خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

امروز صبح با شیمی درمانی مادر شروع شد. حدود ساعت ۹.۱۵صبح کارمون تموم شد و منزل بودیم. بعد نشستم پای لپ تاپ و کارهای اداره رو رسیدم. مادر برای ناهار لوبیاپلو درست کرده بود. چون می دونستم دوست دارم، اولین غذا رو لوبیا پلو گذاشت. همین جا بگم که واقعا شاکرم که انقدر توانایی داره که میتونه ناهار و شام درست کنه. بعد ناهار یادم افتاد که امیر (دوست عظیم) گفته بود موزه هنرهای معاصر، برنامه جذابی داره. جستجو گردم و دیدم نمایشگاه آثار "مارکو گریگوریان" برقرار شده. نام ایشون رو از زبان "غلامحسین نامی" در مصاحبه های آرته باکس شنیده بودم. خلاصه که با اشتیاق از امیرآباد به طرف موزه حرکت کردم. هوا سرد بود ولی شوق دیدار آثار نقاشی من رو به شوق آورده بود. با اینکه توی سایت نوشته بود که روزهای کاری یکشنبه و سه شنبه هست، ولی وقتی به دم در موزه رسیدم، متوجه شدم که بسته است. چند نفر دیگری هم مثل من مشتاق دیدار آثار بودند که سر خورده و نا امید برگشتیم. به آثار آقای مارکو گریگوریان در اینترنت نگاه کردم و دیدم چه قدر به نقاشان قهوه خانه که من بی حد و حصر به آثارشون علاقه دارم توجه داشته و آثار خودشون هم رنگ و بویی مثل آثار پرویز کلانتری داره.

دوباره کتاب "قطران در عسل" اثر شیوا فرهمند راد رو شروع کردم. واقعا هر اثری رو باید بیش از یک بار خوند و دید یا شنید. چون بار اول بسیاری نکات و ظرایف فراموش میشه یا اصلا بهشون توجهی نمیشه. ضمنا با گذر زمان و افزایش آگاهی و اطلاعات انسان، جنبه های دیگری از اون اثر کشف میشه.

  • . خزعبلات .

الان در تهران هستم و بعد از مدتها، با لپ تاپ می نویسم. دوره سوم شیمی درمانی مادر از شنبه شروع شده و مثل دفعات پیشین، علی، سه روز اول رو در خدمت مادر بود و سه روز بعد رو من در خدمت مادر هستم. اما شرح وقایع این چند روز:

روز چهارشنبه برای اورهال تپ چنجر، به مهماندوست رفته بودم. برای چندمین بار در جوار مهندس نامی محمودی بودم که از متخصصان صنعت برق ایران هستند. کار طول کشید و در برگشت سری هم به امیریه زدیم و مهندس محمودی، وضعیت ترانس جدید امیریه رو هم بررسی کردند و با پایان کار به خونه برگشتم. قبل از اومدن به خونه، به میوه فروشی رفتم و برای مادر آناناس خریدم و دیدار کوتاهی با پدر و مادر داشتم و بعد به طرف منزل شهمیرزاد حرکت کردم. چون جمعه عصر باید مادر به همراه علی به تهران می رفت و احتمال دیدار مجدد کم بود.

به محض رسیدن به خونه شهمیرزاد، متین گفت مهسا و عظیم که دو روزی می شد از رشت به تهران اومده بودند، قراره فردا یعنی پنجشنبه بیان سمنان. از همون شب مقدمات حضور بچه ها رو فراهم کردیم. فردای اون روز یعنی پنجشنبه 20 آذر، به صورت ضربتی افتادیم روی کارها. من نسبت به روزها دیگه بیشتر استراحت کردم. متین به مدرسه رفت و از بچه هاش امتحان گرفت و با کلی خرید از رابینسون به خونه برگشت.

حدود ساعت 11:35 صبح بود که مهسا و عظیم به همراه امیر به منزل ما در شهمیرزاد اومدند. امیر دوست دوران خدمت سربازی عظیم بود. بچه ها اول صبح برای فرار از آلودگی هوای تهران به طرف شهمیرزاد اومده بودند. ناهار مرغ ترش داشتیم و بی نهایت خوشمزه. عصر اون روز به همراه بچه ها (به استثنای عظیم که خسته بود و در منزل موند) رفتیم و در شهمیرزاد گشت و گذار کردیم. موقع برگشت به منزل، متین از ذاکری (قصاب معروف شهمیرزاد) دو دست کله پاچه گرفت و همون شب یکی از کله ها رو برای صبحانه فردا بار گذاشت.

جمعه صبح، کله پاچه رو به همراه بچه ها خوردیم و بعد حاضر شدیم و به طرف سمنان حرکت کردیم. از اون جایی که مهسا بسیار مشتاق بود تا مادر من رو ببینه، به طرف منزل پدرم حرکت کردیم و دیداری با مادر و پدر داشتیم. همون روز ساعت 15، علی و مادر به طرف تهران حرکت کردند.

بعد از خداحافظی از مادر و پدرم، به طرف جنوب سمنان حرکت کردیم. از روستای علاء گذشتیم و به طرف چاه نفت خوریان سمنان حرکت کردیم. جایی که تپه های رنگی بسیار زیبایی داره، توقف کردم و بچه ها کلی عکس گرفتند و بعد به طرف چاه نفت حرکت کردیم. کمی اونجا بودیم و کلی حرف زدیم و امیر کلی عکس های زیبا از ما گرفت. بعد رفتیم به اکبر جوجه اصلی سمنان در ابتدای خروجی سمنان به گرمسار و ناهار رو مهمان مهسا و عظیم بودیم. بعد از ناهار سری به روستای صوفی آباد زدیم و به زیارت مزار شیخ علاءالدوله سمنانی رفتیم.

جمعه شب، شام رو مهمان مهندس و خانم مهندس بودیم که به افتخار ورود مهسا و عظیم ترتیب داده بودند. فرید و مائده هم به ما پیوستند و شب خوبی بود.

شنبه صبح، من و امیر (دوست عظیم) به طرف سمنان حرکت کردیم. امیر رو در ترمینال سمنان پیاده کردم و خودم به اداره برگشتم. راس ساعت 8 صبح، جلسه کارگروه رو داشتیم که بعد از حدود 5 ماه و به خاطر قرارداد جدید برگزار شد. کارهای نهایی بررسی صورت وضعیت مهر ماه رو انجام دادم و نامه اش رو هم رد کردم. ساعت 14 نوبت دندانپزشکی داشتم. رفتم مطب و با توجه به اشتباه منشی دکتر، نوبتم به روز یکشنبه ساعت 18:30 تغییر پیدا کردم. موقع برگشت از مطب دکتر، دوست دوران لیسانس خودم مجتبی رو دیدم که پایان نامه رو با هم نوشته بودیم. کمی حرف زدیم و مجدد به طرف اداره برگشتم. متین زنگ زد و گفت اوضاع هوای شهمیرزاد انقدر بده و جوری برف و باد هست که به شهمیرزاد برنگردم و همون سمنان بمونم. من هم چنین کردم و به اداره موندم و به کارهای اداره رسیدم. موقع برگشت از اداره، یه تن ماهی و دو تا نون باگت خریدم و رفتم پیش بابا. شام رو خوردم و کمی حرف زدیم و توی هال منزل پدری خوابیدم. اون شب مهندس و خانم مهندس مهمان ما در منزل شهمیرزاد بودند و متین شیشلیک درست کرده بود.

روز یکشنبه صبح حدود ساعت 11:30 به طرف شهمیرزاد حرکت کردم. متین برای ناهار پلو ماهی درست کرده بود. نوبت دندونپزشکی من از ساعت 18:30 به 17:00 تغییر پیدا کرد و با مهسا و عظیم و متین به طرف سمنان حرکت کردیم. من رفتم مطب دکتر فرخی و ترمیم دندونم انجام شد. چند ماهی می شد که تکه از قسمت پر کرده دندونم شکسته بود و دیروز بالاخره ترمیم شد. بچه ها هم ماشین رو از من گرفتند و در شهر دور می زدند. کارم که تموم شد، متین گفت که با مهسا به پاساژ ققنوس رفتند و منم اسنپ بگیرم و بیام اونجا. با اسنپ اومدم ققنوس و بچه ها مشغول خرید و تماشای مغازه ها بودند. مهسا یه سری صنایع دستی خرید و بعد از اتمام کار به طرف شهمیرزاد حرکت کردیم. مهسا یه سری خشکبار می خواست و اون کار رو هم انجام دادیم و به طرف منزل حرکت کردیم. شام آبگوشت داشتیم و فرید و مائده مهمان ما بودند. زنگ زدیم و مهندس و خانم مهندس هم به جمع ما اضافه شدند. دیشب با حالت منگی بعد از دندونپزشکی نمی دونم چه طور گذشت.

اما امروز صبح، یعنی دوشنبه 26 آذر، ساعت 6 صبح بیدار شدم. مهسا که از حدود ساعت 5:30 صبح بیدار بود. بچه ها صبحانه خوردند و منم لباس پوشیدم و به طرف سمنان حرکت کردیم. توی گرمسار توقف کوتاهی داشتیم و مجدد به طرف تهران حرکت کردیم. حدود ساعت 10:45 صبح به ترمینال غرب رسیدیم. بچه ها برای ساعت 12:45 ظهر بلیط گرفته بودند و چون زود رسیده بودیم، بلیط ها رو با ساعت 11:45 صبح عوض کردند. از بچه ها خداحافظی کردم و به طرف منزل پدر سعیده حرکت کردم. دوستم وحید زحمت کشید و بسته دی جی کالای من رو تحویل گرفت و به متین رسوند. علی هم دنبال کار داروی ونتوکلاکس رفته بود و بالاخره داروها رو به هر زوری بود گرفت و اومد خونه. براش املت درست کردم و ناهارشو خورد و به طرف سمنان حرکت کرد. هم مهسا و عظیم به رشت رسیدند و هم علی به سمنان. خلاصه من موندم و مادر. عصر از فرط خستگی خوابیدم و مادر برای شام چلومرغ درست کرده بود. شام رو خوردیم و الان مشغول نوشتن هستم. خلاصه تا پنجشنبه در معیت و در خدمت مادر هستم. تا چه پیش آید.

پ.ن:

رابینسون، نام مستعار سوپری محله ماست و از اون جاییکه قیافه اش کپی شخصیت رابینسون کروزوئه کارتونی هست، در منزل ما به این نام مشهور و موسوم هست.

  • . خزعبلات .

توی این دو هفته کلی اتفاق افتاد و از بس شلوغ بودم، نشد چیزی بنویسم. کارهای سری دوم شیمی درمانی مادر به اتمام رسید و به سمنان برگشتیم. بلافاصله بعد از رسیدن به خونه، مادر و پدر با هم سرماخورده شدند و بین علما اختلاف بود که اول کی دیگری رو بیمار کرده.

روز سه شنبه هفته گذشته جلسه ای با معاون مالی مجموعه داشتیم و همه همکاران به اتفاق، یارو رو شستیم و از خجالت کثافت کاری های چندین ساله اش در اومدیم.

همون شب حدود ساعت ده و نیم شب به اتفاق متین به طرف رشت حرکت کردیم و حدود ساعت ۴ صبح فرداش به رشت رسیدیم. بعد مشغول مرتب کردن خونه شدیم و بالاخره روز پنجشنبه ۸ آذر، مهسا و عظیم بعد از یک سال و پنج ماه و پنج روز به ایران و رشت برگشتند.

من روز جمعه به طرف سمنان حرکت کردم و متین پیش خواهرش موند. شنبه شب رو در منزل شهمیرزاد بودم و فیلم "کیک محبوب من" رو تماشا کردم. دیروز و دیشب، ناهار و شام مهمان مادرم بودم که برام ته چین درست کرده بود و بی نهایت خوشمزه. دیشب فیلم "دایره مینا" اثر داریوش مهرجویی رو دیدم. محرک دیدن این فیلم، صحبت های دو نفر از مصاحبه شوندگان تاریخ شفاهی ایران بود. آقای شاه خ گلستان (برادر ابراهیم گلستان) و خانم فروغ کفایی در بخش هایی از صحبت هاشون، به این فیلم اشاره کردند و چون مصاحبه خانم کفایی رو اخیرا گوش داده بودم، مترصد اولین فرصتی بودم که این فیلم رو ببینم. فیلم جالبی بود و برای زمانه خودش فیلمی خاص و دور از کلیشه های سینمای ایران.

الان هم در اتوبان نواب تهران برای رسیدن به جلسه. ترافیک صبح نواب واقعا کلافه کنندست. ساعت چهار و نیم صبح بیدار شدم، رفتم پی همکارم، ساعت ۵ صبح حرکت کردیم سمت تهران، ساعت ۸ صبح هم جلسه شروع میشه و ما هنوز توی ترافیک هستیم و به مقصد نرسیدیم.

پ.ن:

شنبه شب، بعد از تماشای فیلم "کیک محبوب من"، دوش گرفتم و قبل از خواب، برای دومین بار کتاب "با گام های فاجعه" رو به پایان رسوندم. چند وقتی می شد که این کتاب رو هم به موازات کتاب های دیگه در حال خوندن شروع کرده بودم‌. چقدر کتاب زیبا و در عین حال دردناکیه. آدم از این حجم خوش بینی نورالدین کیانوری خنده اش می گیره.

اما نکته جالب اینکه اسم خانم "آفاق راستکار" به عنوان همسر "خسرو روزبه" در کتاب درج شده بود که ایشون بعد از اعدام خسرو روزبه، با "دکتر حسین جودت"، یکی از اعضای کمیته مرکزی حزب توده ایران ازدواج کردند. یاد خانم "فهیمه راستکار" -بازیگر و دوبلور و همسر آقای نجف دریابندری- افتادم و با جستجو در نت، مشخص شد که ایشون خواهر خانم آفاق راستکار هستند.

  • . خزعبلات .