خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «افسانه آفرینش در ایران» ثبت شده است

ساعت ده و ربع شب هست. چراغ های هال رو خاموش کردم و اومدم به اتاقی که هر وقت به منزل پدر سعیده در تهران میاییم، اونجا استراحت میکنم. از اونجایی که شایان بسیار به من لطف داره و رگ خواب علایق موسیقیایی من دستش اومده، هر از چندی، موسیقی هایی بهم معرفی میکنه که تقریبا هیچ کدوم رو نشنیدم و نام بسیاری از آهنگسازان اونها رو هم همچنین. از اونجایی که واقعا وقت نمی کنم، خیلی دیر به دیر میرم به سراغ اونها. امشب تصمیم گرفتم سمفونی شماره ۲ گوستاو مالر رو که برام فرستاده گوش بدم. الان هدفون در گوش مشغول شنیدنش هستم و وقایع امروز رو می نویسم:

صبح مثل همیشه از ساعت ۶ به بعد بیدار بودم. ساعت یه ربع هفت با مادر صبحونه خوردیم. مادر نون و پنیر و خرما و چای منم تخم مرغ آب پز و نان و چای.

حدود ساعت ۷.۳۵ صبح به طرف بیمارستان شریعتی حرکت کردیم. مسیر هر روزه ما به صورت پیاده کمتر از ۵ دقیقه طول میکشه. به طبقه سوم ساختمان امید رفتیم و برخلاف روزهای قبل، جمعیت کمتری توی سالن انتظار نشسته بود. درب شیشه ای نسبت به روزهای قبل دیرتر باز شد و دارو رو تحویل دادم و مادر رو تنها گذاشتم و اومدم در سالن انتظار. اتفاقا از ساعت ۸ تا ۱۰ صبح، یه دوره آموزشی داشتم که توی اون بازه با هدفون بهش گوش می دادم. کار ترخیص رو انجام دادم و به همراه مادر به طرف منزل حرکت کردیم. توی راه برای خودش یه هد بند گرفت. انرژیش نسبت به دیروز بیشتر بود. مادر رو در خونه گذاشتم و اول آشغال های خونه رو جمع کردم و بردم بیرون. بعد یه کیلو گلابی برای مادر خریدم تا بهش آب گلابی بدم. بعد به افق کورش روبروی منزل رفتم و دستمال کاغذی و خرما خریدم و اومدم منزل. اول برای مادر آب گلابی گرفتم و بهش دادم خورد. حدود ساعت ۱۱.۱۵، نیم ساعتی با متین در مورد اتفاقات این چند روز صحبت کردیم، خصوصا اتفاقات پیش اومده برای مادر خانم مهندس و چقدر عجیب بود. ناهار هم سیرابی داشت و من هم عدس پلو. برای خودم سالاد شیرازی درست کردم و ناهار رو با هم خوردیم. داروی ونتوکلاکس رو راس ساعت ۱۴ به مادر دادم و رفت که بخوابه. ساعت ۱۵ هم شربت یبوست رو بهش دادم و بعد اومدم توی اتاق و خوابیدم. ساعت ۱۷.۳۰ از خواب بیدار شدم و مادر با شنیدن بیدار شدن من، از اتاق به هال اومد. دیدم گرسنه است. براش انگور آوردم و نوش جان کرد. بعد درگیر شام مادر شدم. یه سینه مرغ رو آب پز کردم و قرار شد با یه سیب زمینی کوچک به عنوان شام میل کنه، اما سرانجام به اینجا رشید که یه گوجه پوست گرفته رو به صورت نگینی بسیار ریز خورد کردم و با کمی پیاز سرخ شده ریختم توی مرغ و آب مرغ جوشان. سیب زمینی آب پز رو هم نگینی خرد کردم و به پیشنهاد مادر، دو قاشق غذاخوری هم بهش برنج اضافه کردم و بالاخره از سوپ سر در آوردیم. من هم بخش دوم عدس پلو رو خوردم. کمی نشستیم و سرگرم کار خودمون بودیم تا اینکه مادر حدود ساعت ۲۰.۴۰ رفت که بخوابه. پنج دقیقه بعد مریم، دختر عموی من زنگ زد و جویای احوال مادر بود. بعد دیدم عکس پروفایل عارف یه شمع در زمینه سیاه هست. چند دقیقه ای نگذشته بود که دوستم وحید پیام داد و اعلامیه ترحیم مادر عارف رو فرستاده بود. حالا عارف در آمریکا و مادر در سمنان. در تلگرام بهش پیام دادم و تسلیت گفتم. توی تلگرام که بودم، دیدم یکی از دوستان وبلاگ در کانال خودشون سوالی مطرح کردند. از برادرم علی پرسیدم و به ایشون منتقل کردم و خودم رو معرفی کردم. کمی در مورد بیماری مادر صحبت کردیم و بعد به اتاق اومدم‌.

مادر چند دقیقه پیش بیدار شد و شربت ساعت ۱۱ شب رو بهش دادم و مجد. خوابید. منم احتمالا زود بخوابم. تقریبا تمام امروز رو بیشتر از هر روز دیگه، درگیر کارهای مادر بودم.

پ.ن:

دیروز عکس هایی که از ابتدای کتاب فرهنگنامه کودکان و نوجوانان (متعلق به کتابخونه مدرسه متین) گرفته بودم رو نگاه می کردم. به نام "مه دخت کشکولی" برخوردم و دیدم کلی کتاب برای کودکان دارند. توی کتابناک چندین کتاب از ایشون موجود بود. کتاب "افسانه آفرینش در ایران" رو دانلود کردم و دیشب قبل از خواب با ولع تمام (در عین خواب و بیداری) خوندم و تمومش کردم. کتاب برای سال ۵۶ شمسی بود که توسط انتشارات سروش چاپ شده بود. نقاشی های کتاب هم برای "فرشید مثقالی" (نقاش کتاب ماهی سیاه کوچولو) بود. متن کتاب به نوعی برگردان شده از کتاب بُندَهِش برای نوجوانان بود. در این کتاب بود که فهمیدم چرا دکتر قدمعلی سرامی در یک درس گفتار بیان کردند که در افسانه های ایران گفته شده ما انسانها از یک جفت مرد و زن از گیاه ریواس به وجود اومدیم و اسم اون مرد و زن هم مَشی و مَشیانه بوده. از ساختار و روایت و تصاویر کتاب خوشم اومد. برای هزارمین بار به این فکر میکردم که پنجاه شصت سال پیش چه مطالبی برای کودکان و نوجوانان ایران تهیه می شده و مهم تر از اون چه انسانهای بزرگی دست اندر کار این کتاب ها و محصولات فرهنگی بودند. واقعا کجا بودیم و به کجا رسیدیم. مایه تاسف هست. 

  • . خزعبلات .