خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۳ ثبت شده است

دیشب وقتی حدود ساعت دو بامداد، دقایقی قبل از اینکه به عنوان آخرین مهمانان مهمانی دیشب، از منزل فرید و مائده به سمت منزل حرکت کنیم، حرف کرفس هایی شد که متین به همراه مائده از جمعه بازار شهمیرزاد خریده بود. بعدش متین گفت که میخواد فردا خورش کرفس درست کنه و بلافاصله از فرید و مائده دعوت کرد تا ناهار جمعه ظهر رو کنار هم باشیم.

اومدیم خونه و چون در حیاط منزل فرید و مائده، لب آتیش نشسته بودیم و لباس هامون بو گرفته بود، متین همون نصفه شبی رفت حمام و منم روی تختخواب دراز کشیده بودم. اما پنج دقیقه بعد یه صدای وحشتناک از حمام اومد و از تخت پریدم و درب حمام رو باز کردم و دیدم کف حمام پخش شده. خدا رو شکر هیچ خونریزی نداشت، با اینکه گفت سرش به شیر خورده و دستش در لحظه کبود شده بود. شوکه شده بود و چند لحظه ای گذشت تا به خودش بیاد. کمکش کردم تا از حمام بیاد بیرون و خودم هم از حموم اومدم بیرون. تمام امروز به لحظه ای فکر می کردم که در رو باز کردم و متین رو در اون حالت دیدم.

امروز حدود ساعت ۱۰ صبح از خواب بیدار شدیم و با کمک هم، مقدمات مهمونی رو فراهم کردیم. خانم مهندس برای احوالپرسی زنگ زد و متین ایشون و آقای مهندس رو دعوت کرد و اونها هم برای ناهار اومدند. ولی عجب خورش کرفسی شده بود.

بعد ناهار هر کی یه گوشه ای دراز کشید و استراحت کرد تا اینکه ساعت حدود ۷ عصر، همه مهمان ها رفتند.

چون چرخ عقب ماشین کم باد شده بود و دومین بار بود این قضیه تکرار می شد، با متین رفتیم سمت آپاراتی و سوراخ موجود در لاستیک رو پیدا کرد و درستش کرد. بعد رفتیم افق کورش شهمیرزاد و کلی آبمیوه برای آغاز سال تحصیلی جدید خریدیم. سری به مدرسه متین زدیم و وسایل مربوط به بازگشایی مدارس رو اونجا گذاشتیم و برگشتیم خونه. برای شام، گوجه کباب درست کردم و متین هم موهاش رو رنگ کرد. الان هم بعد از دوش، نشسته و با مهسا و عظیم در آلمان، تماس تصویری گرفته و مشغول گفت و گو هست. فردا هم روز از نو و روزی از نو و سر کار و ...

پ.ن:

۴۴ سال پیش، در چنین روزی، ایران درگیر جنگی شد که ۸ سال طول کشید و چه ماجراهایی که ذیل این پیشامد رخ داد. به یاد همه مدافعان و شهیدان راه وطن و به یاد ناخدا هوشنگ صمدی، فرمانده گردان تکاوران خرمشهر که یکی از بزرگترین افتخاراتم، دیدار و گفت و گو با ایشون بود و دست خطی از ایشون که به یادگار برای من نوشتند. تنشون سلامت و تن تمامی سلحشوران وطن.

  • . خزعبلات .

دیروز دو نوبت رفتم سر کار. جلسه ای بود در مورد یک ترانس ۳۷ ساله داغون که در مورد ادامه زندگیش داشتیم بحث و بررسی می کردیم.

درس گفتارهای تاریخ بیهقی پس از ۱۶۶ جلسه و حدود ۸ ماه گوش دادن تمام شد و چقدر روایت استاد مهدی سیدی عالی بود. از امروز انگار یه چیزی گم کرده دارم.

امشب سالگرد پرویز مشکاتیان هست. با آقای رمضانی که ۱۲ سال پیش اجازه داد، چنین روزی از پادگان باغرود نیشابور به سر مزار مشکاتیان برم، تماس گرفتم ولی جواب نداد. یاد اون روزها بخیر و چقدر زود میگذره.

دیشب منزل مهندس گ. بودیم و امشب هم منزل فرید و مائده. علی آقا و خانواده هم حضور دارند.

امروز به اصرار شایان، آلبوم "هفت گاه معلق" فرخزاد لایق رو گوش کردم. نه خیلی حال کردم و نه بدم اکمد، اما همون طور که یکساعت پیش در تماس تصویری به شایان گفتم، باید چندین و چند بار دیگه بهش گوش بدم.

احتمال زیاد، بعد از گوش دادن به درس گفتارهای سیاست نامه استاد مهدی سیدی، کار روی مطالعه دقیق شاهنامه رو شروع کنم. تا چه پیش آید.

  • . خزعبلات .

بعد از مدتها

از سی تیر که آخرین بار در اینجا نوشتم، تا امروز حدود دو ماه میگذره. حس عجیبیه بعد مدتها نوشتن. مثل وقتی که مدتها سیگار نمیکشی و بعد که اولین سیگار رو میکشی، تمام بدنت به اون واکنش نشون میده و حسی از رخوت تمام وجودت رو می گیره. خلاصه که شوقی عجیب زنده شده، در زندانی باز و واژگان در تمنا و تقلای فرار از زندان.

اتفاقات بسیار زیاد و عمیق و عجیبی توی این دو ماه افتاد که سعی میکنم تیتر وار به مهم ترینشون اشاره کنم:

۱. از همین امروز شروع می کنم. امروز ۲۷ شهریور، تولد امیر هست و اگر بود، ۳۹ ساله می شد. اما نیست و منتظرم تا روزی دوباره ببینمش و قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانیم.

۲. مادر من حدود پنج ماهی میشه که درگیر ضایعه رشد لثه شده. پریروز یعنی یکشنبه ۲۵ شهریور، به اتفاق علی و سعیده و مادرم، راس ساعت ۶ عصر از سمنان به طرف تهران حرکت کردیم. شب رو در منزل پدر سعیده در امیرآباد به سر بردیم و فردا صبح، من و علی و مادر، پیاده به طرف بیمارستان شریعتی حرکت کردیم. هوا خوب بود و مطبوع. کارها به خوبی پیش رفت و مادر توسط دکتر محمد بیگلری ویزیت شد. مادر بی نهایت استرس داشت، اما حرفهای دکتر و نحوه برخوردش با بیماری، استرس رو از مادر دور کرد. من در اتاق انتظار بودم و علی همراه مادر بود. در بازگشت از بیمارستان، دوباره به منزل برگشتیم. نمونه لثه مادر رو از آزمایشگاه امیرآباد گرفتم و به همراه علی با اسنپ به آزمایشگاه دقت در شهرک غرب بردیم. دوباره به منزل برگشتیم و ناهار خوردیم. سارا هم اومده بود و چه قورمه سبزی ای شوه بود. ساعت چهار و نیم عصر قرار شد به بازار تجریش بریم ولی بس که شلوغ بود، منصرف شدیم و به طرف سمنان حرکت کردیم. حدود ساعت نه و نیم و از سمت جاده فیروزکوه به سمنان رسیدیم. سریع وسایل رو بار ماشین کردم و به طرف منزل شهمیرزاد حرکت کردم.

۳. شایان برای ادامه تحصیل در زمینه موسیقی، به اتریش رفت. پنجشنبه ۸ شهریور به اتفاق فرید و مائده و متین، برای خداحافظی به منزل مهندس در شهمیرزاد رفتیم. اما دوباره فردا در سمنان برای آخرین بار در حدود ساعت دو و نیم بعد از ظهر، دم درب منزل سمنان با مهندس و خانم مهندس و شایان خداحافظی کردیم و روز ۱۰ شهریور سه نفره به اتریش رفتند‌. مهندس و خانم مهندس شنبه همین هفته یعنی ۲۴ شهریور به ایران برگشتند و من هنوز فرصت دیدارشون رو پیدا نکردم.

۴. روز ۱۱ شهریور، آپارتمانی رو که یکسال در اون ساکن بودیم رو تحویل مالک دادیم و کابوسی که از یک سو تفاهم در ۲۶ مرداد شروع شده بود رو به پایان بردیم. خدا میدونه توی حدود این دو هفته چه بر من و متین گذشت و امان از آدم جاهل بی شعور تازه به دوران رسیده که اتفاقا تعدادشون در جامعه ما به صورت تصاعدی در حال افزایش هست. 

۵. از اول شهریور امسال، پروسه اثاث کشی به خونه جدید شروع شد. بعد از عدم توافق با مالک آپارتمان قبلی، متین خونه دیگری در شهمیرزاد پیدا کرد که از هر لحاظ از خونه قبلی بهتر هست. یک منزل دو طبقه که طبقه اول من و متین هستیم و طبقه دوم هم مالک. چندین روز درگیر تخلیه وسایل و جابجایی اونها بین منزل جدید و منزل سمنان بودیم. خلاصه الان به سکون و آرامشی رسیدیم.

۶. روز ۱۷ مرداد، نمونه لثه مادر رو بردم آزمایشگاه امیرآباد تهران. اون روز از آسمون آتیش می بارید. دمای هوایی که دماسنج ماشین نشون میداد، در گرمترین حالت، ۴۸ درجه بود و لعنت بر تابستون که چقدر ازش بدم میاد.

۷. قرار بود برای ماموریت کاری در روزهای ۸ و ۹ مرداد به کرمان برم که بلیط هواپیما گیرم نیومد و چه بهتر.

۸. اما بهترین لحظات این مدت با صدای استاد مهدی سیدی در پادکست خوانش تاریخ بیهقی گذشت. به صورت معتاد گونه ای بهش عادت کردم و مسیر رفت و برگشت بین شهمیرزاد و سمنان و تمامی لحظات خلوت به گوش دادن به اون میگذره. الان قسمت ۱۵۳ هستم و حدود ۱۳ قسمت دیگه تا پایان کتاب باقی مونده.

۹. در پایان یادی کنم از متین که با حضورش، تموم سختی ها رو پشت سر میذاریم و به پیش میریم و قدردان حضورش هستم و بی نهایت شاکرم بابت اینکه کنارش هستم. دوستش دارم و داند که چقدر دوستش دارم. تمام.

  • . خزعبلات .

بیمار شد. و ما در بهت و سردرگمی و غم عمیق ، برای درمان باید به تهران مراجعه کنیم. چند سال طول میکشه؟ چقدر سخته؟ تحمل ما کی تموم میشه؟ تقریبا هیچ چیز معلوم نیست. خیلی متاسفم

  • . خزعبلات .