خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات

روزمره های یک زندگی دو نفره

خزعبلات
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاریخ جهانگشای جوینی» ثبت شده است

الان توی ماشین هستم. داریم میریم ماموریت به سمت شاهرود. امروز صبح که با متین از خونه می زدیم بیرون، برف می بارید و کمی هم روی ماشین نشسته بود. متین رو رسوندم اداره و خودم اومدم سمنان برای ماموریت. دیروز هم ماموریت بودیم. رفتیم آرادان و گرمسار و در برگشت به روستای کوشک رفتیم. چقدر روستاهای جنوب گرمسار زیاد هستند و چقدر آباد و سرسبز. به امامزاده طاهر و مطهر رفتیم و در جستجوی مزار مهندس علی پازوکی. فکر کنم توی یه پست از ایشون نوشتم که چقدر خدمات بزرگی به ایران کردند. مزار رو پیدا نکردیم و ناامیدانه به سمت ماشین برگشتیم. در حین برگشت فیلم مستندی که از ایشون تهیه شده بود رو باز کردم و موقعیت مزار رو از روی فیلم حدس زدیم. سریع برگشتم و توی صحن اصلی مزار رو پیدا کردم. فاتحه ای خوندیم و برگشتیم. با تمام خدماتی که این مرد به فرهنگ ایران کرده کاری ندارم، همین که همکار و همراه خانم توران میرهادی در شورای کتاب کودک بودند، برای والا بودن روح این انسان کفایته.

اما چند روز پیش اتفاق بسیار مبارکی افتاد. در خوانش تاریخ جهانگشا در مورد جایی به اسم "تنگوت" صحبت به میون اومده بود. استاد سیدی محل دقیق این مکان رو نمی دونست، اما چون از قسمت سوم مستند جاده ابریشم که در مورد "خارا خوتو" بود، یاد این کلمه بودم. روز یکشنبه گذشته به استاد سیدی پیام دادم و در این مورد نوشتم. ایشون پیام دادند که شماره همراه من رو گرفتند و پشت بندش زنگ زدند و با ایشون حرف زدم. چقدر حس خوبی بود. خلاصه یادم رفته بود که بنویسم. البته بسیار اتفاق دیگه هم افتاد ولی وقت و حوصله نوشتن نداشتم. تمام.

  • . خزعبلات .

الان در تهران هستم. در امیرآباد و منزل پدر سعیده. فردا جلسه دارم. پنجشنبه هم باید برم دنبال داروهای سری چهارم شیمی درمانی مادر. انگار دیروز بود اولین دوره شیمی درمانی رو شروع کردیم. انشاالله بعد از گرفتن داروها، راهی رشت هستم تا متین رو به سمنان برگردونم. مهسا و عظیم هم فردا ظهر بر می گردند آلمان و واقعا انگار دیروز بود که پنجشنبه هشتم آذر، بچه ها اومدند رشت.

دیروز فیلم "رگبار" بهرام بیضایی رو تماشا کردم. فیلم خوبی بود، اما به نظرم فیلم "کلاغ" یه چیز دیگه بود.

امروز اداره بودم و روز شلوغی داشتم. ناهار اومدم منزل مادر. برام میرزاقاسمی درست کرده بود. اتفاقا نیم ساعت پیش رفتم نون خریدم و ادامه میرزاقاسمی رو الان خوردم.

توی مسیر به پادکست تاریخ جهانگشای جوینی گوش می دادم. من واقعا دوست دارم بدونم چرا انقدر از خراسان بزرگ و ترکستان و کاشغر و ختن و تورفان و جاده ابریشم و حواشی تاریخی و جغرافیاییش خوشم میاد.

از الان برنامه بعد از جلسه فردا رو هم چیدم. میرم موزه هنرهای معاصر برای تماشای آثار مارکو گریگوریان که برپاست. ولی آتشی که نرفتن به نمایشگاه آثار رضا مافی به من زد، تا عمر دارم در خاطرم میمونه. خیلی خسته هستم. دلم میخواد بخوابم. تا چه پیش آید.

پ.ن:

امروز وحید، بهترین دوست زنده من ۳۹ ساله شد. انگار تموم خاطرات خوب گذشته من با زنده موندن او زنده است. امیر که رفت، این هم یه روزی بره، گذشته هم باهاش میمیره. یاد روزهای خوش دبیرستان، سال ۷۸ که اولین بار همدیگه رو دیدیم. یادش بخیر. روح امیر هم شاد.

  • . خزعبلات .

از روز یکشنبه ۳ دی شروع میکنم. اون شب یاد قدیما افتادم که ته ماه که حقوق ماهانه ام واریز می شد و آلبوم موسیقی می خریدم، برم و یه آلبوم بخرم. اتفاقا از دی جی کالا کد تخفیف بیپ تونز هم داشتم و رفتم توی بیپ تونز. رفتم سراغ استاد حسین علیزاده و دیدم آلبوم "غمنومه فریدون" رو گوش ندادم. چند باری هم می خواستم بخرمش و بهش گوش بدم و یادم رفته بود. خلاصه اینکه با همون ته مونده حساب بیپ تونز و کد تخفیف دی جی کالا، این آلبوم رو خریدم. 

اون شب گذشت تا اینکه روز بعد یعنی دوشنبه ۴ دی، توی مسیر برگشت به خونه، آلبوم رو توی ماشین پخش کردم. انگار تمام مسیر فریز شده بود و هیچ چیزی وجود نداشت، کوه، جاده، آسمون، ابر، درخت و .... کلا مسحور این اصوات بودم که از پخش ماشین می شنیدم. روایت بسیار گیرای پیمان قدیمی، موسیقی بی نظیر حسین علیزاده، بازی هنرمندانه بازیگران و در یک کلام، مجموعه ای کامل از یک اثر هنری.

روز چهارشنبه ۶ دی، برای ماموریت رفتم دامغان. برای بار دوم، دوباره به این آلبوم گوش دادم. الحق که بسیار زیباست. کارم که تموم شد و برگشتم سمنان، دیداری با پدر و مادر داشتم و سریع راه افتادم سمت شهمیرزاد. متین رو از مدرسه برداشتم و اومدیم خونه. وسایل رو جمع کردیم و به طرف منزل مهندس حرکت کردیم. ماشینشون رو استارت زدیم، به گل ها آب دادیم و رفتیم شیرینی امیر و برای مهسا شیرینی نخودچی خریدیم. از آقای ذاکری، قصاب معروف شهمیرزاد، دل و جگر خریدیم و به سمت رشت حرکت کردیم. 

توی ماشین از این آلبوم برای متین گفتم و او هم گفت که پخشش کنم. برای بار سوم، انگار در بازه پخش این آلبوم، همه چیز فریز شده بود و من محو داستان و اصوات بودم. متین هم خیلی خوشش اومد.

خلاصه، حدود ساعت ۷ شب به رشت رسیدیم. شام رو خوردیم و زود خوابیدیم. مهسا و عظیم هم منزل عموی عظیم بودند و دیر وقت اومدند.

پنجشنبه صبح، چون دلم هوس حلیم رشت رو کرده بود، یاد اسنپ فود افتادم و دیدم یه جا حلیم میده. با متین مشورت کردم و سفارش دادم. حلیم خوبی بود. بعد با عظیم پیاده رفتیم سمت شهرداری و بازار رشت. رفتیم که ماهی سفید بخریم. رفتیم به بازار ماهی فروشها. کاش میشد عکس و فیلم گرفته. انگار رفتی توی یک سفر خیالی، انگار داشتی توی صحنه های یه فیلم قدم میزدی. بی نظیر بود. به عظیم گفتم با اینکه از شلوغی بیزارم، ولی اگه نمی اومدم، ضرر می کردم. بالاخره ماهی سفید مد نظر رو پیدا کردیم. ترب و زیتون هم خریدیم و به سمت منزل پدر متین حرکت کردیم. ناهار سبزی پلو با ماهی سفید داشتیم و کسی که ماهی سفید گیلان رو با مخلفاتش نخورده و نچشیده، چه میدونه من چی میگم؟

القصه، ناهار رو خوردیم و عصر به گفت و گو گذشت تا اینکه شب، واویشکای دل و جگر داشتیم. بعد عظیم دو قسمت از جوکر رو پخش کرد و دیدیم و خوابیدیم.

صبح حدود ساعت ۱۰ صبح بیدار شدم. قرار بود سریع راه بیفتم، اما چون حال مهسا خوب نبود، صبر کردم تا ببینم حالش چطور میشه و راه بیفتم. بالاخره ساعت ۱۲ ظهر به سمت سمنان حرکت کردم و متین پیش خواهر جانش موند تا اینکه روز سه شنبه ۱۲ دی، مهسا و عظیم مجددا به آلمان برن.

یکی از همسایگان منزل سابق ما سفارش چای داده بود. چای ها رو در سه نوبت خریدم و به سمت سمنان حرکت کردم. حدود ساعت ۱۸ شب، به سمنان رسیدم. شام رو با مادر و پدر خوردم و بعد همسایه منزل سابق ما به عیادت مادر اومد و بعد سالها ایشون رو دیدم. چقدر مرد خوبی هست این بشر و چقدر از دیدنش خوشحال شدم. 

بعد از رفتن مهمانهای مادر و پدر، به طبقه بالا و منزل خودم اومدم و درازکش روی مبل، این خزعبلات رو می نویسم.

فیلم "آرامش در حضور دیگران" رو دانلود کردم تا ببینم. تا چه پیش آید.

پ.ن:

یکی از اتفاقات جالبی که اتفاقا زیاد برام اتفاق میفته، اینه که یه اسم یا یه موضوع رو که مدتها یا اصلا نشنیدم رو، طی دو سه روز پشت سر هم میشنوم یا ازش مطلبی میخونم.

روز یکشنبه ۳ دی، توی پارکینگ اداره بودم که ماشین رو روشن کنم و برگردم خونه. تا استارت زدم دیدم آخرین خبر، خبر فوری داده که ژاله علو درگذشت. بلافاصله رفتم به سریال روزی روزگاری و بازی درخشان خانم علو.

روز دوشنبه ۴ دی، دقیقا مثل روز قبل داشتم به سمت منزل بر می گشتم و آلبوم غمنومه فریدون رو پخش کرده بودم و صدای حسین علیزاده گفت: "ژاله علو" و بعد سایر اسامی صدا پیشگان رو خوند. متحیر موندم. دو روز پشت سر هم و هر دو با نام ژاله علو. خدا روح این هنرمند بزرگ ایران رو قرین رحمت کناد. چنین باد.

توی آلبوم غمنومه فریدون، شخصیتی بود به اسم "میرزاقَشَمشَم" که فرهاد اصلانی اون رو بازی می کرد. من اولین بار این اسم رو در ذیل یکی از اشعار "شیون فومنی" که در یکی از آلبوم های "گیله اوخان" بود شنیدم. آلبوم های گیله اوخان با صدای خود شیون فومنی روایت می شد و اتفاقا روز پنجشنبه من و مهسا داشتیم وسایل خونه رو جمع و جور می کردم، به کاست یکی از این سری "گیله اوخان" ها بر خوردیم. یادمه برای اولین بار قطعه کامل تیتراژ پایانی فیلم "خانه دوست کجاست" که اثر امین الله حسین هست رو در یکی از این گیله اوخان ها شنیدم که بلافاصله این طور شروع می کرد:

شیر جنگل خوس گیلان زمینم

باغ کوتام، می قفسه، شالیزار می نفسه

ضمنا؛

امروز گوش دادن به خوانش کتاب "تاریخ جهانگشای جوینی" اثر عطاملک جوینی با خوانش استاد مهدی سیدی رو آغاز کردم. تمام مسیر حدود ۶ ساعته برگشت از رشت به سمنان، در حال شنیدن این کتاب بودم‌. ازش خوشم اومد، اطلاعات خوبی داره از حمله مغول که خیلی کلی ازش میدونستم.

  • . خزعبلات .