خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۴ ثبت شده است

امروز و امشب، سه شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، یکی از موندگارترین شب های عمرم بود. تازه رسیدم خونه. متین خوابیده و من برای ثبت در تاریخ می نویسم. 

عصر متین سونوگرافی داشت و مشخص شد که بچه ای در کار نیست و بارداری پوچ بوده. بعد از اینکه مشخص شد بچه ای در کار نیست، جفتمون نفس راحتی کشیدیم و به طرف شهمیرزاد برگشتیم. متین رو خونه گذاشتم و خودم برگشتم سمنان. 

به همت یکی از بچه های خوب دوران ابتدایی، حدود سی نفر از بچه های همکلاسی دوران ابتدایی، بعد از ۲۹ سال دور هم جمع شدیم. شب عجیبی بود. معلم های کلاس دوم تا پنجم به همراه مدیر و معاون مدرسه هم اومده بودند. انگار توی خواب و رویا وخیال بودم. خاطره فیلم "ضیافت" مسعود کیمیایی برام زنده شد. قیافه های ۲۹ سال قبل رو با قیافه های امشب بچه ها مقایسه می کردم و باورم نمیشد که تند باد زمان چطور گرد پیری رو روی صورت بچه ها نشونده. شب عجیبی بود. معلم ها چقدر پیر و شکسته شده بودند. خانم غفوری، معلم کلاس سوم چقدر تغییر کرده بود و صد البته بقیه معلم ها. خانم کوهساران، معلم کلاس دوم، آقای صفابینش، معلم کلاس چهارم و آقای فیروزبخت، معلم کلاس پنجم هم همچنین و صد البته آقای ناظریه، مدیر دبستان و آقای ترحمی، معاون ایشون. ممنون از مجید و محسن و محمود عزیز که چقدر زحمت کشیدند تا این شب برامون به یادگار بمونه. سر همه معلم ها و همکلاسی ها سلامت.

پ.ن:

یکی از هم کلاسی ها، سال ها قبل مرحوم شده بود؛ حمیدرضا آل بویه. یاد او رو هم زنده نگه داشتیم.

جای دو نفر بی نهایت خالی بود. خانم رادمهر، معلم کلاس اول که سواد خواندن و نوشتن به ما یاد داد و سرکار خانم طاهری، مربی دوره آمادگی در همین مدرسه.

من از سال ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۵ در دبستان اخلاص درس خوندم و امشب بعد از ۲۹ سال دوباره رفتم پشت نیمکت کلاسی که کلاس پنجم رو در اون گذروندیم، نشستم و خانم غفوری به نمایندگی از سایر معلمین، لیست افراد کلاس رو قرائت کرد و هر کدوم از جای خودمون بلند شدیم و دستمون رو بالا بردیم و گفتیم "حاضر".

تمام

  • . خزعبلات .

یک هفته کامل هست که توی بهت و حیرتم. روز سه شنبه دوم اردیبهشت، برای متین نوبت گرفتیم. با کلی معطلی، بالاخره رفتیم داخل. سریع یه آزمایش نوشت و ما هم سریع رفتیم به آزمایشگاه رازی. نمونه برداری خون متین انجام شد و تا جواب آزمایش بیاد، توی پارک معلم نشستیم. سالها بود توی پارکی که کلی خاطره ازش دارم، ننشسته بودم. مدام سایت آزمایشگاه رو چک می کردیم، ولی از جواب خبری نبود. حدود ساعت ۸ شب به آزمایشگاه رفتیم و جواب رو گرفتیم. از اپراتور آزمایشگاه پرسیدم و گفت نتیجه تست مثبت هست. مجدد به طرف مطب دکتر رفتیم، ولی متاسفانه بسته بود.

فردای اون روز، یعنی چهارشنبه ۳ اردیبهشت به مطب مراجعه کردیم و سریع وارد اتاق دکتر شدیم. یه سونوی اورژانسی نوشت و رفتیم طبقه اول و سونو رو انجام دادیم. من توی مانیتور دستگاه دیدم که یه چیز بیضی شکلی هست. دکتر گفت یه جنین حدود ۶ هفته ای وجود داره. دوباره اومدیم بالا به مطب خانم دکتر. کلی حرف زدیم و کلی سونو و آزمایش و قرص نوشت و از مطب خارج شدیم. توی راه حیران بودیم و ما حصل تمام گفت و گو ها این شد که بچه رو نگه داریم. به خونواده ها اطلاع دادیم و تا شب، اتریش و آلمان هم خبردار شدند که چی شده.

این یک هفته ذهنم خالی خالی بود. هنوز هم گیج و گنگ هستم. امروز تونستم به خودم مسلط بشم و بیام بنویسم و سعی کنم از این به بعد طور دیگه ای زندگی کنم. با آگاهی بالاتر و مراقبت بیشتر از متین جان. از اونجایی که فعلا اسم نداره، با عنوان "نفر سوم" ازش یاد میکنم و با همین عنوان توی پست ها تگش میکنم.

امیدوارم فرزند صالح و عالمی بشه و عاقبت بخیر.

والسلام

  • . خزعبلات .

با تکانه ی عجیبی متوجه شدیم که قلب کوچکی در من میتپد. جز شگفتی و بهت هیچ چیز دیگری برای گفتن ندارم.

  • . خزعبلات .