوتی بذارم، ولی خیلی خسته بودم و با یاد صحنه های زیبای فیلم به خواب رفتم. اولین بار بود فیلمی از "حسین پرورش" می دیدم. در موردش خوندم و نمی دونستم هم استاد دانشگاه در سینما و تئاتر بوده و هم اولین مردی که سیمرغ بلورین جشنواره فجر گرفته.

امروز از شهمیرزاد اومدم سر کار و بی نهایت شلوغ بودم. نفهمیدم ساعت چطور گذشت. ساعت ۱۴ رفتم سمت منزل مادر که برام سبزی پلو درست کرده بود. الان هم چند دقیقه ای میشه مجدد اومدم اداره.

فردا سه شنبه سمنان هستم و شب میرم تهران. چهارشنبه جلسه دارم و روز پنجشنبه صبح هم باید برم سراغ داروهای شیمی درمانی دوره بعدی مادر. مهسا و عظیم هم روز چهارشنبه از تهران به سمت آلمان میرن. انشاالله پنجشنبه بعد از خرید داروهای مادر، میرم رشت تا روز جمعه با متین به سمت سمنان برگردیم. والسلام.

  • . خزعبلات .

از روز یکشنبه ۳ دی شروع میکنم. اون شب یاد قدیما افتادم که ته ماه که حقوق ماهانه ام واریز می شد و آلبوم موسیقی می خریدم، برم و یه آلبوم بخرم. اتفاقا از دی جی کالا کد تخفیف بیپ تونز هم داشتم و رفتم توی بیپ تونز. رفتم سراغ استاد حسین علیزاده و دیدم آلبوم "غمنومه فریدون" رو گوش ندادم. چند باری هم می خواستم بخرمش و بهش گوش بدم و یادم رفته بود. خلاصه اینکه با همون ته مونده حساب بیپ تونز و کد تخفیف دی جی کالا، این آلبوم رو خریدم. 

اون شب گذشت تا اینکه روز بعد یعنی دوشنبه ۴ دی، توی مسیر برگشت به خونه، آلبوم رو توی ماشین پخش کردم. انگار تمام مسیر فریز شده بود و هیچ چیزی وجود نداشت، کوه، جاده، آسمون، ابر، درخت و .... کلا مسحور این اصوات بودم که از پخش ماشین می شنیدم. روایت بسیار گیرای پیمان قدیمی، موسیقی بی نظیر حسین علیزاده، بازی هنرمندانه بازیگران و در یک کلام، مجموعه ای کامل از یک اثر هنری.

روز چهارشنبه ۶ دی، برای ماموریت رفتم دامغان. برای بار دوم، دوباره به این آلبوم گوش دادم. الحق که بسیار زیباست. کارم که تموم شد و برگشتم سمنان، دیداری با پدر و مادر داشتم و سریع راه افتادم سمت شهمیرزاد. متین رو از مدرسه برداشتم و اومدیم خونه. وسایل رو جمع کردیم و به طرف منزل مهندس حرکت کردیم. ماشینشون رو استارت زدیم، به گل ها آب دادیم و رفتیم شیرینی امیر و برای مهسا شیرینی نخودچی خریدیم. از آقای ذاکری، قصاب معروف شهمیرزاد، دل و جگر خریدیم و به سمت رشت حرکت کردیم. 

توی ماشین از این آلبوم برای متین گفتم و او هم گفت که پخشش کنم. برای بار سوم، انگار در بازه پخش این آلبوم، همه چیز فریز شده بود و من محو داستان و اصوات بودم. متین هم خیلی خوشش اومد.

خلاصه، حدود ساعت ۷ شب به رشت رسیدیم. شام رو خوردیم و زود خوابیدیم. مهسا و عظیم هم منزل عموی عظیم بودند و دیر وقت اومدند.

پنجشنبه صبح، چون دلم هوس حلیم رشت رو کرده بود، یاد اسنپ فود افتادم و دیدم یه جا حلیم میده. با متین مشورت کردم و سفارش دادم. حلیم خوبی بود. بعد با عظیم پیاده رفتیم سمت شهرداری و بازار رشت. رفتیم که ماهی سفید بخریم. رفتیم به بازار ماهی فروشها. کاش میشد عکس و فیلم گرفته. انگار رفتی توی یک سفر خیالی، انگار داشتی توی صحنه های یه فیلم قدم میزدی. بی نظیر بود. به عظیم گفتم با اینکه از شلوغی بیزارم، ولی اگه نمی اومدم، ضرر می کردم. بالاخره ماهی سفید مد نظر رو پیدا کردیم. ترب و زیتون هم خریدیم و به سمت منزل پدر متین حرکت کردیم. ناهار سبزی پلو با ماهی سفید داشتیم و کسی که ماهی سفید گیلان رو با مخلفاتش نخورده و نچشیده، چه میدونه من چی میگم؟

القصه، ناهار رو خوردیم و عصر به گفت و گو گذشت تا اینکه شب، واویشکای دل و جگر داشتیم. بعد عظیم دو قسمت از جوکر رو پخش کرد و دیدیم و خوابیدیم.

صبح حدود ساعت ۱۰ صبح بیدار شدم. قرار بود سریع راه بیفتم، اما چون حال مهسا خوب نبود، صبر کردم تا ببینم حالش چطور میشه و راه بیفتم. بالاخره ساعت ۱۲ ظهر به سمت سمنان حرکت کردم و متین پیش خواهر جانش موند تا اینکه روز سه شنبه ۱۲ دی، مهسا و عظیم مجددا به آلمان برن.

یکی از همسایگان منزل سابق ما سفارش چای داده بود. چای ها رو در سه نوبت خریدم و به سمت سمنان حرکت کردم. حدود ساعت ۱۸ شب، به سمنان رسیدم. شام رو با مادر و پدر خوردم و بعد همسایه منزل سابق ما به عیادت مادر اومد و بعد سالها ایشون رو دیدم. چقدر مرد خوبی هست این بشر و چقدر از دیدنش خوشحال شدم. 

بعد از رفتن مهمانهای مادر و پدر، به طبقه بالا و منزل خودم اومدم و درازکش روی مبل، این خزعبلات رو می نویسم.

فیلم "آرامش در حضور دیگران" رو دانلود کردم تا ببینم. تا چه پیش آید.

پ.ن:

یکی از اتفاقات جالبی که اتفاقا زیاد برام اتفاق میفته، اینه که یه اسم یا یه موضوع رو که مدتها یا اصلا نشنیدم رو، طی دو سه روز پشت سر هم میشنوم یا ازش مطلبی میخونم.

روز یکشنبه ۳ دی، توی پارکینگ اداره بودم که ماشین رو روشن کنم و برگردم خونه. تا استارت زدم دیدم آخرین خبر، خبر فوری داده که ژاله علو درگذشت. بلافاصله رفتم به سریال روزی روزگاری و بازی درخشان خانم علو.

روز دوشنبه ۴ دی، دقیقا مثل روز قبل داشتم به سمت منزل بر می گشتم و آلبوم غمنومه فریدون رو پخش کرده بودم و صدای حسین علیزاده گفت: "ژاله علو" و بعد سایر اسامی صدا پیشگان رو خوند. متحیر موندم. دو روز پشت سر هم و هر دو با نام ژاله علو. خدا روح این هنرمند بزرگ ایران رو قرین رحمت کناد. چنین باد.

توی آلبوم غمنومه فریدون، شخصیتی بود به اسم "میرزاقَشَمشَم" که فرهاد اصلانی اون رو بازی می کرد. من اولین بار این اسم رو در ذیل یکی از اشعار "شیون فومنی" که در یکی از آلبوم های "گیله اوخان" بود شنیدم. آلبوم های گیله اوخان با صدای خود شیون فومنی روایت می شد و اتفاقا روز پنجشنبه من و مهسا داشتیم وسایل خونه رو جمع و جور می کردم، به کاست یکی از این سری "گیله اوخان" ها بر خوردیم. یادمه برای اولین بار قطعه کامل تیتراژ پایانی فیلم "خانه دوست کجاست" که اثر امین الله حسین هست رو در یکی از این گیله اوخان ها شنیدم که بلافاصله این طور شروع می کرد:

شیر جنگل خوس گیلان زمینم

باغ کوتام، می قفسه، شالیزار می نفسه

ضمنا؛

امروز گوش دادن به خوانش کتاب "تاریخ جهانگشای جوینی" اثر عطاملک جوینی با خوانش استاد مهدی سیدی رو آغاز کردم. تمام مسیر حدود ۶ ساعته برگشت از رشت به سمنان، در حال شنیدن این کتاب بودم‌. ازش خوشم اومد، اطلاعات خوبی داره از حمله مغول که خیلی کلی ازش میدونستم.

  • . خزعبلات .

در اداره هستم. تنها. امروز هم اتاقی من نیست و از صبح مشغول کارهای گذشته بودم و الان در فرصت استراحت این پست رو می نویسم تا برم و به بقیه کارها برسم.

امروز کتاب چهار مقاله نظامی عروضی سمرقندی با خوانش استاد مهدی سیدی به پایان رسید. کتاب بسیار خوبی بود و من بسیار لذت بردم. اتفاقا در قسمت های پایانی خوانش کتاب سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی هم قرار دارم و اگر قرار به انتخاب بین این دو کتاب یاد شده باشم، صد در صد کتاب چهار مقاله رو انتخاب می کنم. کتابی که نام اصلی اون "مجمع النوادر" هست و در چهار صناعت یا فن نوشته شده. فنون شعر، دبیری، نجوم و طب. کتاب دارای اطلاعات تاریخی و جغرافیایی بسیار خوبی هست. صد البته که به قول استاد سیدی برخی از اسامی و ارجاعات کاملا اشتباه هست ولی من حیث المجموع به لحاظ تاریخ ادبیات، گنجینه ارزشمندی هست. همین بس که مصحح و شارح این اثر علامه محمد قزوینی ست.

من در روز ۱۴ آذر که به رشت می رفتم، بخش های زیادی از این کتاب رو در حین رانندگی شنیدم و اتفاقا داستان "قصیده داغگاه" فرخی سیستانی رو خوب به خاطر دارم. گویا شنیدن یک متن مرتبط با طبیعت در طبیعت، بسیار اثر بخش تر از شنیدن اون در فضای بسته اتاق و محصور بین دیوارهاست. 

پنجشنبه گذشته یعنی ۲۹ آذر بعد از اتمام تزریق شیمی درمانی مادر، در حدود ساعت ۱۰.۴۰ صبح به سمت سمنان حرکت کردیم. مادر به تونل توحید میگه تونل وحشت و گفت این بار از همون تونل وحشت برگردیم و من هم اطاعت کردم.

دیشب که شب یلدا بود، با متین در منزل بودیم و مشغول کارهای خونه. عصر رفتیم خرید و کلی خرید انجام دادیم و برای دو ماه آذوقه داریم. ما معمولا این طوری هستیم که برای مدتی حدود دو ماهه آذوقه و خورد و خوراک داریم و به محض اتمام آذوقه، میریم برای شارژ مجددش. 

دیشب سالگرد خاله متین بود که هفت سال هست که از رفتنش میگذره و در عین حال بیست و دومین سالگرد سید عباس معارف که عجیب به این مرد علاقه دارم. روح همه رفتگان شاد.

  • . خزعبلات .