این چند روز به قدری درگیر بودم که وقت نشد چیزی بنویسم. پنجشنبه گذشته، وقتی من دامغان بودم، پدر و مادر متین اومدند پیش ما و در شهمیرزاد، میزبان اونها بودیم. دیروز ظهر هم به طرف رشت حرکت کردند و رفتند. روزها و شب های خوبی بود و زود گذشت. حال همه ما بهتر شد و خیلی این دیدار نیاز بود. چقدر با پدر متین راجع به اتفاقات تاریخی صحبت کردم. بر خلاف دفعات قبل که همه گفت و گو ها به بحث های فلسفی و عرفانی می کشید، این بار بحث ها کلا تاریخی بود و خاطراتی که پدر متین در اون وقایع حاضر بوده.
جمعه شب پدر و مادر من اومدند شهمیرزاد و متین برای شام کله پاچه درست کرده بود. القصه هر چه بود گذشت. دیشب هم شام مهمان محمود و شراره بودیم. وحید و مهتاب هم بودند. اما مرکز ثقل مهمونی و تمام توجهات روی تارا بود. کاری نبود که نکنه.
اما امروز ساعت ۸.۱۵ از خواب بیدار شدم و سواری گرفتم و اومدم اداره. قبل رسیدن به اداره، راننده متوجه یه پرنده زخمی شد. ایستاد و پرنده رو گرفت و آورد داخل ماشین. پرنده دریایی بود و خیلی زیبا بود. آدرس دامپزشکی رو دادم و پیاده شدم. برخلاف وعده های داده شده، هماهنگی های محل اقامت نشده بود. مهندس کلی تماس گرفت و بالاخره اکی شد. قبل از اون هم من رفته بودم تجهیزی که باید به یزد ببریم رو از شرکت پیمانکارمون گرفتم و ساعت ۱۰ صبح به طرف یزد حرکت کردیم. برای تست های کارخونه ای دو تیپ از تجهیزات راهی اونجا هستیم. من و مهندس و یکی از همکاران شاهرود و راننده توی جاده هستیم. خلاصه سعی می کنم در اوقات فراغت، از وقایع این سفر بنویسم. همین.
پ.ن:
مطالب تکمیلی تا رسیدن به یزد رو اینجا می نویسم:
ساعت ۱۱.۵۰ از کنار کاروانسرای دیر گچین رد شدیم. من نمی دونم چرا به طرز غریبی از کاروانسرا خوشم میاد. حدود ۱۲ کیلومتری بعد از خروجی بزرگراه حرم تا حرم به سمت بزرگراه غدیر هست. از دور که واقعا زیباست. خیلی دوست دارم داخلش رو هم ببینم.
غیر از یه مدت کوتاه که پادکست تاریخ بیهقی به روایت محمد سیدی رو گوش می دادم، بقیه مسیر به گوش دادن این آهنگ سید خلیل عالی نژاد گذشت:
ساعت ۱۲.۲۵ در پنج کیلومتری قم هستیم. برف زیادی باریده، خیلی زیاد. آدم اصلا باورش نمیشه توی کویر اینجور برف اومده باشه. عکس زیر رو جایی گرفتم که آب شیشه شوی ماشین وقتی روی شیشه می پاشید، بلافاصله یخ میزد و چراغ های جلو کلا یخ زده بود. پیاده شدیم که شیشه ها رو تمیز کنیم.
ساعت ۱۴ برای ناهار اومدیم "رستوران سندباد" کاشان که توی راسته منتهی به باغ فین کاشان بود. هم فضای خوبی داشت و هم غذای خوب تری. مثل اکثر اوقات چلو وزیری سفارش دادم. این هم عکس فضای داخلی رستوران:
ساعت ۶.۴۰ شب رسیدیم یزد و به محل اسکان رفتیم. ساعتی استراحت کردیم و بعد اومدیم برای شام. الان ساعت ۸.۴۵ شب هست. توی نت جستجو کردیم و به رستوران کُرنوپیچ رسیدیم. الان روی میز شماره ۳ نشستیم و منتظر غذای خودمون هستیم. من همبرگر کرنوپیچ سفارش دادم. از خواب دارم می میرم، حتی حاضر بودم شام نخورم، ولی اومدیم. ببینیم چی میشه. ناهار که عالی بود، شام رو هم میگم چطور بود.
خب از رستوران اومدیم بیرون. شام عالی بود. چقدر محیط خوبی داشت و چقدر شلوغ بود. الان یه جا ایستادیم که برای صبحانه وسایل املت رو بگیریم.
- ۰ نظر
- ۰۷ اسفند ۰۲ ، ۱۰:۳۰