الان دقیقا ۱۲۰ کیلومتر از بزرگراه غدیر رو طی کردیم و در مسیر رفتن به رشت هستیم. ۲۷۰ کیلومتر رو من پشت فرمون بودم و الان چهل کیلومتری میشه که متین پشت فرمون نشسته. راس ساعت ۷ شب از سمنان خارج شدیم. راس ساعت ۸ شب، شام رو در رستوران تمیز و شیک "جوجه طلایی" گرمسار خوردیم و حدود ساعت ۸.۳۰ به مسیرمون ادامه دادیم.
امروز و دیروز، روزهای شلوغی داشتم. کلی کار عقب مونده نحس رو توی این دو روز تموم کردم تا با خیال راحت به رشت بریم. امروز هم جلسه کارگروه رو برگزار کردیم و خدا رو شکر خیالم از بابت کار راحته. فردا هم کشیک هستیم و با حسین صحبت کردم و قرار شد جای من کشیک بایسته.
دو روز پیش اشتراک یکساله سایت "سانگ سرا" رو تهیه کردم و قصد دارم یه مدت موسیقی مناطق دیگه دنیا رو گوش بدم. فعلا با یه آلبوم موسیقی بی کلام چینی و یه آلبوم موسیقی بی کلام تبتی شروع کردم.
الان چهارشنبه ۱۴ آبان، توی جاده هستیم. متین مشغول رانندگی و منم کنارش مشغول نوشتن این پست. ۵۰ کیلومتر داریم تا رشت. حدود ساعت ۱۸.۴۵ از سمنان به طرف رشت حرکت کردیم. چون مهسا دو ماه بیشتر ایران نیست، از همین فرصت های کم هم برای دیدن دو تا خواهر استفاده می کنیم.
ما دوشنبه از رشت برگشتیم و سه شنبه و چهارشنبه رو سر کار بودیم. دقیقا این دو روز و خصوصا امروز کلی کار داشتیم. دیروز که ماموریت و امروز هم کلی کارای مونده و کارتابلی که پر نامه بود.
حال مادر با تزریق داروها زیاد مساعد نیست. امیدوارم این روند درمان به سرانجام خوب برسه.
دیشب متین برای تزریق و دادن هدیه تولد دختر دکتر رفته بود پیشش. بعد هم فرید و مائده برای شام به منزل ما اومدند. بعد از شام فرید لطف کرد و نت های قطعه "لابه" داریوش طلایی رو روی سه تار برام پیدا کرد.
حال روحیم اصلا مساعد نیست و واقعا نمی دونم چطور این روزها و شب ها رو میگذرونم.
شنبه ۱۰ آبان توی تهران جلسه داشتم. ساعت ۴.۳۰ صبح بیدار شدم و راس ۸.۳۰ توی جلسه بودم. جلسه خوبی بود. بعد از اتمام جلسه ناهار خوردم و با راننده به سمت سمنان حرکت کردیم.
بامداد یکشنبه ۱۱ آبان، راس ساعت ۳ صبح از خواب بیدار شدیم و راس ساعت ۴ صبح از خروجی سمنان خارج شدیم. حدود ساعت ۶.۳۰ صبح به فرودگاه امام رسیدیم و مهسا هم ده دقیقه بعد وارد سالن شد. بعد حدود یکسال بود که متین خواهرش دو می دید. بعد از رسومات معمول، از فرودگاه خارج شدیم و اومدیم داخل ماشین. اومدیم جلوتر و با هم صبحونه خوردیم و چقدر از دست پلیس فرودگاه خندیدیم. خلاصه دوباره وارد برگراه غدیر شدیم و حدود ساعت ۱۲ ظهر به رشت رسیدیم. ناهار رو خوردیم و استراحت کردیم.
شب دخترخاله های متین اومدند و من و پدر متین هم مشغول حرف زدن شدیم. بخشی از کتاب "مقالات شمس" رو برام آورد و گفت همین نصف صفحه رو خوب بخون. آهنگ "یاوران مه سم" شهرام ناظری از آلبوم "حیرانی" رو برام گذاشت و منو با این نصف صفحه تنها گذاشت. این هم از قسمت این سفر رشت ما.
دوشنبه ۱۲ آبان حدود ساعت ۱۱.۳۰ صبح از رشت خارج شدیم و به طرف سمنان حرکت کردیم. دقیقا ۶ ساعت بعد رسیدیم و بعد از خوردن شام، استراحت کردیم.
امروز ۱۳ آبان، من ماموریت داشتم به گرمسار و متین هم مدرسه بود. بعد از بازگشت از ماموریت با همسایهی باغچه مون رفتیم دفترخونه. داریم باغچه کوچیکمون رو بعد از ۵ سال از خریدنش، میفروشیم.
احتمال زیاد فردا دوباره به سمت رشت حرکت کنیم تا متین و مهسا بیشتر کنار هم باشند.
پ.ن:
این ده روز گذشته، اگر نگم مطلق، ولی یکی از سه دوره تاریک و افتضاح زندگیم بود. امیدوارم دیگه تکرار نشه، چون هر چی جلوتر میره، هم طاقت و حوصله ام کمتر میشه و هم دیگه توان تکرار این اتفاقات رو ندارم. حال روحیم هم در حضیض خودش هست. حتما باید به پزشک مراجعه کنم.
یه مقدمه بگم و بعد در مورد عنوان این پست خواهم نوشت؛
اول اینکه سخت ترین کار برای پست گذاشتن، نوشتن و ویرایش با موبایله که بی نهایت سخت و آزار دهنده ست. ولی چاره ای نیست. روی مبل سه نفره هال دراز کشیدم و در حال گوش دادن به قطعه "لابه" که از دیروز این قطعه حدود دو دقیقه ای رو گوش میدم.
دوم اینکه متین حدود ساعت ۵ عصر امروز از ماموریت اومد. شام رو از بیرون سفارش دادیم و الان هر کدوم مشغول کار خودمون هستیم.
سوم اینکه دیشب وحید اومد و بعد مدتها، مثل سالهای قبل دو نفره نشستیم و کلی حرف زدیم. البته تقریبا من حرف میزدم و رسما متکلم وحده بودم. اتفاقا همین چیزهای وحید هست که بیست و اندی ساله که دیگه با هیچ انسان دیگه ای این راحتی رو ندارم، الا امیر که اونم رفت. سه ساعتی با هم حرف بودیم و از هر دری حرف زدیم. عین قدیما گه توی پارک ۱۷ شهریور می نشستیم و حرف میزدیم. سرش سلامت و بماند که همون طور که دیشب به برادرم علی گفتم، وحید تنها یادگار باقی مونده از گذشته های خوب منه.
دیروز صبح، احسان زنگ زد و برای مراسم ازدواجش ما رو دعوت کرد. بهش گفتم مهسا داره میاد و احتمال اینکه نباشیم زیاده.
اما برسیم به داستان این پست. دوشنبه ۲۸ مهر به یوتیوب رفته بودم که مصاحبه "عنایت فانی" با "محمد جعفری" (مدیر مسئول روزنامه انقلاب اسلامی در سال های ۵۸ تا ۶۰ شمسی) رو ببینم. نام "محمد جعفری" در کتاب "سیمای تنهایی" اومده بود. بعد از تموم شدن ویدئو، یوتیوب به صورت تصادفی ویدئویی دیگه پخش کرد. دیدم تصویر داریوش طلایی و مجید خلج هست و ترجمه کپشن هم این بود:
قطعه "لابه" در دستگاه نوا اثر داریوش طلایی، اجرای اُترِخت هلند، ۱۹۹۶ میلادی"
کل قطعه یک دقیقه و ۵۲ ثانیه است. همون اولش آدم رو می گرفت. بعد با خودم کلنجار میرفتم که من این اصوات رو یک جا شنیدم، ولی به نام "لابه" چیزی از داریوش طلایی نشنیدم. انقدر این قطعه برام گیرا بود که کل روز بعد بهش فکر میکردم. اول از همه این قطعه رو برای دوستم عارف در آمریکا فرستادم. چون یه چیزی بهم می گفت این قطعه رو شنیدم و چون در دستگاه نوا بود. گفتم باید توی آلبوم شاهکار و جادویی "سایه روشن" باشه. رفتم لیست قطعات آلبوم سایه روشن رو نگاه کردم و دیدم قطعه ای به نام " لابه" در بین اونها نیست. کوتاه نیومدم و قطعات رو پخش کردم. دیدم بخش انتهایی قطعه "سحری" و ابتدای قطعه "بداهه نوازی در نیشابورک نوا"، همین قطعه ای هست که توی یوتیوب به اسم "لابه" گذاشته شده. دیدم اصوات عین هم هستند ولی جایی از " لابه" نام برده نشده. باز بی خیال نشدم. کلید نهایی در تصویر زمینه ویدئوی یوتیوب بود که جلد آلبوم داریوش طلایی و مجید خلج بود که در خارج منتشر شده بود. آلبوم رو در آمازون پیدا کردم و پخش کردم و دیدم همون اجرای آلبومی هست که در ایران با عنوان "سایه روشن" منتشر شده. تنها تفاوتش این بود که قطعات با تقطیع ها و نامگذاری متفاوت ارائه شده بود.
جالب این بود که بعد مدتها، یک قطعه موسیقی کوتاه، با این اسم با مسما، چقدر روی من اثر گذاشت. قطعه رو برای دوستم احسان ص. هم فرستادم. دیشب که با وحید حرف می زدیم، چندین بار این قطعه رو پخش کردم و با هم گوش کردیم. به دوستم احسان و وحید گفتم کاری که این قطعه با من کار کرد، تجربه دمیدن "جان" در "کالبد یه جسم مرده" است. بی نهایت به وجد اومدم از این قطعه که با این حال ناخوش روحی، انقدر وقت گذاشتم تا با موبایل اینها رو به یادگار بنویسم. شاید یکی دیگه هم پیداش شد و از این قطعه جادویی خوشش اومد. بیست ثانیه اولش غیر قابل وصف هست. چه از لحاظ زیبایی و چه از لحاظ تداعی معانی و مفاهیمی که در ذهن صورت می گیره.
این پست رو دیشب یعنی پنجشنبه اول آبان نوشتم و متاسفانه به دلیل مشکلات سایت بلاگ، نشد آهنگ و عکس ها رو بذارم. تا امروز هم صبر کردم، اما انگار مشکل باقیه. اگر شرایط مهیا شد، آهنگ و تصاویر رو ضمیمه این پست می کنم.
آهنگ این پست در روز یکشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۴ از رشت ضمیمه پست شد.